آرش : برخورد مذهب شما به سوسیالیزم و دموكراسی و سیستم سرمایه داری چگونه است؟
اشکوری : دقیقاٌ روشن نیست كه منظور از "مذهب شما" چیست. منظور «اسلام» به عنوان دین من است و یا مراد تلقی و تفسیر من مسلمان از اسلام به مثابه یك میراث و سنت پیشینیان میباشد. اگر منظور گزاره اول باشد، باید بگویم كه اسلام دینی است مربوط به هزار و پانصد سال پیش و ماقبل مدرن و لذا نمیتوان آن را با پدیدهها و مفاهیم مدرن و برآمده از یك سلسله تحولات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و تكنولوژیك جدید و آن هم در بستر یك تاریخ متفاوت یعنی غرب مسیحی و غیر اسلامی مقایسه كرد و از سازگاری و یا غیر سازگاری آن دو سخن گفت. مفاهیمی چون سوسیالیسم، كمونیسم، امپریالیسم، دموكراسی، لیبرالیسم، سرمایهداری و ... ، به رغم اینكه میتوان رگههایی از آنها را در روزگاران كهن سراغ گرفت، زاده تحولات پانصد سال اخیر جهان غربی است.
اگر به طور كلی به اسلام به عنوان یك مجموعه جهانبینی و باورها و اخلاق و شریعت و شعائر بنگریم و مفاهیم مورد نظر جدید و برآمده از مدرنیته غربی را به آن مجموعه عرضه كنیم و نسبتها را در مقام داوری بسنجیم، درمییابیم كه عناصری در جهانبینی و عقاید و اخلاقیات و احكام دینی وجود دارد كه میتوان به استناد آنها با دموكراسی و در حوزه دیگر با سوسیالیسم و در موقعیت دیگر با سرمایهداری موافق بود و عكس آن نیز صادق است. بویژه كه اسلام را به عنوان یك كل و در پرتو جهتگیریهای عام و ایدئولوژیك و تاریخی آن در نظر نگیریم و فقط به یك آیه قرآن و یا یك و چند حدیث و یا گزارشهای تاریخی بسنده كنیم. چرا چنین است؟ دلائل آن به معرفتشناسی و روششناسی و برخی مسائل شخصی و مواضع طبقاتی و امور دیگر برمیگردد یعنی اموری كه در تفسیرها و فهمهای ما لاجرم اثر میگذارد. همین تفاوتهای بینشی و روشی در فهم سوسیالیسم و دموكراسی و لیبرالیسم و مفاهیم جدید دیگر نیز مؤثرند از اینرو اجماع قطعی در تعاریف این اصطلاحات و واژهها وجود ندارد و حتی تعاریف گاه متضاد است. بنابراین عدهای از پیوند و یا یكی بودن اسلام و سوسیالیسم و یا اسلام و دموكراسی و یا اسلام و سرمایهداری سخن میگویند و حتی آن را به مثابه مترقی بودن اسلام میشناسند و در نقطه مقابل مفسرانی نیز از تفاوت و یا تعارض این مفاهیم دینی- تاریخی قدیم و جدید سخن میگویند.
اما من به عنوان یك مسلمان معتقد به نواندیشی دینی و نقاد اسلام و تشیع تاریخی، با سوسیالیسم و دموكراسی موافقم و آن دو را نه تنها در تعارض با هم بلكه مكمل میدانم ومعتقدم كه یكی بدون دیگری ناقص و ناكارآمد و حتی زیانآور است. با توجه به دینشناسیام نمیگویم اسلام عین سوسیالیسم و یا عین دموكراسی است و حتی نمیگویم این دو را میتوان از متون و منابع اسلامی (مانند قرآن و سنت و تاریخ ) استخراج كرد. اما میگویم جهتگیریهای هستی شناسانه و انسانشناسانه دینی و جهتگیریهای عام اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و طبقاتی قرآن و سنت پیامبر و مسلملنان صدر اسلام با یك نظام اجتماعی مبتنی بر مثلث آزادی ( = دموكراسی )، عدالت و برابری ( = سوسیالیسم ) و اخلاق مبتنی بر خیر عمومی و تقدم منافع جمع بر فرد سازگار است و در واقع میتوان گفت اسلام مؤید چنین نظام اجتماعی و انسانی است . از اینرو من در شرایط فعلی به نوعی « سوسیال- دموكراسی اخلاقی» باور دارم و آن را اسلامی و از منظر دینی قابل دفاع میدانم و معتقدم نظامهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی هر چه در جهت تحقق و تعمیق اجزای این مثلث پیشتر بروند، آن نظام و مجتمع اسلامیتر است. در این صورت پیداست كه نظام سرمایهداری به شكلی كه در روزگار اخیر در مغربزمین پدید آمده و قوام یافته است، مورد تأیید نیست و آثار و پیامدهای ضد انسانی آن در تعارض با اخلاق دینی و انسانشناسی اسلامی است.
س : به نظر شما روش برخورد با سرمایه داری، زیر لوای اسلام بیان میشود؟ چگونه باید باشد؟
ج : چنانكه گفتم شاید نتوان از موافقت و یا مخالفت اسلام با سرمایهداری به طور مطلق سخن گفت چرا كه سرمایهداری پدیدهای جدید است و در زمان ظهور اسلام چنین پدیدهای با تمام مبانی و لوازم كنونیاش وجود نداشت و از سویی دیگر باید دقیقاً مفهومی و پدیدهای چون « سرمایهداری » ( = كاپیتالیسم ) تعریف شود. به نظر میرسد كه اسلام چنانكه در قرآن و سنت مبانی عام آن آمده و در چند قرن نخست تحقق یافته است، با علم، پیشرفت، تكنیك و صنعت، تولید، كار، ثروت، توزیع و ... موافق است و آنها را تشویق میكند اما تمامی آنها را در خدمت آگاهی، آزادی، برابری و اخلاق و معنویت آدمی میداند و لذا در جهانبینی اسلامی و اخلاق دینی همه اینها خادم انسانند و نه مخدوم وی. از اینرو میتوان گفت « سالاری تكنیك و ثروت » مذموم است اما خدمتگذاری و تأمین رفاه و امنیت و آسایش جوامع انسانی به وسیله آنها ممدوح است و مفید.
نكته مهم این است كه علوم و تكنولوژی و تولید كلان و حتی خرد بدون انباشت پول و سرمایه حاصل نمیشود و منطقاً این انباشت و سرمایهگذاری با سود و اختصاص حداقل بخشی از آن به سرمایه ملازمه دارد و در نهایت این سودآوری ناگزیر با حدی از استثمار و بهرهكشی قرین و ملازم است. ظاهراً این تلازم اجتنابناپذیر است. روند تحولات تمدن و پیشرفت صنعتی و علمی و اقتصادی سه قرن اخیر جهان نیز مؤید این تلازم است. پیامدها و عوارض منفی سرمایهداری جهانی و كاپیتالیسم، كه به استثمار و غارت و تضییع حقوق انسانها و فاصلههای عمیق طبقاتی انجامیده است، ناشی از همین پیامدها و تلازمها است. چه باید كرد؟ گر چه اكنون جای بحث تفصیلی نیست و بویژه كارشناسان اقتصاد سیاسی و مهندسان اجتماعی باید با توجه به شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و امكانات مادی هر جامعهای در این باب طرح و برنامه مطلوب ارائه دهند، اما در سطح نظری لازم است كه مبانی انسانشناختی و اجتماعی كاپیتالیسم ( نه لزوماً انباشت سرمایه و تعلق سود معقول بر سرمایه) به طور جدی و علمی نقل شود و پیامدهای ضد انسانی و مخرب آن آشكار و معرفی گردد. با اینهمه باید توجه داشت تا زمانی كه نتوانیم بدیل مناسبی برای سرمایهداری ارائه دهیم نقد فلسفی و یا اجتماعی این نظام به تنهایی كارساز نیست. در این میان به اجمال میتوانم بگویم به نظر میرسد مثلث سوسیالیسم، دموكراسی و اخلاق بدیلی انسانیتر برای كاپیتالیسم باشد. هر طرحی باید لزوماً در جهت كاهش استثمار و فاصله طبقاتی و بسترساز اعمال اراده و آزادی و حق انتخاب و حاكمیت ملی و مردمی باشد.
حال اگر به عنوان مسلمان به اسلام مراجعه كنیم و قواعد كلی فكر و ایدئولوژی اسلامی را در یك منظومه فكری و ایمانی فهم كنیم میتوانیم بگوییم كه در انسانشناسی، اسلام مشوق اعمال اراده آزاد و حق انتخاب آدمی در عرصه زندگی فردی و اجتماعی میباشد و از نظر اجتماعی جهتگیری اسلام شكستن تمركزها و انحصارات در تمام وجوه حیات اجتماعی است و از این رو در جامعه دینداران فاصله های طبقاتی میل به كاهش دارد و در نهایت توحید و مصرف و تكنیك و رفاه و ثروت كنترل شده و در جهت تعالی اخلاقی و معنوی آدمیان قرار میگیرد. شاید بتوان گفت به طور كلی از منظر اسلامی انباشت سرمایه با شروطی و كنترل شده مفید و ممدوح باشد و به رشد ثروت و رفاه عمومی ( خیر عمومی) یاری رساند اما سرمایهسالاری ( كاپیتالیسم ) به شكلی كه در جهان پیشرفته حاكم است و عواقب منفی بسیاری به بار آورده است، مذموم و غیر قابل قبول است. ماكسیم رودنسون در كتاب «اسلام و سرمایهداری» نشان داده است كه اسلام در چند قرن نخست خود از طریق تشویق مسلمانان به كار، تولید، تجارت، زراعت و ... به توسعه اجتماعی و اقتصادی و علمی و پیشرفت تمدن كمك كرده است. امروز نیز میتوان در جامعه دیندار در ساحت تفكر و جهانبینی و آموزش فرهنگی و اخلاقی از این آموزهها و مشوقها بهره برد اما از سرمایهسالاری و عواقب مخرب آن فاصله گرفت.
س : شما نقش تاریخی جریانهای چپ طرفدار ماركسیست ایرانی را در تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و فكری كشور چگونه بیان میكنید؟
ج : جریانهای مختلف و متنوع چپ ماركسیستی در ایران، مانند دیگر جریانها، یكپارچه و واحد نیست و از نظر فكری و سیاسی و اجتماعی در مقاطع مختلف، نقشهای مختلف و حتی متضادی داشته است. اما از آغاز ظهور پدیده چپ ماركسیستی و حتی سوسیالیستی در سالیان پیش از مشروطه تا كنون، جریان چپ به طور كلی در تمام تحولات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی كم و بیش حضور داشته و اثرگذار بوده است. این اثرگذاریها در مقاطعی مثبت و در مراحلی منفی و یا از جهاتی مثبت و از جهاتی دیگر منفی و مخرب بوده است. در مقطع مشروطیت ( از تأسیس سوسیال – دموكراتها تا پایان مجلس دوم ) جریانهای چپ سوسیالیستی در گسترش اندیشه آزادیخواهی و دموكراسی طلبی و تعمیق جنبش ضد استعماری و ضد استبدادی و ضد استثماری نقشی مهم داشته است. انقلابیون مجلس اول و دموكراتهای مجلس دوم و حتی مجلس سوم از همین جریان بودند. در این مقطع جریان چپ اسلامی نیز غالباً همراه این جریان بوده است. بر خلاف تصور عمومی، جریانهای چپ ( اعم از مذهبی و غیر مذهبی ) نخستین منادیان دموكراسی در ایران بودهاند و حداقل دموكراسی را عمیقتر و جدیتر دنبال میكردند و نه جریانها و شخصیتهای راست و محافظهكار و به اصطلاح میانهرو. ( بررسی و مقایسه كارنامه انقلابیون و اعتدالیون مجلس اول تا سوم در این مورد مدعای فوق را ثابت میكند ). هر چند كه در همین دوران نوعی تند روی و رادیكالیسم یوتوپیك و رفتارهای نسنجیده نیز وجود داشت و به رشد سوسیال- دموكراسی و آزادیخواهی مردم آسیب رساند. در دوران اشغال ایران و در عصر رضاشاه، و پس ازآن جریانهای چپ در عرصه فرهنگ و گسترش آگاهی سیاسی و اجتماعی و طبقاتی ایران نقشآفرین بودند. تقی ارانی و دانش او و شهامت اخلاقی او در این دوران برجسته است. البته حزب توده در دهه بیست دچار خطاهای استراتژیك شد و از این رو آثار منفی بر جای نهاد. در دوران جنبشهای مسلحانه دهه چهل و پنجاه نیز چریكهای رزمنده، راه آگاهی و مقاومت را گشودند و از این نظر مثبت عمل كردند. هرچند بعدها روشن شد كه مبارزه مسلحانه به مثابه هم استراتژی و هم تاكتیك در ایران آن روز نامناسب و حداقل ناتمام بوده و نمیتوانست به فرجامی نیكو بیانجامد. در مجموع میتوانم بگویم كه در طول یك سده جریانها و شخصیتهای فكری و سیاسی و انقلابی ماركسیستی و چپ در گسترش اندیشههای فلسفی و اجتماعی ( گر چه از نوع كمونیستی و ماركسیستی آن ) و جنبش آزادیخواهی و عدالت طلبی نقش مثبتی داشته است هر چند، از نظر استراتژیك دچار اشتباهاتی نیز شدند. یكی از آن اشتباهات از نظر سیاسی برخوردهای رادیكال و غیر دموكراتیك بخش قابل توجهی از جریانهای چپ در اوایل انقلاب ایران بوده است.
س : شما برخورد نیروهای ماركسیستی به مذهب و تحلیل اندیشههای مذهبی، خصوصاً در ایران پس و پیش از انقلاب را چگونه ارزیابی میكنید؟
ج : از قضا یكی از اشتباهات فلسفی و استراتژیك بسیاری از شخصیتها و جریانهای ماركسیستی در ایران ( و نیز در جهان اسلام ) با پدیده مذهب است. البته این موضوع بحث فلسفی و نظری است و طبعاً نقد و بررسی آن در چند جمله فیصله پیدا نمیكند و لذا وارد محتوی و صدق و كذب هیچ گزارهای نمیشوم. اما تا آنجا كه به روش و استراتژی و تاكتیك در عرصه عمل اجتماعی و برخورد با دگراندیشان مربوط میشود، میتوان گفت كه ماركسیست ها غالباً در تحلیل و فهم دین در تاریخ و در جوامع گذشته و حال بین اسلام حقیقی ( آنگونه كه در آغاز بوده و اقتضای طبیعی آن بوده است ) و اسلام تاریخی خلط كردهاند و لذا بین اسلام و مسلمانان هر دوره و حتی بین مسلمانان و حاكمان غالباً فاسد اسلامی در گذشته و حال تفاوت قائل نشدند. آنان توجه نكردند كه در اسلام هم عناصر زنده و پویا ( جدا از صدق و كذب فلسفی آن ) وجود دارد كه به كار انسان و آگاهی و آزادی او میآید و هم در همین دین زمینهها و عناصری وجود دارند كه حداقل مستعد تفاسیر سوء و رفتارهای ضد آزادی و عدالت ودموكراسی و ... هستند. برقرار كردن نسبت این همانی بین دین و تاریخ دین و غفلت از نقش زنده و خلاق دین در جوامع دینی و اسلامی در حوزه اندیشه و اخلاق و جامعه و سیاست، بسیاری از ماركسیست ها را به این خطا دچار كرد كه بعد دینستیزی را تقویت كنند و در نتیجه تودهها رابرنجانند و در نهایت مرتجعین و سنتگرایان ضد تحول را نیز تقویت كنند و بهانهای برای سركوبی به دست دهند.
گر چه در این سو نیز مذهبیها غالباً همین برخورد جزمی و سیاه_سفیدی و در نتیجه حذفی را با اندیشههای ماركسیستی و غیر ماركسیستی و جریانهای غیر وابسته به آنها دارند، اما شماری از نواندیشان ( بویژه نواندیشان چپ مسلمان ) از روش نقدی و با معیار نسبی گرایی معرفتی و رفتاری با ماركسیسم و یا هر ایسم دیگر مواجه میشوند و از این رو از جزمیت فاصله میگیرند و پلورالیسم را در عرصه ایدئولوژی و معرفت و سیاست و جامعه میپذیرند و در نهایت حذف را كنار مینهند و حق انتخاب و آزادی و حیات برای همه به طور یكسان قائلند بویژه در این نحله مسأله حقیقت فقط در اندیشه مطرح نیست بلكه بیشتر در رفتار و عمل است كه حقیقت ظهور پیدا میكند و معیار داوری است. شریعتی در این میان پلورالیستیترین تعریف را از دین و تاریخ آن ( با تفكیك بین دین و تاریخ دین ) و نیز از ماركسیسم و دیگر فلسفههای اجتماعی معاصر ارائه میدهد. اگر این الگو و مدل تحلیل درباره مذهب و ماركسیسم و اندیشههای دیگر ارائه شود، هم دموكراسی و حقوق بشر ولو به طور نسبی محقق میشود و هم عدالت و هم زندگی مسالمت آمیز و به دور از حذف ممكن میگردد.
س : ادیان نهادینه شده و مسلط پاسدار سلسله مراتب و بهرهكشی طبقاتی و جنسیتی هستند، از آنجا كه زنان انسانهای دست دوم به حساب میآیند، به نظر شما این نوع كاركردهای ادیان چگونه است؟
ج : این گزارش از ادیان نهادینه شده یا همان دین تاریخی درست است و در اسلام نیزحتی در صدر اسلام این تفاوتها بین زن و مرد ( و نیز در وجوه دیگر روابط اجتماعی) وجود دارد اما دو نكته فراموش نشود، یكی اینكه در تمام ادوار تاریخ بشر ( بویژه در سه هزار سال اخیر ) همواره نگاه منفی نسبت به زن و در نتیجه تفاوت و تبعیض و فرودستی زنان در قیاس با مردان وجود داشته و در تمام جوامع و ادیان و مكتبهای فلسفی و اجتماعی غیر دینی نیز مساوات حقوقی و جنسیتی بین مذكر و مؤنث برقرار نبوده است. دوم اینكه در دین اسلام، مانند ادیان و فلسفهها و نظامهای اجتماعی و حقوقی دیگر، عناصری وجود دارند كه میتوانند به كاهش تبعیضها و حركت به سوی مساوات كمك كنند و امروز میتوان با استفاده از روشهای معرفت شناسانه و روششناسانه و نقد تاریخی دین و تاریخ دین، این عناصر را كشف و استخراج كرد و برای تغییر مناسبات ناعادلانه كنونی در روابط زن و مرد از آنها سود جست. یكی از این روشهای متدیك ، فهم مجموعه اسلام و احكام شریعت در بستر تاریخ و متناسب با تحولات ویژه اعراب حجاز در سده هفتم میلادی و در نتیجه باور به تغییر پذیری احكام اجتماعی و تنظیم نظام حقوقی جدید در این عصر و یا هر عصر دیگری است كه نواندیشان مسلمان عموماً به آن معتقدند.
به هر حال از یاد نبریم كه موضوع حقوق بشر و مساوات حقوقی و مخصوصاً مساوات حقوقی زنان و مردان یك پدیده جدید و امروزیست و حتی چند دهه بیشتر سابقه ندارد و لذا نمیتوان انتظار داشت مذهبیها و حتی سكولارها به سادگی افكار نهادینه شده و سنتهای ستبر حاكم را به راحتی ترك كنند و به مساوات مطلق و كامل برسند. شناخت من از اسلام این است كه اسلام و محمد در زمان خودش گام بزرگی در جهت رهایی زن و بهبود وضعیت زنان در عربستان سده هفتم برداشت و روابط حقوقی زن و مرد را عادلانهتر كرد اما روشن است كه این به معنای جزمیت و باور به عدالت مطلق احكام شرعی در تمام زمانها و مكانها نیست.
س : در تاریخ اسلام همیشه جریانات بنیادگرا درمقابل عقلگرا وجود داشته است، در برخورد با بنیادگرایان چه روشی مناسب است؟
ج : اصطلاح « بنیادگرا » یك اصطلاح جدید است و لذا با تسامح از آن استفاده میكنم. در گذشته از جریانهای مخالف عقلگرایی تحت عنوان « ظاهر گرا » و یا « نص گرا » یاد میشد كه از قرن سوم به بعد عمدتاً در مجموعه گسترده « اشاعره » گرد آمده بودند. بنیادگرایان امروز غالباً تداوم تاریخی همان ظاهرگرایان و اشعریان در عالم سنی و در شیعه اخباریان هستند. اینان به نص و ظواهر و شعائر دینی اصالت مطلق میدهند و برای تعقل و استدلال ( علمی یا فلسفی ) چندان نقشی قائل نیستند و از این رو در برابر عقلگرایان معتزلی و نواندیشی دینی عصر جدید قرار دارند. اینان به مرجعیت روحانی در تشیع و خلافت در تسنن باور دارند و از نظر سیاسی نیز حاكمیت دینی را در قالب خلافت و یا ولایت فقیه مدل نظام دینی ایده آل خود قلمداد میكنند. به ضرورت مبانی فكری و ایدئولوژیك آنان ونیز به اقتضای شرایط زمانه ( سلطهگریهای جهان سرمایهداری و غربی از یك سو و بحرانهای اجتماعی و عقبماندگی كشورهای اسلامی از سوی دیگر )، خشونتگرایی و جزمیت با نهضت بنیادگرایی ملازمه پیدا كرده است.
اما نحوه برخورد با بنیادگرایان از ظرافت و پیچیدگی ویژهای برخوردار است. هر نوع برخوردی باید با توجه به مبانی فكری بنیادگرایی و شرایط خاص هر منطقه باشد وگرنه محكوم به شكست است. آنچه در این مجال میتوانم بگویم اینست، تا زمانی كه زورگوییهای قدرتهای بزرگ و غربی ادامه دارد و جوامع اسلامی از نظر اجتماعی و اقتصادی و علمی از انحطاط و عقبماندگی خارج نشود و بویژه به تقابل اسلام و غرب دامن زده شود، بنیادگرایی برجا خواهد ماند و تقویت هم خواهد شد. بنیادگرایی در جهان اسلام دو رقیب و آلترناتیو دارد. یكی سنتگرایی است و دیگری نوگرایی و پروژه اصلاح و یا دقیقتر پروژه بازسازی اندیشه دینی. سنتگرایی گر چه بنیادگرایی را تعدیل میكند اما چون از یك سو با مبانی فكری و اعتقادی بنیادگرایی قرابت و حتی همانندی دارد و از سویی دیگر این جریان هیچ راه حلی برای خروج از معضل عقبماندگی ارائه نمیدهد، به واقع نمیتواند بدیل بنیادگرایی باشد. اما تنها بدیل معقول و واقعبینانه پروژه اصلاح دینی و نواندیشی از نوع اقبال و شریعتی برای جریان مخرب و واپسگرای بنیادگرایی است. اما واقعیت اینست كه این بدیل نیز از طرفی مغلوب شرایط و بنیادگرایی وسنتگرایی است و از طرف دیگر این جریان هنوز در كشورهای اسلامی به پروژه عملی و ارائه راهحلهای عینی و مدل قابل اجرا نرسیده و یا از این نظر ضعیف است. به هر حال مهمترین اقدام مؤثر برخورد فرهنگی- آموزشی و سیاسی است كه البته برنامهای دیر بازده و طولانی است.
س : آیا جدایی دین از دولت به معنای جدایی دین از سیاست است؟ شما مذهب را در یك نظام دموكراتیك چگونه میبینید؟
ج : با اندكی تأمل آشكار میشود كه « سیاست » و « حكومت » یكی نیست، هر چند كه با هم ارتباط نزدیك دارند و روی ساختار سیاسی و حقوقی قدرت نیز نقشآفرین است، اما دین ( بویژه اسلام با توجه به مجموعه مبانی نظری و آموزههای عملی آن ) به گونهای است كه میتواند ( و از نظر نواندیشان مسلمان باید ) از حكومت ( State) و دولت ( Government ) جدا باشد. اما یك مسلمان در صورتی كه به دیانت در تمام ابعاد و جامعیت و لوازم آن وفادار بماند نمیتواند اجتماعی و سیاسی نباشد. منظور از سیاست و سیاسی بودن احساس مسئولیت كردن در قبال جامعه و سرنوشت مردم و حساس بودن در برابر ستمها و تبعیضهاست. دغدغه آگاهی و آزادی مردم و دغدغه عدالتورزی گوهر دینداری است. از نظر غالب نواندیشان، كه به حكومت عرفی و دموكراتیك باور دارند، مذهب و از جمله اسلام میتواند در عرصه عمومی حضوری فعال و اثرگذار و مثبت داشت باشد و مسلمانان میتوانند از طریق تأسیس احزاب سیاسی و نهادهای مدنی با نگاه و رویكرد دینی در سیاست و حتی دولت اثر بگذارند و افكار و ارزشها و حساسیتهای دینی مسلمانان را نمایندگی كنند. اما شرط اصلی آن است كه اولاً مذهبیها ولو در اكثریت، حق ویژه برای خود نخواهند و ثانیاً حقوق اقلیتها و به طور كلی غیر مذهبیها رعایت شود و ثالثاً از روش دموكراتیك و اقناع و گفتگو و نه زور و تحمیل استفاده كنند و در نهایت به نظام و حكومت دموكراتیك و عرفی وفادار باشند.
س : نظر شما در مورد اقدمات و عملیات ضد امریكایی و ضد اسرائیلی بنیادگرایان چیست؟
ج : گر چه سلطهگریها و گاه اشغالگریهای نظامی امریكاییها و اسرائیلیها و هر قدرت دیگر به طور كلی محكوم است و مقاومت در برابر تجاوزات از مشروعیت سیاسی و حقوقی ( حتی در نظام شناخته شده بینالمللی ) برخوردار است، اما از این سو نیز با هر نوع ترور و خشونت و جنگ افروزی و اقدامات ماجراجویانه مخالفم و این نوع كارها نیز از مشروعیت مذهبی و یا سیاسی برخوردار نیست. در واقع خشونت و تجاوز و زورگویی از هر دو طرف تشدید كننده بحران و به خطر افتادن صلح جهانی و امنیت برای تمام مردمان، حتی مردم تحت ستم، میباشد. از آن گذشته، برخوردهای نظامی و آشوب طلبانه نه تنها به سود جوامع اسلامی و حتی تحت اشغال نیست بلكه به زیان دین و ارزشهای دینی نیز هست. نظامیگری و رزمندگیهای دویست ساله اخیر بنیادگرایان در برابر استعمارگران غربی تاكنون راه به جایی نبرده و نخواهد برد هرچند در برخی موارد اجتنابناپذیر و حتی مفید هم بوده است. بویژه باید توجه داشت كه اینان پس از رها شدن از سلطه استعمار هیچ بدیل مترقی و سازندهای برای پیشرفت و توسعه مسلمانان و جوامع اسلامی ندارند. دولت اسرائیل دولتی بیبنیاد و متجاوز است و عملاً تابع هیچ قاعده و قانونی نیست اما شعار محو اسرائیل و یا مواجهه نظامی و تروریستی علیه آن نیز واقعبینانه و شدنی نیست و لذا محكوم به شكست است. راه درست مقاومت سیاسی و كوشش برای رسیدن به یك صلح واقعی كه حاوی حداقل حقوق فلسطینیها و تضمین كننده امنیت و صلح همه جانبه در منطقه خاورمیانه باشد، رویكرد صلحجویانه و استفاده از راهكارهای معمول و مشروع بینالمللی است.
س : به نظر شما موانع عمده همكاری نیروهای مذهبی و ماركسیستی برای ایجاد یك نظام دموكراتیك چیست؟
ج : اگر نیروهای مذهبی و غیر مذهبی از جمله ماركسیستها به اصل آزادی و دموكراسی و حقوق بشر و زیست در یك نظام سیاسی و اجتماعی عادلانه و دموكراتیك صادقانه باور داشته باشند و هیچ نیرویی برای خود « حق ویژه » نخواهد، دیگر نباید مانعی بر سر راه زیست اجتماعی و مسالمتجویانه و یا تأسیس یك نظام دموكراتیك وجود داشته باشد. در میان تمام نیروهای اجتماعی كنونی ایران تنوع و تكثر فراوان است و مذهبیها نیز دارای نحلههای مختلف فكری و سیاسی هستند و هر كدام به سهم خود در تحولات اجتماعی اثرگذارند. سنتگراها و بویژه بنیادگراهای هژمونی طلب، مانند ماركسیستهای انحصارگرا، قادر نیستند در كنار هم زیست معقول و مسالمت آمیز داشته باشند و برای دموكراسی مبارزه كنند چرا كه هیچ كدام به واقع به دموكراسی و نظام دموكراتیك باور ندارند اما نواندیشان باورمند به دموكراسی و معتقد به حق آزادی انتخاب علیالقاعده هیچ مشكلی با هیچ نیروی دگر اندیش دموكرات ندارند. البته بدیهی است كه مذهبیهای نواندیش و دموكرات باورها و عقاید خاص خود را دارند و از منظر فكری و ایمانی و آموزههای اسلامی خود به انسان و جامعه و سیاست مینگرند، اما در عرصه زیست اجتماعی و حكومت و دولت محورها مشترك است و نباید اختلاف افكار و یا گرایشها و بویژه عقاید شخصی مانع همكاری و تلاش حول محورهای مشترك اجتماعی و سیاسی باشد.
س : در چه عرصههایی و با چه شرایطی ملی- مذهبی و روشنفكران مذهبی میتوانند و مایلند كه با نیروهای غیر مذهبی ماركسیست همكاری كنند؟
ج : چنانكه گفته شد هیچ مانع جدی بر سر راه نیروهای دموكرات اعم از مذهبی و غیر مذهبی وجود ندارد اگر به لحاظ معرفتی و سیاسی به پلورالیسم و تكثر عقاید و تنوع سیاستورزی و یا تنوع حزبی و گروهی باور داشته باشیم و نیز اگر حاكمیت ملی و استقلال كشور و آزادی و دموكراسی و حقوق بشر محور مشترك تمام مردم ایران و بویژه احزاب و گروههای سیاسی و نهادهای مدنی باشد، دیگر بهانه برای اختلاف باقی نمیماند. به عبارت دیگر در حوزه جامعه و سیاست پلاتفرم همگان اصول مشترك ملی و انسانی است و اصل وحدت دركثرت و یا عكس آن در این مورد صادق است. در عرصه آگاهی دادن به جامعه و پیشبرد امر توسعه و حاكمیت ملی و استقلال ایران، نیروهای ملی- مذهبی در كنار دیگر روشنفكران و سیاستورزان دموكرات قرار دارند. ماركسیستهای دموكرات نیز میتوانند در پروژه توسعه و آزادی مشاركت داشته باشند چنانكه تا كنون نیز غالباً جنین بوده است اما در این میان باید به یك اصل مهم و بنیادین اشاره كرد و آن مسأله صداقت و شرافت در روابط اجتماعی و سیاسی و همكاری فیمابین نیروهاست كه نقش مهمی در پیروزی و یا در صورت فقدان آن در شكست خواهد داشت. به امید فردایی بهتر.
*
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد