logo





"خاتمی“ علیه خاتمی

جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷ - ۱۶ ژانويه ۲۰۰۹

عماد بهاور

خاتمی اگر بر تردیدها و موانع ذهنی اش فایق آید و تصمیم به ‏آمدن بگیرد، می توان امیدوار بود که جبهه اصلاح طلبی یکپارچه باقی بماند و اصلاح طلبان میانه رو همچنان در این جبهه ‏هژمون بوده و ابتکار عمل را در اختیار داشته باشند. او می تواند از جایگاه ریاست دولت اصلاح طلب، رهبری جنبش اجتماعی ‏را نیز برعهده گیرد و درچارچوب مبانی اصلاح طلبی اش جنبش را به پیش برده و هرگونه تغییری که خواهان آن است به وجود ‏آورد. برای خاتمی فرصت اندکی باقیست تا شک را به یقین تبدیل کند و قدرت ایمان را بیآزماید.‏
خاتمی درگیر ذهنیات خویش است؛ نه از سر منفعت اندیشی که از سر نیک نفسی. او بیش از آنکه در اندیشه ورود مجدد به ‏قدرت باشد – چنانچه بارها گفته است – در فکر تدارک زمینه های اجتماعی برای به ثمر رساندن جنبشی تاریخی و صد ساله ‏است که چندان به نتیجه ای مطلوب نرسیده است. پس شکی نیست که نیت او خیر است و ذهنش به دنبال راه حلی که تداوم داشته ‏و همیشگی باشد. اما تنها نیت خیر و صحت اندیشه تضمین کننده رسیدن به اهداف نیست که اگر بود تا به حال این همه بزرگان ‏نیک اندیش و ناکام در تاریخ این سرزمین نداشتیم.‏
در حالی که وی موانع عملی بر سر راه خویش را بهانه ای برای نیامدن به صحنه بر می شمارد، شواهدی وجود دارد که نشان ‏می دهد ترس از این موانع عملی ناشی از تصورات غیرپراتیک و ذهنی خود اوست و نه واقعیت های روشن و قطعی در ‏عرصه عمل. کاش خاتمی بجای مانع تراشی های حاکمیت از موانع ذهنی خود سخن می گفت. موانعی که دائما او را تشویق به ‏فرار از عرصه عملی سیاست می کند. موانع پیش از آنکه در عرصه واقعیت پدید آیند، در ذهن های ما ساخته شده اند. آنچه رخ ‏می دهد ساخته ذهن خود ماست و نه واقعیتی تحمیل شده از بیرون. خاتمی با تردیدهایش خود خالق موانع است. اشتباهات ذهنی و ‏غیرپراتیک خاتمی او را به ضد خودش تبدیل خواهد کرد و آن هنگامی است که جریان حامیانش دیگر به حرف های او گوش ‏نخواهند داد. ‏
باید این را در نظر داشت که شاید آنچه ذهن از عرصه عمل تصویر می کند فریبکارانه بازتابی از تمایلات درونی فرد باشد و نه ‏تصویر واقعیات بیرونی. آنکس که بر تردیدهایش غلبه کند و موانع ذهنی خود را از درون مرتفع سازد خواهد دید آنچه در بیرون ‏است به ناگاه رنگ خواهد باخت. ما خالق موانع بیرونی خود هستیم. آن ها می توانند وجود نداشته باشند و این درست زمانی ‏است که ایمان بر تردید غلبه کند.‏
با آنچه در فوق آمد می توانیم تردیدها و اشتباهات ذهنی خاتمی را که مانع حضور قطعی وی در انتخابات می شود، ردیابی کنیم. ‏مسائل و تحلیل هایی که بیشتر منطبق با تمایلات درونی اوست تا واقعیات بیرونی. ‏
‎‎
اشتباه اول‎‎
خاتمی فکر می کند که در عرصه اجتماعی به همان اندازه موثر و محوری است که در حوزه رسمی سیاست چنان است. اما ‏واقعیت اینگونه نیست. این تمایل درونی اوست و بیشتر به خصلت های فردی و شخصی اش باز می گردد. اویی که دوست دارد ‏درحوزه اندیشه و میان فرهیختگان و ادبا سر کند. مقاله ای بنویسد، کتابی منتشر کند و به ایراد سخنرانی بپردازد. ‏
در حوزه رسمی سیاست و به خصوص در وضعیت دشوار کنونی، اهمیت خاتمی کاملا منحصر به فرد است. هنگامی که در ‏خصوص امکان حضور و پیروزی در انتخابات از ما سوال می کنند که "چرا خاتمی؟"، ما دلایلی زیادی داریم که بگوییم چرا ‏خاتمی و تنها خاتمی. (همان دلایل معروف چهار یا پنجگانه) اما در عرصه اجتماعی، دقیقا جایی که او تمایل دارد خارج از ‏قدرت، رهبری جنبش اجتماعی را عهده دار شود، دیگر برتری ویژه و هژمونیک نسبت به سایر روشنفکران و شخصیت های ‏سیاسی نخواهد داشت. در آن هنگام اگر کسی بپرسد که "چراخاتمی؟" و "چرا نوری یا سحابی نه؟" پاسخ روشنی و دقیقی نمی ‏توان ارائه داد. او در عرصه اجتماعی بی شک شخصی موثر و دارای وزن مناسبی خواهد بود، اما دیگر منحصر به فرد، محور ‏و یا رهبر جریانی نخواهد بود.‏
‏ آنچه به خاتمی اهمیتی مضاعف از دیگران بخشیده است موقعیت و جایگاه خاص وی در هنگامه حضور در حوزه رسمی ‏سیاست (مثلا انتخابات ودولت) است. هنگامی که خاتمی "تمایل" دارد مشاورانش به او توصیه کنند ریاست جمهوری را به ‏دیگری بسپارد و خود رهبری جنبش اجتماعی اصلاح طلبی را برعهده بگیرد، ناخودآگاه درگیر یک مغالطه ذهنی شده است. آنان ‏که در ایران جایگاه ریاست دولت اصلاح طلب را منفک از جایگاه رهبری جریان اصلاح طلبی می بینند، بلاشک دچار یک ‏‏“دوبینی مضمن سیاسی“ هستند. هیچ دو جایگاهی وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر، در شرایط حال حاضر ایران که دولت ‏سلطه مضاعف بر جامعه دارد و تمام شئون اجتماعی و فرهنگی در چنبره دولت و قدرت گرفتار است، تنها قرارگرفتن در ‏جایگاه ریاست دولت به فرد وجاهت و مشروعیت بدست گرفتن رهبری جریان را در بطن اجتماع می بخشد. (مگر آنکه خواهان ‏ایجاد حرکت های ساختارشکن و رادیکال باشد که آن بحث دیگری است.) هرکس در این اندیشه است که برای خاتمی خارج از ‏حوزه رسمی قدرت، جایگاه رهبری برای جریان اصلاح طلبی طراحی کند، به جرات می توان گفت که اطلاعی از ساختار ‏پیچیده سیاسی و اجتماعی ایران ندارد. دولت رانتی و قدرتمند، جامعه ضعیف غیرنهادمند، فرهنگ سیاسی توده وار و ‏غیرمشارکتی، فقدان رسانه موثر و بسیار شرایط دیگر نخواهند گذاشت فردی خارج از جایگاه رسمی دولت توانایی و امکان ‏هدایت و سازماندهی جریانی را پیدا کند. حتی اگر شخص دیگری از اصلاح طلبان غیر از خاتمی بتواند برمسند ریاست ‏جمهوری قرارگیرد (با احتمال بسیار ضعیف)، نه تنها موانع برداشته نخواهد شد که تنظیم روابط سه گانه رییس جمهور اصلاح ‏طلب، رهبر اجتماعی جریان اصلاح طلب و طیف اصولگرایان (همراه با تمام گروه های درون هر طیف) بسیار پیچیده تر از آن ‏خواهد شد که به سادگی فکر کنیم می توان از درون آن وضعیت پیچیده جریانی منسجم را سازماندهی و هدایت کرد. هیچ کس ‏نمی تواند پیش بینی کند که روابط ساده و از قبل تعیین شده ای میان رئیس جمهور اصلاح طلب و رهبر اجتماعی جریان اصلاح ‏طلب وجود داشته باشد. ‏
‎‎
اشتباه دوم‎‎
در طی چند ماه گذشته گروه های مختلفی به صورت خودجوش و ابتکاری به بسیج مردمی برای حمایت از کاندیداتوری خاتمی ‏پرداخته اند. هزاران نامه، یادداشت و مقاله منتشر شده و صدها سخنرانی و مصاحبه برای دعوت از وی به عمل آمده است. این ‏حمایت ها توانسته است تا میزان قابل قبولی تحرکی در فضای سرد جامعه ایجاد کند و آغازگر جنبشی قدرتمند و مردمی باشد.‏
دومین اشتباه ذهنی خاتمی این خواهد بود که فکر کند این حمایت ها "قابل انتقال به غیر" است. یعنی اگر او از فرد دیگری در ‏انتخابات حمایت کند، تمام این حمایت ها به سمت او متمایل خواهد شد. نگارنده معتقد است نه تنها چنین رخ نخواهد داد که حتی ‏می توان گفت که نیمی از حمایت ها به جریانی معکوس و ضد کاندیدای جایگزین و جریان اصلاح طلبی میانه رو تبدیل خواهد ‏شد.‏
باید پذیرفت، چه درست و چه غلط، تمام جریان و جنبشی که در حال شکل گیری است بسان جامه ای برقامت خاتمی دوخته شده ‏و بر تن دیگری نمی رود. اشتباه است اگر فکر کنیم جامعه ایران چنان نهادمند و منسجم است که با فرمان جبهه اصلاحات تمام ‏حمایت ها و برنامه ریزی های انجام شده به سمت دیگری تغییر جهت دهد. ‏
خاتمی بارها تاکید کرده است که حرکت های مردمی نباید حول یک شخص شکل گرفته و باید کل جریان اصلاحات را در ‏برگیرد. این "باید" یک باید ایده آل است که در جوامع مدرن و نهادمند معنا می یابد. در دوران گذار و پیش از مدرن، محرک ‏های مردمی محرک های نهادمند نیستند و بسیاری از حرکت ها بر اساس محرک های احساسی وشخصی صورت می گیرند. ‏نمی توان از مردم انتظار بیهوده و غیرواقعی داشت. مردم ایران بیشتر بر اساس تعلقات ذهنی و شخصی خویش تصمیم می ‏گیرند نه بر اساس تصمیمات منطقی اتخاذ شده از سوی گروه های سیاسی. محبوبیت و مقبولیت مردمی درحقیقت سرمایه ای در ‏دستان خاتمی است که نمی توان آن را به حساب دیگری واریز کند حتی اگر خود بخواهد. ‏
نتیجه چنین دیدگاهی آن خواهد شد که بسیاری از مردم که به خاتمی اعتماد کرده و از شخص وی انتظار حضور و عمل قاطع ‏دارند، با عدم حضور وی نه تنها از شخص دیگری حمایت نخواهند کرد که حتی موجی از یاس و بی اعتمادی وجودشان را فرا ‏خواهد گرفت. نتیجه بیرونی نوعی واکنش اعتراضی خواهد بود که یا در قالب سکوت و عدم شرکت در انتخابات بروز می کند و ‏یا به حمایت از کاندیدای سومی غیراز کاندیدای جایگزین منجر خواهد شد.‏
نکته مهم دیگر آن است که همواره در تمامی دوره های انتخاباتی، بخش موثری از آراء به حساب کاندیدای پیروز ریخته خواهد ‏شد. مقصود از کاندیدای پیروز کاندیدایی است که در تصور عمومی مردم از شانس بالاتری برای پیروزی نسبت به سایر رقبا ‏برخوردار باشد. بسیاری از مردم (مخصوصا در انتخابات ریاست جمهوری) به کسی رای می دهند که احتمال پیروزی بیشتری ‏دارد. دلیل روانی آن اینست که می خواهند برنده مسابقه انتخاباتی باشند. پس به طور طبیعی و ناخودآگاه پیش خود تحلیل می کنند ‏که چه کسی پیروز خواهد شد و سپس در عمل به او رای می دهند. از آنجا که خاتمی سابقه روشن و مشخصی در پیروزی قاطع ‏در دو دوره انتخبات ریاست جمهوری دارد، بی شک در این انتخابات آرای کاندیدای پیروز را جذب خواهد کرد. درحالی که هیچ ‏کاندیدای جایگزینی با چنین مشخصاتی در میان اصلاح طلبان وجود ندارد. ‏
جدا از مردم عادی در میان گروه های اصلاح طلب خارج از حاکمیت نیز وضعیت مشابهی وجود دارد. از آنجا که بسیاری از ‏این گروه ها خارج از حلقه تصمیم گیری اصلاح طلبان قرار گرفته اند، منطقاً تنها در صورتی از کاندیدای اصلاح طلبان حمایت ‏خواهند کرد که احتمال پیروزی او را زیاد بدانند. این حرکت در جهت تثبیت پیروزی کاندیدای مورد اجماع صورت خواهد ‏گرفت. اما اگر در میان جبهه اصلاح طلبان اجماع نباشد و یا شک جدی در شکست کاندیدای جایگزین وجود داشته باشد، دیگر ‏لزومی ندارد که شریک شکست اصلاح طلبان درون حاکمیت شوند. وقتی گروه های اصلاح طلب خارج از حاکمیت در تصمیم ‏گیری ها مشارکت داده نمی شوند و دعوت و حمایت بخش مهمی از مردم نادیده گرفته می شود، دیگر نمی تواند از آن ها انتظار ‏حمایت همیشگی داشت و این بدیهی و قابل درک است.‏
‎‎
اشتباه سوم‎‎
خاتمی ساعت ها وقت خود را به بررسی و تبیین مبانی اصلاح طلبی اختصاص داده و در این زمینه چندین گردهمایی برگزار ‏کرده است. چه چیز به خاتمی چنین جایگاهی بخشیده است که خود راساً به همراه مشاورانش اقدام به تعریف و تبیین اصلاح ‏طلبی کند؟ چرا موسوی، کروبی، نوری یا عارف دست به چنین کاری نزده اند؟ چه چیز باعث شده است که خاتمی فکر کند ‏‏"ابتکار عمل" در دستان اوست؟ ‏
واقعیت آن است که موقعیت خاتمی نسبت به سایر کاندیداها برای ورود به کاخ ریاست جمهوری باعث شده است که در یک ‏توافق ناگفته و نانوشته مسئولیت و جایگاه تبیین اصلاح طلبی را از زاویه دید خود برعهده گیرد. سومین اشتباه خاتمی آن خواهد ‏بود که فکر کند همواره "ابتکار عمل" در دستان او و اصلاح طلبان میانه رو باقی خواهد ماند؛ چه درون قدرت و چه بیرون ‏قدرت. ‏
می توان حدس زد هنگامی که خاتمی از کاندیداتوری انصراف دهد چه بر سر مبانی اصلاح طلبی او خواهد آمد. از آنجا که قطعا ‏اجماع بر سر کاندیدای جایگزین (عارف، موسوی یا کروبی) اجماع ضعیف تر و شکننده تری خواهد بود، در میان طیف گسترده ‏حامیان خاتمی شکاف خواهد افتاد و دیگر باید فکر ائتلاف بزرگ و یا موج اجتماعی را از سر بیرون کرد. در وضعیت سیاسی ‏متکثر و غیرمنسجم، طیف اصلاح طلبان میانه رو طرفدار خاتمی هژمونی خود را در میان سایر طیف های اصلاح طلبی داخل ‏و خارج حاکمیت از دست خواهند داد. در وضعیتی که میان اصلاح طلبان فرد و گروه هژمون وجود نداشته باشد، هر گروهی ‏که شعارهای صریح تر و تندتر بدهد در بدنه اجتماعی قدرت و طرفداران بیشتری خواهد یافت. در چنین حالتی ائتلاف بزرگ ‏تری از نیروهای دموکراسی خواه حول شخصیت های قاطع و شناخته شده ای چون عبدالله نوری شکل گرفته ودر بطن جامعه ‏جبهه ای به نسبت قوی موازی اصلاح طلبان میانه رو تشکیل خواهد شد. باوجود چنین ائتلافی بعد از انتخابات (خصوصا ‏هنگامی که اصلاح طلبان درغیاب خاتمی شکست خورده باشند)، ابتکار عمل در عرصه عمومی و اجتماعی نیز از دست اصلاح ‏طلبان میانه رو حکومتی خارج خواهد شد و این به معنای آن است که دیگر تعریف و تبیین شان از اصلاح طلبی غالب نخواهد ‏بود. آن ها دیگر نخواهند توانست ابتکار برنامه ریزی را برای پیشبرد اصلاح طلبی در دست گیرند. در غیاب یک گروه ‏هژمون، تضاد اهداف، استراتژی ها و تاکتیک ها میان طیف های مختلف اصلاح طلبی و وجود انبوهی از مفاهیم و تعاریف ‏غیرهمسو، جبهه اصلاح طلبی را به جایی خواهد رساند که دیگر نمی تواند مدعی هدایت یک جنبش اجتماعی باشد و این خاتمی ‏است که در میانه این بلبشو و همهمه هر روز تنها تر از روز قبل می شود و دیگر کاری جز برگزاری چند سمینار و سخنرانی ‏کم اثر برای "پیشبرد آن جنبش صد ساله" نمی تواند انجام دهد.‏
خاتمی بیرون از قدرت ابتکار عمل را از دست خواهد داد و جبهه اصلاح طلبی را در معرض تلاشی و تجزیه به سه طیف ‏خواهد یافت. یک طیف اصلاح طلبان رادیکال که حضور اجتماعی قوی خواهند داشت، یک طیف اصلاح طلبان میانه روی ‏تضعیف شده و یک طیف اصلاح طلبان محافظه کار که همسویی و نزدیکی بیشتری به قدرت خواهند داشت. هیچکدام از این سه ‏طیف در "آینده نزدیک" توانایی ایجاد هژمونی و ایجاد گفتمان واحد نخواهند داشت. در فقدان هژمون و گروه محور در درون ‏جامعه، این حاکمیت مقتدر خواهد بود که مسلط می شود. (زیرا توانایی لازم را در تنظیم روابط داشته و به همین دلیل ابتکار ‏عمل را در دست خواهد گرفت.) اصولگرایان در این میان بازی خود را پیش خواهند برد. آن ها به ایجاد سازمان های اجتماعی ‏موازی یا کاذب اقدام خواهند کرد و با نفوذ در میان گروه های مختلف اصلاح طلب آن ها را بر ضد یکدیگر تحریک خواهند ‏نمود. برخی از افراد و گروه ها را با تتمیع و امتیاز و وعده و برخی دیگر را با تهدید و تحدید از میدان خارج خواهند کرد و ‏امکان شکل گیری یک ائتلاف بزرگ اجتماعی را آنگونه که خاتمی می پسندد از بین خواهند برد.‏
‎‎
اشتباه چهارم‎‎‏ ‏
‏ پروفسور مولانا به درستی می گوید که احمدی نژاد یک رسانه است. البته منظور او این است که جایگاه ریاست جمهوری می ‏تواند یک رسانه پرتیراژ و تاثیرگذار باشد. خاتمی در جایگاه ریاست جمهوری تبدیل به یک رسانه بسیار قدرتمند برای تبیین ‏اصلاح طلبی خواهد بود. خارج از قدرت و در بطن جامعه او هیچ رسانه ای در اختیار نخواهد داشت. از دست دادن رسانه ای ‏چنان قدرتمند چهارمین اشتباه خاتمی خواهد بود.‏
بدون رسانه ای پرنفوذ نمی توان مبانی اصلاح طلبی را در میان مردم نشر داد و روند گفتمان سازی به ضرر جنبشی دموکراسی ‏خواه متوقف خواهد شد) چنانچه در این چند سال گذشته متوقف شده بود) حتی اگر به احتمال ضعیف) فرد دیگری از اصلاح ‏طلبان رئیس جمهور شود، با شناختی که از گزینه های ممکن داریم، هرگز از آن تریبون و رسانه برای پیشبرد جنبشی اجتماعی ‏استفاده نخواهند کرد. ‏
اگر خاتمی به بهانه رهبری جنبش آزادی خواهی و اصلاح طلبی در عرصه اجتماعی قصد دارد از کاندیداتوری انصراف دهد، ‏باید بداند بدون رسانه ای قوی هیچ کاری به پیش نخواهد برد.‏
‎‎
اشتباه پنجم‎‎
‏ رهبری و هدایت جنبش های اجتماعی باید همراه با محرک های اجتماعی قوی برای پیوستن به جنبش و ایثار در راه جنبش ‏باشد. مردم با تئوری ها و مفاهیم نظری اصلاح طلبی انگیزه مشارکت اجتماعی پیدا نخواهند کرد. „امید به تغییر“ یکی از ‏محرک های قوی برای پیوستن به یک جنبش اجتماعی است. به همین دلیل است که فرصت انتخاباتی یکی از بهترین فرصت ها ‏برای تقویت جنبش های اجتماعی است. چرا که در این فرصت می توان با طرح برخی شعارها، امید به تغییر را در میان مردم ‏زنده و محرک های اجتماعی قوی تولید کرد. اشتباه پنجم خاتمی آن خواهد بود که با عدم حضور خود در انتخابات، امید به تغییر ‏را به عنوان مهمترین محرک جنبش از بین ببرد.‏
استقبال چشمگیر مردم از کاندیداتوری خاتمی کاملا نشان دهنده وجود زمینه هایی برای شکل دهی به „جنبشی برای تغییر“ ‏است. مردم از آن رو که سوابق روشنی از دوران خاتمی در ذهن داشته و از او تصور کاندیدای پیروز در ذهن دارند، او را تنها ‏کسی میدانند که می تواند روند چهار ساله اخیر را متوقف کرده و تغییراتی اساسی در وضع مردم بوجود آورد. اما خاتمی خود ‏می گوید که این انتظار بیهوده ایست چرا که تغییرات اساسی در کار نخواهد بود. اینجاست که مسئله ای به غایت ظریف و پیچیده ‏و درونی طرح می شود: می توان در مردم امید به تغییر ایجاد کرد و با این محرک قوی جنبش اجتماعی عظیمی شکل داد که با ‏آن بتوان هر مانعی را از میان برداشت و هر گونه تغییرات مطلوب و مورد انتظار را ایجاد کرد. (اولین گام در ایجاد تغییر، ‏ایجاد امید به تغییر در میان مردم است.) اما از سویی دیگر می توان کنار کشید و به مردم گفت که تغییر ممکن نیست و امید ‏مردم را ناامید و ملتی را مایوس کرد. آنگاه به واقع هیچ تغییری ممکن نخواهد بود چرا که ما خود جلوی تغییر را گرفته ایم.‏
‏ نمی توان در ابتدا امید مردم به تغییر را از بین برد و سپس از آن ها انتظار حمایت برای ایجاد جنبشی اجتماعی داشت. در ‏واقع هرگونه تغییرات اساسی ممکن است، به شرط آنکه خاتمی خود بخواهد. اگر در این مرحله بگوید که "نمی شود" و "نمی ‏توان"، در هیچ مرحله دیگر قدرت ایجاد امید و جلب اعتماد عمومی را بدست نخواهد آورد. ‏

‎‎‏"خاتمی“ علیه خاتمی‎‎
در حقیقت خاتمی با عدم کاندیداتوری اش جریانی را بر ضد خود سامان خواهد داد. با مروری بر مطالب فوق الذکر می توان ‏پیش بینی کرد که در صورت عدم کاندیداتوری خاتمی چه اتفاقاتی رخ خواهد داد:‏
‏۱.‏ خاتمی جایگاه منحصر به فرد و ویژه ای را که به دلیل حضور در حوزه رسمی قدرت پیداکرده از دست داده اما در ‏عرصه اجتماعی جایگاه مشابهی نخواهد یافت.‏
‏۲.‏ طیف گسترده اصلاح طلبان هوادار خاتمی تجزیه شده و اصلاح طلبان خارج از حاکمیت در ائتلاف هایی با گروه های ‏تحول خواه جبهه جدیدی به وجود خواهند آورد و در انتخابات حضور مستقل خواهند داشت. طیف محافظه کارتر جبهه ‏اصلاحات هم راه خود را از خاتمی جدا کرده و پروژه نزدیکی به قدرت را در پیش خواهد گرفت. (آن ها فاصله خود ‏را به قدرت نزدیک تر از خاتمی خواهند دید و دیگر نیازی به حمایت از نظریات او نخواهند داشت.)‏
‏۳.‏ جبهه اصلاح طلبی تجزیه خواهد شد و اصلاح طلبان میانه رو حامی خاتمی ابتکار عمل و موقعیت هژمونیک خود را ‏از دست خواهند داد. در چنین وضعیتی احتمال پیروزی کاندیدای جایگزین نیز تا حد زیادی کم خواهد شد.‏
‏۴.‏ در فقدان یک نیروی هژمون و انسجام بخش، میان طیف های مختلف اصلاح طلبی تضاد اهداف، استراتژی و تاکتیک ‏رخ خواهد داد. وجود انواع تعاریف و مفاهیم اصلاح طلبی اغتشاش ذهنی به وجود خواهد آورد و در همهمه مفاهیم و ‏نظریات مختلف و گاها متضاد امکان شکل گیری هر گونه جنبش اجتماعی و گفتمان آزادی خواهانه جدید منتفی خواهد ‏شد.‏
‏۵.‏ امید به تغییر به عنوان محرکی قوی در ایجاد و تقویت جنبش اجتماعی در میان مردم از بین خواهد رفت و بخشی از ‏هواداران مایوس خاتمی به صورت واکنشی بر ضد خاتمی عمل خواهند کرد. مخصوصا زمانی که شکست اصلاح ‏طلبی و پیروزی مجدد احمدی نژاد (یا فردی شبیه به او) را ناشی از قصور خاتمی ارزیابی کنند.‏
‏۶.‏ خاتمی رسانه ای برای بیان نظرات خود و رساندن پیام خود به گوش مردم نخواهد داشت و این آغاز پروژه ‏اصولگرایان خواهد بود: اصولگرایان بخش محافظه کارتر جبهه اصلاح طلبی را با وعده و تتمیع جدا خواهند کرد و ‏دست تندروها را نیز تاحدی که خاتمی را تخریب کنند باز خواهند گذاشت. اصلاح طلبان میانه رو هوادار خاتمی هر ‏روز ضعیف تر خواهند شد. ‏
‏۷.‏ در آن زمان خاتمی نه توانسته در حوزه رسمی قدرت، رئیس جمهور اصلاح طلب باشد و نه در عرصه اجتماعی و ‏عمومی هدایت جنبش اصلاح طلبی را برعهده گیرد. اینگونه و در چهارسال دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد دیگر ‏رمقی برای اصلاح طلبان میانه رو نخواهد ماند و آن جریانی که خاتمی سمبل و محور آن بود رو به اضمحلال خواهد ‏رفت.‏
‏ اینگونه "سید محمد خاتمی“ علیه "راه خاتمی“ اقدام خواهد کرد. خاتمی اگر بر تردیدها و موانع ذهنی اش فایق آید و تصمیم به ‏آمدن بگیرد، می توان امیدوار بود که جبهه اصلاح طلبی یکپارچه باقی بماند و اصلاح طلبان میانه رو همچنان در این جبهه ‏هژمون بوده و ابتکار عمل را در اختیار داشته باشند. او می تواند از جایگاه ریاست دولت اصلاح طلب، رهبری جنبش اجتماعی ‏را نیز برعهده گیرد و درچارچوب مبانی اصلاح طلبی اش جنبش را به پیش برده و هرگونه تغییری که خواهان آن است به وجود ‏آورد. برای خاتمی فرصت اندکی باقیست تا شک را به یقین تبدیل کند و قدرت ایمان را بیآزماید.‏
نقل از: میزان نیوز

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد