logo





ناگزيري يا باگريزي؟ مسئله اين است!

سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۹ - ۲۱ دسامبر ۲۰۱۰

سام محمودي سرابي

sam-mahmoudi1-s.jpg
sampuraziz@gmail.com
با انتشار دير هنگام نوار گفت‌وگوهاي رهبران دو سازمان چريكي پيش از انقلاب اين پرسش ذهن تمامي تاريخ‌پژوهان و حتي اعضاي قديمي اين دو سازمان را به خود مشغول كرده و آن اينكه چرا نوار گفت‌وگوهاي في‌مابين رهبران اين دو سازمان با اين تاخير منتشر مي‌شود؟ طبعا پاسخ به اين پرسش و پرسش‌هايي از اين دست را بايد از تراب حق‌شناس1 پرسيد هرچند كه وي به هنگام انتشار اين اسناد مهم تنها به بازگويي شمه‌اي از سرنوشت نوارها اكتفا كرده، دليلي براي تاخيرش نمي‌آورد. به هر رو در مورد اين اسناد صوتي كه شامل جمعا 12ساعت و 27 دقيقه و 53 ثانيه در 31 فايل است تنها چند گمان مطرح مي‌شود؛ گمان‌هايي فارغ از هرگونه پيش‌فرض يقيني. البته تا زماني كه حق‌شناس، خود، دلايل انتشار ديرهنگام اين نوارها را توضيح دهد.
پيش از گمانه‌زني در پيرامون دلايل انتشار ديرهنگام اين اسناد لازم است سير تاريخي اين مذاكرات و عواقب به بن‌بست رسيدن آن‌ها در مورد وحدت براي هر دو سازمان مورد واكاوي قرار گيرد.
---
موضوع مطرح در اين مذاكرات كه پاييز سال 1354(كمى پس از انتشار «بيانيهء اعلام مواضع...») با حضور دو تن از اعضاي هر سازمان(حميد اشرف به‌همراه بهروز ارمغاني از سوي چريك‌هاي فدايي خلق و تقي شهرام و جواد قائدي به نمايندگي از سازمان مجاهدين خلق) در شرايط بسيار دشوار امنيتى (به طورى كه حتى براى اجتناب از شناسايى يكديگر، در دو سوى پرده مى نشسته اند) 2در يكي از خانه‌هاي تيمي چريك‌هاي فدايي در حوالي خيابان حسيني3 (بین تهران نو و نظام آباد) در تهران صورت گرفته؛ بررسي امكان‌هاي وحدت دو سازمان است. البته لازم به توضيح است كه اين نخستين باري نبود كه رهبران دو سازمان درباره اين مسئله و لزوم وحدت بر سر ميز مذاكره مي‌نشستند. نخستين بار ابراهيم داور و بعدها مصطفي شعاعيان (كه به مبارزه جبهه‌اي تمامي نيروهاي مبارز اعم از مذهبي، ماركسيست، ملي‌گرا و... باور داشت) به عنوان رابط اين دو سازمان عمل كردند.
در اين ميان نبايد از خاطر دور داشت كه اين ارتباط پيش‌تر در زمينه همكاري‌هاي في‌مابين مطرح و به منصه ظهور رسيده‌بود و اين دو سازمان در طي مدت همكاري‌ گاه مضيقه‌هاي تسليحاتي و گاه تنگناهاي مالي و علي‌الخصوص دشواري‌هاي حفاظتی ٬ اطلاعاتی و امنیتی خود را به‌واسطه كمك‌هاي همديگر رفع و رجوع مي‌كردند. اما مسئله وحدت پس از تغيير ايدئولوژي مركزيت سازمان مجاهدين خلق پيش آمد و چريك‌هاي فدايي نيز در بادي امر علاقه‌مندي خود را نسبت به مسئله وحدت دو سازمان در نشريات خود نشان داده‌بودند. با اين توضيح كه نحوه تغيير ايدئولوژي و تصاحب سازمان مجاهدين از سوي رهبران ماركسيست شده آن، مورد تائيد چريك‌هاي فدايي خلق نبوده است و حميد اشرف كه از موضعي مقتدرانه با شهرام سخن مي‌گويد و در بادي امر اصولي نبودن حركت شهرام و دارو دسته‌اش را گوشزد مي‌كند. شايد بتوان اين موضعگيري مقتدرانه اشرف را دليل اصلي به بن‌بست رسيدن مذاكرات دو سازمان دانست.
باري درست پس از اين مذاكرات بود كه چريك‌ها ناگهان مسئله تشکیل جبهه را منتفی دانستند...
به بن‌بست رسيدن مذاكرات اما روابط اين دو سازمان را كه پيشتر در حوزه‌هاي مختلف همكاري‌هايي نيز باهم داشتند تحت‌الشعاع قرار داد. دستگيري عفت و ابراهيم محجوبي از سازمان چريك‌هاي فدايي خلق(در بهار 1353 و اعتراف آنها به شنود بي‌سيم كميته مشترك و ساواك توسط سازمان مجاهدين خلق و به تبع آن كدگذاري ساواك روي بي‌سيم‌هايش) از سويي و به بن‌بست رسيدن مذاكرات وحدت از سوي ديگر، بهانه‌اي به دست مجاهدين تازه ماركسيست شده داد براي قطع تمامي همكاري‌ها علي‌الخصوص در حوزه اطلاعاتي- امنيتي. به اين معني كه آنها از دادن اطلاعاتي كه (پس از شكستن كدها) به‌وسيله شنود بيسيم كميته مشترك كسب مي‌شد خودداري مي‌كنند. همين موضوع موجب مي‌شود تا چندماه بعد درتاريخ هشتم مردادماه سال 1355حميد اشرف در خانه تيمي مهرآباد به دام نيروهاي ساواك افتاده، كشته شود. روند تلاشي سازمان چريك‌هاي فدايي خلق با مرگ اشرف در مردادماه 1355 تسريع شد و جايگاه تقي شهرام نيز (به‌واسطه رويكرد استالينيستي‌اش در تصفيه مجيد شريف واقفي و صمديه لباف) در سازمان متزلزل شده تصفيه او را درپي داشت.
باري حال پرسش مطرح در اين ميان دلايل انتشار ديرهنگام نوارهاي مذاكرات است. طبعا نمي‌توان پذيرفت كه اين نوارها به‌صورت تصادفي يافته و منتشر شده باشند. چراكه حق‌شناس در يادداشتي كه به ضميمه اين نوارها منتشر كرده مي‌نويسد: «نوارها را سازمان مجاهدين ضبط مى كرده و پس از خاتمهء نشست ها، نسخه اى از نوارها را كه جمعاً حدود ۱۰ يا ۱۲ كاست مى شده، در اختيار رفقاى فدائى قرار مى داده است. از آنجا كه رفقاى فدائى در خارج كشور به دليل ضرباتى كه به سازمان چ. ف. خ. ا. وارد شده بود اين نوارها را دريافت نكرده بودند، رفيق شهيد محمد حرمتى پور كه نمايندهء سازمان چ. ف. خ. ا. در خارج بود در اواخر سال ۱۳۵۶ يا اوايل ۱۳۵۷ نسخهء ديگرى از نوارها را از ما خواست كه خودم در پاريس به وى دادم. در بهار سال ۱۳۶۱ كه من دوباره به تبعيد به خارج كشور آمدم، يك نسخهء ديگر از كل نوارها را به نمايندهء ديگرى از سازمان چ. ف. خ. ا (اقليت) كه از قديم مى شناختم يعنى رفيق حماد شيبانى، بنا به خواست خودشان دادم.» از اين حيث نمي‌توان انتشار اين اسناد را اتفاقي دانست.
حدس دوم بنا بر نوشته كيانوش توكلي كه آن را به واقعيت نزديك مي‌داند اين است كه:« اين نوارها تنها در اختيار سازمان پيكار و يا همان سازمان مجاهدين ماركسيست شده قرار داشت و انها از ترس جنبش سياسي ايران تا امروز از انتشار آن خودداري نمودند و از انجا كه قرار است در «كنفرانس دو روزه به مناسبت چهلمين سالگرد رويداد سياهكل»در 11 فوريه در دانشگاه آمستردام مورد بحث قرار گيرد _ نوار ها انتشار علني يافت.» البته نبايد از خاطر برد كه نوارها پس از اين كنفرانس منتشر شده است.
حدس سوم اما (كه ظاهرا به واقعيت نزديك‌تر است) اينكه با به نتيجه نرسيدن اين مذاكرات و مرگ اشرف تبعات بسيار وخيمي براي چپ ايراني داشت از سويي با مرگ اشرف چريك‌ها تضعيف شده بعدها دچار انشعاب مي‌شوند و از سوي ديگر مجاهدين نيز با ورود مسعود رجوي كه ظاهرا قصد احياي سازمان را داشت ره به فرقه گرايي بردند و چپ در دهه شصت دچار تلاشي شد.
شايد بتوان مدعي شد كه تراب حق‌شناس (كه از ماركسيست‌شده‌هاي اوليه اين سازمان به شمار مي‌آيد) با انتشار اين اسناد قصد اعاده حيثيت از م.ل را دارد چراكه اساسا با مرگ كمونيست‌هاي اوليه سازمان كسي نيست كه روند تلاشي و به هرز رفتن چپ ايراني را با استناد به مدارك مستند شرح دهد. چراكه شهرام با تغيير ايدئولوژي دست وحدت به سوي چريك‌هاي فدايي دراز مي‌كند ولي چريك‌ها و علي‌الخصوص حميد اشرف، با اتخاذ موضعي مقتدرانه (مبني بر كمونيست ناب بودن چريك‌ها و دواليستي فرض كردن م.ل بخاطر عدم انشعاب از مجاهديان مسلمان) اين تغيير ايدئولوژي را اصولي ندانسته و با برجسته ساختن اختلافات امكان‌هاي وحدت را از بين مي‌برند. از سوي ديگر عدم انتشار اين اسناد توسط چريك‌ها كه نسخه‌هايي از اين نوارها را در اختيار داشتند اين حدس را تقويت مي‌كند كه با مرگ كادرهاي اوليه ديگر كسي باقي نمانده تا از رويكردهاي اين طيف دفاع كند. نيازي كه متاسفانه دير احساس شد.
باري مجددا بايد اذعان داشت كه اين تنها يك حدس است و طبعا نمي‌توان آن را به‌مثابه واقعيت ارزيابي كرد مگر اينكه حق‌شناس در مورد اين حدس و گمان‌ها سكوت پيشه كند.

-------
پي‌نوشت:
1. تراب حق شناس در دهه سی شمسی طلبه قم و نجف بوده و بعدها از اعضای اولیه مجاهدین خلق شد. در دهه 50 همراه با حسین روحانی در نجف مذاکرات مفصلی با آيت‌الله خمینی داشت و البته نتوانستند ايشان را راضی به حمایت از مجاهدین کنند. در سال 54 او هم مارکسیست شد و سال 60 به اروپا رفته با پوران بازرگان؛ بیوه محمد حنیف نژاد ازدواج کرد.
2. توضيحات تراب حق‌شناس به هنگام انتشار اسناد صوتي گفت و‌گوهاى درونى بين دو سازمان چريك هاى فدائى خلق ايران و مجاهدين خلق ايران
3. سازمان مجاهدين خلق؛ پيدايي تا فرجام ، گروهي از نويسندگان، موسسه مطالعات و تحقيقات سياسي1387، ص213


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

مروری دیگر بر نظرات نویسنده.
ش. ح.
2011-01-06 01:16:59
آقای محمودی عزیز،
از آنجا که در مقاله تان نوشته بودید که "تراب حق‌شناس ... با انتشار اين اسناد قصد اعاده حيثيت از م.ل را دارد"، و برداشت من از م.ل. در نوشته شما مارکسیسم لنینیسم بود، به همین خاطر در پاسخ شما نوشتم "کجای این نوارها از م.ل. (منظور مارکسیسم لنینیسم) "اعاده حيثيت" میکند؟". حالا، بعد از خواندن جواب شما متوجه شدم که منظور شما از م.ل. نه مارکسیسم لنینیسم، بلکه مجاهدین مارکسیست لنینیست بوده است. که در این صورت حداقل حدس سوم شما - درست یا غلط - آنقدر بیربط به نظر نمیرسد. ولی انصافا اگر به مقاله خودتان نگاه کنید، خواهید دید که برداشت من از م.ل. در مقاله شما چندان تعجب آور نبود. راستش همان جا هم گفته بودم که آن پاراگراف را چند بار خواندم، ولی متوجه منظور آن نشدم. در هر حال، این را به پای یک سو تفاهم میتوان گذاشت.
ولی تا آنجا که به حدس دوم برمیگردد، باید بگویم که نمیتوان ادعاهای آشکارا نادرست را در سایتهای معتبر از قول دیگران نقل کرد، و بعد از خود سلب مسولیت نموده و گفت من فقط "راوی" هستم. حداقل این با ادعای "روزنامه نگاری" شما تطبیق نمیکند.

در هر حال، در اینجا چون شما در جواب من و دیگر نظر دهندگان نظراتی طولانی تر از اصل مقاله به رشته تحریر در آوردید، به چند ادعا و اتهام دیگر در جوابهای شما اشاره میکنم. شما در جواب من نوشتید:
"اين كمترين نيز به‌مانند بساكسان كه اين نوارها را گوش داده‌اند براين باورم كه به بن‌بست رسيدن مذاكرات وحدت در بادي امر يكي از هزاران دلايل ناكامي چپ ايراني بوده‌است. تقريبا بخش عمده كساني كه اندك مطالعه‌اي در تاريخ معاصر و اين دو سازمان داشته‌اند و در جريان مذاكرات وحدت اين دو سازمان بوده‌اند در اين نكته اتفاق‌نظر دارند."
بگذارید این جملات شما را دوباره بخوانیم: "به‌مانند بساكسان كه اين نوارها را گوش داده‌اند براين باورم". شما چند نفر از کسانی که به این نوارها گوش دادند را میشناسید یا از نظرشان آگاهید که ادعا میکنید با شما هم باورند؟ آیا از آنها نظرخواهی کردید؟ تازه، فرض کنیم که با شما هم نظرند؟ آیا این درستی نظر شما را ثابت میکند؟ بعد میگوئید: " تقريبا بخش عمده كساني كه اندك مطالعه‌اي در تاريخ معاصر و اين دو سازمان داشته‌اند و در جريان مذاكرات وحدت اين دو سازمان بوده‌اند در اين نكته اتفاق‌نظر دارند." دوباره میپرسم: بر چه مبنایی چنین ادعایی میکنید؟ آیا همه "كساني كه اندك مطالعه‌اي در تاريخ معاصر و اين دو سازمان داشته‌اند" را میشناسید؟ و از آنها رای گیری کردید؟ که ادعا میکنید " تقريبا بخش عمده " آنها با شما " اتفاق‌نظر دارند." آیا یک "روزنامه نگار" معتبر میتواند چنین ادعاهایی بکند؟ و اما بعد از همه اینها میرسیم به اینکه این " اتفاق‌نظر " بر سر چیست: "به بن‌بست رسيدن مذاكرات ... يكي از هزاران دلايل ناكامي چپ ايراني بوده‌است". کلمه کلیدی در این جمله "هزاران" است. خوب، البته گفتن اینکه چیزی یکی از هزاران دلیل چیز دیگری است، ارزشش بیش از ۱ تقسیم بر هزاران نمیتواند باشد! مثل اینکه مثلا کسی بگوید یک تریلی سنگین يكي از هزاران دلايل یک زمین لرزه بود! البته این طرز استفاده از "هزاران" به نویسنده کمک میکند که دم به تله ندهد، چرا که حالا کی حوصله این را دارد که بر سر دلیل شماره ۱۰۰۱ یک پدیده، که شاید بیش از ۰.۰۰۰۱ اهمیت نداشته باشد، موضعگیری کند.
در پاراگراف دیگری هم که یک سلسله اتفاقات را بر حسب تاریخ اتفاق فهرست میکنید و ادعا دارید که به وحدت نرسیدن فداییان و مجاهدین نقشی مهم بر فرض در جدایی اکثریت و اقلیت در سال ۵۹ داشته (به نتيجه نرسيدن مذاكرات وحدت(از سوي چريك‌ها)← قطع همكاري‌هاي نظامي- اطلاعاتي بين دو سازمان= « 1.تبعاتي كه قطع همكاري‌هاي نظامي- اطلاعاتي بين دو سازمان براي چريك‌هاي فدايي خلق به همراه داشت{← شهادت حميداشرف←تضعيف چريك‌ها←انشعاب درسالهاي پاياني دهه ۵۰" که اگر نوبت من باشد حدسی بزنم، باید به شما بگویم حدس من این است که انشعابات در سازمان فدایی در شرایط بعد از انقلاب امری اجتناب ناپذیر بود، صرف نظر از اینکه با چه کسی در سال ۵۴ به وحدت میرسیدند یا نمیرسیدند. یا اینکه مینویسید "تأسيس پيكار←اعدام تقي شهرام ← انحلال پيكار" که اصلا هیچکدام ربطی به دیگری نداشتند، تا چه رسد به همگی نتیجه "به بن‌بست رسيدن مذاكرات وحدت" بودن!

مثالهایی که من در بالا آوردم، یک استثنا در نوشته های شما نیست. ادعا ها و اتهامها و توهینها هم که مثل نقل و نبات همه جا پرت میشوند، و هیچ کس در امان نمیماند: مجاهدین م.ل. و پیکار میشوند "دار و دسته"، مسولیت مرگ اشرف میفتد گردن شهرام، رجوی متهم میشود به اینکه، بعد از انقلاب، در باطن نه در صدد احیای سازمان مجاهدین بلکه "چیز" دیگری بوده است ( به کلمه ظاهرا در این نقل قول توجه کنید: "مسعود رجوي كه ظاهرا قصد احياي سازمان را داشت")، و حتی دهها هزار هموطن شما که ۱۰-۲۰-۳۰ سال پیش از شما به دنیا آمده بودند، و از دست آدم کشان جمهوری اسلامی گریختند و با هزاران مشقات مالی، حقوقی، اقامتی، ... به یک طریقی در خارج به زندگی ادامه دادند، "برج‌عاج‌نشينان غرب" لقب میگیرند "كه "عزت رفتن به غربت" را "برگزیدند."

در هر حال، مطلب را بیشتر طول نمیدهم. امیدی که دارم این است که در آینده ادعا و اتهام از این قبیل کمتر ببینیم، بویژه در سایتی چون عصر نو. صادقانه بگویم که کمتر چیزی مرا بیشتر از این خوشحال میکند که ببینم نسل جوان به آموختن مستقل و آزادانه تاریخ چپ ایران و اظهار نظر درباره آن بپردازد، بدون اینکه به دام "ادبیات" سیاسی و "تاریخ" نویسی از نوع رایج در جمهوری اسلامی بیفتد.

با احترام.
ش. ح.

پاسخي به جناب روزبه
سام محمودي سرابي
2011-01-04 05:47:15
در پاسخ به دوست ديگرمان كه گويي ايشان نيز چون اين كمترين دچار شتابزدگي شده و حتي نام خويش را (كه ظاهرا روزبه است)كامل ننوشته‌اند بايد عرض كنم كه

•كيانوش توكلي بنابر اطلاعات حقير مدير سايت ايران‌گلوبال وروزنامه‌نگار اينترنتي (Web Journalist)است. نوشته او درباره دلايل اين تاخير را در http://avanews-social.com/?module=/news/fullStory&option=14161 بخوانيد.

•بنده چنانكه پيشتر عنوان كردم از ميان تمامي حدسيات آميخته به وهن و تهمت و افترا تنها دو حدس را برگزيده‌ام كه با معيارهاي ذهن الكنم قابليت طرح داشته‌اند. بخشي از اين حدسيات را نيز مي‌توانيد در http://iranglobal.info/I-G.php?mid=2-63440 بخوانيد

•درمورد لحن اين كمترين نسبت به تقي شهرام و ديگر اعضاي ماركسيست شده سازمان مجاهدين خلق نيز حق با حضرتعالي است. مي‌پذيرم و عذر تقصير مي‌طلبم. درمورد اطلاعات نيز كه فرموديد ناقص و نادرست است بسيار سپاسگذارم. حق با حضرتعالي‌است. بنده مي‌پذيرم كه درمورد ازدواج جناب حق‌شناس با مبارز فقيد خانم پوران بازرگان دچار خبطي غيرقابل اغماض شده‌ام!

•اما درمورد قضيه وقايع مرداد1355و شهادت حميد اشرف بنده اتهامي به شهرام وارد نكرده‌ام و چنانكه خود حضرتالي نيز اذعان فرموده‌ايد بنده نگفته‌ام حتما بلكه قيد «ممكن است» را بكار برده‌ام و كماكان براين باورم كه بر مبناي سابقه ذهني‌اي كه مجاهدين درمورد تلافي ماجراي لورفتن شنود بي‌سيم‌هاي كميته ايجاد كرده‌اند اين نيز يك گزينه است! گزينه‌اي كه نه مي‌توان تأييدش كرد و نه مي‌توان آن را مردود دانست. اما حضرتعالي كه اين را يك اتهام مي‌دانيد بفرماييد آيا ضربات پاييز و زمستان 1354 به چريك‌ها (كه موجب كشته شدن كساني چون خشايار سنجري شد) دليلي غير از تلافي مجاهدين (درمورد لو رفتن قضيه شنود بي‌سيم‌ها توسط يكي از اعضاي چريك‌ها بنام‌ عفت-بهجت- محجوبي‌نمين )داشت؟ شما مي‌توانيد منكر اين موضوع باشيد اما بنابر اعترافات وحيد افراخته«...در جريان مذاكرات وحدت، از سوي سازمان انتقاد شديدي نسبت به چريك‌هاي فدايي خلق صورت گرفت كه اولا- چرا يك عضو خارج از مركزيت از اين موضوع اطلاع داشته؛ ثانيا-چرا اين موضوع حياتي را بي هيچ ضرورت و الزامي لو داده است؟ بنابراين عمل او خيانت محسوب مي‌شود و در اين خيانت مركزيت چريك‌ها سهيم است!»

•شما مي‌گوييد «اگر به نحوه شهادت رفيق مرضيه احمدي اسكويي و شنود ساواك توسط تيم حميد اشرف در منابع نگاه كنيد متوجه مي شويد كه ساواك نيز مرتب كدهايش را تغيير مي داد و حتي حميد اشرف نيز در اين مورد تا آخرين دقايق متوجه در تور بودن مرضيه احمدي اسكويي نمي‌شود.» فراموش نكنيد كه شهيد مرضيه احدي اسكويي و شهيد شيرين معاضد(فضيلت‌كلام) آن روز با ابراهيم و عفت(بهجت) محجوبي‌نمين (از اعضاي تيم تداركاتي شاخه تبريز چريك‌هاي فدايي خلق)قرار سازماني داشتند! و طبيعي است كه ساواك از قضيه شنود بي‌سيم‌هايش توسط مجاهدين و چريك‌ها بوهايي برده باشد و بخواهد تمهيداتي بچيند و مي‌چيند. گفته مي‌شود مجاهدين خلق با شنود بي‌سيم‌هاي كميته مشترك دريافتند كه حادثه‌اي درشرف وقوع است. و چون موضوع به آنها ربطي نداشته احتمال مي‌دهند كه تكاپوي بي‌وقفه ساواك و كميته مشترك متوجه چريك‌هاست و بلافاصله حميداشرف را درجريان مي‌دهند. مأموران كميته مشترك ظاهرا به دليل بيرون نيامدن از شوك ماجرا آنگونه كه بايد و شايد نتوانسته‌بودند اطلاعاتشان را رمز با به تيم تعقيب و مراقبت بدهند و ناگهان نامي از خيابان حافظ برده مي‌شود و اشرف متوجه لورفتن قرار مي‌شود و با يك وانت‌بار به محل قرار رفته آلوده بودن محيط قرار را به اطلاع معاضد مي‌رساندو.... اساسا مجاهدين موضوع لو رفتن قرار را به اشرف اطلاع مي‌دهند.


•دوست عزيز براي بنده نيز اساسا مسئله اسطوره‌پردازي يا حتي اسطوره‌زدايي مطرح نيست. من نيز به مانند تمامي كساني كه ذره‌اي شرافت و انسانيت در ذات خويش دارند براي فردفرد اين جان‌هاي شيفته احترام قائلم. حميد اشرف، تقي شهرام، بهرام آرام، تراب حق‌شناس، زنده‌ياد پوران بازرگان و... براي حقير قابل احترامند و در برابر عظمت روح انقلابي‌شان به احترام برمي‌خيزم. طبيعي است اگر اين مبارزان و تلاش‌هايشان براي حقير كم‌ارزش مي‌بود چنين خويشتن را درگير اين مسائل نمي‌كردم.

پاسخي به دوست گرامي«ش.ح»
سام محمودي سرابي
2011-01-04 05:45:21
•دوست گرامي «ش.ح» دركامنتي با عنوان «مروری کوتاه بر حدسهای نویسنده» مي‌نويسند:«من در اینجا قصد ندارم به اشتباهات تاریخی، زمانی و مکانی در این مقاله بپردازم. ولی ... توجه کنید که هر دوی این جملات از کلمات احساسی پرهیز میکنند، ولی با خواندن آنها برداشتی بسیار متفاوت از یک اتفاق تاریخی به خواننده دست میدهد. حالا اگر این طرز نوشتن نویسنده مقاله درباره تاریخ را بسط بدهیم، میتوان درباره اکثر کسانی که در سالهای ۶۰ از دست قاتلان و شکنجه گران رژیم جان به در بردند، بشود گفت که "به اروپا رفتندوتحصیل/کار/ ازدواج کردند."! انگار که مثلا برای ازدواج، یا تحصیل یا کار، در تهران ویزا گرفته، سوار هواپیما شده، و به اروپا رفتند! بگذریم.»
اين خرده‌گيري دوست گرامي «ش.ح» را به‌درستي پذيرا هستم و كاملا مي‌پذيرم كه علاوه بر اشتباه تاريخي، لحن مناسبي نداشته‌ام.


•ايشان در ادامه مي‌نويسند:«این مقاله ۲ قسمت دارد: نیمه اول آن تکرارداستانهایی- واقعی یا تخیلی - درباره گذشته مجاهدین و فداییان است که نویسنده از اینجا و آنجا خوانده یا شنیده. این مطالب البته به حجم مقاله می افزاید، وآشنایی نویسنده با تاریخ جنبش چپ را به رخ خواننده میکشد تا شاید کسی به ایشان "دست مریزاد" بگوید، ولی ... برای آنان که بیش از تاریخ انتشار این گفتگوها به محتوای آن علاقه دارند، و قائدتا با تاریخ مجاهدین و فدائیان کمابیش آشنا هستند، فاقد هر گونه ارزشی هست.»
طبعا يادداشت نگاشته شده نيز چنين ادعايي نداشته كه مثلا قصد دارد به محتواي اين گفت‌وگوها بپردازد. بحث پيرامون محتواي مباحث مطرح شده در اين گفت‌وگوها را در مقاله نسبتا مبسوطي تحت عنوان «ماهرويان؛ اشرف و نقد يك رويكرد» پي گرفته‌ام كه پاسخي انتقادي به رويكرد آقاي هوشنگ ماهرويان به محتواي مباحث مطرح ميان رهبران دو سازمان است.


•ايشان ادامه‌مي‌دهند:«بعد می رسیم به "حدس" دوم ]...[ چرندیات هم حدی دارد! اصلا بیاییم و فرض کنیم این تخیلات حقیقت دارند. فرض کنیم سازمان پیکاری هست. فرض کنیم "جنبشی" هم هست. فرض کنیم پیکار فرضی از این جنبش فرضی همیشه در ترس بوده. حالا کجای این توضیح میدهد که چرا نوارها الان منتشر شدند؟ (مگر هدف مقاله "روشنگری" در این باره نبود؟!).»
درپاسخ به اين خرده‌گيري ش.ح بايد عنوان كنم كه اين‌كمترين؛ درمورد حدس‌وگمان‌هاي موجود تنها راوي بوده‌ام و نه چيز ديگر! و از ميان تمامي حدسيات آميخته به وهن و تهمت و افترا(براي نمونه مراجعه كنيد به اين آدرس: http://iranglobal.info/I-G.php?mid=2-63440 )تنها دو حدس را برگزيده‌ام كه با معيارهاي ذهن الكنم قابليت طرح داشته‌اند.

•حضرت ش.ح به گمانم در اين بخش (با وجودي‌كه اين تنها يك گمانه‌زني است و نه چيز ديگر)نمي‌توانم نقد حضرتعالي را بپذيرم. چراكه به‌وضوح مسئله(تلاشي چپ ايراني و تاثير به بن‌بست رسيدن مذاكرات) را واشكافي كرده‌ام: در اينجا دال و مدلول مشخص است. و جالب اينكه از حيث تاريخي دال‌ و مدلول مثل حلقه‌هاي يك زنجير به‌هم وصل مي‌شوند: به نتيجه نرسيدن مذاكرات وحدت(از سوي چريك‌ها)← قطع همكاري‌هاي نظامي- اطلاعاتي بين دو سازمان=
« 1.تبعاتي كه قطع همكاري‌هاي نظامي- اطلاعاتي بين دو سازمان براي چريك‌هاي فدايي خلق به همراه داشت{← شهادت حميداشرف←تضعيف چريك‌ها←انشعاب درسالهاي پاياني دهه 50
2. تبعاتي كه به نتيجه نرسيدن مذاكرات وحدت و در ادامه تصفيه شهرام براي مجاهدين خلق به همراه داشت{← انشعاب م.ل و تأسيس پيكار←اعدام تقي شهرام ← انحلال پيكار و دستگيري چندتن از رهبران و فرار چندتن ديگر»
و اين سير، ناكامي چپ در دهه‌60 را به‌دنبال داشت.تصور نمي‌كنم بشود واضح‌تر از اين توضيح داد!

•اين كمترين نيز به‌مانند بساكسان كه اين نوارها را گوش داده‌اند براين باورم كه به بن‌بست رسيدن مذاكرات وحدت در بادي امر يكي از هزاران دلايل ناكامي چپ ايراني بوده‌است. تقريبا بخش عمده كساني كه اندك مطالعه‌اي در تاريخ معاصر و اين دو سازمان داشته‌اند و در جريان مذاكرات وحدت اين دو سازمان بوده‌اند در اين نكته اتفاق‌نظر دارند. چندي‌پيش نيز بخشي از اسناد ساواك و مكاتبات پرويز ثابتي در ايران منتشر شد كه از وحشت ساواك از وحدت دو‌سازمان چريكي حكايت داشت.

•فراموش نكنيد مذاكرات وحدت از سوي چريك‌ها ادامه نيافت! رجوع كنيد به سرمقاله «نبرد خلق»(ارگان سازمان چريك‌هاي فدايي خلق) در شماره 6 كه عنوان «شعارهاي وحدت» را بر جبين دارد. در آن سرمقاله مي‌خوانيم:«در شرايط كنوني، سازمان‌هاي انقلابي ضد رژيم به‌هيچ وجه نمي‌توانند تشكيل جبهه واحد بدهند...مسئله تشكيل جبهه، درشرايط كنوني منتفي است...»
من دليل اتخاذ اين موضع را نمي‌دانم و نيز قصد ندارم مثل بسياري از كساني گه اين نوارها را گوش داده‌ و بر اتخاذ موضع مقتدرانه اشرف و ارمغاني صحه گذاشته‌اند، حدس ساده‌انگارانه«نگنجيدن دو پادشاه در يك اقليم» يا«واهمه چريك‌هاي طرف مذاكره از هژموني تقي شهرام و ترس از تسلط تئوريك او بر هردو سازمان» را سرلوحه كار قرار داده قضاوتي اشتباه كنم.

•حال با همه اين تفاصيل و به هردليل، باوجود تلاش‌هاي شهرام و م.ل، مذاكرات وحدت به‌نتيجه نرسيد و فرجام، آن شد كه ديديم. از سويي بخش عمده‌اي از كساني كه در دهه پنجاه و همزمان با تغيير ايدئولوژي ماركسيست شده بودند يا در اعدام‌هاي دهه شصت و يا باگذر زمان و كهولت سن از ميان رفته‌اند.
آيا نمي‌توان حدس زد كه احتمال دارد(ونه قطعا) حق‌شناس با گذر زماني 35 ساله خواسته‌باشد از ماركسيست‌هاي اوليه سازمان نظير آرام، شهرام، قائدي و... اعاده حيثيت كند كه دست وحدت به سوي چريك‌ها دراز كرده، ناكام ماندند؟

•سخن كوتاه: اين تنها يك حدس است دوست عزيز! و نه حكم برله يا عليه اين دو سازمان. بنده نيز درآغاز اين نوشته برآن انگشت تأكيد گذاشته‌ام.

دست مريزاد آقاي محمودي
س.س
2011-01-03 17:43:08
همواره پس از تجربه جنبش های انقلابی، دسته ای به سبب عقب ماندن از قافله، فعلیت سرکوب شده ی خود را سعی بر ارضایی اینهمانی دارند. آنان قصد دارند با ارائه و معرفی رویکردی تام و یکپارچه از ماهیت تاریخ ( البته تاریخ خودتفسیر)، مقدمات تسکین سرخوردگی های دورانی خویش را فراهم کنند و به وسیله ی تعصبات تاریخ مدار و خودساخته شان همچنان به اسطوره زایی ادامه دهند و با رویکرد دگماتیسم آسمون ریسمون ببافند. هرگاه تفکری از بینش تاریخی-انتقادی ( همچون رویکرد نویسنده مزبور)حضور آنان را حتی به مدد حدس هایی تقویت شده، به باد پرسش بگیرد، اینچنین برافروخته به یک تفکر انتقادی حمله می کنند و فقط ادعاهای خود را به صف ، روانه ی بازار من گویان می دارند بی آنکه حتی یک ادله ی مستدلل ارائه دهند. باشد تا روزی فارغ از تمایلات جناحی ،به حقایق همانگونه که هست بینا باشیم


مروری کوتاه بر حدسهای نویسنده.
ش. ح.
2011-01-02 17:33:44
من در اینجا قصد ندارم به اشتباهات تاریخی، زمانی و مکانی در این مقاله بپردازم. ولی قبل از اینکه به اصل مطلب برسم، این جمله نویسنده را نقل میکنم: "تراب حق شناس ... سال 60 به اروپا رفته با پوران بازرگان؛ بیوه محمد حنیف نژاد ازدواج کرد." صرف نظر از اشتباهات در زمان و مکان، این جمله بیان یک ماجرا در تاریخ است. ولی کس دیگری میتوانست این تاریخ را بر فرض اینگونه بنویسد: " تراب حق شناس سال ۶۱ بعد از ضربات رژیم به سازمان پیکار، به همراه همسرش پوران با ز رگان (که در سالهای ۴۰ همسر محمد حنیف نژاد و اولین زن عضو سازمان مجاهدین بود) از مرز ایران گریخت و به اروپا رفت". توجه کنید که هر دوی این جملات از کلمات احساسی پرهیز میکنند، ولی با خواندن آنها برداشتی بسیار متفاوت از یک اتفاق تاریخی به خواننده دست میدهد. حالا اگر این طرز نوشتن نویسنده مقاله درباره تاریخ را بسط بدهیم، میتوان درباره اکثر کسانی که در سالهای ۶۰ از دست قاتلان و شکنجه گران رژیم جان به در بردند، بشود گفت که "به اروپا رفتند و تحصیل/کار/ازدواج کردند."! انگار که مثلا برای ازدواج، یا تحصیل یا کار، در تهران ویزا گرفته، سوار هواپیما شده، و به اروپا رفتند! بگذریم.

این مقاله ۲ قسمت دارد: نیمه اول آن تکرارداستانهایی- واقعی یا تخیلی - درباره گذشته مجاهدین و فداییان است که نویسنده از اینجا و آنجا خوانده یا شنیده. این مطالب البته به حجم مقاله می افزاید، وآشنایی نویسنده با تاریخ جنبش چپ را به رخ خواننده میکشد تا شاید کسی به ایشان "دست مریزاد" بگوید، ولی ... برای آنان که بیش از تاریخ انتشار این گفتگوها به محتوای آن علاقه دارند، و قائدتا با تاریخ مجاهدین و فدائیان کمابیش آشنا هستند، فاقد هر گونه ارزشی هست.
حالا میرسیم به قسمت دوم مقاله که "سعی" میکند جوابی دهد به "پرسش مطرح در اين ميان" که "دلايل انتشار ديرهنگام نوارهاي مذاكرات" چیست. و در جواب این پرسش ۳ حدس میزند در این باره که چرا حق شناس حالا این نوارها را منتشر کرده است. از این حدسها هم نویسنده ۲ تای اول را نمی پسندد، تا اینکه میرسیم به حدس ۳ که به نظر میرسد مال ایشان است. حالا مروری بکنیم به این حدسها:
حدس اول اینکه "اين نوارها به‌صورت تصادفي يافته و منتشر شده باشند". این "حدس" البته به حدی حدس بیخودی است که خود نویسنده آنرا، باز هم با نقل داستان از قول خود حق شناس، رد میکند. ( میگوید "نمي‌توان انتشار اين اسناد را اتفاقي دانست").
بعد می رسیم به "حدس" دوم (اگرچه آنرا به آقای توکلی نسبت میدهد) که راستش را بخواهید از اولی مسخره تر است: "اين نوارها تنها در اختيار سازمان پيكار و يا همان سازمان مجاهدين ماركسيست شده قرار داشت و انها از ترس جنبش سياسي ايران تا امروز از انتشار آن خودداري نمودند و از انجا كه قرار است در «كنفرانس دو روزه به مناسبت چهلمين سالگرد رويداد سياهكل»در 11 فوريه در دانشگاه آمستردام مورد بحث قرار گيرد _ نوار ها انتشار علني يافت." عجب! واقعا تخیل هم حدی دارد! اولا همان نقل قول از حق شناس گواه آن است که این نوارها فقط در اختیار سازمان پیکار قرار نداشته. جالبتر اینکه چنا ن از سازمان پیکار و "آنها" صحبت میکند که خواننده ممکن است فکر کند سازمان پیکار ی امروز وجود دارد (که برای ۲۷-۲۸ سالی وجود نداشته است). و بعد صحبت از "... آنها از ترس جنبش سیاسی ایران" میکند. "آنها" کی هستند؟ سازمان پیکار که اصلآ وجود ندارد؟ ترس از چی؟ از جنبش؟ کدام جنبش؟ نکند منظورتان "جنبش سبز" است؟! یعنی بر و بچه های پیکار در تبعید برای ۲۸ سال از یک "جنبش سیاسی " در ترس بوده اند؟ و حالا بخاطر یک "كنفرانس دو روزه" ترسشان ریخته؟ چرندیات هم حدی دارد! اصلا بیاییم و فرض کنیم این تخیلات حقیقت دارند. فرض کنیم سازمان پیکاری هست. فرض کنیم "جنبشی" هم هست. فرض کنیم پیکار فرضی از این جنبش فرضی همیشه در ترس بوده. حالا کجای این توضیح میدهد که چرا نوارها الان منتشر شدند؟ (مگر هدف مقاله "روشنگری" در این باره نبود؟!).
که بلاخره میرسیم به حدس سوم که به نظر میرسد حدس خود نویسنده باشد: "اينكه با به نتيجه نرسيدن اين مذاكرات و مرگ اشرف تبعات بسيار وخيمي براي چپ ايراني داشت از سويي با مرگ اشرف چريك‌ها تضعيف شده بعدها دچار انشعاب مي‌شوند و از سوي ديگر مجاهدين نيز با ورود مسعود رجوي كه ظاهرا قصد احياي سازمان را داشت ره به فرقه گرايي بردند و چپ در دهه شصت دچار تلاشي شد.... شايد بتوان مدعي شد كه تراب حق‌شناس ... با انتشار اين اسناد قصد اعاده حيثيت از م.ل را دارد چراكه اساسا با مرگ كمونيست‌هاي اوليه سازمان كسي نيست كه روند تلاشي و به هرز رفتن چپ ايراني را با استناد به مدارك مستند شرح دهد."
حقیقتش را بخواهید این پاراگراف را چند بار خواندم، ولی متوجه نشدم منظور نویسنده چیست. اولا کجای این نوارها از م.ل. "اعاده حيثيت" میکند؟ ثانیا فرض کنیم که "اعاده حيثيت" میکند، خوب چرا حق شناس ۲۸ سال صبر کرد تا از م.ل. "اعاده حيثيت" بکند؟ کجای "اعاده حيثيت" از م.ل. توضیح میدهد که چرا این نوارها حالا با تاخیر منتشر شدند؟ (دوباره میپرسم مگر هدف مقاله "روشنگری" در این باره نبود؟!). حالا بماند که مرگ اشرف، انشعاب در چریکها، "ورود مسعود رجوي"، تلاشی چپ در دهه شصت، هیچکدام ربطی به "ا لان" ندارند که توضیح دهند چرا الان بعد از این همه سال! و بگذریم که منظور نویسنده از "ورود مسعود رجوی" (آزادی از زندان در سال ۱۳۵۷؟) چیست و این چه ربطی به انتشار این نوارها در سال ۱۳۸۹ دارد! بعد هم که میگوید: " چراكه اساسا با مرگ كمونيست‌هاي اوليه سازمان كسي نيست كه روند تلاشي و به هرز رفتن چپ ايراني را با استناد به مدارك مستند شرح دهد." پس چون " كمونيست‌هاي اوليه" (منظور کیست؟ اشرف، شهرام، آرام؟) امروز در میان ما نیستند تا "روند تلاشي و به هرز رفتن چپ ايراني را با استناد به مدارك مستند شرح" دهند، حق شناس سعی میکند این اسناد را انتشار دهد تا " از م.ل. ""اعاده حيثيت" کند؟ دوست عزیز، اصلآ شما راجع به چی دارید حرف میزنید؟!
در پایان اضافه کنم که حدس زدن "گناه" نیست، و همه حق دارند هر حدسی خواستند بزنند. حتی گاهی وقتها حدس زدن مفید هم هست. ولی حدس داریم تا حدس. بعضی حدس ها بر مدارک و شواهد متکی اند، و شاید در شناخت دنیا به ما کمک کنند، و بعضی حدسها فقط صفحه را سیاه و وقت خواننده را تلف میکنند.


تاريخ نويسى عجولانه
وزبه
2011-01-02 06:25:25
با سلام
آقاى محمودى سرابى، چند نكته را مى خواستم در رابطه با اين مقاله تان ياداورى كنم و همان گونه كه در جواب به كامت گذاران هم نوشته ايد، مشتاق آموختن هستيد. مقاله شما يك واكنش عجولانه به متن اين گفتگو ها است. قضاوت صرف ( سياه و سفيد) بر اساس هر آنچه در اين گفتگو ها صورت گرفته هيچ كس را به جايى نمى برد. به نظر من شما مطالعه چندانى پيرامون روابط اين دو سازمان كه خوشبختانه بسيارى از منابعش امروزه در سايت انديشه و پيكار و همچنين سايت آرشيو اسناد اپوزيسيون ايران هست را نديده ايد و صرفا بر اساس منابع دم دست و يا اطلاعات محاوره اى به قضاوت نشسته ايد. به عنوان مثال شما دو نظر از آقايى به نام كيانوش توكلى آورده ايد و در نقد يك كامنت گذار خود را مسٸول نوشته ايشان نمى دانيد. اين آقاى توكلى كيست؟ در كجا مى نويسد؟ و اصولا چقدر از نظر تاريخ نويسى قابل اتكا است؟ مثلا هر كسى مى تواند نقل قولى از هر كس ديگرى در دنياى مجازى بياورد و به عنوان مثال بنويسد كه كشور ايران در قاره آمريكا است!! آيا اين مسٸله ملاكى براى آوردن آن در يك مقاله مى تواند باشد. من تا به حال نظرات اجغ وجق زيادى در اين باره ديده ام، آيا چون كسى نظرى درباره اين گفتگو ها ابراز كرده، ملاك آوردنش در مقاله جنابعالى است؟ شما وقتى از جايى نقل قولى مى آوريد، براى توضيح و تشريح و يا تاكيد بحث تان است. من خواننده نيز نقل قول از آقايى ناشناخته كه جنابعالى يك هوا در مقاله تان آورده ايد رابه همين گونه مى بينم.
در تمام مقاله به سازمان مجاهدين خلق ايران در پس از سال 1354، با عنوان " دارو دسته" تقى شهرام نواخته ايد. اگر شما مقاله اى جانبدارانه نمى نويسيد، بايستى به عرض تان برسام كه اين سازمان كه يكى از طرف هاى گفتگو است، خود را به اين نام مى خوانده و از رهبرانش نيز تقى شهرام بوده است، پس جنابعالى به چه حقى آن ها را دارو دسته خوانده ايد؟
در مورد تراب حق شناس مطلب بسيار است. به عنوان مثال در كتاب بر فراز خليج فارس نيز گفته مى شود كه پس از آمدن خانم پوران بازرگان به كمپ سازمان در عراق، وى با تراب حق شناس ازدواج مى كند. از سوى ديگر در مقاله اى در يادبود پوران بازرگان، از آقاى جليليان، شر] مختصرى از زندگى نامه وى و همچنين تاريخ و محل ازدواج ايشان با آقاى حق شناس آمده است.
متوجه مى شويد آقاى محمو سرابى اگر كمى جستجو كنيد و روزنامه نگارانه بگرديد، سريعتر از همه مى يابيد و كمتر اشتباه مى كنيد.
در مورد اين گفتگو ها مثلا در نشريه دوم بحث ويژه بين دو سازمان از سازمان مجاهدين خلق كه با عنوان " مساٸل حاد جنبش ما" آمده است كه حداقل يك جلسه مقدماتى در آذر ماه 1354، انجام گرفته و در متن نوارها نيز به جلسه خرداد 1354 نيز اشاره مى شود.
در مورد تصفيه هاى درونى اگر دقت كنيد، صحبت هاى حميد اشرف در اواخر گفتگو ها پيرامون نيروهاى سازمان مجاهدين در خارج از كشور كه نام " كمال" ( حسين روحانى" و همچنين فردى " جهرمى" ( تراب حق شناس) آورده مى شود، چيزى شبيه به آن سوى گفتگو است.

در مورد اين كه سازمان مجاهدين از ضربه مهرآباد ممكن است مطلع بوده باشند، بخاطر شنود راديويى، بهتر است با احتياط و پس از اين كه همه مدارك را در اختيار داشتيد، چنين اتهامى وارد كنيد.
اگر به نحوه شهادت رفيق مرضيه احمدى اسكويى و شنود ساواك توسط تيم حميد اشرف در منابع نگاه كنيد متوجه مى شويد كه ساواك نيز مرتب كدهايش را تغيير مى داد و حتى حميد اشرف نيز در اين مورد تا آخرين دقايق متوجه در تور بودن مرضيه احمدى اسكويى نمى شود.
مسٸله اساسا اسطوره پردازى نيست. آنها جان هاى شيفته اى بودند كه امروزه در كنار ما نيستند كه اين همه اتهامات پاسخ دهند. عاقلانه و با دانش بيشتر و آگاهى كامل قضاوت كنيم. درود بر همه آن جان هاى به خاك افتاده.

عجب جوابيه دندان شكني
رضا
2011-01-01 18:19:46
جوابيه اين آقا من رو ياد نامه هاي شعاعيان به چريك ها انداخت. به همان اندازه دندان شكن و در عين حال دقيق و مستند.
جالب اين بود كه از حرفهاي خودشان گرفته و به خودشان تحويل داده است.
بايد به اين جوان نويسنده و روزنامه نگار كه ظاهرا چندوقتي هم در زندان‌هاي رژيم جمهوري اسلامي در بند بوده تبريك گفت.
من كه خوشم آمد.
واقعا دست مريزاد آقاي محمودي ساربي

پاسخ به جناب دبيري
سام محمودي
2010-12-31 02:07:10
جناب دبيري ارجمند

-ضمن عرض ادب و احترام معروض مي‌شود پاسخ اين‌كمترين به نقد محترمانه حضرتعالي، همزمان با ارسال به صندوق پست اينترنتي شما، در سايت عصرنو نيز منتشر شده است. از اين حيث تصور نمي‌كنم مسئله‌اي خصوصي درميان باشد كه حقير بخواهد آن را به‌شكلي خصوصي حل‌وفصل كند. حداقل انتظاري كه از شما دوست ناديده و بزرگوار، مي‌توان داشت، اين است كه حداقل ابتدا آن صفحه را ازنظر گذرانده، سپس چنين اظهارنظر مي‌كرديد.


-نمي‌دانم حضرتعالي دركجاي نقد «دوست گرامی علاقمند» نشاني از صميميت ديده‌ايد؟ و مهم‌تر از همه حضرتعالي جمعا چند مطلب از راقم خوانده‌ايد كه چنين داوري مي‌فرماييد و حقير را با محفل يا محافل خاصي مرتبط مي‌دانيد؟


-سوابق كاري، فكري و... بنده كاملا مشخص است. كافي‌است اسمِ نازلِ اين‌كمترين را در موتورِ جستجوگرِ www.google.com جستجو فرماييد تا حداقل كسي را كه تاكنون اهل هيچ محفلي نبوده، متهم به وابستگي نفرماييد. نمي‌دانم شايداين توهم توطئه نگاه غالب برج‌عاج‌نشينان غرب، به كوخ‌نشينان وطن باشد كه ذلت ماندن در ايران را به عزت رفتن به غربت برگزيده‌اند!


-مي‌فرماييد:« ایشان بدون اینکه درک روشننی از پروسه وقایع قبل و بعداز 1350 داشته باشد...» كاملا مي‌پذيرم. حال بايد پرسيد كه اين درك روشن ازنظر حضرتعالي چگونه حاصل مي‌شود؟ آيا غير از اين است كه بايد منابع مختلف (اعم از له يا برعيله) مورد مطالعه و ارزيابي قرار گيرند؟ يا حضرتعالي نيز به مانند «دوستِ گرامیِ علاقمند» معتقديد كه فقط يك نظر درست وجود دارد؟


-در آن منبع (مصطفي شعاعيان و رمانتيسم انقلابي) نيز كه حضرتعالي در پاسخ محترمانه‌تان به وجيزه حقير، فرموده بوديد چيزخاصي در اين رابطه وجود نداشت. در گفت‌وگويي كه با جناب آقاي انوش صالحي نويسنده محترم و فرهيخته اين اثر گرانسنگ داشتم نيز ايشان از اسناد جديدي سخن گفتند كه پس از انتشار كتاب بدان‌ها دست يافته بودند و جالب اينكه نظر اين تاريخ‌پژوه ارجمند نيز مؤيد عرايض بنده بود. اميد كه كتاب اين كمترين(مصطفي شعاعيان و مجاهدين خلق؛ بازخواني يك ارتباط) درآينده‌اي نه‌چندان دور(البته درجايي غير از ايران) در دسترس اهالي نظر قرار گيرد تا حداقل ثابت شود كه حقير آن‌قدر سرتق هستم كه تنها به آنچه حضرتعالي از آن به‌عنوان«احادیث و نقل قولهای معین» ياد مي‌كنيد، تكيه نكرده «بسیار غیر مسئولانه و تهمت زنانه در ارتباط با شعاعیان و سازمان فدائیان» سخن نگويم. حضرتعالي كه مسئولانه و عاري از هرتهمت و زنده‌باد و مرده‌بادي، سخن مي‌گوييد، چگونه برخوردي با شعاعيان داشتيد؟ آيا غير از اين بود كه اورا به تروريسم متهم نموديد؟ اتهامي كه با استناد به آن مي‌توان همه مبارزان انقلابي (از حنيف‌نژاد و جزني و ضيأضريفي گرفته تا حميد اشرف و تقي شهرام و...)را با يك چوب راند!


-بايد از حضرت‌عالي پرسيد چرا از همه پاسخ بنده تنها يك بخش را ذكر فرموديد؟ آيا رويكرد گزينشي شما، غير از روش مکانیکی و گزینشی selective method است كه جزئی از پدید‌ه‌ها را بجای کلیت آن مورد تحلیل و نتیجه گیری قرار میدهد؟ جالب اينكه شما همين نقد را به نگاه ماهرويان وارد دانسته‌ايد!


-يادآور مي‌شوم كه بنده مبّلغ هيچ دسته، سازمان يا شخص نيستم و هيچ دسته و سازمان و شخصي براي من تقدس ندارد؛ چراكه معتقدم تاريخ ما را همين اسطوره‌سازي‌ها به بادفنا داده‌است. تصور نمي‌كنيد كه چپ ايراني بايد براي اين كوررنگيِ تاريخي خود چاره‌اي بينديشد؟


تصدقتان
سام.م



پاسخ به نقد استاد علاقه‌مند
سام محمودي
2010-12-31 00:53:00
تصور مي‌كنم بايد براي پاسخ‌گفتن به نقد- وهم - وهن جناب آقاي/سركار خانم* «علاقه‌مند» بايد جمله به جمله نوشته ايشان را سرلوحه قرار داد. چراكه درسهاي بسيار ارزشمندي لابلاي آنها نهفته است:
-ايشان نقد خود را با اين جمله مي‌آغازند«در مدت کوتاهی که نوارهای گفت و گوهای رهبران دو سازمان فدائی و مجاهدین (بخش مارکسیست) در دسترس کوشندگان راه آزادی قرار گرفته؛ شاهد ابراز واکنش های بسیاری هستیم.» و البته در ميانه كار، به يكباره آتش تعصب، ماهيت نقد را زير سوال برده، تناقض آشكار مي‌شود:«... ادعا کرده که این امر (تاریخ انتشار) ذهن تارسخ پژوهان را مشغول کرده . گوئی انان کار دیگری ندارند و منتظر انتشار این نوارها بودند که به پژوهش بپردازند! جل الخالق!» نمي‌دانم كدام را بپذيرم و كدام را وانهم؟ اگر به‌قول و نوشته ايشان تارسخ(!)پژوهان بي‌كار نيستند و كارهاي مهم‌تري دارند پس اين ابراز واكنش‌هاي بسيار كه در ابتداي مطلب برآن تاكيد شده چيست؟ از ديگرسو بايد از ايشان پرسيد: اگر اين اسناد مهم‌ نيستند (كه دراهميت آنها شكي نيست) حضرت‌عالي/عليّه چرا چون اسپند برآتش كلمات رنجور اين يادداشت ابتدايي مي‌جهيد؟
مهمتر از همه ايكاش ايشان، نقد روشمند خود به نوشته پرخبط و اشتباه اين‌كمترين را حداقل يكبار با دقت خوانده، غلط‌هاي دستوري و املايي‌شان (مثل تارسخ‌پژوهان!!!)را رفع مي‌نمودند!

- وي در جمله بعدي مي‌نويسد:«بخش قابل ملاحظه ای از انان، بدرستی به اهمیت این اسناد و لزوم درس گیری از گذشته پرداخته اند. و بودند ذهن های بیماری که اصل ماجرا را فراموش کرده و به حاشیه پرداخته اند و گاهی نیز ره ترکستان پیش گرفته اند. » ظاهرا استاد «علاقه‌مند» بسيار علاقه‌مندند كه نظر خويش را صائب تمامي كوشندگان راه آزادي معرفي كنند اما تصور نمي‌كنم به‌حاشيه رفتن اين‌كمترين در بازخواني اسناد مورد بحث ذره‌اي از اهميت آنها بكاهد. از همه مهم‌تر اصل ماجرا در اذهان مختلف نمودهاي متفاوت و گاه كاملا متعارضي مي‌يابد. اينكه حضرت استاد «علاقه‌مند»، بيماريِ ذهنِ اين‌كمترين را ازكجا تشخيص داده‌اند نمي‌دانم اما بايد به ايشان تبريك گفت كه در زمانهء نفوذ و نعوذ پلوراليسم و تكثرِ آرا، به‌نيكي بيماريِ ذهنِ معيوب يك جوانِ تازه‌‌به‌دوران رسيده را تشخيص داده‌اند: جويشِ نام.
در اينجا بايد به يكي از عوارض وخيمِ مرض لاعلاج حقير اشاره كرد و آن، اينكه نمي‌دانم طرح يك بحث تاريخي چه اعتباري بر نام من خواهد افزود؟ بنده يك روزنامه‌نگار متوسط‌الحال و دانشجويي هميشه درتحصيل بوده‌ام و كنجكاوانه روند به‌هرز رفتن چپ ايراني را رصد كرده‌ام. ايشان را نمي‌دانم و تصور مي‌كنم بايد عمرگرانسنگ خويش را وقت پاسداري از مواريث چپ كرده‌اند و كافي‌است كودكي گستاخ چون اين‌سرتق، بخواهد به اين جيز دست دراز كند تا رودستي ايشان به عنوان ولي، را بخورد كه «بچه‌جان، اين جيز است؛ مي‌سوزي.» ويا مثل اين نقد يادآورشوند كه:« اينجا جاي بازي نيست.»

-جمله بعدي اين است:«اما، مقاله بالا ویژگی دیگری نیز دارد. جوانی با تکیه بر «حدس و گمان» (به قول خودش) بالای منبر رفته و در مورد زمان انتشار اسناد و بویژه چرائی آن به سحن پراکنی پرداخته و گاه به بیراهه رفته و تهمت ها زده است.» يادداشت بنده چنان كه از فحواي آن پيداست تنها به گمانه‌زني درباره دلايل انتشار ديرهنگام اسناد فوق پرداخته و لاغير! به‌گونه‌اي كه اين‌كمترين پيش از آغاز سخن درباره اين اسناد اعتراف كرده‌ام كه ماهيت اين يادداشت تنها گمانه‌زني ‌است و نه چيز ديگر. بنابر اين نه منبري دركار بوده و نه بنده داعيه روضه داشته‌ام. اما حالاكه پايين منبر نشسته، صلاي وااشرفا و واشهراما سر مي‌دهيد و معتقديد كه جواني از سر «جويش نام»، بالاي منبر رفته وچرند مي‌بافد؛ بفرماييد بالاي منبر و در لابلاي مجلس تعزيه شهرام و اشرف، دلايل ناكامي چپ ايراني را واشكافي كنيد كه چرا چپ در ايران با دادن خون‌هاي‌ گرانبهايي از فرزندان خلق به ورطه تلاشي افتاد؟ ايكاش اگر من به بيراه رفته‌ام، راهي نشان مي‌داديد و خود به بيراههء نارواي يكسونگريِ متعصبانه و مطلق‌انديشي نمي‌رفتيد.
نمي‌دانم ايشان كدام كلام و كلمه را مصداق بارز تهمت يا سخن‌پراكني دانسته‌اند. ايكاش مي‌فرمودند كه من در كجاي يادداشتم تهمت روا يا ناروايي به شخص يا سازماني زده‌ام تا عذر تقصير بطلبم.

در جمله بعدي مي‌نويسند:« بگذریم که نویسنده خود را قاطی «تاریخ پژوهان»هم کرده و ادعا کرده که این امر (تاریخ انتشار) ذهن تارسخ پژوهان را مشغول کرده. گوئی انان کار دیگری ندارند و منتظر انتشار این نوارها بودند که به پژوهش بپردازند! جل الخالق! » هر چند بنده در آن نوشته (و نه در هيچ نوشته و يادداشت ديگري) داعيه صاحب‌نظري نداشته‌ وندارم اما معتقدم تاريخ ملكِ طلق هيچ بني‌بشري نيست كه بخواهد اجازه ورود به اين ساحت را به گروهي داده، از گروهي دريغ‌كند. من در آن نوشته تنها به‌عنوان يك روزنامه‌نگار خواسته‌ام كه با طرح گمانه‌زني‌هايي درباره دلايل تاخير در انتشار اين نوارها، سهمي در برانگيختن جناب حق‌شناس درجهت پاسخ‌گويي داشته‌باشم. كاري‌كه اساسا رسالت مطبوعاتي حقير در آن خلاصه شده: پرسشگري!
اما در اينكه اين موضوع ذهن تاريخ‌پژوهان و علاقه‌مندان به تاريخ بي‌قراري اين قوم را به خود مشغول داشته شكي نيست كه اگر غيراز اين بود ايشان چنين واكنشي را سزاوار خود نمي‌ديدند. از ديگر سو حضرتشان كافي‌است سركي به سايت‌هاي مختلف زده سيل پرسشهاي‌ هماره در كمون را دريابند كه اغلب به يك موضوع اشاره دارند:چرايي ديركرد در انتشار اين اسناد. از اين حيث برخورد پوپوليستي (از جنس بزن‌و دررو) فوق كه «گوئی انان کار دیگری ندارند و منتظر انتشار این نوارها بودند که به پژوهش بپردازند! جل الخالق!» خود جاي بسا تمسخر دارد. البته بنده شأنِ حضرت «علاقه‌مند» را اجل‌تر از اين مي‌دانم كه بخاطر يك خبط پوپوليستي و عوامانه، ايشان را كه يكي كوشندگان راه آزادي هستند، به باد استهزا بگيرم.
ظاهرا ايشان برخلاف ادعايشان چندان هم اهل نظر نيستند چراكه تقريبا هيچ علاقه‌مندي به تاريخ چپ در ايران وجود ندارد كه انتشار اين اسناد را يكي از مهم‌ترين رويدادهاي چندسال اخير ارزيابي نكرده‌باشد. چنانكه پيشتر نيز از ايشان پرسيده شد، اگر اين اسناد مهم‌هستند(كه دراهميت آنها شكي نيست) بايد واكاوي شوند و اگر نيستند حضرت‌عالي/عليّه چرا چون اسپند ازجا مي‌جهيد؟

درپاسخ به اين جمله: «او از قول حمید اشرف ادعا می کند که وی از «نحوه تغییر ایدئولوژیک و تصاحب سازمان» انتقاد کرده و تاییدش ننموده است. حالا کجای نوار این را شنیده، معلوم نیست.» بايد ايشان را (كه گويي همه نوارها بجز ابتداي آن را به گوش جان نيوش كرده‌اند) ارجاع بدهم به نقطه آغازين نوارها كه حميد اشرف پس از آغاز سخن پيرامون موضع سازمان چريك‌ها، جان كلام نظر رفقاي سازمان چريك‌هاي فدايي خلق را در اين پرسش خلاصه مي‌كند كه آیا این حرکت جدید یک حرکت بنیاداً اصولی هست یا نه؟ (a1;1:27 الي a1;13:48) و در توضيح بيشتر، يكي از ايرادات وارده را حمله مجاهدين تازه ماركسيست شده به مذهب مي‌داند ومي‌گويد:«مارکسیستها ضرورت حمله به مذهب را هیچوقت حس نمی‌کردند، چون معتقد بودند بعد از تغئیر زیربنا، روبنا هم تغئیر خواهد کرد. شما به روحیات و اعتقادات مردم حمله کرده و موضعگیری شدیدی را ایجاد کرده‌اید که در عمل برخلاف وحدت عمل می‌کند....» (1b;07:03 الي 1b;07:48)
-ايشان در توضيح جمله پيشين‌شان مي‌نويسند:« اشرف به روش کار انتقاد داشت و از تصاحب سازمان صحبت نمی‌کند.» پيشنهاد مي‌كنم حضرت استاد به اين آدرس در نوارها (1b;01:20 الي 1b;00:02) مراجعه كنند تا متوجه بحث پيرامون تصاحب سازمان و توجيه‌هاي تقي شهرام شوند. از سوي ديگر مراجعه به نشريه نبرد خلق، شماره 6، مورخه مرداد 1354 نيز روشنگر خواهد بود. در آنجا مي‌خوانيم: «کمونیست‏هایی که داخل سازمان سیاسی غیرکمونیستی می‏شوند، فقط به خودشان و به جنبش کمونیستی لطمه نمی‏زنند بلکه آن سازمان‌ها را دچار تضادهای متعارض داخلی، بی‏نظمی، سردرگمی، نوسان افسارگسیخته به چپ و راست، از دست دادن مواضع اجتماعی و جدا شدن از توده‏ها و طبقه خود، و حتی تجزیه و تلاشی می‏سازند... کمونیست‏ها باید به حفظ اصالت این سازمان‌ها، به عنوان بخشی از نیروهای انقلاب، علاقمند باشند و به جای عضو شدن در این سازمان‌ها با آن‌ها فقط در عمل مشخص همکاری کنند.»

- «...به برخورد او به کشته شدن شریف واقفی هم دقت کنید که با کنایه برخورد می کند.»
نمي‌دانم ايشان كنايه موجود در لحن اشرف را مدنظر دارند يا منظورشان يادداشت بنده است.

- جمله «پس از سی و شش سال، ایشان از درک محتوای گفتگوی دو کمونیست عاجز است. » نيز با يك اشكال جدي ازحيث منطقي مواجه است! و بايد از استاد پرسيد كه عجز اين‌كمترين در درك محتوای گفتگوی دو کمونیست چه ربطي به سی و شش سال پيش دارد؟

-در جمله بعدي مي‌نويسند:« صحبت از «موضعگیری مقتدرانه» حمید اشرف می کند و آن را دلیل اصلی بن بست مذاکرات وحدت می داند.» مجدداَ تاكيد مي‌كنم كه حضرت‌عالي/عليّه بايد يكبار ديگر نوارها با دقت ونه سرسري (آنگونه كه يادداشت مرا خوانده‌ايد!)گوش داده و در مورد نوع موضع‌گيري و لحن اشرف قضاوت كنيد. او در جاهايي حتي با استناد به اين گفته استالين كه "كمونيست‌ها از سرشتي ديگرند!" ساختار سازماني مجاهدين را دوآليستي مي‌خواند.

- و اما درمورد اين جمله:« واقعا که شما از بحث های دوازده و اندی ساعته، چیز زیادی دستگیرتان نشده است. »بايد پرسيد: شما كه همه‌چيز دستگيرتان شده بفرماييد چرا مذاكرات وحدت به نتيجه نرسيد؟

-ايشان مدعي‌اند« اصلا بین دو جریان، هیچ اختلاف ایدئولوژیکی وجود ندارد و تفاوتی بین برداشت دو نفر در مورد مسائل مارکسیستی وجود ندارد؟! » بايد اعتراف كنم اين‌كمترين معني آن علامت سوال را نمي‌فهمد! كه البته اين فقط به ميزان شعور بنده برنمي‌گردد و استاد بايد بفرمايند مقصودشان از آن علامت سوال چيست؟ از ديگرسو بايد مجدداَ از ايشان خواهش كنم كه پس از گوش دادنِ با دقت (و نه حواس‌پرتي) نوارها، يادداشت بنده را نيز با دقت بخوانند تا ببينند كه من در يادداشت خود چنين ادعايي نداشته‌ام كه اختلاف آنها ايدئولوژيكي بوده! هرچند اگر ايشان با دقت بيشتري به نوارها گوش مي‌دادند متوجه تفاوت درك و دريافت آنها از مفاهيم و مسائل ماركسيستي مي‌شدند! موضوعي كه نه تنها بد نيست بلكه حداقل مشخص مي‌كند آنها هركدام موضع و طلقي خاص خودشان از مفاهيم ماركسيستي را دارند و مثل ايشان يك نظر خاص را حرف اول و آخر نمي‌دانند.
استاد ادامه مي‌دهند: «نویسنده جرئت می کند و ضربات به چریک های فدائی و کشته شدن اشرف را نیز به تقی شهرام و سازمانش نسبت می دهد که گویا «کدهای امنیتی ساواک» را به انان نداده است. آیا سازمان فدائیان در مورد مسائل امنیتی تابعی از مجاهدین بودند؟ »
حضرت «علاقه‌مند»! قبل از هر چيزي بايد يادآوري كنم كه اين حرف من نيست! بخش عمده‌اي از فداييان معتقدند كه سازمان مجاهدين كه توانسته بود درآن سال بد،كدهاي كميته روي بي‌سيم‌ها را بشكند؛ مي‌توانست قضيه لو رفتن خانه تيمي مهرآبادجنوبي را به چريك‌ها خبر داده، مانع كشته‌شدن حميداشرف و نه تنِ ديگر از اعضاي مركزيت سازمان چريك‌ها شود.فراموش نكنيد كه مجاهدين چندماه پس از لو رفتن قضيه شنود بيسيم‌هاي ساواك و كميته مشترك توانسته بودند كدهاي ساواك را نيز بشكنند و اگر تاريخ آن دوره را خوانده باشيد بهتر از هر كسي مي‌دانيد كه اگر اطلاع‌رساني مجاهدين در مورد قرارهاي لو رفته چريك‌ها نبود چه‌بسا ضرباتي كه به سازمان چريك‌هاي فدايي خلق وارد شد بدتر مي‌بود. حال چه شد كه مجاهدين تا پيش از به بن‌بست رسيدن مذاكرات، اطلاعات را در اختيار چريكها قرار مي‌دادند و درست پس از به بن‌بست رسيدن مذاكرات ديگر اين اطلاعات را در اختيار چريك‌ها قرار ندادند؟ تقريبا همه و علي‌الخصوص چريك‌ها اذعان ‌مي‌كنند كه بخش عمده‌اي از موفقيت‌هايشان در مواجهه با ساواك در سالهاي 51تا53 مرهون آموزش ساخت راديوي موج بلند به ابتكار مجاهدين بود.

- وي در ادامه مي‌افزايد: «و تازه ادعای «تلاشی» سازمان فدائی را هم دارد که با واقعیت وفق نمی دهد.»
ضمن اشاره به غلط فاحش دستوري در اين جمله؛ بايد گفت ‌كه بنده نوشته‌ام «روند تلاشي سازمان چريك‌هاي فدايي خلق با مرگ اشرف در مردادماه 1355 تسريع شد» فكر نمي‌كنم در اين جمله گفته باشم سازمان چريك‌هاي فدايي با مرگ اشرف متلاشي شد! بلكه از روندي سخن گفته‌ام كه با مرگ اشرف سرعت گرفت.

- متاسفانه جملهء «تصفیه شریف واقفی را نتیجه رویکرد «استالینیستی» تقی شهرام تلقی می کند و گوئی نوارهای ایشان با آن چه ما گوش داده ایم متفاوت است.» نيز با همان اشكال منطقي مواجه است كه پيشتر عنوان شد. نوارهايي كه بنده گوش داده‌ام چه ربطي مي‌توانند به رويكرد استالينيستي شهرام داشته باشند؟ از سوي ديگر امروز حتي طرفداران تقي‌شهرام معتقدند كه تصفيه "شريف‌واقفي" كاري استالينيستي و اشتباه بوده.

- ايشان از قول من ادعايي را طرح مي‌كنند كه اساسا حقير مطرح نكرده‌است:« ادعا کرده اند که پیکار «از ترس جنبش سیاسی ایران تا امروز از انتشار آن خودداری کرده اند. بگذریم که پیکار در سال 1362 خورشیدی دیگر وجود خارجی نداشت، پس انتشار اسناد چه ربطی به آن تشکیلات دارد و ترس از جنبش؟ چه ترسی؟ »
بايد بگويم لطفا پس از گوش دادن(تكرار مي‌كنم:با دقت و نه حواس‌پرتي) نوارها يادداشت بنده را نيز با دقت بخوانيد تا ببينيد كه من در يادداشت خود اين حدس را از قول و نوشته آقاي كيانوش توكلي نقل كرده‌ام.

- وي مي‌افزايد:« ذهن بیمار، انتشار اسناد را به برگزاری چهلمین سالگرد سیاهکل هم ربط داده – و البته خود تکذیبش نیز کرده است- سپس داده های تاریخی نادرست هم آورده است.»
درمورد تشخيص بيماري ذهن اين‌كمترين پيشتر از ايشان كه طبيبي حاذق هستند تشكر كرده‌ام. اما بازهم يادآوري مي‌كنم ايكاش يادداشت مرا با دقت مي‌خوانديد تا دچار اين اشتباه نشويد كه من چنين ادعايي كرده‌ام. اين نظر مال آقاي كيانوش توكلي است. البته حقير آن را به واقعيت نزديك ندانسته است.

- ايشان تنها دريك‌جا سعي كرده‌اند تذكاري داده، چيزي به دانسته‌هاي راقم بيفزايند و آن در اين جمله است:«تصفیه شهرام نه در سال 1354؛ بلکه در سال 1357 صورت گرفته» كه متاسفانه باز همان اشتباه پيشين(عدم دقت در مطالعه يادداشت) را مرتكب مي‌شوند چون اساسا بنده درمورد تاريخ تصفيه شهرام چيزي نگفته‌ام كه ايشان بخواهند اشتباه مرا گوشزد كنند كه: بچه‌جان! شهرام 54تصفيه نشده 57تصفيه شد!

- جناب آقاي/سركار خانم «علاقه‌مند» در جمله بعدي به اشتباه اشاره كرده‌اند كه آن را مي‌پذيرم :« تراب حق شناس هرگز در نجف طلبه نبوده» البته با ذكر اين توضيح كه منبع اصلي من در ذكر اين پيشينه مقدمه‌اي‌است كه درآغاز(ليد) گفت‌وگوي پرویز قلیچ خانی مدير و سردبير ماهنامه آرش (در شماره79 در نوامبر سال 2001) با حق‌شناس در اين آدرس
http://www.iran-interlink.org/files/farsi%20pages%2017/torab240106.htm
آمده و ظاهرا تنها معرفي‌ موجود در فضاي وب نيز هست.
لازم به توضيح مي‌دانم كه جناب آقاي حق‌شناس بنابر معرفي نشريه پيكار (درشماره68 ص9)« سه سال در قم تحصيل كرده (37 _ 1339) ومدتي هم در نجف در مدرسه سيد محمد كاظم يزدي براي چند نفر از طلاب از جمله آقاي دعايي درس تفسير قرآن و نهج البلاغه مي‌گفته است .»

- مي‌رسيم به اين جمله كه: «و تازه چند سالی طلبگی در نوجوانی و سرانجام پیوستن به رده کمونیست ها باید موجب مباهات باشد و نه انتقاد!»
طبعا هر كسي كه يادداشت اين‌كمترين و نقد روشمند استاد «علاقه‌مند» را به دقت(ونه مثل ايشان از سر عجله و تعصب) بخواند با يك پرسش، قضاوت صواب خواهد نمود: اين بچهء سرتق و جوان جوياي نام، در كجاي يادداشتش از جناب سيدمرتضي(تراب) حق‌شناس بخاطر پيوستن به رده كمونيست‌ها انتقاد كرده است؟

-صفراي غضب را بنگريددر اين نوشته:«اگر حق شناس و روحانی نتوانستند خمینی را به پشتیبانی از مجاهدین متقاعد کنند، تقصیر به گردن چه کسی است. مگر عیر از این است که خمینی بخاطر مواضع از تجاعی اش حاضر به پشتیبانی از خمینی نشد. پس اعدام مبارزین را هم به گردن خودشان بیاندازیم که چرا با ارتجاع مبازره می کنند و نمی توانند ارتجاع را متقاعد کنند و زندانیان سیاسی را همینطور!» طوري كه حتي جملاتشان را نيمه‌كاره، رها مي‌كنند! براي نمونه فاعل و مفعول اين جمله يكي است: «مگر عیر از این است که خمینی بخاطر مواضع از تجاعی اش حاضر به پشتیبانی از خمینی نشد.»
از ديگر سو، حقير نه از آقاي خميني دفاع كرده‌ام و نه به مجاهدين يا چريك‌ها توهيني روا داشته‌ام و واقعا نمي‌دانم كجاي اين يادداشت به جناب آقاي/سركار خانم مستطاب «علاقه‌مند» برخورده است كه اينگونه تسويه حساب مي‌كنند!

-ايشان در بخش ديگري مي‌نويسند:« در مورد ازداواج تراب حق شناس و بانوی مبارز فقید پوران بازرگان نیز علاوه بر لحن بی ادبانه ای که به کار برده؛ اشتباه کرده است.» بنده تنها در پانوشت يادداشتم از خانم بازرگانِ فقيد، اسم برده‌ و گفته‌ام كه « حق‌شناس به اروپا رفت و با بيوه محمد حنيف‌نژاد ازدواج كرد.» اولا چنانكه پيشتر نيز عنوان كردم اين تنها معرفي موجود از حق‌شناس است كه يافته‌ام. ثانيا نمي‌دانم كجاي اين جمله، حامل يك لحن بي‌ادبانه به مبارز فقيد؛ پوران بازرگان است؟ مگر غيرازاين است كه خانم بازگان پيشتر همسر حنيف‌نژاد بوده؟ نكند انتظار داشتيد بگويم حنيف‌نژاد بيوه بازرگان بوده؟ يا خانم بازرگان مطلقه بوده؟ در اينكه مبارز فقيد خانم پوران بازرگان يكي از نخستين زنان مبارز در جنبش چريكي هستند نه جاي شك است و نه جاي شبهه. بطوري كه حتي پژوهشگران حكومتي جمهوري اسلامي نيز برآن اذعان مي‌كنند. اما مسئله اينجاست كه نمي‌دانم كجاي اين جمله، حامل يك لحن بي‌ادبانه است؟ و مهم‌تر اينكه نمي‌دانم حضرات كي دست از تقدس‌زايي و اسطوره‌سازي برمي‌دارند.

-اين منتقد در ادامه تذكار مي‌دهند كه:« برای مقاله بعدی، یادداشت کند که این دو، در سال 1354 و در محل دیگری به غیر از اروپا ازدواج کرده اند.»
ايشان، تاريخ ازدواج اين زوج مبارز را سال1354 ذكر مي‌كنند كه البته كاملا درست است و حقير نيز مي‌پذيرد و عذرتقصير مي‌طلبد. اما در ادامه مدعي هستند كه بازرگان و حق‌شناس درجايي غير از اروپا باهم ازدواج كرده‌اند. اما نمي‌گويند اين "جايي غير از اروپا" كجاست تا چيزي به يافته‌هاي ما افزوده شود. اما تا از خاطرم نرفته بايد از ايشان تشكر كنم كه اجازه مقاله بعدي را به اين‌كمترين دادند!

-ايشان در بخش‌هاي پاياني يادآور مي‌شوند كه:«اگر این پیوه رایج شود و با تکیه بر حدس و گمان، هر چه از دهنمان برامد، بیان کنیم، آجر روی آجر بند نمی شود.»
در تفسير اين آيه و وحي مُنزل بايد عرض شود كه منظور استاد از پيوه همان شيوه (به زبان فارسي) است! از سوي ديگر حضرتشان مخالف حدسيات هستند تا مبادا اين حدسيات كاخ باورهاي جزم‌انديشانه و كاناليزه شده را دچار لرزه كنند. البته بايد عنوان شود كه ايشان تمام يافته‌هاي علمي نظير نظريه‌هاي نسبيت انيشتين و اصل ابطال‌پذيري را نيز خلاف نگره‌هاي فراسوژه‌اي خويش ارزيابي مي‌فرمايند!

و در پايان نقبي به شاهنامه مي‌زنند كه:‌ « تنها حاصلش؛ انداختن عکس و شمایل در سایت هاست که من همانم که رستم بود پهلوان! »
در پايان با توجه به فحوا و لحن نقدتان بايد عنوان كنم كه اين‌كمترين تنها يك دانشجو است و نقد حضرت‌عالي/عليّه مشخص مي‌كند چه‌كسي «رستم بود پهلوان!» بنابراين ايميل جناب آقاي فتحي مدير فهميده و فرهيخته سايت عصرنو را براي حضرت‌عالي/عليّه مي‌گذارم تا اگر خواستيد برايشان عكسي از شمايل مقدستان بفرستيد تا شمانيز همان باشيد كه رستم بود: پهلوان!!!
ايميل جناب آقاي فتحي: Masoud.Fathi@asre-nou.net

تصدقتان
سام محمودي سرابي sampuraziz@gmail.com


----
* غرض از نوشتن همزمان صفات «جناب آقاي/سركار خانم» و يا «حضرت‌عالي/عليّه» توهين نيست. بلكه ناشي از ناتواني بنده در شناخت جنسيت ايشان است چراكه باوجود لحن حماسي و مردانه نقد، دفاع وي از مبارز فقید؛ سركار خانم پوران بازرگان و ناراحتي‌شان از بردن صفت بيوه براي آن بانوي فقيد، نشان‌گر فمنيست بودن ايشان است!

برای دوست گرامی علاقمندد
هومن دبیری
2010-12-28 20:30:09
نوشته شما با عنوان «جوانی و جویای نام..» بسیار صمیمانه و مردم دوستانه ست.با توجه به اینکه این قلم نیز دچار تالماتی از این دست شده ست وظیفه خود میدانم که با شما در میان بگذارم.

در نوشته ی قبلی آقای سام محمودی در همبن عصر روز اینجانب از سر درد مندی کامنتی گذاشتم که در بعضی زمینه ها شبیه تذکرات دوستانه شما بود.

طبق معمول علاو بر بر نام و امضا/ایمیل خود را نیز پای نوشته گذاشتم تا در صورت لزوم دوستان همفکری نمایند و در صورت اشتباهاتم مرا راهنمائی کنند.

از قضا جناب سام محمودی نویسنده ی مقاله اخیر و قبلی مبلی فرستادند که بهتر می بود در همین عصر روز پاسخ مرا میدادند که خوانندگان هم در جریان گفتگو قرار گیرند. ولی ایشان ترجیح دادند موضوع را خصوصی حل وفصل کنند.

از آنجائیکه مطالب ایشان بسیار تحریک امیز و بدون پشتوانه واقعی می باشد و معلوم نیست که از کدام محافل به ایشان رسیده لازم دیدم که با عصر روز و شما که در این جا کامنت گذاشته اید در میان بگذارم.

ایشان بدون اینکه درک روشننی از پروسه وقایع قبل و بعداز 1350 داشته باشد ـ البته ایشان در فیس بوک نوشته اند که در سال 1355/1356 متولد شده اند یعنی اطلاعاتشان فقط احادیث و نقل قولهای معین ست که بسیار غیر مسئولانه و تهمت زنانه در ارتباط با شعاعیان و سازمان فدائیان برای روشن کردن اینجانب نوشته ست :

«اما تصور مي‌كنم نبايد از خاطر دور داشت كه او يك كمونيست بود و ظاهرا تنها گروه كمونيستي آبرومند و فراگير آن دوران چريك‌ها بودند طبيعي است كه نخستين انتخاب شعاعيان چريك‌ها باشد و نه مثلا مؤتلفه يا حتي مجاهدين خلق با تفكر التقاطي. اينكه مي‌گويم گروه كمونيستي و نه سازمان دليل دارد! چنانكه حضرتعالي نيز به نيكي مي‌دانيد «چريك‌هاي فدايي خلق» دربادي امر اين امكان را براي همه مبارزان كمونيست فراهم ساخته بودند تاهر كمونيستي كه صرف‌نظر از مرام و مسلكش حاضر مي‌بود به‌مانند فدايي خلق دست به عمليات چريكي بزند بتواند خود را به‌مانند چريك فدايي خلق با«چريك‌هاي فدايي خلق» همبسته بداند. مصطفي با اين رويكرد به چريك‌ها پيوست. والبته تصور موهومي نيز درباره ايجاد فضايي دموكراتيك براي مباحث ماركسيستي در ميان چريك‌ها داشت كه به باور حقير اشتباه بود! چون اساسا فضاي پولادين و ايدئولوژي حاكم بر آن طيف، دموكراسي را برنمي‌تافت. به‌طوري كه بعدها چريك‌هاي فدايي خلق با افزودن پسوند سازمان حاكميت ايدئولوژي ماركسيسم-لنينيسم را به‌مثابه ركني از اركان مبارزه (و به‌تعبيري شرط عضويت در جرگه مبارزان فدايي) معرفي و مصطفي تصفيه را كردند. اواين بار به سراغ مجاهدين خلق رفته تمام هم و غم خويش را مصروف رفع پارادوكس ايدئولوژيك آنها مي‌كند: وقتي دوآليسم حاكم بر سازمان مجاهدين را مي‌بيند ناگزير است اين دوآليسم و التقاط را با روشنگري‌هايش گوشزد كند. نتيجه اين تذكارِعلمي، تغيير ايدئولوژي مجاهدين است!»

البته فقط ا ز ایشان خواستم بجای تبلیغ این مطالب بی اساس بهتر ست به منابع مطمئن مراجعه و مطالعه کنند.

human_dabiri@yahoo.se





علاقمند
2010-12-25 19:02:22
جوانی و جویای نام...
در مدت کوتاهی که نوارهای گفت و گوهای رهبران دو سازمان فدائی و مجاهدین (بخش مارکسیست) در دسترس کوشندگان راه آزادی قرار گرفته؛ شاهد ابراز واکنش های بسیاری هستیم. بخش قابل ملاحظه ای از انان، بدرستی به اهمیت این اسناد و لزوم درس گیری از گذشته پرداخته اند. و بودند ذهن های بیماری که اصل ماجرا را فراموش کرده و به حاشیه پرداخته اند و گاهی نیز ره ترکستان پیش گرفته اند.
اما، مقاله بالا ویژگی دیگری نیز دارد. جوانی با تکیه بر «حدس و گمان» (به قول خودش) بالای منبر رفته و در مورد زمان انتشار اسناد و بویژه چرائی آن به سحن پراکنی پرداخته و گاه به بیراهه رفته و تهمت ها زده است.
بگذریم که نویسنده خود را قاطی «تاریخ پژوهان» هم کرده و ادعا کرده که این امر (تاریخ انتشار) ذهن تارسخ پژوهان را مشغول کرده . گوئی انان کار دیگری ندارند و منتظر انتشار این نوارها بودند که به پژوهش بپردازند! جل الخالق!
او از قول حمید اشرف ادعا می کند که وی از «نحوه تغییر ایدئولوژیک و تصاحب سازمان» انتقاد کرده و تاییدش ننموده است. حالا کجای نوار این را شنیده، معلوم نیست. اشرف به روش کار انتقاد داشت و از تصاحب سازمان صحبت نمی کند. به برخورد او به کشته شدن شریف واقفی هم دقت کنید که با کنایه برخورد می کند.
پس از سی و شش سال، ایشان از درک محتوای گفتگوی دو کمونیست عاجز است. صحبت از «موضعگیری مقتدرانه» حمید اشرف می کند و آن را دلیل اصلی بن بست مذاکرات وحدت می داند. واقعا که شما از بحث های دوازده و اندی ساعته، چیز زیادی دستگیرتان نشده است. اصلا بین دو جریان، هیچ اختلاف ایدئولوژیکی وجود ندارد و تفاوتی بین برداشت دو نفر در مورد مسائل مارکسیستی وجود ندارد؟!
نویسنده جرئت می کند و ضربات به چریک های فدائی و کشته شدن اشرف را نیز به تقی شهرام و سازمانش نسبت می دهد که گویا «کدهای امنیتی ساواک» را به انان نداده است. آیا سازمان فدائیان در مورد مسائل امنیتی تابعی از مجاهدین بودند؟ و تازه ادعای «تلاشی» سازمان فدائی را هم دارد که با واقعیت وفق نمی دهد. تصفیه شریف واقفی را نتیجه رویکرد «استالینیستی» تقی شهرام تلقی می کند و
گوئی نوارهای ایشان با آن چه ما گوش داده ایم متفاوت است.
ادعا کرده اند که پیکار «از ترس جنبش سیاسی ایران تا امروز از انتشار آن خودداری کرده اند» . بگذریم که پیکار در سال 1362 خورشیدی دیگر وجود خارجی نداشت، پس انتشار اسناد چه ربطی به آن تشکیلات دارد و ترس از جنبش؟ چه ترسی؟
ذهن بیمار، انتشار اسناد را به برگزاری چهلمین سالگرد سیاهکل هم ربط داده – و البته خود تکذیبش نیز کرده است- سپس داده های تاریخی نادرست هم آورده است.
تصفیه شهرام نه در سال 1354؛ بلکه در سال 1357 صورت گرفته؛
تراب حق شناس هرگز در نجف طلبه نبوده و تازه چند سالی طلبگی در نوجوانی و سرانجام پیوستن به رده کمونیست ها باید موجب مباهات باشد و نه انتقاد!
اگر حق شناس و روحانی نتوانستند خمینی را به پشتیبانی از مجاهدین متقاعد کنند، تقصیر به گردن چه کسی است. مگر عیر از این است که خمینی بخاطر مواضع از تجاعی اش حاضر به پشتیبانی از خمینی نشد. پس اعدام مبارزین را هم به گردن خودشان بیاندازیم که چرا با ارتجاع مبازره می کنند و نمی توانند ارتجاع را متقاعد کنند و زندانیان سیاسی را همینطور !
در مورد ازداواج تراب حق شناس و بانوی مبارز فقید پوران بازرگان نیز علاوه بر لحن بی ادبانه ای که به کار برده؛ اشتباه کرده است. برای مقاله بعدی، یادداشت کند که این دو، در سال 1354 و در محل دیگری به غیر از اروپا ازدواج کرده اند.
اگر این پیوه رایج شود و با تکیه بر حدس و گمان، هر چه از دهنمان برامد، بیان کنیم، آجر روی آجر بند نمی شود.
تنها حاصلش؛ انداختن عکس و شمایل در سایت هاست که من همانم که رستم بود پهلوان!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد