تقدیر عشق
سهم من چیست
از این شیرینی قرمز تو؟
چیدن با دستان آرزومند عشق
یا انتظار،
و تماشای پائیز باغ
که زرد و قرمز و نارنجی
گاه سوخته،
گاه پلاسیده،
گاه قهوه ای،
در نگاه حسرت زده پنجره می میرد؟
١۳سپتامبر ٢٠٠٨
داغ مهر
آفتاب سرزده،
داغ مهر،
هنوز بر پیشانی زندگی است
و نماز عشق قضا.
تن مرده ی خدا را
می بینم
که محراب را پوشانده.
نمی دانم از این درد گریه کنم،
یا از هزار تازیانه ی بیداری،
که روح را
بستر جویباری خونین کرده؟
١٨ سپتامبر ٢٠٠٨
جام های نو می خواهم
نوروز نیامده
هنوز،
همان شب دیرین است.
نه آفتاب برآمده
نه جمشید،
پادشاه زمین است.
نه زمستان رفته،
نه بهار دامنش،
پر از لاله و سنبل و نسرین است،
روز ِنو نیست، ولی می بینم
که دلم،
در حال کندن خرقه ی هزار وصله ی ریا،
و پوشیدن جامه ای نو آئین است.
و می دانم،
که در این بازار ِ کهنه فروشانِ کهنه خر،
نوپوشی جرمی بزرگ
و گناهی سنگین است.
شکوفه تقی
اوپسالا ١٩ سپتامبر ٢٠٠٨