logo





زن دیوانه ی _ باستانی

دوشنبه ۸ مهر ۱۳۸۷ - ۲۹ سپتامبر ۲۰۰۸

ساناز زارع ثانی

sanaz.jpg
من از زخمی ترین نعره ها
لاابالی ترم

از مشکوک ترین آن سوی دیوارها
ندیده تر

و کار دست های من از لب های تو سخت تر است

کافی است تنم را به عشق بتکانی
چنان شعر می بارم بر تو
که شالیزار نگاهت را
دیگر به دست باران نسپاری

.
.
.
وقتی سهم ستاره ی مرا می دادند
جیره ی آسمان من
تبعید شده بود به روشنایی سرزمین تو

حالا
تو مانده ای آن سوی دست های من
ومن به سطر سطر شعر
تو رااحضار می کنم


خواب تو در بیداری من گره خورده
و سرگیجه ی همین ساعت هاست که حرف های مرا
داغ داغ با تو نمی زند .

آیا میان بخشش این همه خاک
و چرخش کولیانه ی آسمان
سهم پاهای با هم _ ما را
حصار نکشیده اند ؟!

بگو از گریبان کدام لحظه آویزان شوم
و به قانون کدام سرزمین پناه بیاورم
وقتی مرا
قطره قطره از عشق تازه می کنی .
.
.
.

می گویند فصل جنون زرد شده .
و لیلا نام قیس را نمی شناسد
و فرهاد از شیرینی تیشه دل نمی کند

ولی تو از شعرهای من بخوان
من همان زن _ دیوانه ی باستانی ام
که از جنایت سیم های خاردار _ این همه مرز
پوستم بوی خون می دهد


دفتر م را نبند
من با تو حرف ها دارم ...


ساناز-۲۸ سپتامبر ۲۰۰۸

sanyair@yahoo.com
www.kholvareha.blogfa.com
www.sanyair.blogfa.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد