من از زخمی ترین نعره ها
لاابالی ترم
از مشکوک ترین آن سوی دیوارها
ندیده تر
و کار دست های من از لب های تو سخت تر است
کافی است تنم را به عشق بتکانی
چنان شعر می بارم بر تو
که شالیزار نگاهت را
دیگر به دست باران نسپاری
.
.
.
وقتی سهم ستاره ی مرا می دادند
جیره ی آسمان من
تبعید شده بود به روشنایی سرزمین تو
حالا
تو مانده ای آن سوی دست های من
ومن به سطر سطر شعر
تو رااحضار می کنم
خواب تو در بیداری من گره خورده
و سرگیجه ی همین ساعت هاست که حرف های مرا
داغ داغ با تو نمی زند .
آیا میان بخشش این همه خاک
و چرخش کولیانه ی آسمان
سهم پاهای با هم _ ما را
حصار نکشیده اند ؟!
بگو از گریبان کدام لحظه آویزان شوم
و به قانون کدام سرزمین پناه بیاورم
وقتی مرا
قطره قطره از عشق تازه می کنی .
.
.
.
می گویند فصل جنون زرد شده .
و لیلا نام قیس را نمی شناسد
و فرهاد از شیرینی تیشه دل نمی کند
ولی تو از شعرهای من بخوان
من همان زن _ دیوانه ی باستانی ام
که از جنایت سیم های خاردار _ این همه مرز
پوستم بوی خون می دهد
دفتر م را نبند
من با تو حرف ها دارم ...
ساناز-۲۸ سپتامبر ۲۰۰۸
sanyair@yahoo.com
www.kholvareha.blogfa.com
www.sanyair.blogfa.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد