sampuraziz@gmail.com
هوشنگ ماهرويان منتقد و جامعهشناس معاصر كه دستي نيز از دور يا نزديك بر آتش تاريخ سياسي ايران به واسطه حضورش در يكي از حياتيترين برهههاي تاريخ معاصر در ضمن دوستي در دوران تحصيل خود در دانشگاه تهران، با حميد مومني، بهمن روحيآهنگران و جمعي از چريكهاي فدايي خلق داشته؛ در سلسله يادداشتهايي كه طي اين سالها در نقد جريانات چريكي در مطبوعات و سايتهاي مختلف نوشته، سعي در بازانديشي پيرامون نظر و عمل جريانات چريكي دارد. اما آخرين يادداشت وي با رويكردي انتقادي، مذاكرات رهبران دو سازمان چريكي(با محوريت تقي شهرام و حميد اشرف) را مورد نقد قرار داده و سعي دارد تا رويكردهاي مبارزان انقلابي را با اين پيشفرض كه اساسا چريكيسم يكي از عوامل بنيادين راديكاليزه شدن فضاي سياسي ايران در دهه پاياني حكومت پهلوي بوده؛ مورد نقد قرار دهد. يادداشت پيش رو سعي دارد تا در ضمن بازخواني يادداشت ماهرويان، رويكرد او به مسئله انقلاب را مورد چالش قرار دهد. چراكه ايشان در مقاله « حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي» منتشر شده در روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389 با ناديده گرفتن آگاهانه و البته رندانه بسياري از نظريهها سعي دارد تا مقصود خويش را به كرسي بنشاند و البته در اين راه در همان ورطهاي غلطيده كه اشرف و ديگر چريكها بهدامش افتادند: مطلقنگري.
البته پيش از آغاز هر سخني لازم ميدانم به دو نكته اشاره كنم و آن اينكه من و همنسلانم شناخت يكي از بزرگترين انديشمندان چپ ايراني را مديون ماهرويان و كتاب مصطفي شعاعيان؛ يگانهي متفكر تنها هستيم و نقادي نگريستن حتي به معلم خويش را نيز از خود وي در كتاب بسيار ارجمند تبارشناسي استبداد ايراني ما و نيز كتاب آیامارکس فیلسوف هم بود؟ آموختهايم. اين نوشته نيز شايد به درسپس دادن به خود وي بيشتر شبيه باشد تا نقد. تاچه قبول افتد و چه درنظر آيد.
******
پيش از طرح هر سخن و نقدي بايد يادآور شد كه جناب ماهرويان در يادداشت خود با نقد مشي چريكي موضع هميشگي خويش را يادآور شده است و نوشته پيش رو در بادي امر نه نافي اين رويكرد بلكه ناقد زاويه ديد اينجامعهشناس معاصر است؛ نگاهي فرجامانديش كه ناخواسته در دام همان مطلقنگري چريكها افتاده است چرا كه اساسا هر نقد تاريخي نيازمند بازخواني شرايط حاكم بر آن دوره تاريخي است و نميتوان با تغيير جايگاه دال و مدلول به نتيجهاي از آن دست رسيد كه جناب ماهرويان ميرسد. چنانكه ايشان نيز بهتر از هر كسي ميدانند فضاي سياسي حاكم بر ايران پس از كودتاي 28مرداد 1332 دچار ركود و خفقاني غير قابل انكار بود به طوري كه به تعبير يرواند آبراهاميان«پس از كودتاي1332 پرده آهنيني به دور حوزه سياست كشيده شد»1با اين وضعيت حركت مسلحانه پس از حادثه 15 خرداد و تبعید آيتالله خميني، مبارزان و مخالفان جدّی رژیم به این نتیجه رسیدند كه دیگر مبارزات سیاسی به صورت سخنرانی، بیانیه و تظاهرات و اعتصاب كارساز نیست و باید قهر آمیز و مسلحانه با رژیم سخن گفت. و به جرأت ميتوان مدعي شد كه اغلب جريانات سياسي در اين سالها بهتدريج دست از مبارزه مسالمتآميز شستند چراكه«قتلعام 15 خرداد و تحكيم حكومت شاه تأثير ژرفي بر آنها گذاشت كه نتيجه آن تغيير اساسي در تاكتيكها بود.»2 يكي ازنمودهاي اين تغيير در تاكتيكها گرايش به مبارزه قهرآميز بهشمار ميآمد بهطوري كه«گروه {جزني- ظريفي} تحت تأثير تجربههاي كوبا و الجزاير به اين نتيجه رسيد كه تنها راه مقابله با رژيم مبارزه مسلحانه است.»3 بر این اساس گروه های انقلابی با مشی مسلحانه، با ایدئولوژی های متفاوت شكل گرفتند. و البته شايد بتوان تشكیلات مسلحانه فدائیان اسلام نخستين و عمدهترین این گروهها دانست كه بعدها جمعيت موتلفهاسلامي تحت تعليمات سيد مجتبي نواب صفوي با ترور حسنعلي منصور توسط محمد بخارايي راه او را ادامه دادند. از ديگر گروههاي مسلحانه ميتوان به حزب ملل اسلامي، گروه پرويز نيكخواه، سازمان مجاهدين خلق، سازمان چريكهاي فدايي خلق و... اشاره كرد. از اين حيث در وهله اول به اين پرسش پاسخ گفت كه اساسا جنبشهاي مسلحانه مدلول چه شرايطي بودند؟ آيا پس از انحلال احزاب مسلط بر جامعه سياسي ايران در دهه چهل و تك حزبي اعلام شدن كشور با حزب رستاخيز در سال 1354امكان مبارزه مسالمتآميز و فرهنگي برعليه استبداد پهلوي وجود داشت؟ اين پرسش و پرسشهايي از اين دست متاسفانه در اغلب يادداشتهاي جناب ماهرويان مغفول واقع شده است. او مدعي است كه در آن دوره ميبايست با فرصت دادن به جريانات فكري و روشنفكري جهاني ديگر ساخته ميشد بيتوجه به اين واقعيت كه اساسا هر جريان فكري براي حيات خود نيازمند فضايي آزاد و فارغ از توتاليتاريسم است. به گمانم احمدرضا احمدي بود كه در يك گفتوگو مدعي شد كه در آن دوره خيليها سانسور حاكم بر جامعه روشنفكري را سدي براي آفرينش ادبي ميدانستند. در چنين زيستجهاني چگونه ميتوان سخن از رشد روشنفكري زد؟
از سوي ديگر « در اواخر سال 1354 جمعا 22 شاعر، داستاننويس، استاد دانشگاه، كارگردان تأتر و فيلمساز برجسته بخاطر انتقاد از رژيم در بازداشت بودند.... استادي به بهانه نامنبردن از انقلاب سفيد در كلاس درس علوم سياسي كتك خورده بود»4
اما در نقد اين مقاله بايد با نخستين مدعاي ماهرويان شروع كرد. او با انتساب اين گفته به حميد اشرف كه خردهبورژوازي سنتي به ماركسيستها نزديك است! (كه تاريخ ثابت كرد در عمل ماركسيستها از حمايت اين طبقه طرفي نبستند) يك پيشفرض براي مخاطب ايجاد ميكند:
« ... حميد اشرف]....[ ميگويد خردهبورژوازي سنتي به ماركسيستها نزديك است و ميگويد آنها نميتوانند ماركسيستها و حركاتشان را رد كنند...چرا خردهبورژوازي سنتي نميتواند حركات فداييها را رد كند؟ »
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
البته نبايد از خاطر دور داشت كه اشرف به هنگام نقد روند تغيير ايدئولوژي شهرام و دار و دسته اش از حمايت خردهبورژوازي سنتي سخن ميگويد و اين تغيير ايدئولوژي زبر پرچم سازمان مجاهدين خلق (با سبقه مذهبي بنيانگذارانش) را اصولي نميداند چراكه شهرام هم درنظر (در مقاله پرچم و اعلاميه تغيير مواضع) و هم در عمل(تصفيه هاي درون سازماني و قتل مجيد شريف واقفي) دربرابر دين ،كه در نگاه اشرف يك مسئله روبنايي است، جبهه گيري ميكند. درحالي كه خردهبورژواي سنتي با ايدئولوژيهاي مذهبي خود به دنبال مبارزه بودند و حداقل در برابر كمونيستها قرار نگرفته بودند و همين رودر رويي با مذهب گور شهرام را كند! اما دريافت ماهرويان چيست؟ او مردود ندانستن يك رويكرد را با تأييد آن يكي ميكند و در پايان به نتيجهگيرياي كه پيشفرض خويش قرار داده، ميرسد:
«...با خردهبورژوازي سنتي و در حال ورشكستگي درآميختند و آن كردند كه ديديم]....[اما تيزهوشياش به آنجا قد نداد كه درك كند شرايط نمايندگي آنها را ندارد و به كنار زده ميشود. كاش حميد اشرف كشته نميشد و حركات بعدي تاريخ را ميديد و اين طبقه را بيشتر ميشناخت. آن وقت ميتوانست بر اين بحث تكملهاي بنويسد كه نشد.»
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
در حاليكه ادعاي حميد اشرف تاييد عمل كمونيستها توسط بوژوازيسنتي نيست و بر فرض داشتن چنين ادعايي توسط اشرف (كه به هيچ عنوان چنين ادعايي ندارد) بايد گفت كه اساسا طيف مورد حمايت و طرفداري اين طبقه، جنبشهاي مسلحانه کمونیستی نبود مگر در مواردي كه آن جنبش مسلحانه خودش را از اتهام كمونيستي رهانيده، مذهبي بودن خويش را اثبات كند. نمونه بارز اين مدعا موتلفه اسلامي، مجاهدين مسلمان(پيش از تغيير مواضع) و... است كه با حمايتهاي بيدريغ اين طبقه مواجه شدند. اين درحالياست كه بخش عمدهاي از چريكها گاه به واسطه همين طبقه تحويل ساواك ميشدند. براي من اين جاي سوال دارد كه اساسا درچه زماني خرده بورژوازي سنتي از كمونيستها حمايت كرده است؟
ماهرویان در بخش دیگری از مقاله خود با استناد به گفته حميد اشرف، در نقد خردهبورژوازی سنتی (که به باور ماهرويان چریکیسم نیز از چنین مادری متولد شده) آن را دربرابر خردهبورژوازی مدرن (با مرجعيت بورژوازي کمپرادور) قرار میدهد و این بورژوازی را نماینده اصولی نظیر جامعه مدنی حقوق بشر، آموزش و پرورش و... فرض میکند که پایه های دموکراسی را تشکیل میدهند. او مولفههايي را به بورژوازی مدرن نسبت داده، این طبقه را چنین تعریف میکند:
«مگر همين طبقه متوسط يا به زبان حميد اشرف خردهبورژوازي مدرن نيست كه درس خوانده است. در تضاد سنت و مدرنيته جانبدار مدرنيته است. حقوق بشر را ميپذيرد و خواهان دموكراسي است]....[ حكومت قانون، جامعه مدني، حقوق كودكان و زنان و... همه مولفههايي است كه به وسيله اين طبقه در جامعه نشر مييابد. و حميد اشرف مخالف آنهاست و در مقابل آنهاست.»
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
او با ایجابی دانستن این پیشفرض، آن را سنگ محک جامعه ايراني میداند. و با پرسشي موضوع را بهچالش ميكشد:
«آيا اين اپوزيسيون چيزي از دموكراسي ميدانست؟»
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
طبيعي است كه اپوزيسيون ايراني در عهد پهلوي نبايد هم چيزي از دموكراسي به مفهومي كه مدنظر ماهرويان است بداند. چراكه پروسه دموكراتيزه شدن را پشت سر نگذاشته است. آن چند نفري(نظير مصطفي شعاعيان و...) هم كه دم از دموكراسي ميزنند توسط همكيشان خود به آمريكايي بودن متهم ميشوند. طبعا خود جنابشان به عنوان يك جامعه شناس بهتر از هركسي ميدانند كه جامعه مدنی نتیجه فرایندی است که بايد ملزومات خود را طي کند و هر اصلی برای فراگیر شدن نیازمند گذر زمان و ناگزیر تغییر نسل است تا مگر بتوان از خلال این تغییر نسل، فرهنگي را به نسل جديد آموخت. بنابر اين نمیتوان آن را به مثابه بارانی دانست که بر کل بورژوازي مدرن این سرزمین و دفعا جناب ماهرویان باریده و مبارزان با برداشتن چتر چریکیسم از آن موهبت بی نصیب ماندهاند. این درحالی است که غرب برای رنسانس و تولد دموكراسي( با مولفه هايي نظير خرد نقاد، جامعه مدني و...) زایمانی دردناک (كه تبلور آن را ميتوان در تفتيش عقايد و تيغ گیوتین و... ديد) را پشت سر می گذارد بنابر این باید از جناب ماهرویان پرسید که جامعه ایرانی برای رسیدن به جامعه مدنی یا حقوق زنان و... چه هزینه ای پرداخت کرده است؟ احتمالا ایشان نیز به مانند بسیاری از تاریخ پژوهان و جامعه شناسان مشروطه و... را مثال می آورند (که در نوع خود قابل احترام است) اما این هزینه ها در مقایسه با هزینه هایی که غرب برای جامعه مدنی پرداخته ( ایدئال جناب ماهرویان) شبیه یک طنز تاریخی است. طبعا ايشان كه دانشآموخته جامعه شناسي هستند بهتر از هر كسي بحث روند درونيشدن فرهنگ را ميدانند. آيا ميتوان نسلي را كه طي سي سال فرهنگي را در خود دروني كرده با يك كتاب يا حتي يك كتابخانه تغيير داد؟ آن هم در شرايط سطح سواد آن دوره. فرد در آن شرايط استبداد زده، فرهنگ استبداد را در خود دروني كرده و ايشان به شكلي كاملا علمي اين استبداد را در آثارشان تبارشناسي5 كردهاند. شاید باور این کمترین برای جناب ماهرویان و بخش عمده ای از روشنفکران ایرانی شبیه به طنز باشد اما بر این باور خود مصرانه پافشاری می کنم که اساسا پروسه پیشرفت در عرصههاي اجتماعی ناخودآگاه یک نسل را ميسوزاند. نمونه بارز اين مدعا جنگ تحميلي عراق بر عليه ايران است؛ اگر امروز مرزهای ایران مورد تهدید بیگانه قرار نمی گیرد برای این است که نسلی هشت سال تاوان داد و هنوز هم ميدهد.
نكته اينجاست كه ماهرويانِمتاخر در بازخواني انديشههاي كمونيستي، ماركسِ متقدم و فلسفي را پيشفرض قرار ميدهد و به تعبيري شايد صحيحتر رويكردي ناظر بر ماركسيسم تحليلي كه ماهرويان خود در آثارش از آن با عنوان قرائت امانيستي و فلسفي از ماركس6 ياد ميكند. اين قرائت بيشترين توجه خود را به ماركس جوان متمركز كرده است با نمايندگاني چون لوكاچ، بنيامين، وود و جي. اي. كوئن.
ماهرويان نيز بهمانند كوئن مصرانه بر اين تفسير تاكيد دارد كه اساسا كار ماترياليسم تاريخي ملاحظه و تئوريزهسازي اين واقعيت است كه چگونه تغيير و تحول در نيروهاي توليدي سرچشمه همه دگرگونيها در تمامي روابط اجتماعياست. البته ماهرويان ظاهرا عامدانه فراموش ميكند كه اين نظريه تاريخي كه هسته اصلي انديشههاي ماركس را تشكيل ميدهد تنها و فقط در صورتي دوام تحليلي و قدرت توضيحي خود را حفظ ميكند كه استدلالش با دقت و باريكبيني تعريف شده و منطق موجود در آن به نحو منسجمي بهكار بسته شود. طبعا اين دريافت، تنها در صورتي ميتواند پديدهها را در سطح روابط اجتماعي توليد(يا روبنا) توضيح دهد كه خود بتواند بر اساس همان منطقي كه پيشتر عنوان شد از حيث ساختاري با نيروهاي توليدي سازگار شود و به تعبيري ساده، براي نيروهاي توليدي جنبه كاركردي داشته باشد. اما نكته مغفول در تحليل ماهرويان اينجاست كه اساسا اين روند منطقي بهواسطه عدم هماهنگي پديدههاي اجتماعي (اعم از صنعتي شدن و مدرنيزاسيون و...) با نيروهاي توليدي به وجود نيامد. البته اين عدم هماهنگي در تمامي سطوح به چشم ميخورد. و شايد از همينجاست كه مصطفي شعاعيان در تحليل طبقاتي جامعه ايران در عصر پهلوي بجاي استفاده از ادبيات رايج ماركسيستي كه بيژن جزني داعيه آن را داشت (و بر اين باور بود كه ایران جامعه ای است نیمه فئودالی _ نیمه استعماری و رژیم حاكم بر آن بورژوازی كمپرادور است) پارادايمي خاص اين زيستجهان ترسيم ميكندو«با جسارت، تمام نظام حاكم را ارتجاعي- استعمارزده مينامد و بر آن پاي ميفشارد»7 ازين رهگذر شايد بتوان مدعي شد كه اين عدم هماهنگي (چه در روبنا و چه در زيربنا) بين نيروهاي توليدي و پديدههايي كه در سطح روابطاجتماعي پديد ميآيند ريشه در هژموني نظامهاي پيشاسرمايهداري داشته است.
«به قول ماركس كارگر صنعتي آينده را از آن خود ميبيند. در كارخانه نظم را آموخته است و مبارزاتش هم منظم است و تا بتواند آنها را با قانون كار و... هماهنگ ميكند. اين طبقه خواهان به آتش كشاندن كارخانهها و اخلال در خط توليد هم نيست. كارخانه محل درآمد اوست. هر چند در همان جا استثمار هم ميشود ولي براي مبارزه با اين استثمار هم به مبارزه منظم معتقد است.»
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
طبعا مبارزه منظم با تئوريپردازي منطبق با واقعيات عيني امكان پذير است. اين تئوريها در آن دوره (هرچند بهشكلي كژومژ ) امكان بروز يافته، مبارزه را گوشزد كرده بودند. اما انقلابي شدن تئوري در اين جغرافيا مستلزم تحقق چه شرايطي بود؟ با ذكر مثالي از ماركس اين برداشت ماهرويان خدشهپذيري خود را مينماياند. اتفاقا ماركس متقدم برای انقلابی شدن تئوری شرایطی را لازم می داند:«تئوری تنها زمانی به قهر مادی(انقلابی) تبدیل میشود که توده ها را دریابد، تئوری زمانی قادر است تودهها را دریابد که به انسان بپردازد و زمانی به انسان میپردازد که رادیکال شود. رادیکال بودن یعنی دست بردن به ریشه و ریشه انسان چیزی نیست جز خود انسان»8. ماركسيسم ايراني(به دليل ريشههاي تاريخي اسطورهمداري ذهن ايراني) راديكاليسم را تنها امكان طي اين روند ميبيند حال با انفجار نشد با رفيقكشي! چنانكه ماهرويان خود به درستي بدان پي برده و نقدش كرده است:
«... پس تنها يک راه مي ماند؛ مجبوريم اين هم تيمي، اين هم رزم سابق، اين مبارز خلق و اين قهرمان گذشته نه چندان دور را بکشيم يا به قول خودمان اعدام انقلابي کنيم. راه چاره ديگري در دست نيست و به راستي همچنين است. اين راديکاليسم اين گروه به قول بيژن جزني سياسي - نظامي آنچنان پي ريزي شده است که جايي براي سانتراليسم دموکراسي، جايي براي شک کردن و انديشيدن، جايي براي تجديدنظر در اصول چريکي و جايي براي مخالفت خواني هايي از دست شعاعياني نگذاشته است.»9
از سوي ديگر ماهرویان با پیشفرض نظم به مثابه یک اصل ایجابی، مسئله استثمار اضافی ناشي از همين نظم را قلم ميگيرد. بهاين معني كه کارگر با یافتن کوچکترین فراغت به دنبال استراحت و خواب برای بازتولید نیروی از دست رفته اش برای کار مجدد است. نظم مورد نظر ماهرویان ابزاری شدن کارگر را در پی دارد. کارگر موظف است 7صبح بر سر کار خود حاضر شده، کارش را تا 12ظهر ادامه داده راس ساعت 12الی 1 از فرصتی که کارفرما در اختیار او گذاشته برای صرف نهار استفاده کند و دوباره تا ساعت 4عصر کار خود را ادامه دهد. و در اين ميان تقسیم کارگران به یقه آبی ها و یقهسفیدها، نیمهماهر، ماهر، ساده و... بر اساس یک نظم نمادین شکل میگیرند. نظم مدنظر سرمايهداري در ايران به دليل عدم انطباق با پارامترهاي كلاسيك خدشه ناپذيري خود را اثبات كرده و مبارزه منظمي از اين دست انقلاب را بر نميتابد. این نظم بر اساس همان منطقي كه پيشتر عنوان شد از حيث ساختاري با نيروهاي توليدي سازگار نشده تا مبارزه را کانالیزه کند. شاید بتوان فیلم عصر جدید چاپلین را نقد همین نظم نمادینی دانست که ماهرویان از آن سخن می گوید. ماهیت کارگر منظم، در آن فیلم به یک دست با آچار، تقلیل پیدا كرده تمام مناسبات زندگی او را تحت الشعاع قرار می دهد. بر اساس همین نظم، کارگری که قصد دارد در یک روز تعطیل، بیش از روزهای ديگر استراحت کند، ناخودآگاه راس ساعت 6 از خواب بر می خیزد، بدون هیچگونه تصمیمی راس ساعت 12احساس گرسنگی بر او مستولی می شود و ساعت4 نیز احساس خستگی میکند و تمامی تلاشش برای استراحت بیشتر به یک شوخی بدل میشود. در چنين شرايطي آيا این نظم، ناخودآگاه، به مثابه یک ابزار، به استثمار مضاعف کارگر دوام نمی بخشد؟ تجربه پاسخ مثبت اين پرسش را ثابت كرده و اين آغاز از خود بيگانگي است. وضعیتي که كار و نظم نمادين آن بر كارگر چیره شده یاس و دلسردی و بی معنا بودن جهان را براي او به دنبال دارد . فرد هویت خود را نمی تواند بازشناسد. نسبت به خود، کار و محصولی که تولید می کند، بیگانه شده به جزیی از زنجیره کار تنزل پيدا ميكند.
گزاره بعدي اين است:
«خردهبورژوازي سنتي را چه كساني تشكيل ميدادند؟ آنها در حال ورشكستگياند. هر تشكل بزرگ توليدي را وابسته به امپرياليسم ميداند كه دارد آنها را نابود ميكند. پس شتاب در تخريب دارند و با حميد اشرف و گروهش حس نزديكي دارند. و اين را خود حميد اشرف هم به درستي فهميده است.»
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
پيش از طرح هر بحثي بايد عنوان كرد كه بورژوازي سنتي بر خلاف تعبير جناب ماهرويان (حداقل فعلا) در حال ورشكستگي نبوده و نيست! چراكه ساختار اجتماعي و فرهنگي ايران با سنت عجين است و بهدليل همين شرايط حاكم بر ذهنيت ايراني خردهبورژوازي سنتي خويش را بازتوليد ميكند. اين نكته را خود ايشان بهتر از اينكمترين در كتاب تبارشناسي استبداد ايراني واشكافي كردهاست.
او در بخش ديگري مينويسد:
«جانبداري او]اشرف[ از خردهبورژوازي سنتي يا به زبان من خردهبورژوازي در حال ورشكستگي. آنها كه نميتوانند به مبارزات منظم و مرحله به مرحله همچون كارگران تن دهند، عجولاند، خود را در مقابل انباشت سرمايه و تكنولوژي مدرن در حال نابودي ميبينند، ضد توليد انبوهاند، شتابزدهاند و با اينكه سنتياند به قول حميد اشرف نميتوانند در مقابل و مخالف ماركسيسم آنها قرار بگيرند. ماركسيسم حميد اشرف هم عجول و شتابزده است. ترور ميكند، بانك ميزند، تحت شعار مبارزه با بورژوازي كمپرادور خواهان به آتش كشاندن كارخانههاست]....[ پس با آنها كه شتابزدهاند و در حال ورشكستگي احساس يگانگي ميكند.»
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
نبايد از خاطر دور داشت كه «ماركسيسم شتابزده» از جمله بهترين تعابيري است كه درطي اين سالها خوانده و ديدهام. البته نبايد فراموش كرد كه اين شتابزدگي خاص اشرف، جزني و... نيست بلكه تمامي كمونيستها اين خصيصه را دارند چراكه ماركسيسم در آن برهه زمانی به شتاب نیاز دارد و شايد بايد عجول ميبود زيرا نمیخواست تن به تغییر نسل بدهد و بايد جهش ميكرد. مهمتر از همه اينكه اساسا چریکیسم محصول این عجله در براندازی بنیانهای سرمايهداري كمپرادور است. آيا ميشد در آن شرايط منتظر طي روند هفتگانه ماركس10 بود؟ طبعا خود ايشان ميپذيرند كه جامعه ايران در آن دوره حتي فئودالي به مفهوم كلاسيك كلمه نبوده11 تا بتوان شرايط كلاسيك انقلاب را در جامعه ايراني پي گرفت. ظاهرا ايشان بهتر از هر كسي ميدانند كه ماركسيسم با تفسير مائوييستي در جامعه ايران و تاريخ ايران پاسخگو نيست تا بتوان مبارزه فرهنگي كرد اسلحه را كه كنار ميگذاشتي ديگر مبارزه در اشكال ديگرش پاسخگو نبود. ماركسيسم عجول برآيند خفقان حاكم بر جامعه ايراني بود. اشرف چنانكه خود ماهرويان اذعان دارد تيز هوش بود و خوب دريافته بود كه ماركسيسم اگر قرار بود كاري از پيش ببرد بايد عجله ميكرد!
نقد رويكرد چريكها به مبارزه از جمله نكاتي است كه در مقاله ماهرويان نمود عيني دارد. او در نقد خود به اسلحه، و خشونت، حتي به مصطفي شعاعيان كه در ذهن نسل جديد(با معرفي شعاعيان توسط خود ماهرويان) به بتي قابل ستايش، بدل شده، رحم نميكند! آن هم تنها با يك اشاره:
مصطفي شعاعيان هم طرح انفجار ذوبآهن را ميداد و ديگري طرح نابود كردن تاسيسات برق را، و اينها همه خواستهاي همان خردهبورژوازي سنتي و در حال ورشكستگي بود.
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
بهقول ماركس هرآنچه سخت و استوار است؛ دود ميشود و به هوا ميرود! تمامي اين البته از هوشمندي ماهرويان است كه آموزه شعاعيان را ياآور ميشود: «بايستی همواره با ديدی خردهگيرانه با همهچيز برخورد کرد»12
نكته قابل توجه در اين يادداشت اما باوري است كه او از عهود ماضيه برآن انگشت تاكيد گذاشته است و در اينجا با ذكر خاطرهاي مجددا برآن اصرار ميورزد:
«رئيس دادگاه نظامي من وقتي در دفاع از خود گفتم پرونده من گوياي نقدهاي من به مبارزه مسلحانه است، به من جواب داد اين يعني روش مبارزه مسلحانه را قبول نداري، يعني ميگويي با روش ديگري بايد با شاه مبارزه كرد. كور خواندهاي اين يعني دورانديشتر و زيركتري.»
(ماهرويان/ حميد اشرف و خردهبورژوازي سنتي روزنامه شرق سه شنبه نهم آذر 1389)
در پاسخ به این ادعای ماهرویان باید ایشان را ارجاع بدهم به دو شماره از روزنامه كیهان در دو روز متفاوت! نخستین روز 18بهمن ماه 1354 است كه در آن تنها در يك كادر كوچك در یكی از صفحات میانی روزنامه به كشته شدن مصطفی شعاعیان طی درگیری با پلیس اشاره شده است13. روز دوم اما نهم مرداد ماه 1355 است كه چیزی قریب به یك چهارم صفحه نخست روزنامه به اضافه ادامه ماجرا در نیم صفحه دوم شرح با آب و تاب كشته شدن حمید اشرف و جمعی از اعضای كادر مركزی چريكهاي فدایی خلق را می توان در آن خواند14. شعاعيان كار چريكي چنداني نكرده بود؛ در تئوري شايد پيشنهادهاي آنچناني به مبارزان دادهباشد اما در عرصه عمل چريكي (بنا بر اسناد و شواهد موجود) تنها درگيرياش با يك پاسبان شهرباني بنام استوار يونسي بوده كه از همين درگيري هم جان سالم بهدر نميبرد. طبعا جناب ماهرويان بهتر از هركسي ميدانند كه ساواك بيشاز آنكه او را چريك قابلي بداند بهعنوان نظريهپرداز چريكيسم ميشناخت و با وجوديكه سالها دنبال مصطفي بود، خبر مرگش را چنان جدي نگرفت. اما ماجراي حميد اشرف و برخورد ساواك و مطبوعات با مرگ او شكل ديگري داشت. چنان بر طبل تبليغ در راديو و تلويزيون و مطبوعات حكومتي كوبيدند كه گويي انقلاب خنثي شدهاست. بنابراين گفته ماهرويان تنها اعاده حيثيت از خود اوست و نه هوشمندي رژيم پهلوي! طبعا اگر ساواك و محمدرضا پهلوی به هوشمندی آن قاضی می بودند سرنوشتی دیگر داشتند.
پينوشتها: -------------------------------------------------------
1. يرواند آبراهاميان؛ ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، نشر ني ص544
2. مازيار بهروز؛ شورشيان آرمانخواه، ترجمه مهدي پرتوي، چاپ اول بهار1380، ص94
3. همان ص94
4. يرواند آبراهاميان؛ ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، نشر ني ص545
5. هوشنگ ماهرویان؛ تبارشناسي استبداد ايراني ما؛ نشر بازتابنگار1385
6. هوشنگ ماهرویان؛ آیامارکس فیلسوف هم بود؟؛ نشرآتیه:1379، ص12
7. هوشنگ ماهرويان؛ مصطفي شعاعيان، يگانهي متفكر تنها؛ نشر بازتابنگار1383 ص 10 و نيز مصطفي شعاعيان؛ نيمگامي در راه نشر اولدوز 1358، ص52
8. كارل ماركس؛ گامی در نقد فلسفه حق هگل؛ ترجمه مرتضی محیط؛ ویراستاران محسن حکیمی، حسن مرتضوی. نشراختران ۱۳۸۱. ص ۱۰۴.
9. هوشنگ ماهرويان؛ شعاعيان متفکري تنها؛ روزنامه اعتماد (ويژهنامه مصطفي شعاعيان) - 26/11/1387 ص9
10. روند هفتگانه در انديشه انقلابي ماركس بدين ترتيب است:« در هر جامعه اي ، و در هر دوره اي همواره اقليتي به ابزارهاي توليد دسترسي داشته و اكثريتي ندارند. /آنهايي كه ابزار توليد را در اختيار دارند بر آنهايي كه فاقد ابزار توليد هستند ، مسلط مي گردند./ تداوم اين وضعيت نظام طبقاتي خاصي را پديد ميآورد و ساختار نابرابري را باعث ميشود./ اين نابرابري تا بدانجا پيش ميرود كه در جامعه تراكم ثروت در سويي و تراكم فقر در سويي ديگر را شاهد خواهيم بود./دراثر تراكم فقر توده ستم ديده نسبت به جايگاه نابرابر خود در جامعه آگاهي مييابد./ اين خودآگاهي باعث ايجاد جنبشهاي انقلابي ميگردد./ اين انقلاب ساختارهاي اجتماعي را بهم ريخته و باعث ايجاد جامعه نويني ميگردد كه در آن ابزار توليد در اختيار همگان قرار ميگيرد.»
11. شايد بتوان مدعي شد كه بر خلاف تاريخ غرب، اساسا در تاريخ ايران طبقهاي به نام «فئودال» شكل نگرفته است. چون فئودال به مفهوم كلاسيك كلمه، مستقل است و به جايي وابسته نيست. در حاليكه خوانين يا اربابها در تاريخ ايران همواره تابع حكومت بودهاند. كساني كه ناآگاهانه ايران را در برخي دورهها جامعهاي فئودالي ميخوانند، دچار اشتباه تاريخي هستند.
12. مصطفي شعاعيان؛ گرتهاي پيرامون مطالعه؛ به نقل از هوشنگ ماهرويان؛ مصطفي شعاعيان، يگانهي متفكر تنها؛ نشر بازتابنگار1383 ص 9
13. روزنامه كيهان؛ مورخه 18بهمن1354؛ صفحه 7:«يك تروريست كشته شد»
14. روزنامه كيهان؛ مورخه 9مرداد1355؛ صفحه اول:« سركرده كمونيستهاي فدايي كشته شد»