کرونا رفیق دیگری را از ما گرفت یاد رفیق جهانبخش بنی بایرامی (رفیق جهان) گرامی باد! سهشنبه ششم آبان ماه رفیق نازنین دیگری را به علت ابتلا به ویروس کرونا از دست دادیم. رفیق جهانبخش بنیبایرامی(جهان) زادهی ۱۳۳۱ روستای لوندویل آستارا که توانسته بود از یورش گزمگان رژیم ضد مردمی اسلامی در سالهای سیاه دهه شصت جان سالم بهدر ببرد، نتوانست از یورش کرونا در امان باشد و متاسفانه سحرگاه امروز در یکی از بیمارستانهای شهر کرج برای همیشه چشم از جهان فرو بست. او که از سالهای جوانی به صف مبارزه پیوسته بود، در سالهای سیاه دهه شصت همچون هزاران انقلابی خلق و دوستدار زحمتکشان و کارگران، مورد تعقیب گزمگان رژیم اسلامی قرار گرفت و مجبور به خروج از زادگاه خود شد. سالها دربدری و زندگی مخفی نتوانست در عزم رفیق برای ادامه مبارزه کوچکترین خللی وارد سازد.
پیامِ همدردی، بمناسبت درگذشت
حشمت خانم سجادیان حشمت خانم سجادیان انسانی مهربان و خوشرو بود. انسانی مقاوم و استوار که اندوه درون خود را هیچگاه بروز نمیداد، اما همدم و همدرد همهی دردمندان بود. می کوشید درد و رنجش را پوشیده و در درون پنهان نگاه دارد و با کلام و رفتار شاد و پرمهرخود مرهمی برزخمها و دردهای دیگران بگذارد.همواره لبخند بر لب داشت و در سخت ترین شرائط هم امید به زندگی را از دست نمی داد. پر تلاش و زنده دل بود و لب به آه و ناله نمیگشود. او نمونهای والا از زنان و مادرانِ مقاوم و رنجدیده کشورمان بود. نمادی از جامعهٔ بلادیده اما زنده و رو به آیندهٔ ما.
درگذشت حشمت خانم سجادیان را به خانواده جانباختگان راه آزادی وعدالت، به دوستان عزیزمان، فخری زرشگه، محمد اعظمی، و ساير بستگان او تسلیت می گوئیم و در این اندوه بزرگ، خود را همراه و در کنار آنان می دانیم.
یادِ یارِ رفته خوش باد،
بدرود با مظفرعلی عباسی! مظفرعلی عباسی در تمام عمر کوتاه خود عاشق مردم بود، عاشق سوسیالیسم بود، و در همه زندگی پرجوش و خروش و فداکارانه خود به این عشق و عهد و پیمانی که با مردم بسته بود وفادارماند.
مظفرعلی عباسی، انسانی دوست داشتنی، مهربان، فداکار، و آرزومندِ به سربلندی انسان بود. ما دوستان، رفقا و یاران او، با اندوهی ژرف، یاد او را گرامی میداریم و بدین وسیله به همه اعضای خانواده های محترم «علی عباسی» و «سَرچَمی» و به وِیژه به فرزندانش «نوید» و «نیما» تسلیت می گوئیم
به احترام زنده یاد مادر پورمندی
مادری دیگر از همیشه چشم انتظارهای دردکش هم رفت! مادر پورمندی در میان خانواده و نزدیکان به بانوی شادی، واقع بینی و آزادمنشی شهره بود، یک معتقد مذهبی سکولار و برابریخواه از درون. مادری زحمتکش که فاصله شهرستان تا تهران را به تکرار میپیمود بلکه خبر از فرزند گیرد و با پاره تناش دیدار بدارد. در هر ملاقات کوتاهی که با فرزندان در زندان داشت، کارش فقط امید دادن و عاطفه آفریدن بود؛ به سان مادرانی بسیار که چه با نام و چه بی نام، پایوران جنبش آزادیخواهی ایران بودهاند و هستند. آنانی که، فراموش نمیشوند.
یادوارهی
رفیق فریدون ایل بیگی (بهرام) بیست سال از درگذشت رفیق بهرام گذشت. در رثای رفیق از دسترفته فریدون ایلبیگی اصلی (بهرام) بسیار میتوان و باید نوشت. از فرهیختگی او، از پاکباختگی وانسانیتاش، از تلاش بیوقفهاش در راه اعتلای آگاهی سیاسی و تاریخی در ایران و نیز از وارستگی وعزتنفس بلند او که زبانزد همه یاراناش بود، و نیز از آنچه که میتوان زندگی "خصوصی" او نامید.
فریدون در ۲۲ شهریور ۱۳۷۹(۱۲ سپتامبر ۲۰۰۰) در شهر مونتروی فرانسه به زندگی خود خاتمه داد و همهی نزدیکان و رفقایاش را در بُهت و ماتمی غریب و باورنکردنی بهجا گذاشت. او در واپسین نامهای که از خود بجا گذاشت آنها را از برگزاری مراسم یادبود منع کرده و حتی خواسته بود که از بازنشر آثار او خودداری کنند. با اینهمه، گذشت زمان مانع از آن نشد که لحظهای از یاد او غافل شویم و جای خالی او را در میان خود احساس نکنیم. او، با زندگی پرفراز و نشیب خود، با دانش گسترده، و با نگاه انتقادی به وجوه گوناگون تحولات سیاسی، اجتماعی و تاریخی ایران، چراغ دلهای همهی ما بود.
محمد اعظمیبه یاد رضا زرشگه ، برای «مامان حشمت» روایتی تلخ و دردناک از خشونت و بی رحمی و رفتار وحشیانه با خانواده جانباختگان
در تمام فصول و ماهها و روزهای سال به جان عزیزی از ما دستبرد زده اند. دو تن از بستگان جوان ما رضا (عبدالحمید) زرشگه و جمشید سپهوند را هر دو، در اولین روز مهر ماه کشتند. رضا را اول مهر ماه سال ۱۳۶۰ در زندان بروجرد و جمشید را نیز در همین ماه و همین روز در سال ۱۳۶۴ در زندان اوین تهران. می خواهم امروز از رضا زرشگه ای بنویسم. جوان ۲۲ ساله ای که مهربانانه زیست و ناجوانمردانه قربانی جنون مشتی تازه به قدرت رسیده ای شد که گوئی رسالتی نداشتند جز پراکندن سایه سیاه مرگ بر جسم و جان مردم کشورمان. رضا را در خیابان به جرم دگراندیشی، به جرم تمکین نکردن به مشتی احکام ارتجاعی عهد عتیق، ربودند. او را چون هزاران ایرانی دیگر، بدون داشتن دادگاهی عادلانه، بی هیچ دلیلی، تنها به جرم ایستادگی در برابر مرتجعان حاکم، به جوخه مرگ سپردند.
محمد اعظمیبه یاد مادرم سلطنت اعظمی امروز درست چهار سال است که مادرم چشم های مهربانش را برای همیشه بست و رفت. دو روز پیش در ارتباط با یادمان سی و دومین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی در زندانها، صحبتی داشتم که آنرا سه جریان سیاسی در کانادا تدارک دیده بودند. دوست داشتم ابتدا از مادرم به مناسبت چهارمین سالگرد رفتنش حرف بزنم، به پاس این همه سال تلاش و صرف وقت در رابطه با زندان، چه در دوران سیاه محمد رضا شاه و چه در دوره سیاه تر جمهوری اسلامی. می خواستم از مادری حرف بزنم که چندین سال از عمرش را برای دیدار خویشان و فرزندانش در سفر به زندانها سپری کرده و مستقیما تیغ سرکوب و اعدام فرزندان و خویشانش به تنش نشسته بود. او برای هوشنگ اعظمی زندان های بروجرد، خرم آباد، اصفهان و قزل قلعه تهران را تجربه کرده بود. و برای دیگر عزیزانش نیز سال های سال را در راه زندانهای اهواز، خرم آباد، بروجرد و تهران و در تهران، جمشیدیه، اوین، قزل حصار، قزل قلعه، قصر و کمیته مشترک وقت گذرانده بود ...
|