س. حمیدی حضور «سالار»ها را در هر محلهای قدر بدانیم سالار اخبار شهر را پیش از آنکه روزنامهها بنویسند، خیلی خوب میفهمد و آنوقت همه را با رمز و کنایه در اختیار مشتریانش میگذارد. پیداست که مشتریِ خود را از انبوه رهگذران به آسانی میشناسد. سپس صدایش میزند و همدلی با او را غنیمت میشمارد. چنانکه به آرامی از او میپرسد: اینجایی سالار؟ بچهها رفتهان جلوی مجلس. میگن تو ماجرای نظامِ هماهنگ کلاه سر بازنشستهها گذاشتن. سپس طرف هم میپرسد: کلاه گذاشتن؟ او ضمن پاسخ توضیح میدهد: آره سالار، اینطوری میگن، من که باور ندارم، ولی کار از احتیاط عیب نمیکنه باید رفت سالار، الآن همه جلوی مجلس جمعن. دارن شعار میدن: دروغ میگن همگی / این دفعه رأی نمیدیم. مشتری در گوش روزنامهفروش زمزمه میکند: من هیچ وقت رأی ندادهام. میخوام شناسنامهام سفید بمونه. حالا چی میگی برم؟ روزنامهفروش در پاسخش میگوید: من که نمیگم برو، ولی میگم دوستاتو با خودت دشمن نکن. خودت میدونی. سپس از هم جدا میشوند. ولی روزنامهفروش این گفتمان را بدون کم و کاست تا شب برای مشتریانش تکرار میکند.
|