logo





اسلام :
نشانه ی زوال سرمایهداری

ترجمه از فرانسه: حمید محوی

چهار شنبه ۲۰ شهريور ۱۳۸۷ - ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۸

ترجمۀ چنین مقالهای از طیف چپ کمونیسم انترناسیونال علاوه بر تحلیلها و اطلاعات خاصی که در رابطه با موضوع مارکسیسم و مذهب می توان در آن یافت، پیش از همه شاهدی ست از برداشت جنبش چپ کمونیست انترناسیونال از چنین موضوعی. یادآوری می کنم که ترجمهی حاضر منتخبی ست از این متن بلند. م

نخستین باری نیست که نظام سرمایه داری سیاست جنگی خود را بر اساس مفهوم «برخورد دو تمدن»(1) توجیه می کند. در سال 1914، کارگران برای «دفاع از تمدن مدرن علیه بربریت روس یا آلمان» به جبهه رفتند. نسل دیگری از همین کارگران در سال 1939 برای دفاع از «دموکراسی علیه بربریت نازیسم» به جبهه گسیل شدند و از سال 1945 تا 1989 باز هم برای دفاع از «دموکراسی علیه کمونیسم» یا در کشورهای سوسیالیستی علیه کشورهای امپریالیستی به جبهۀ نبرد فراخوانده شدند. امروز همان حرف های تکراری را بخورد ما می دهند و این بار به نام دفاع از « شیوۀ زندگی غربی» علیه بنیادگرایی اسلامی و یا برعکس اسلام علیه صلیبیان و یهودیان.
تمام این شعارها چیزی نیست به جز فراخوان به جنگ امپریالیستی، به عبارت دیگر فراخوان به جنگ نظامی درون جناح های مختلف طبقۀ بورژوازی که در دوران زوال سرمایه داری به رقابت با یکدیگر پرداخته اند.
در این نوشته تلاش بر این بوده است تا به رد نظریاتی بپردازیم که اسلام مبارز را جزو تمدن بورژوایی ندانسته و حتی آن را به عنوان دشمن تمدن بورژوایی معرفی می کند. ما در اینجا نشان خواهیم داد که چنین نظریاتی کاملا بی اساس است :
چنین پدیده ای تنها زمانی قابل درک است که آن را به عنوان محصولی در نظر بگیریم که در قلب خود این تمدن در حال زوال پرورش یافته است
به عقیده مارکس، این نظام سرمایه داری است که بنیادهای مذهب را تخریب می کند.
مذهب از دیدگاه مارکس همچون « خود آگاهی و احساس خاص انسان است که هنوز خود را باز نیافته، و یا اینکه به بی راهه رفته است». در نتیجه مذهب «آگاهی توهم آمیز جهان است». تحقق خیال پردازانۀ ذات انسان است زیرا که ذات انسان فاقد واقعیت حقیقیست (1). با این وجود، تنها ضمیر خودآگاه نیست که دچار توهم شده، بلکه پاسخیست به ستم واقعی (به عبارت دیگر پاسخی است توهم آمیز به ستم واقعی که الزاماٌ به شکست منتهی می گردد):
«فلاکت مذهبی، به عبارتی حاکی از فلاکت واقعیست، و در عین حال حاوی اعتراض به فلاکت واقعی نیز هست. مذهب فریاد مخلوقی ستم دیده است، که در جهانی بی رحم بسر می برد. بر این اساس مذهب روح شرایط اجتماعیست ولی در واقع روح در آن جایی ندارد. مذهب افیون توده هاست.» (2)
بر خلاف فلاسفۀ قرن هجدهم که مذهب را اثری دروغین تلقی می کردند، مارکس بر این عقیده بود که باید مذهب را در چهار چوب روابط تولید اقتصادی کاملا مشخصی مورد بررسی قرار داد. او قاطعانه بر این عقیده پافشاری می کرد که بشریت قادر خواهد بود تا خود را از این آگاهی توهم آمیز رهایی بخشد و به حداکثر نیروی پتانسیل خود در جهان کمونیست و جامعۀ بدون طبقه دست یابد.
بر این اساس، مارکس نشان داد که تا چه اندازه گسترش اقتصاد سرمایهداری بنیادهای مذهب را تخریب کرده است. در ایدئولوژی آلمانی، بعنوان مثال، او می گوید که گسترش صنعت در نظام سرمایه داری به این مرحله نائل آمد که مذهب را تا سطح دروغی پیش پا افتاده ای تنزل داد. پرولتاریا برای رهایی خود باید به توهمات مذهبی پایان بخشیده و به تخریب تمام موانعی بپردازد که او را از تحقق بخشیدن بخود بعنوان طبقه باز می دارد. ولی ابهامات مذهبی باید بسرعت از طریق خود نظام سرمایه داری برطرف گردد. در واقع از دیدگاه مارکس خود نظام سرمایهداری در حال فرسایش مذهب بود و این موضوع را بشکلی تشریح می کرد که گویی مذهب برای پرولتاریا از بین رفته است.

محدودیت ماتریالیسم بورژوائی
آنهایی که نظریات مارکس را پیگیری کردند، به روشنی نشان دادند که زمانی که سرمایه داری به عنوان نیروی انقلابی در تحولات اجتماعی رو به زوال می رود، در حول وحوش سال 1871 گرایشات ایده آلیستی و مذهبی دوباره بورژوازی را فرا میگیرد.
بوخارین(3) و پروبراژنسکی(4) در متن مشترکشان تحت عنوان « الفبای کمونیسم» (گسترش برنامۀ حزب کمونیست روس در سال 1919) روابط بین کلیسای ارتدکس روس و دولت قدیمی و فئودال تزاری را در خصوص بنیادهای آموزش مذهبی، چنین توضیح می دهند:
«حفظ و تداوم تعصب مذهبی، حماقت و ناآگاهی، برای دولت از اهمیت و اولویت خاصی برخوردار است (5). کلیسا و دولت «مجبور بودند نیروهایشان را علیه توده های زحمتکش متحد سازند و اتحاد آنها به جهت تثبیت حکمرانی شان بر سرنوشت کارگران بکار می رفت.» (6)
در روسیه، ظهور بورژوازی با منازعاتی علیه اشراف فئودال مصادف بود که با کلیسا اتحاد کرده بود، زیرا چشم طمع به درآمدهای سرشاری داشت که کلیسا از زحمتکشان بدست می آورد: « اساس واقعی چنین خواستی این بود که درآمدهایی را که دولت به کلیسا اختصاص داده بود، به حساب خودشان واریز کنند.» (7)
بورژوازی رو به رشد روس همانند بورژوازی جوان اروپای غربی، تلاش گسترده ای را برای جدا سازی تمام وکمال کلیسا از دولت آغاز کرد.
با این وجود در هیچ جا مبارزه برای جدا سازی کلیسا از دولت به صورت کامل انجام نگرفت، حتی در فرانسه که شاهد مبارزات سختی در این زمینه بود، چنین امری کاملاٌ تحقق نیافت و سرانجام بورژوازی در تمام موارد با کلیسا به سازش رسید: به این علت که کلیسا به عنوان ستون کاپیتالیسم می توانست در اتحاد با بورژوازی به فعالیتهای مذهبی خود ادامه دهد.
بوخارین و پروبراژنسکی این موضوع را به این شکل تعبیر میکردند که «هر کجا که مبارزات طبقۀ کارگر علیه سرمایه داران شدت می یافت، سرمایه داران بیش از پیش سازش با کلیسا را بسود خود دانسته و از آنها برای مبارزه علیه سوسیالیسم طلب دعا می کردند. سلطۀ کلیسا بر توده های ناآگاه و محروم از علم و فرهنگ می توانست در جهت حفظ روحیۀ بردگی و فرمانبرداری از دولت بکار برده شود.
بورژواهای اروپای غربی با هیئت روحانیان به صلح و سازش رسیدند، و در عین حال غالباٌ در قلمرو خصوصی مدعی نوعی ماتریالیسم شدند. همانطور که بوخارین و پروبراژنسکی نشان می دهند(8)، کلید چنین تضادی در«جیب سرمایه داران» است. آنتوان پانکوک (9) کمونیست چپ گرای هلندی، در متنی که در سال 1938 تحت عنوان «لنین فیلسوف» منتشر شد (10) توضیح می دهد که چرا ماتریالیسم طبیعت گرایانۀ بورژوازی طول عمر کوتاهی دارد :
« تا زمانی که بورژوازی گمان میکرد که: جامعهی مالکیت خصوصی، آزادی فردی و رقابت آزاد آنان قادر است از طریق گسترش صنعتی، علوم و فنون، تمام مشکلات مادّی بشریت را حل کند، به همان میزان نیز می توانست باور داشته باشد که مسائل تئوریک می توانند بی آنکه نیازی به نظریه پردازی در زمینهی قدرت های مافوق طبیعه و روحی داشته باشد، از طریق علم حل شوند.
به همین دلیل، از زمانی که آشکار شد که سرمایه داری نمی تواند مسائل مادّی توده ها را حل کند، و به همان نسبتی که مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا اوج می گرفت، اعتماد بورژوازی نیز به فلسفۀ ماتریالیست از بین رفت. و دوباره جهان به مکانی انباشته از مسائل متضاد و غیر قابل حل تبدیل شد و دوباره تمدن در تهدید نیروهای مخرب قرار گرفت.
به این ترتیب بورژوازی دوباره به اعتقادات مذهبی روی آورد و روشنفکران بورژوائی تحت تأثیر گرایشات عرفانی قرار گرفتند. و طولی نکشید که متفکرین بورژوا ضعفها و کاستیهای تازهای در فلسفۀ مادیگرا کشف کردند و به این ترتیب در مورد حدود علم و معماهای غیر قابل حل جهان به سخن گوئی پرداختند.»(11)
اگر چنین گرایشاتی گاهی اوقات در طول مرحلۀ آغازین و رشد یابندهی سرمایه داری مشاهده میگردد، در دوران زوال آن به اصلی دائمی تبدیل می شود. از آنجایی که سرمایه داری به منتهی الیه گسترش خود رسیده بود، و در دوران زوال خود، قادر به ایجاد جهانی مشابه به تصوری که از خود داشت نبود. سرمایه داری مناطق وسیعی را، از گسترش و پیشرفت محروم ساخت.
همین عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعیست که پایگاه نفوذ مذهب را در چنین مناطقی تشکیل میدهد. بلشویکها نیز به مشکل مشابهی برخورد کرده بودند و بناچار در برنامۀ سال 1919 بخشی را بطور مشخص برای رسیدگی به مسائل و مشکلات مذهبی اختصاص داده بودند: یعنی«بیانگر عقب ماندگی شرایط مادی و فرهنگی روسیه ...»
بورژوازی در دوران زوال خود، خصوصاٌ در شرایطی که بورژواهای خوشبین دچار تزلزل شدهاند، الزاماٌ به ایدهآلیسم و مذهب تکیه میکند. در دوران نازیسم مشاهده کردیم که عمق خردگریزی تا چه اندازه بود. در مرحلهی فروپاشی سرمایه داری چنین گرایشاتی ابعاد باز هم گستردهتری می یابند، و حتی اعضای طبقۀ بورژوا مثل اسامه بنلادن میلیاردر) چنین اعتقادات واپس گرایی را به جد گرفته و آنرا تبلیغ میکنند. این موضوع را بوخارین و پروبراژنسکی (12) به این شکل توضیح میدهند که: «اگر طبقۀ بورژوا به اعتقادات مذهبی و خدا و زندگی ابدی روی بیاورد، به این معناست که حیات او به پایان رسیده است.»
در مرحلۀ زوال نظام سرمایه داری، شکوفایی جنبشهای خردگریز در میان تودههای مناطق محروم بیش از پیش حائز اهمیت میگردد و بدون شک فقدان هر گونه چشم اندازی برای آینده و زندگی اجتماعی در چنین مناطقی که به حاشیهی نظام سرمایه داری تعلق داشته، اساس آنرا تشکیل میدهد. در سرتاسر جهان، همانند آخرین روزهای شیوهی تولیدی گذشته، ما شاهد گسترش مذاهب جدید و آخرالزمانی و اصول گرایی در انواع مختلف هستیم که خود کشی دسته جمعی یکی از مظاهر آن می باشد. روشن است که اسلام گرایی نیز یکی از مظاهر این تمایلات عمومی میباشد. ولی پیش از اینکه به گسترش آن بپردازیم، ضروری ست تا در مبدأ تاریخی اسلام بعنوان دینی جهان شمول، تأملاتی داشته باشیم.

بلشویکها و «ناسیونالیسم اسلامی»
اگر مارکسیست ها در مراحل اولیۀ اسلام وجوه بالنده و پیشگامی را در این دین باز شناسی میکنند، چگونه نقش آن را در مرحلۀ انقلاب پرولتاریایی توجیه کرده اند، یعنی زمانی که تمام ادیان به مانعی واپسگرا برای رهایی بشریت تبدیل شده اند؟
پاسخ مختصر به چنین پرسشی را می توانیم در سیاست بلشویکها در این زمینه جستجو کنیم. کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب اکتبر 1917، بلشویکها اعلامیه ای خطاب به کارگران مسلمان روسیه و نواحی شرقی صادر و خاطر نشان کردند که با کارگران مسلمانی که مساجد و اماکن مقدس آنها توسط تزار تخریب شده و سنتها و اعتقاداتشان نیز پایمال گشته بود، احساس همبستگی می کنند. بلشویکها اعلام کردند: «اعتقادات شما و سنتها و نهادهای ملی و فرهنگی شما برای همیشه آزاد و محترم است. بدانید که حقوق شما، همانند ملتهای دیگر در روسیه تحت حمایت انقلاب و ارگانها و شوراهای کارگران، سربازان و دهقانان است.»
چنین سیاستی به مفهوم چرخشی رادیکال نسبت به دوران تزاری تلقی میشد که با اعمال زور (و غالبا با خشونت) و تسخیر مناطق آسیای مرکزی از قرن شانزدهم سعی کرده بود اقوام مسلمان را تحت سلطۀ خود گیرد. جای تعجبی نیست که عکس العمل مسلمانان این مناطق به تشدید اعتقاداتشان به اسلام و فرهنگ سنتی شان می انجامید. بجز چند نمونۀ استثنایی مسلمانان آسیای مرکزی به صورت فعالی در انقلاب اکتبر شرکت نکردند. به زعم آنها این موضوع تنها به روسها مربوط میشد: «سازمانهای ملی مسلمانان تماشاگرانی بودند که با بی اعتنایی به آرمان بلشویک ها می نگریستند» (13)
سلطان گالیف (Sultan Galiev) «کمونیست مسلمان» که نقش پر اهمیتی داشت، چند سال پس از انقلاب گفت: «دربارهی شرکت اقوام تاتار در انقلاب اکتبر، باید دانست که توده های زحمتکش و اقشار محروم تاتار در این انقلاب شرکت نداشتند.»
برداشتی که بلشویکها دربارهی مسلمانان آسیای مرکزی داشتند مطابق با الزامات درونی و بیرونی آنها بود . از یکسو رژیم تازه تأسیس شده میبایستی خود را با چنین موقعیتی تطبیق دهد، زیرا سرزمینهای امپراتوری قدیم تزارها غالباٌ مسلمان بودند. بلشویکها دریافته بودند که سرزمینهای آسیای مرکزی برای تداوم انقلاب روس، هم از دیدگاه استراتژیک و هم از دیدگاه اقتصادی، دارای اهمیت بنیادیست.
وقتی که ناسیونالیستهای مسلمان علیه دولت جدید مسکو قیام کردند، پاسخ مقامات غالباٌ آمیخته به اعمال خشونت بود. بعنوان مثال، شورش در ترکستان، عکس العمل واحدهای نظامی شورای تاشکند را برانگیخت که نتیجهاش تخریب شهر کولاند بود. در نوامبر 1919 لنین کمیسیون ویژهای را با هدف «ترمیم روابط بین رژیم شوروی و مردم ترکستان» به آن منطقه گسیل داشت. (14)
نمونۀ چنین رویکردی توسط بلشویکها در رابطه با مناطق مسلمان نشین، ایجاد سازمانهای زنان کارگر و دهقان برای زنان مسلمان در آسیای مرکزی شوروی بود. سازمان زنان بخصوص در منطقهای که از نقطه نظر اقتصادی خیلی عقب مانده بود، خود را برم وضوع مذهب متمرکز ساخت. باید یاد آور شویم که سازمان زنان در آغاز صبر و شکیبایی و حساسیت خاصی را از خود نشان میداد، و حتی اعضای زن در این سازمان در طول گفتگو هایشان با زنان مسلمان لباس سنتی پارانجا برتن داشتند (پارانجا Paranja نوعی حجاب اسلامی ست که سر و صورت را کاملا می پوشاند).
در حالی که چند سازمان ملی مسلمان برای مدتی در طول جنگ داخلی 1918 تا 1920 به رغم میل باطنی شان و به خاطر مصائبی که از ارتش سفید دنیکین دیده بودند، از بلشویک ها دفاع کردند. خیلی از ناسیونالیست های مسلمان به حزب کمونیست پیوستند و بسیاری از آنها به مقامات بالا نیز دست یافتند. با این وجود، تنها تعداد اندکی از آنها واقعا به اعتبار مارکسیسم باور داشتند.
از طرف دیگر بلشویکها دریافته بودند که برای تداوم انقلابشان به اتحاد کارگران کشورهای دیگر نیازمندند. شکست انقلابات کارگری در کشورهای پیشرفته غرب ( بخصوص در آلمان) بیش از پیش آنها را به سوی موج ناسیونالیسم انقلابی احتمالی در شرق سوق داد.
چنین سیاستی هیچ شباهتی به پرولتاریا نداشت، ولی همانطور که نخستین نشانههای عقب نشینی در موج انقلابی احساس میشد، و با توجه به انزوای انقلاب روس، بلشویکها بیش از پیش به چنین نگرش فرصت طلبانهای روی آوردند، و به این امید که به انقلاب پرولتاریایی بیانجامد. ولی در آن زمان، «مسئلۀ مشرق» و پشتیبانی از مبارزات «رهایی بخش ملی» در خاور میانه و آسیا وسیلهای بود که روسیه شورائی را از چنگ امپریالیسم بریتانیا آزاد می کرد.

بنیادگرایی: فرزند تمدن سرمایه داری در حال زوال
در مقابله با تبلیغات بورژوایی که از «برخورد تمدن ها» و یا از جنگ تا پای مرگ بین « غرب » و « اسلام مبارز» حرف میزند، تبلیغاتی که هم از جانب غربیها و هم از جانب هواداران بنلادن صادر می شود، ضروریست نشان دهیم که تا چه اندازه اسلام کنونی محصول تمام و کمال جامعهی سرمایه داریست. یعنی سرمایه داری که هم اکنون مرحلهی زوال خود را می پیماید.
چنین امری بیشتر از این جهت حائز اهمیت میباشد که خصوصیات حقیقی جریانهای اسلامی هنوز برای اذهان و گروههای سیاسی چپ و پرولتری بروشنی توضیح داده نشده و در نتیجه قابل درک نیست.
اخیراٌ طی مقالهای در مجلهی « چشم انداز انقلابی» (15)، [دفتر بین المللی برای حزب انقلابی](16) این نظریه را مطرح میکند که اسلامیسم منعکس کنندهی عدم توانایی سرمایه داری در حذف کامل رسوبات ماقبل سرمایه داری است (Précapitaliste)، و اضافه میکند که در جهان اسلام هرگز انقلاب بورژوایی به مفهوم واقعی کلمه به وقوع نپیوسته است و بر خلاف برخی نظریات که اسلام را بازتابی تمام و کمال از تولید سرمایه داری معرفی میکند، باید دانست که به هیچ عنوان چنین نیست. اسلام بیان گنگ همزیستی حداقل دو شیوهی تولید می باشد.»
در ادامهی این مقاله چنین میخوانیم: «اسلامیسم به ایدئولوژیای تبدیل شده است که در حفظ نظام سرمایهداری میکوشد ولی با شرایط و فرهنگ غیر سرمایه داری.» و از این نظریه دفاع میکند که: «بر خلاف جهان مسیحیت، اسلام روند طولانی سکولاریزاسیون و روشنگری را نپیموده است. جهان اسلام از نقطه نظر تاریخی تقریباٌ هیچ تحولی به خود ندیده و حتی در دوران سرمایه داری هویت قدیمی خود را حفظ کرده است؛ زیرا سرمایه داری ساختارهای ماقبل سرمایه داری را در چنین جوامعی از بین نبرده است. در نتیجه در شرق، خدا هنوز نمرده است.»
و چنین سنجشی را با تکیه به این امر عنوان می کند که «هیئت روحانیان سنتی، پیوندهای نزدیک خود را با بازار حفظ کرده و به این ترتیب است که در مقابله با فشار مدرنیزاسیون دچار تزلزل نشده است .»
و نتیجه گیری میکند که : «جهان اسلام واجد دو شیوهی تولیدی و دو فرهنگ است». اسلامیسم قدرت خود را از این دوگانگی میگیرد، و میتواند بعنوان قطبی مطرح باشد که جایگزین(Alternative) سرمایه داری دولتی شود.
مقالهی مزبور ادامه میدهد که اگر چه اسلام یکی از مهرههای اساسی نظام سرمایه داریست «در برخی موارد، به شکل متناقضی (پارادوکسال) در تضاد با این نظام قرار میگیرد.»
ولی این نظرات اشتباه است. روشن است که هیچ شیوهی تولیدی در حالت خالص و ناب وجود ندارد. بردهداری در دورانهای مختلف و در تمام اشکال جوامع طبقاتی وجود داشته است.
انگلستان، قدیمیترین کشور سرمایه داری هنوز کاملاٌ با اشرافیتاش نبریده است، و البته ما در اینجا تنها به این دو مثال بسنده میکنیم. و باید دانست که تسلط سرمایه داری در مناطق اسلامی با تأخیر و به شکل ناقص انجام گرفت و به همین علت شباهتی به انقلاب بورژوایی نداشت. ولی علی رغم رسوبات گذشته و تداوم سنت های قدیمی در چنین مناطقی، کاملا تحت سیطرهی اقتصاد سرمایه داری جهانی بوده و به آن تعلق دارند.
بازار در جهان اسلام نهادی نیست که خارج از جهان سرمایهداری واقع شده باشد، همانطور که چهرهی مقدس ملکۀ انگلیس یا پاپ ژان پل دو بمثابه بازماندهی دیگر فئودالیته، خارج از آن نیستند.
در واقع، بازاریها، تاجران سرمایه دار بازار تهران در سالهای 1978 و 1979 از جنبش خمینی در ایران حمایت کردند و هنوز هم بخش مهمی از سرمایهداری بشمار می آیند. عدم تفاهمی که گاهی بشکل خشونت آمیزی بین بازاریها و دیگر جناحهای رژیم ایران که سکولار تر بوده و یا تحت تاثیر غرب می باشد، دیده میشود، جز تضادهای جاری و ساری در بطن نظام سرمایه داری نیست.
اگر چه چنین منازعاتی موجب تضعیف اقتصاد سرمایه داری در کشور میشود، ولی از طرف دیگر در مجموع برای بورژوازی ایرانی منافع سیاسی عظیمی در بر دارد، زیرا پرولتاریای ایران را از زمینهی طبقاتی به عرصه های بدیل دروغینی می کشاند : نظیر حمایت از اصلاح طلبان یا حمایت از بخش بنیاد گرایان سرمایه داری در ایران. بنابراین در چنین اموری ما از « گزینش های ایدئولوژیکی و فرهنگی غیر سرمایه داری» که این مقاله مجله بین المللی حزب انقلابی از آن حرف می زند دور هستیم.علاوه بر این، در ایران، روابط بین بازاری ها و رهبران سیاسی خیلی قویتر از هر کشور دیگریست، بی گمان چنین واقعیتی به تاریخ این کشور و شکل اسلامی که در آنجا رواج دارد مربوط می شود، و به نحویست که نمیتوانیم از آن بعنوان مثالی برای اثبات حضور روابط ماقبل سرمایه داری در اسلامیسم استفاده کنیم. بر عکس، نقطهی مشترک کشورهای مسلمان در استفادهی بسیار مؤثر از وجوه جامعهای است که به گذشتهی ماقبل سرمایه داری تعلق دارد و در خدمت نیازهای خیلی فوری سرمایه دارهای مدرن قرار می گیرد.
از همین رو، خاندان سلطنتی سعودی، جمال عبدالناصر، گروههای سیاسی اندونزی و دیگر نمایندگان طبقهی ثروتمند و سرمایهدار، هر یک به سهم خود از گروههای اسلام گرا استفاده کرده و آنها را واپس زده اند، کاملاٌ سرمایه دارند اگر چه واپسگرا میباشند و در حرف میخواستند جامعهی ماقبل سرمایه داری را بنیاد بگذارند، از این جهت که راهشان را برای دستیابی به قدرت هموار سازند. و به شکل دیگری هم نمیتواند باشد. در تمام دنیا، جناحهای سرمایه دار هیچگاه از بسیج نیروهای واپسگرا برای رسیدن به اهداف کاملاٌ مدرن خود کوتاهی نکردهاند، و مضافاٌ براین، اینکه چنین جریاناتی در مرحلهی زوال سرمایه داری صورت می پذیرد. سرمایه داری آلمان چنین امری را با استفاده از هیتلر ثابت کرد. به همین منوال اخوان المسلمین، طرفداران خمینی و اسامه بنلادن و همچنین آدولف هیتلر معجون مغشوشی از بازماندهی ارتجاعی ماقبل سرمایه داریاند که در خدمت منافع طبقات حاکم وابسته شان میباشند. تحت چنین شرایطی و از این زاویه تفاوتی بین اسلامیسم و ایدئولوژی نازی وجود ندارد. اسلام گرایان از نظریات ضد یهود در سطح جهانی خیلی استفاده میکنند. علاوه بر این رسوبات نژاد پرستی تضاد بین اسلام گرایان و تعلیمات واقعی قرآن را تشدید میکند، زیرا بر اساس کتاب مقدس مسلمانان باید با اقوام «صاحب کتاب» با مدارا رفتار کنند.
تحت تمام این اشکال، اسلامیسم به هیچ عنوان با نظام سرمایه داری در تضاد نیست. اسلامیسم مطمئناٌ بازتاب عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی کشورهای اسلامی است، ولی با اینحال کاملاٌ در انطباق با نظام سرمایه داریست، و در عین حال گواه سقوط و زوال نظام سرمایه داری میباشد. و همچنین میتوانیم اضافه کنیم که نظریهی دولت اسلامی که دخالت دولت را در تمام شئون زندگی اجتماعی توجیه میکند، با سرمایه دولتی نه تنها تضاد نداشته، بلکه محور مناسب دولت سرمایه تمامیت خواه بوده، و در واقع شکل ویژۀ نظام سرمایه داری در دوران زوال آن است.
بنیادگرایی اسلامی بعنوان ایدئولوژی بخشی از بورژوازی و خرده بورژوازی در مبارزه علیه قدرتهای استعماری و خدمتگذارانشان گسترش یافت. تا پایان سالهای 1970 این جنبشها در اقلیت بودند، و در این دوران جریانهای ملی گرا با آب و رنگ ایدئولوژی استالینی جلودار صحنه بودند. در کشورهایی که طبقهی کارگر در آنها تازه و بی تجربه بود و جمعیت ناچیزی را تشکیل می داد، چنین جریانهایی به نیرویی واقعی تبدیل شدند. اسلام گرایان خود را «قهرمان مستضعفین» میدانستند (کنایه به گفته خمینیست). در ایران بعنوان مثال، در اواخر سالهای 1970 طرفداران خمینی موفق شدند تودههای وسیع آلونک نشین را به جنبش خود جذب کنند. ولی سرمایه داری در حال زوال بیش از پیش، این اقشار محروم را درفقر فروبرد. حاشیه نشینی اسلامیستها، به نحو خاصی در جهت گسترش و منافع آنها عملکرد پیدا کرد، زیرا از این پس میتوانستند ادعا کنند که از دموکراسی تا مارکسیسم و ناسیونالیسم هیچ کدام نتوانستند به نیازهای مردم پاسخ بگویند چرا که قوانین الهی را ندیده گرفته بودند. همین دلایل از جانب اسلامگرایان ترکیه برای توضیح زلزلهی اوت 1999 ارائه میشود، همانطوری که پیش از آن، اسلام گرایان مصری زلزلهی سالهای 1980 را تعبیر کرده بودند.
اینگونه عوام فریبیها اقشار محروم و ناامید جامعه را به سهولت جذب و شیفتهی خود میسازد. این کار، خرده بورژوای ورشکسته، زاغ نشینان بیکار و نومید از یافتن آن و نیز بحشی از طبقهی کارگر را در سراب «بازگشت» به دولت رفاه قرار میدهد که افسانهها به محمد منسوب ساختهاند. وعده دولتی را میدهد که قرار بود از محرومان حمایت و از سود سرشار ثروتمندان جلوگیری کند. به عبارت دیگر چنین دولت هایی بعنوان نظم اجتماعی «ضد سرمایه داری» معرفی میشوند. این گروههای اسلام گرا، به طرز بارزی، مدعی سرمایه داری یا سوسیالیسم نیستند و خود را تنها «اسلامی» معرفی میکنند و برای ایجاد دولت اسلامی براساس الگوی قدیمی خلافت مبارزه میکنند. کلیه این استدلالات بر اساس تحریف تاریخی ارائه میشوند. دولت اسلامی مزبور، پیش از دوران سرمایه داری واقعا وجود داشته است. چنین دولتی بر اساس استثمار طبقاتی بنیانگذاری شده بود، و مشابه دوران فئودالیته در غرب است. چنین نظامی، بر خلاف نظام سرمایه داری، نمیتوانست موجب گسترش نیروهای تولیدی شود.ولی هر بار که یکی از گروههای اسلامی رادیکال کنترل دولت را بدست گرفت، بدیل دیگری نداشتند بجز اینکه حافظ روابط اجتماعی سرمایه داری باشند و سعی کنند منافع را در سطح دولت- ملت تا حداکثر ممکن بالا ببرند. ملاهای ایران و به همین ترتیب طالبان هیچکدام از چنین قوانین سنگدلی مستثنی نیستند.
بدون شک چنین «ضد سرمایه داری» دروغینی با «انترناسیونال اسلامی» کاذبی نیز همگام خواهد بود: گروههای اسلامگرا غالبا ادعا می کنند که ارجحیت خاصی برای هیچ ملتی قائل نیستند و تمام ملتهای مسلمان را در سرتا سر جهان به اتحاد و برادری دعوت می کنند. این گروهها و رقبایشان غالبا خود را به عنوان جریان ایدئولوژیکی منحصر بفرد تلقی میکنند که از مرزهای ملی فراتر رفته و در سطح جهانی «بلوک» هراسناکی را تشکیل می دهند که با غرب به همان شکلی برخورد خواهند کرد که در گذشته با «کمونیسم» مبارزه میکردند. چنین اموری بعضاٌ مرتبط است با شبکه های مافیای جهانی: تجارت اسلحه (حتی برخی سلاحهای کشتار دسته جمعی مثل سلاحهای شیمیایی یا اتمی) و تجارت مواد مخدر که افغانستان یکی از مناطق محوری این نوع داد و ستدهاست. در مورد بنلادن، «جنگ سالار امپریالیست»، از دیدگاه برخی ممکن است بعنوان یکی از فراورده های «جهانی سازی» تلقی شود که به معنی فراتر رفتن از مرزهای ملّی است. ولی چنین موضوعی تنها شامل حال اضمحلال ضعیفترین واحدهای ملی میباشد. دولت «جهانی» اسلامی هرگز بوجود نخواهد آمد، زیرا همواره با رقابت بورژواهای مسلمان مواجه خواهد شد. به همین علت از این جهت که «مجاهدین اسلامی» بتوانند به مبارزات خود ادامه دهند، همواره مجبور بودند که در بازی امپریالیستی شرکت کنند که در واقع عرصهی رویارویی دولت- ملت هاست.
پشت صحنهی «جنگ مقدس» [جهاد] که گروههای اسلامی آنرا تبلیغ میکنند، در حقیقت جنگی سنتی بین قدرتهای امپریالیستی جریان دارد که به هیچوجه «مقدس» نیست. منافع استثمار شدگان و محرومین تمام جهان در گرو برادری اسلامی اسطورهای نیست، بلکه در جنگ طبقاتی علیه بهره کشی و استثمار تمام کشورهاست. و این دولت الهی و یا بازگشت خلافت نیست که بتواند پاسخگوی نیازهای جهان امروز شود، بلکه شرکت در ایجاد انقلابی نخستین جامعهی واقعاٌ انسانی است که به چنین نیازی پاسخ خواهد داد.
زیر نویس ها:
1) Marx, Contribution à la critique de la philosophie du droit de Hegel.
2- همان کتاب
3) Boukaharine
4) Préobrajenski
5) L'ABC du communisme 1966, Éditions Ann Harbor.
(5), (6), (7) (8) 6) ibid
9) Anton Pannekoek
آنتوان پانکوک ستاره شناس و فیزیکدان فضایی و مبارز کمونیست بود. بتاریخ 2 ژانویه 1873 در واسن در هلند بدنیا آمد و بتاریخ 28 آوریل 1960 در واگنینگن در گذشت. او مبارز جبهۀ چپ دوّمین انترناسیونال بود و موضعگیریهایش بیشتر به رزا لوکزامبورگ نزدیک بود. با جنگ جهانی اوّل قویا مخالفت می کند و در سال 1919 به سومین انترناسیونال می پیوندد که در سال 1921 بعلت چپ رویها و مخالفتهایش یا اقتدارگرایی لنین از آن اخراج می شود. او کمونیست چپ گرایی بود که با استالین از همان اوّل سر سازگاری نداشت و بین استالینیسم و مارکسیسم هیچگونه قرابتی نمی دید. اتحاد جماهیر شوروی را نه بعنوان سوسیالیسم که بعنوان سرمایه داری دولتی تعریف می کرد. او مثل کارل مارکس و روزا لوکزامبورگ فکر می کرد که کمونیسم تنها از یک روند انقلابی باید برخیزد و به تقویت دموکراسی و حذف مالکیت خصوصی روی ابزار تولید بیانجامد. در سال 1938 او کتاب « لنین فیلسوف» را تحت نام جعلی جان هارپر منتشر می کند. در طول جنگ جهانی دوّم او مهمترین کتاب خود را می نویسد؛ « شورای کارگران» را بسال 1946 در دو بخش و بنام جعلی پ. آرتز منتشر می کند. در سال 1944 زمانی که هنوز در حال نگارش کتابش می باشد، بخش مهمی از آرشیو او در نبرد آرنهایم طعمۀ آتش سوزی می شود.
آنتوان پنه کک تا پایان عمر به نظریات خود وفادار باقی می ماند و بعنوان مثال با افرادی نظیر کرنلیوس کاستوریدیس مکاتباب فراوانی دارد. زندگینامۀ او 22 سال بعد در هلند منتشر می شود. او در دانشگاه آمستردام انستیتوی نجوم را بنیانگذاری کرد که امروز بنام خود او نامگذاری شده است. در سال 1951 او مدال رویال جامعهی نجومی را در یافت می دارد.
او می گفت : «کارگران نباید تنها به حرکت و جنبش بپردازند، باید تخیلات خود را پرورش داده و بکار گیرند و خودشان در بارهی تمام امور تصمیم بگیرند.
10) Lénine Philosophe
11) Anton Pannekoek, Lénine philosophe.
12) ibid.
13) Alexandra Bennigsen et Chantal Lemercier, Islam in the Soviet Union, Pall Mall Press, 1967. 14) Alexandra Bennigsen et Chantal Lemercier, Islam in the Soviet Union, Pall Mall Press, 1967.
15) Revolutionary Perspectives
16) BIPR(Bireau International pour le Parti Révolutionnaire) fondé en 1979
Revolutionary Perspectives, organe du BIPR, no 23.
‹ Le débat sur la culture prolétariennehautDocuments de la vie du CCI : La question du fonctionnement de l'organisation dans le CCI ›
منبع مقاله:
Courant Communiste International
Prolétaires de tous les pays, unissez-vous!
جنبش بین المللی کمونیسم
پرولتاریای جهان متحد شوید!
http://fr.internationalism.org/french/rint/109_religion.html
*




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد