با کی خسرو، بازی خدایان و شاهان و پهلوانان در هم می آمیزدو به اوج می رسد.
کی به معنی شاه است و خسرو نیز همین معنی را دارد، چنان که سپس به شکل های کسرا، کایزر، تزار، سزار، قیصر و خضر به زبان های دیگر راه می یابد. پس کی خسرو یعنی شاه شاهان یا شاهنشاه و او نخستین پهلوانی است که چنین لقبی دریافت داشته است و فراموش نکنیم که در آن هنگام و تا مدت ها بعد، شاه را برای درویشان و عارفان به کار می بردند و شاه و خدا نیز معنایی یگانه داشتند.
کی خسرو سومین شاهزاده ی ایرانی است که چون ابراهیم ادهم، شاهزاده ی افسانه ای و بنیان گذار عرفان ایرانی در بلخ، از سلطنت کناره می گیرد و مانند بودا به عارفی پاکباخته بدل می گردد: ابراهیم . ایرج. کیخسرو
کی خسرو در بستر مرگ نیز از دستگیری بینوایان و آبادانی شهرها باز نمی ایستد و حتا جامه های خود را به رستم می بخشد و برهنه به سوی آخر جهان به راه می افتد و نمی میرد، بلکه ناپدید می شود و به صف جاودانگان می پیوندد.
کی خسرو که او را چهره ی افسانهای کورش میپندارند، و برخی نیز او را همان کی آخسار یا هوخشتره می شمارند، در ادب فارسی نماد انسان کامل است و در شمار هفت تن جاویدانی است که بنابرباور زرتشتیان روز رستاخیز به یاری سوشیانت، برمی خیزد و اهریمن و پلیدی را از پهنه زمین پاک میکند.
چنین می گویند که غار شاه زنده، در سی و پنج کیلومتری جنوب غربی اراک، محلی بود که کیخسرو در آنجا ناپدید شده است. این غار، دخمهای بزرگ است که بر فراز قلهای به ارتفاع ۲۸۹۰ متر از سطح دریا واقع شده و زرتشتیان هرساله از سراسر جهان برای زیارت به آنجا میروند. در پای کوه چشمهای پرآب از زمین میجوشد که از آب آن مینوشند و چونانداروی شفا بخش به همراه خود میبرند.
کی خسرو، فرزند سیاوش است. به رویایی زاده می شود و مانند کورش و موسا و فریدون، چوپانان و جانوران او را پرورش می دهند. او که اصل نیکی است در روز نوروز زاده می شود:
که روز نوآیین و جشن نوست
شب زادن شاه کی خسروست
در سرزمین بیگانه و در دامان شر پرورش می یابد و برای آغاز کار به شهر سیاوش می رود. شهری که:
كزین بگذری، شهر بینی فراخ
همه گلشن و باغ و ایوان و كاخ
همه شهر گرمابه و رود و جوی
به هر برزنی، رامش و رنگ و بوی
همه كوه نخجیر و آهو به دشت
بهشت این چو بینی نخواهی گذشت
تذروان و طاوس و كبك دری
بیابی چو بر كوه ها بگذری
نه گرماش گرم و نه سرماش سرد
همه جای شادی و آرام و خورد
نبینی در آن شهر بیمار كس
یكی بوستان از بهشت است و بس
همه آب ها روشن و خوشگوار
همیشه بر و بوم او چون بهار
مانند بسیاری از ماجراهای عرفانی، در این داستان نیز رویا و سروش پیام آور یا همان هاتف غیبی نقش مهمی دارند. در رویای گودرز می آید که ابر پرآبی( نماد سیمرغ) که سروش خجسته بر آن می پرد از ایران بر می آید:
چنان دید گودرز یک شب به خواب
که ابری برآمد از ایران پرآب
بر ان ابر پران خجسته سروش
به گودرز گفتی که بگشای گوش
به توران یکی شهریاری نو ست
کجا نام او شاه کی خسروست
ز پشت سیاوش یکی شهریار
هنرمند و از گوهر نامدار
پس گیو به مدت هفت سال، زمین و زمان را در جستجوی این شهریار در می نوردد:
به توران همی تفت چون بیهشان
مگر یابد از شاه جایی نشان
چنین تا برآمد بر این هفت سال
میان سوده از تیغ و بند و دوال
کی خسرو برای به راه افتادن و رستاخیز خویش اسبی می خواهد راهوار و در اینجا نیز بر اسب سیاوش می نشیند که:
سیاوش چو گشت از جهان ناامید
برو تیره شد روی روز سپید
چنین گفت شبرنگ بهزاد را:
که فرمان مبر زین سپس باد را
همی باش در کوه و در مرغزار
چو کی خسرو آید ترا خواستار
ورا بارگی باش و گیتی بکوب
ز دشمن زمین را به نعلت بکوب
کی خسرو بنیاد آتشکده آذر گشسب یا کانون نور جاودان را می نهد و دیوان را از پای در می آورد.
وی در شاهنامه ماجراهای بسیار دارد. بنگریم که چون به قدرت می رسد و بر سرزمین دشمن دست می یابد به جای کشتار و سرکوب و غارت چه فرمان می دهد:
ز دل ها همه کینه بیرون کنید
به مهر اندرین کشور افسون کنید
فرمان های وی سراسر مهربانس و مداراست:
بکوشید و خوبی به کار آورید
چو دیدید سرما، بهار آورید
زخون ریختن دل بباید کشید
سر بی گناهان نباید برید
نه مردی بود خیره آشوفتن
بزیر اندر آورده را کوفتن
هم چنین از سربازان و فاتحان می خواهد که:
ز پوشیده رویان بپیچید روی
هر آنکس که پوشیده دارد به کوی
ز چیز کسان سر بپیچید نیز
که دشمن بود دوست از بهر چیز
چون برتخت می نشیند، آن می کند که از چنان جهان پهلوانی امید می رود:
بگسترد گرد جهان داد را
بکند از زمین بیخ بیداد را
به هرجای ویرانی آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
در نتیجه ی کارهای او:
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
جهان شد پر از خوبی و ایمنی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
هم چنین در فرمان های خود از قدرتمداران می خواهد که به آبادی بکوشند و ببیچارگان را
پشتیبان باشند و پیران و بیکاران و بی سرپرستان را ، سرمایه و کار و مسکن بدهند:
نگه کن رباطی که ویران بود
پلی کان نزدیک ایران بود
دگر آبگیری که باشد خراب
به ایران و از رنج افراسیاب
دگر کودکانی که بی مادرند
زنانی که بی شوی و بی چادرند
دگر آن کس آید به پیری نیاز
ز هر کس همی دارد او رنج راز
بر ایشان در گنج بسته مدار
ببخش و بترس از بد روزگار
چنین است که من برآنم که فرمان های شاهانی چون کوروش و سیاوش کیخسرو بهرام گبر را
باید چونان قانون در جهان جاری کرد.
پس چون کارها به سامان می رسد:
از قدرت و تاج و تخت چشم می پوشد.
سرداران را پندهای ارجمندی می دهد.
رباط های ویران را آباد می کند.
به سرپرستی و حمایت از پیران و یتیمان و بیوگان و بیماران فرمان می دهد.
هرچه را که دارد به دیگران می بخشد.
که داند به گیتی که او را چه بود
چه گویم که گوش آن نیارد شنود
کی خسرو صاحب جام جهان نماست. این جام سپس به سبب محبوبیت جمشید به او نسبت داده می شود و به جام جم شهرت می یابد. همان جام جم که نماد جان و روان آدمی است. نماد گوهر و نهاد پاک انسان و هستی:
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد حافظ
***
آب حیوان چون به تاریکی در است
جام جم در دست جان خواهم نهاد عطار
اما در داستان بیژن و منیژه، فردوسی از جام گیتی نمای کی خسرو یاد می کند:
پس آن جام در کف نهاد و بدید
درو هفت کشور همی بنگرید
ز کار و نشان سپهر بلند
همه کرد پیدا چه و چون و چند
این جام در عرفان به آیینه دل عارفان و عاشقان بدل می شود. با جام جم است که می معرفت و عشق به عرفان سرریز شده و خرابات یا خورآباد را که مرکز سیمرغ و خورشید و جم است به جای ویران کردن و خراب کردن دیوارهای کینه و آز بدل می سازد. خرابات مغان، همان نیایشگاه و دبستان عرفان کهن ایرانی است که تا زمان صفویان پاسدار فرهنگ کهن ایرانی بوده است و پیر مغان همان استاد و راهنما و خرد تابناک ایرانی است:
در خرابات مغان نور خدا می بینم
وه چه نوری ز کجا می بینم
با کی خسرو ، بازی حماسه نیز پایان می گیرد و بازی تاریخ می آغازد.
کی خسرو آخرین نماینده ی دانش پهلوانی و نخستین نماینده ی دانش خسروانی است.
دانش پهلوانی، یزدانی و خسروانی کهن ترین اندوخته ی عرفان ایرانی است و همه ی بنیادهای زیبا و انسانی این آیین در آن زمان ها و در این سرزمین شکل گرفته است.
این دانش یک دستگاه کامل جهان بینی داشته است و فلسفه ژرف و جهانی را نمایندگی می کرده که سهروردی و دیگر فلاسفه از آن برداشت ها کرده و تلاش نمودند تا آن را از نو زنده سازند و از این کار خود نیز یاد کرده اند، اما به سبب شرایط روزگار، نام کتاب ها و نویسندگان آن را نیاورده اند.
اما پایان بازی یا داستان شاهنامه چیست؟
در آخر این بازی، کی خسرو به همراه بسیاری از پهلوانان ایرانی، چون توس و بیژن و فریبرز و گیو در میان امواج برف ناپدید می شوند. سومین بودای خندان ایران به صف بی مرگان و جاودانان می پیوندد .
آنگاه لهراسب و گشتاسب و اسفندیار می آیند تا دین بگسترند و شاهی خویش بنا نهند و خاندان رستم را نابود کنند.
بازی پهلوانی در ایران با زایش شگفت زال می آغازد و با پیوستن گروهی از پهلوانان و کی خسرو به صف جاودانگان پایان می گیرد و تنها رستم می ماند تا این نبرد را به پایان رساند و در چاه نابرادر از پای درآید و تومار پهلوانی در هم پیچیده شود.
بازی کی خسرو، فرجام از پای درآمدن دستگاه پهلوانی( خرد. داد. عشق) در برابر توفان سهمناک دستگاه دین-شاهی است. فردوسی به ما می آموزد که در این سرزمین، قدرت با مهر و مدارا بیگانه است. قدرت باید که با مهر و مدارا خو گیرد تا با خرد و داد حکم براند. چنین است که کیخسرو فرمانروای دل ها و جان هاست. با آرزوی آن که تاریخ ایران، سراسر داستان دادگران و خردمندانی چونان کیخسرو باشد.
نظرات خوانندگان:
كيخسرو همان كياكسارس جواد مفرد كهلان 2011-07-15 23:38:45
|
كيخسرو همان كياكسارس منابع يوناني است همانكه بابليها هوخشتره ناميده اند. چون كياكسارس صورت يوناني كي آخسثرو است يعني همانكه در شاهنامه كيخسرو آمده است. |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد