علی اصغر راشدان میزقهوه بافنجان قهوه ازدرپهن وتمام قدکافه می آیم بیرون.یک میزدونفره طرف راستم ویکی طرف چپم است.هرکدام یک سرنشین ویک صندلی خالی دارد.میزطرف راست نزدیکتراست.می پیچیم رو صندلی خالی بنشینم.زیرچشمی مردته ریش دارنشسته را میپایم.عبوس است وششدانگ تومبایلش غرق.وجناتش توذوقم میزند.دلم ازمیزو صندلی وآدم نشسته چرکین میشود.ازفرمان دلم پیروی میکنم.به طرف میزمشابه طرف چپ برمیگردم.کنارصندلی کنارمیزمی ایستم ومیپرسم:
برزین آذرمهرخام خیالی ...
سیمرغک دروغ
شیرانه سهم خویش چو از فتح قاف
یافت
از رخ فکند نقاب وعیان کرد بر جهان
یک دالِ بد خصال !
طاهره بارئیتکفیر سیمرغ یا مسخ هُدهُد؟ استحاله سیمرغ که توسط انسانی فرهیخته و اهل مطالعه نوشته شده، مرا از چند نظر شگفت زده کرد. یکی از بابت استمرار استفاده از واژه "پیشوا" در مورد هُدهُد ِ داستان منطق الطیر عطار. واژ ه ای که یاد آور زمان نازی ها و هیتلر است. آنهم وقتی بسیار روشن میتوان دید که عطار رُلی جز پیام آوری و خبر رسانی در داستانش به هُد هُد نسپرده است. و این پرنده را برخلاف مدعای مقاله " استحاله سیمرغ" صاحب هیچ پروژه خرد و کلان یکسان سازی معرفی نکرده است. بلکه خیلی واضح هُدهُد را از درون سابقه ای که در اساطیر داشته، و پیام آور سلیمان بوده به سوی ملکه سبا(یک زن) برکشیده و او را در همان نقش ابقا کرده است.
مهدی استعدادی شادخاطرۀ قهرمانان ما در آن مرحلۀ پسا انقلابی است که مسعودکیمیایی صاحب رقیب می شود و دیگر آن یگانه کارگردان سینمای متعهد و معترض نیست. با این که مضمون انتقام شخصی را غالبا در آثار سینمایی خود تکرار کرده است. بعد از انقلاب اسلامی، در سینمای جاذب مردمان عادی، مدعیان چندی به میدان می آیند و رقیب یکدیگر می شوند. رقبایی از قماش مسعود ده نمکی ها که خود را صدبار مومن تر از مسعود کیمیایی می دانستند و از فعالیت در گروه های فشار به صرافت هنرنمایی افتادند.
مجـيـد فلاح زاده
نمایش و نمایشنامه نویسی در اتحاد شوروی - ۱۵ اوئل دهه هشتاد موج جدیدی در هنر «اتحاد شوروی» در حال برخاستن بود. تعداد زیادی آثار درخشان، در سال های دهه هفتاد، در تمام جمهوری ها تولید شده بودند. این تولیدات در ارتباط با ادبیات تئاتر، سینماتوگرافی، موسیقی، نقاشی و پیکرتراشی بود.
حسین دانائیتنها دست تو خود را
در خود پیدا نمی کنم
من را به من بده
تنها دست تو
منِ من را به من می دهد
محمد احمدیانمن یک مصالحه است این گزاره را حدود پانزده سال پیش به این شکل مختصر برای نخستین بار از رادیو شنیدم. اگر اشتباه نکنم، یک نویسنده یا روانشناس آمریکایی بود که مصاحبه می کرد. بدون این که به آن اندیشیده باشم، جرقه ای از شادی در چشمانم درخشید و هم زمان به من برخورد. این گزاره از دوش من باری بر می داشت و هم زمان از من می خواست، انتظاراتم را تعدیل کنم.
همنشین بهارمجید امین مؤید به میهمانی خاک رفت مجید امین مؤید بویژه با ترجمه کتاب «تاریخ اجتماعی هنر» اثر آرنولد هاوزر ، خدمت بزرگی کرد. خودش گفتهاست ترجمه کتاب مزبور را بتدریج، ضمن نامههایی که از زندان عادل آباد برای دخترم مینوشتم بیرون میفرستادم. در زندان از پا نمیننشست و با ترجمه آثار کسانیکه با ستمکاران زمانه خویش درافتادند (برتولت برشت، آرتور میلر، شون اوکیسی، تنسی ویلیامز و...) به روشنگری پرداخت. او به انسان و آزادی عشق میورزید و چنین کسانی حتی اگر بمیرند، نمیمیرند.
محمود صفریان مثل یوسف وقتى اتهام " روانى " مى زنند، نجات غير ممکن است، بخصوص وقتى در واقع نيستى، و مى خواهند که باشى. عين گيرآمده اى در باتلاق، هر تلاشت، نه بى ثمر که مصيبت بار است. هر دست و پا زدنى بيشتر پائينت مى برد. راه در رو ندارى، بخصوص اگر چون من حامى هم نداشته باشى، و کسى چوب موازنه اش را بسويت دراز نکند، تا مفرى باشد، و بهر جان کندنى، بکشدت بيرون.
نزديکى هاى يک غروب گرم تابستان، تحويلم دادند، ودرى که حماقت هاى خودم روى پاشنه نشانده بود، پشت سرم چرخيد و بسته شد.
غروب چيست که گرم هم باشد و به چنين جائى هم، تحويل داده شوى.
رضا بی شتابجهان را... شگفتا جهان را بَرَد آب ها
شما سَروَران را بَرَد خواب ها
گرفتارِ نامید وُ پندارِ خویش
نیاورده نامی زِ مردم به پیش
برزین آذرمهردور از دیار و یار هوا سرد و زمین سرد
گرفته چهر هها را هاله ی درد
نسیمی کو ؟
محمدعلی اصفهانیآنجا يکی می آيد هر روز
صد بار گفته ام که بگويم با او :
«بيهوده است، برو! برگرد!»
اما هميشه او
بی آن که هيچ وقت بداند خود
ايمان زخمخورده ی من را
ترميم می کند!
بهروز داودی" كافر " من كافرم
كه عشق و طبيعت و انسان را
باور دارد
و خوشبختى جهانِ جوان را
در اين سه گانه
يگانه مى بيند
یوسف صدیق (گیلراد)" درفش "
ضحاک
تراژدی شانههایش را انکار میکند.
چهار راهها عرق میریزند.
کاوه آهنگر زیر بار ترافیک
جهان توقفها را باز میشناسد.
ا. رحمانستارگان سوما! در«سوما» 1 چه گذشت!!؟
آنجا؛
محل اتصال ستاره و آب و خاک و آهن
مدفون در اعماق زمین
زیر خروارها سنگ و خاک.
امرالله نصراللهی دریغ !کز شبی چنین" سپیده "سر نمی زند! (برای محمد رضا لطفی) اکنون محمدرضا لطفی دیگر در میان ما نیست بدین سبب بررسی شخصیت او و کارنامه موسیقایی این مرد در چند دههی اخیر هم سهل و هم ممتنع خواهد بود. سهل بدین خاطر که از خلق آثار موسیقایی لطفی سالها می گذرد و ممتنع بدین علت که در آثار لطفی و فکر موسیقایی اش رگه هایی از طبقه گرایی، سمپاتی به اندیشه چپ، همگامی با انقلاب و خلق آثار حماسی و نیز مکتب گرایی در حوزهی تصوف و حلقه های درویشی به وضوح دیده می شود و به یقین تحلیل این شیوه های ناساز بودن و زیستن خود به دقتی خاص نیازمند است که ما در این مجال کوتاه، قصد پرداختن بدان نداریم.
بیژن باران چندزبانی در شعر چند زبانی در شعر از عهد باستان وجود داشته. در آغاز آوردن نامهای خاص شهره گان و شهرها، سپس شرح رویدادها در مناطق همجوار، حمله و فتح یک قوم بر قوم دیگر منجر به لوحهای چندزبانی شد. برای نمونه در تورات عبری و انجیل یونانی از فلسطین نام کوروش در ایران بکرات آمده؛ یکی از این روایات ورود 3 مغ به بیت المقدس است. واژه مغ سپس در زبانهای اروپایی به ماژیک/ جادو تغییر شد.
شهاب طاهرزادهآرزوهای ما تا که انقلاب شود نمی دانم چقدر راه است
آیا انقلاب دیگر بدبختی ما نیست که سیاه است
همین قدر که انقلاب کردیم و کشته دادیم در صبح
چقدر اشک ریزیم که هر چه رفت گناه در گناه است
رضا اغنمیعلیرضا
خاطرات نقد وبررسی کتاب علیرضا، و نگاه او به جهان پیرامونی، فارغ ازخودی وبیگانه، خواننده را دردنیای بچگانه با دردها و آرزوهای معصومانۀ او دل ها را تکان می دهد. هر مخاطب با شناخت رنج های غم انگیز سالهای طفولیتش علاقمند به سرنوشت پایانی او نمیتواند کتاب را ازخود دور کند. اضافه کنم که نویسنده، در چنین جای کتاب ازخویشاوندان نزدیکش هوشنگ و جمشید گلمکانی به نیکی واحترام یاد کرده که اولی درتهران سردبیر«ماهنامه فیلم» و دومی درپاریس کارگردان و مستندساز مشهوری ست که صاحب این قلم سالهاست ازنزدیک با او آشنائی دارد. انسان وارسته و صمیمی و از خادمان فرهنگی کشور در تبعید است.
برزین آذرمهرای گُرد روزگار ! ای گُرد روزگار
چه آمد ترا به سر؟
باغ بهاره ات ز چه گردید فصل سرد؟
سرخیت از چه شد
چو یکی مرده رنگ زرد؟
مجـيـد فلاح زاده
نمایش و نمایشنامه نویسی در اتحاد شوروی - ۱۴ چهارصد درام- تاتر در شوروی کار می کردند، و در چهل و پنج زبان ملیت های شوروی، نمایشنامه ارائه می دادند. هر یک از ملیت ها، بزرگ و کوچک، هر دو، سهم بی همتای خودرا، به گنجینه مشترک هنر تاتر شوروی، که نظیر فرش رنگینی بود درخشان با تمام رنگ های زندگی مردم، ادا می نمودند.
نسيم خاكسارعروسي براي مردگان كابوس، تنها واژهاي است كه پس از انديشيدن به وقايعي كه در ايران ميگذرد به ذهنم ميآيد. رويدادها چنان وحشتناك و باورنكردنياند كه تنها ميتوانند در رويائي شوم بگذرند. رويائي بينظم و پيچيده كه در تصويري تكراري، هرچند در ظاهر متفاوت، خود را نشان ميدهد. رويائي تاريك و روشن و با تصويرهائي گاه برجسته كه به نظر ميرسد از سنگ تراشيده و در دل آن، جا دادهاند. و آن چنان دور از تو كه گويا يكي از نقشهاي بجا مانده از گذشتههاي دور تاريخ ايران در دل كوههاي فارس آن را خواب ميبيند. و شايد هم ابوالهول مصريان.
رضا بی شتاببوکو حرام دیدی که «بوکو حرامِ» تو آمده است
جنگنده «کوکو حرامِ» تو آمده است
«کامیکَز» وُ سینه خیز وُ پوشیده رسید
ناخوانده «لولو حرامِ» تو آمده است
علی اصغر راشدانچموشی های رنگارنگ هنر در میان همه ی داغ هائی که رو قلبم حک شده داغ محموداحیائی و محمدجعفر پوینده تا هنوز هم رهام نکرده. هر از گاه به شکل های گوناگون تو کابوس های شبانه ام سرک می کشند. انگار به ریشم می خندند، انگار می گویند دلت را به این ماندگاری مفت گرانت خوش کن، هی بگو پهلوان زنده اش عشق است. پهلوان زنده مائیم که پشت پا به پستی هازدیم و رفتیم. چهار صباح ناقابل دیگر هم نشخوار و شبانه روزت را شماره کن تاکوس نوبت تو هم به صدا در آید....
محمود و پوینده همشهری بودند. هر دو نسبتا بلند قد، باریک واندکی سیه چرده بودند .محمود از سال ها پیش با خنده و مزاح پاک قهر کرده بود.
رضا اسدیدرخت و زندگی درخت به امید بقاء و باروری کاشته می شود و نمادی از وجود و بی انتهایی زندگی است. برای همین است که ریشه هایش را در کانال آب دوانیده است. او می داند که روزی قطع و از ریشه جدا خواهد گردید. شاید در تنوری سوخته و یا بر بامی خواهد آرامید. اما یک امید دارد. ریشه هایش زنده هستند و به کمک آب، درختان جدیدی به بار خواهند نشست.
|