
وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی کتابی را با عنوان "چريکهای فدائی خلق از نخستين کُنشها تا بهمن ۱۳۵۷" منتشر کرده است.
کتاب مجموعۀ گوناگونی است از درسنامههای مختلف تکنيکیـروانی که پيشتر، برای آموزش بازجويان وزارت اطلاعات گردآوری و تنظيم شده بود. کتاب محصول کار گروهی است ولی بنا به شنيدهها، از آنجايی که آقای محمود نادری طراح اصلی ايده مونتاژ درسنامهها به نام تاريخ بودند و نقش ويژهای در تأليف و تنظيم داشتند؛ «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سياسی» کتاب را با نام ايشان انتشار داد. در ظاهر اين کتاب تز دکترای آقای نادری در زمينه نگاه امنيتی به تاريخ است و برخلاف گذشته که آثار خود را با نام مستعار انتشار میداد، برای اولينبار نام و امضای واقعی خود را در زير عنوان کتاب گذاشت.
آقای نادری در اين تز که در واقع هم مضمون و هم عنوان دوم _ولی نانوشته_ کتاب را شکل میدهند، میخواهد اثبات کند که چگونه میتوانيم برای اپوزيسيون تاريخ بنويسيم؟ يعنی همان تز امنيتی معروف و قديمی «کی.جی.بی»(K.G.B) دوران استالين را که میگويد نيروهای امنيتی تاريخ سازند؛ میخواهد در عمل پياده کند و بهزعم من، بسيار ماهرانه و هنرمندانه پياده نمود.
زبان پنهان کتاب از همان آغاز میگويد: اگر ساختههای ما در بازجويیها هموارۀ کارکردهای مفيد و مؤثری داشتند، تاريخنگاری ما هم بهسهم خود میتواند ساختار ذهنی بسياری را برهم زده و يا دستکم اعضاء و هواداران آنان را به شک و ترديد وادارد. البته با اين تفاوت که تاريخنگاری برخلاف شيوههای سختابزاری که بازجوها در زندان بهکار میبرند، متکی بر نرمابزاری، عقلانيتابزاری و چهبسا در بعضی موارد با موضع جانبدارانه و دلسوزانه تهيه و تنظيم میگردند.
نقد و قانون مبادله
اين که چرا ديرهنگام به فکر بررسی و نقد کتاب افتادم، پيشاپيش بگويم که غرض نقدنويسی نيست و دلايل آن را در ادامه خواهم آورد. انگيزهای که پايم را به اين وادی بیفرياد کشاند، موضوع عدم تناسبی است که ميان عرضه و نقد و تقاضا میبينم. اين ناهمآهنگی اگرچه از منظر روانشناسی عمومی، نوع و سطح تقاضايی که نشان میدهند اقشار متوسط به بالا همچنان در جهت کشف نقاط مبهم و تاريک تاريخ گذشته هستند و مايهی خوشحالیست، ولی از آنجايیکه موضوع نقد در اين مورد مشخص بهعنوان شاهين ترازو، نقش تعيينکنندهای در وضعيت کفههای عرضه و تقاضا ندارد و همچنان میبينيم که منتقدان به اين ويژهگی بیتوجهاند؛ مايه تأسف است.
اساساً در ارتباط با آثاری که تا حدودی جنبه استراتژيک دارند و بهويژه برای رساندن منظوری خاص با نگاه امنيتی نوشته میشوند؛ منطق حکم میکند تا برخلاف و فراتر از نگاه عمومی که بيشتر روی مقولۀ «نيتمندیها» تکيه میکنند، تمام و اصل توجه را معطوف به موضوع مبادله، درصد استقبال و نوع تأثير آن بر اذهان عمومی نمائيم. بهزعم من هر کتابی، بهعنوان يک کالای ويژه وقتی وارد بازار میگردد، به ندرت تابع قوانين عرضه و تقاضا هستند. سرنوشت آنها در گرو چگونگی برخورد منقدان با کتاب است. آنها هستند که بهطور واقعی هم علت مصرف و هم بالا رفتن سطح تقاضا برای خريد چنين کالايی را تعيين میکنند. اما برخلاف روند عمومی که تا حدودی نيز خارج از انتظار و برآوردهای اوليهی که توليدکنندگان کتاب از استقبال عمومی داشتند و آنرا در سه هزار نسخه منتشر کردند، بهمحض ورود اين کالا به بازار، موجب تحرک بخشهای مختلف اجتماعی میگردد و در همان دوـسه روز نخست ناياب میشود. وقتی میبينند که سطح تقاضا نسبت به موارد مشابه [مثلاً در مقايسه با کتاب «شورشيان آرمانخواه» دکتر مازيار بهروز] بیاندازه بالاست، «مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سياسی» برای نخستينبار، تصميم میگيرد تا دانلود مجانی آن را در اختيار کاربران بگذارد. اين مبادله بهخودی خود نشان میدهد که موضوع نقدنويسی به تابعيت از قوانين بازار و مبادله، دستکم در اين مورد مشخص جنبهی حاشيهای پيدا خواهد کرد.
منظور اين نيست که نقدنويسی را تعطيل کنيد! بلکه جان کلام پيرامون مباحثی مانند مبادله، رقابت، عرضهای که نيازهای عمومی را میشناسد، و همينطور کشف علت و معنای واقعی بالابودن سطح تقاضاست. منتقد ناچارست پيش از اينکه انگيزه اصلی نويسنده يا نويسندگان را مورد شناسايی قرار دهد، نخست شناخت کاملی از ترکيب اجتماعی خريداران و علت استقبال آنها از کتاب داشته باشد. اينکه علت و انگيزه حکومت و نهادهای امنيتی از نگارش تاريخ به قول عبداله نوری، "کتمان واقعيات تاريخی و بیانصافی و حقکُشی نسبت به مردمی که بايد اطلاعات درست را دريافت کنند" هست، تنها وجهی از قضيه را روشن میسازد. وجه ديگر، خريدارانی هستند که جزء اقشار مطلع و آگاه جامعه محسوب میگردند. آنها نيز خريدار هر کتابی نيستند! شايد خريداران جوان [میگويم شايد] ناآشنا و يا کمآشنا با تاريخ گذشته باشند ولی، مضمون تقاضا و جهت تلاش آنان ناروشن نيست و دقيقاً میدانند مردم جوامع در حال گذار، بدون شناخت، درک و تعيين تکليف با گذشته، هرگز نمیتوانند گامی مؤثر بهسوی آينده بردارند. معنای ساده اين سخن چيست؟ يعنی منتقد از اين پس مجبور است تا جامهی رقابت بر تن کند و بهعنوان يک رقيب قدر، وارد ميدان بازی گردد. از اين منظر، رقابت با کالايی که بنا به هر دليلی در بورس توجه عمومی قرار میگيرند، تنها از طريق توليد و عرضه کالای مرغوب و استاندارد به بازار ميسر و ممکن میگردد. نقدهای موردی، نه تنها فاقد چنين توانايی و بنيهای هستند، بلکه کوچکترين لغزش و اشتباه منتقد [که نمونههای مختلفی را میتوان مثال آورد] بهسهم خود میتواند پژوهشگران وزارت اطلاعات را، يک گام در رساندن به هدف، نزديکتر کند. چنين برخوردی در عرف عمومی بهمعنای همسويیها ناخواسته تلقی و تعبير میگردند، و حتا اگر مخرب هم نباشند، زيانآور و گمراهکنندهاند.
عبور از پُل تاريخ
در سادهترين بيان و توصيف، وضعيت مورّخ يا پژوهشگر تاريخ در هنگام نگارش، تا حدودی شبيه وضعيت فردی را میماند که میخواهد هنرمندانه از پُل لرزان و نااستواری عبور کند. پُل تاريخ لرزان است به اين دليل ساده که بر روی موجهايی از حادثههای مختلف و متفاوتی قرار دارد. پژوهشگر، هنرمندانه حادثهها را به تناسب ارتباط موضوعی، در درون استوانههايی میچيند تا از يکسو از آن پراکندهگی نظم با معنايی را پديد آورد، و از سوی ديگر، استوانهها را پايه ثبات پُل سازد که هم خود و هم ديگران، به آسانی بتوانند از آن عبور کنند.
عبورکردن از پُل تاريخ _که مفهوم نوين و گسترده آن را در ادبيات پژوهشی «بازيابی» میگويند_ و دستيابی به گذشته برای مردم جوامعی که چشماندازنگر و خواستار تحول و ثباتی بيشتر هستند، حائز اهميت اساسی است. چنين تمايل و ضرورتی مبتنی است بر يک اصل و دهها تجربه تاريخی گوناگون! در واقع يکی از عاملهايی که هم محرّک و هم مشوّق پژوهشگر در بازنگری تاريخ میگردد، يادآوری، تأکيد و اثبات دوبارۀ اصل پيوستگی تاريخی است. زيرا پژوهشگر نمیتواند گذشته را بهمثابه يک لوح سنگی شکسته، با مطالبی ناقص و ناخوانا که بيشتر بهدرد موزهها میخورند، نگاه کند! باور بسياری از پژوهشگران بر اين است که: «گذشته طومار گشودۀ زمان حالاست برای دريافتن»(١)، تجربهکردن و سامانگيری. دهها تجربه تاريخی نيز [بهخصوص در جوامعی مانند ايران] نشان میدهند که گسست، بیتفاوتی يا تنفر نسبت به گذشتهگان و به تاريخ پيشين، يا نسبت به گروههای مختلف اجتماعی و حزبی که در مقاطع مختلف تاريخی فعال و تا حدودی تأثيرگذار بودند؛ دستکم از منظر فرهنگی، سبب ايجاد اختلالاتی در سيستم روابط اجتماعی خواهد شد. تداوم چنين فضايی، اگر جامعه را بهمفهوم واقعی فلج نسازد، حداقل بستری را مهيّا مینمايد که شکلگيری نيروهای «دکلاسه»، «ماند» و ويرانگر، يکی از عوارض آن هستند. رشد و گسترش چنين نيرويی نه تنها توازن نيروهای درون جامعه را از اساس بر هم میزنند، بلکه در لحظههای حساس و بحرانی، بزرگترين مانع در برابر فرآيند عقلايی شدن جامعه در دستيابی به اجماع نظر، قاعدهپذيری و تشکليابی هستند.
حال پرسش کليدی اين است پُلی را که نويسنده کتاب «چريکهای فدايی خلق [ايران] ساختند، چقدر مستحکم و معتبر هستند؟ و در اين تلاش، تا چه اندازه پایبند به قوانين پزوهش بودند، يا چه بخشی از تلاشهای او را میتوان در درون چارچوبهای استاندارد و پذيرفتهشده قرار داد و آنها را منطبق بر قواعد ديد؟ آقای محمود نادری معتقد است در اين کتاب تلاش کرد تا رُخدادی را «که بر کنشهای جامعه سايه انداخته بود»(ص٢٢) از چشماندازی ديگر و نو مشاهده و بازيابی کند. اين زاويه ديد، يعنی اتکاء به اسناد «ساواک» که پژوهشگر چشم بسته همهی آنها را «غث و ثمين»[=با ارزش و بسيار ارزشمند] (ص٢١) میشناسد نه غث و سمين[=درست و نادرست]؛ نشانهای است از ناپختهگی، عدم پایبندی به قواعد و در فرجام، سقوط از پُل.
هر يک از واژهها، دارای بارهای فلسفی_علمی منفی و مثبت هستند و انتخاب آنها، نشانهایست از نحوهی برخورد و روشفکرکردن پژوهشگر در کار تحقيق! در نزد اهل نظر، «غث و ثمين» فقط يک معنا دارد: قالب پيش ساخته! پژوهشگری که با قالب پيش ساخته وارد حوزه تخقيق میشود، ناچارست از دادههايی بهره بگيرد که سايزشان متناسب با قالب است. به چنين عملی میگويند جهتگيری منظوردار و جانبدارنه. از آنجايی که پزوهشگر محترم شناخت دقيقی از مکانيسم درونی «ساواک» نداشت [و يا در ظاهر ندارد]، خواسته و ناخواسته اسير دادههايی میگردد که در همان چند قدم نخست، موجبات سقوط خود را مهيا میسازد. بهطور مثال، ظاهراً نويسنده از اين سنت بیاطلاعست که چگونه مسئولان «ساواک» برای هر دستگيری [و به تبع آن، بازجويی، تنظيم گزارش و تشکيل پرونده] پورسانتهای ويژهای را اختصاص میدادند. انگيزه و تلاش بازجو در جهت حجيمتر و قطورترکردن پرونده، نوعی کسب درآمد بود، و حرّافی زندانی که از آسمان و ريسمان سخن میگفت، يک حربه روانشناسانه! نمونه مشخص آن (ص١٠٢کتاب) که نويسنده از آن بازجويی بهعنوان يکی از سندهای معتبر بهره میگيرد، برجستهکردن بیاعتمادی معنادار حسن ضياءظريفی نسبت به غفور حسنپور است. اين نمونه را به اين دليل آوردم که کمی با شيوۀ برخورد و کار نويسنده آشنا شويم و بگويم که ساواک در اسفندماه سال ٤٩، از ملاقاتی که حسنپور با ظريفی در سال ٤٨ داشت، و حسنپور برای تداوم کار تشکيلاتی و ارائه گزارش (٢) دو بار به زندان شهر رشت مراجعه کرده بود؛ اطلاع دقيق داشت. مستند اين سخن نيز، صدور فوری حُکم تنبهی عزل مقام و سپس بازنشستگی «سرهنگ مطلقزاده» رئيس کل شهربانی استان گيلان که تسهيلات لازم را برای چنين ملاقاتی فراهم کرده بود؛ در بهار سال ١٣٥٠است.
وقتی سندی يا گزارشی بدون تحقيق و آن هم ناقص منتشر میگردد، برداشت خوانندگان علاقهمند به تاريخ اين است که آن کُنش هدفمند، به احتمال زياد، يکسری منظورها و علتهای تئوريک_سياسی و حتا روانی را، به دنبال خود يدک میکشند. دستچين منظوردار اسناد «ساواک» و نظم و ترتيب انتشار آنها در بحثها و فصلهای مختلف، دستکم بيانگر اين واقعيتاند که پژوهشگر، تمايلی نداشت تا فراز و نشيب تکاملی يک جريان سياسی را بهطور دقيق، مورد شناسايی و شناخت قرار دهد. اين شيوۀ برخورد، پيش از اينکه بيانگر مخالفت نظری و اعلام مواضع صريح عليه ديدگاه و خطمشی مبارزه مسلحانه (٣) باشند، بيشتر، نشانهای است از استنباط نسلی خاص [که پژوهشگر هم متعلق به آن نسل است] و تمايل غرضورزانه آنان عليه فدائيان که نويسنده، آن تمايلها را زير پوشش موضوعهايی مانند «خودجوش بودن» و «تقليدی بودن» بروز میدهد. بديهی است چنين سياستی را تنها میتوان با برجسته نمودن «گسلها» و حذف نقش شخصيتهايی که سهم مهمی در اتّصال حلقههای زنجير داشتند پيش بُرد. بههمين دليل در جهت اثبات گسلها، او بازجويی قيچی شده «ضياءظريفی» را تا بدان اندازه برجسته و تابلو میکند که بتواند گروه «جزنیـظريفی» را برخلاف مفهوم واقعی آن، بهعنوان يک جريان تشکيلاتیـسياسی مداومی که از جزنی آغاز و بهصورت يک خط زنجيرهای ناگسسته تا «سازمان فدائيان» [اکثريت] ادامه داشت؛ فاقد اعتبار و تُهی از موضوعيت سازد.
تاريخچه فدائيان، با همهی کاستیها و خطاهايش، بخشی از تاريخ ملی ايران است. قيچیکردن اين بخش از صفحات تاريخ و قراردادن آن نام در حاشيه؛ تنها میتواند معنای مشخصی را برساند: تخريب پُل تاريخ! اما آيا میتوانيم علت و دليل چنين تخريب و يا تمايل به تخريب را ناشی از جايگاه و وابستگی پژوهشگر به نهاد امنيتی ارزيابی کنيم؛ موضوعی که قريب به اتفاق منتقدان کتاب استدلال میکنند؟ من بر اين باور نيستم! گرچه از آغاز تا فرجام کتاب نويسنده نشان داد که همسو با سياستهای نهادهای امنيتی است ولی، ميان همسويی و وابستگی مرز مشخصی وجود دارند. دقيقتر اگر بخواهم بنويسم مَثَل و رويکرد آقای نادری، مشابه همان ضربالمثل رايج در ميان شيعيان است که: «همسويی او نه به دليل حُب علی، بلکه بخاطر بغض از معاويه است». علت بغض را بايد بطور مستقل ارزيابی کرد و اگرچه هنوز در درون جامعه فاقد ريشههای عميق و صراحت فرهنگی است ولی، انکار هم نمیشود کرد که نشانهای است از يکرنگی زبانی و در بين طيفهای مختلف جوانان، آشکارا جلوهگری میکنند.
http://darvishpour.blogspot.com/
پانوشت:
١ـ ويل و اریيل دورانت، درسهای تاريخ، ص ٣
٢ـ استنباط نگارنده اين است که حسنپور میخواست ظريفی را از بازگشت صفايی فرهانی به ايران، مطلع سازد.
٣ـ اتفاقاً در اين مورد خاص دست به عصا قدم برمیدارد، زيرا میداند که هنوز شاهد اختلاف نظرها هستيم. بهعنوان مثال: آقای «دکتر مازيار بهروز» بر اين باورست "که شاهدی وجود ندارد که جنبش سياسی محض بين سالهای ٥٥-١٣٤٢قادر به فعاليت در داخل کشور بود"؛ تأملاتی پيرامون تاريخ شورشيان آرمانخواه در ايران، ص ٧٣