logo





با بهرام گبر
در شاهنامه

چهار شنبه ۱۱ فروردين ۱۳۸۹ - ۳۱ مارس ۲۰۱۰

محمود کویر

kavir.jpg
دانش های مردمان ایران ، آنان که بیش از چند هزار سال در سرزمین هایی بین فرا رود و میاندورود می زیستند، ارج بسیار دارد.
بخش بزرگی از اندیشه ها ی آنان در دستبردهای روزگار از میان رفته است. اما اینک به یاری بازیافته ها، می توان به ژرفای آن آیین ها و اندیشه های والا دست یافت.
در نوشته های پیشین دانش و حکمت ایران باستان را به سه بخش کردم:
دانش یزدانی یا اساتیری
دانش پهلوانی یا حماسی
دانش خسروانی
از کسانی که دانش خسروانی را پاس داشتند می توان از: جاماسب، بزرگمهر و کی خسرو نام برد.
از دیگر نمایندگان دانش خسروانی باید از بهرام گور یاد کرد.
بهرام گور که با برداشتن تاج از میان دو شیر به حکومت رسیده است، می کوشد تا بار دیگر حکومت های آزاد و مستقل را در ایران باز سازی کند و به همین سبب ایران را بین سرداران و خردمندان تقسیم می کند. زندگی او را می توان سه بخش کرد:
دوران رسیدن به قدرت و تقسیم ایران
دوران سفرهای او به گرد جهان و آموختن از عارفان و نیمه خدایانی چون لنبک آب کش.
دوران سوم را باید در پندهای وی به سرداران و اندرزنامه مشهور او در شاهنامه جستجو کرد.
در این جاست که گوهر پاک اندیشه های عارفانه و انسان گرایانه خویش را بیان می دارد و سندی جاودانه از آیین کهن ایرانی را به یادگار می نهد و از پاره های باشکوه شاهنامه است.
در زمان بهرام است که نوازندگان و رامشگران در کوچه و بازار برای مردم شادی می آفرینند و برای نخستین بار در زمان ساسانیان به مردم عادی اجازه آموختن و رفتن به مدرسه داده می شود. شهرسازی و پیشه ها رونق می گیرد. امنیت و آرامش گسترش می یابد. دوران وی بنا بر اسناد موجود از بهترین دوران های پیشرفت ایران است. حکومت او را می توان با حکومت عالی آشوکا در هند سنجید.
گور نه آنچنان که گفته اند به معنای گورخر است، زیرا وی به شکار گورخر علاقه داشته است؛ بلکه گور همان گبر است و معنای زهدان و تخمه دارد و بهرام و رام ، فرزندان سیمرغند که از عشقبازی آنان هر سپیده دم جهان از نو آفریده می شود . بهرام گور همان فرزند سیمرغ است که آیین کهن ا یران را نمایندگی می کند. هنوز زرتشتیان یزد گبر را گور بر وزن( ظلم و جور) می خوانند.
گبر، گبرك، گبركی در بسیاری از نوشته های نظم و نثر فارسی دیده می شود . چنانچه چندین بار در شاهنامه و التفهیم بیرونی آمده است و بدون توجه به بن واژه ، به معنی كیش زرتشتی و دین مزدیسنا به كار رفته است.
در سرزمین های همسایه ایران در هرجا كه این واژه راه یافته باز به معنی (كافر) به كار می رود مثل گوره در عراق ،‌و گاوور در تركیه. ترك ها، همه عیسویان و یهودیان را چون به دین و آیین ترك ها نیستند، به این نام خوانند. برخی خواسته اند واژه گبر را به واژه آرامی “گبره” كه هزوارش است پیوند دهند. در همه جا این واژه “هزوارش” به جای واژه “مرد” آمده است.
پیتردلاواله جهانگرد ایتالیایی كه در ایران بود، نوشته است كه زرتشتیان خود را بهدین نامند و از نام ناستوده گبر بیزارند.
بهرام گبر پانزدهمین شاهنشاه ساسانی است. او پادشاهی را نه به ارث بل با تدبیر و دلاوری و از میان چنگال و دندان شیران به دست می آورد.
دوران وی از باشکوه ترین دوره های تایخی ایران است. شادی و شور و آرامش و آزدای و امنیت در ایران گسترده می شود و مردمان به کار و زنگی در آرامش می پردازند.
بهرام گور در بخش تاریخی شاهنامه نیز ار درخشان ترین چهره هاست. او در این کتاب از تاریخ تا جهان اساتیر در رفت و آمد است. برخی از داستان هایی که در شاهنامه در باره ی وی آمده است از کهن ترین آبشخورهای استوره ای ایرانی نوشیده است. مانند داستان لنبک آبکش و دختران دهقان و هفت پیکر که همه از فرهنگ زنخدایی شکوهمند گذشته ایران آمده است.
بهرام گبر در تاریخ شاهنشاهی ایران نیز چهره ای کم مانند است. در شاهنامه تا مقام نیمه انسان و نیمه خدا به پیش می رود. کارهایش همه کارستان و در کار داد و خرد و آبادی و آزادی است.
شاید از همین روست که موبدان و دشمنان آزادگی پدر آزاده اش را اردشیر بزه کار و خودش را بهرام گبر به معنی کافر و بی خدا خوانده اند.
بیایید در شاهنامه با بهرام باشیم و دل به داستان ها و سخنان این شاه فیلسوف ایرانی بسپاریم که هنوز ما نیاز بسیاری به این انسان ها داریم. او نمونه یک سیاستمدار برجسته و کشوردار و جهان آرای نیک است.
بهرام را در کودکی به دانایان می سپارند تا همه دانش های زمانه را فراگیرد:
ببر گیرد و دانش آموزدش
دل از تیرگی ها بیفروزدش
ز رومی و از هندی و پارسی
نجومی و گر مردم هندسی
هم از فیلسوفان بسیار دان
سخن گوی و از مردم کاردان
از سوی دیگر سه آموزگار برجسته :
یکی تا دبیری بیاموزدش
دل از تیرگی ها بیفروزدش
یکی آن که دانستن باز و یوز
بیاموزدش کان بود دلفروز
و دیگر که چوگان و تیر و کمان
همان گردش تیغ با بدگمان
چون سرانجام تاج از میان شیران بر می دارد در نخستین نشست با خردمندان از حکومتی آزاد سخن به میان می آورد که بر رای خردمندان ودادگری و یاری ستمدیدگان استوار خواهد بود:
همه رای با کاردانان زنم
به تدبیر پشت هوا بشکنم
دهم داد آن کس که او داد خواست
به چیزی نرانم سخن جز به راست
برین کار اگر سال صد بگذرد
نپیچم زگفتار جان و خرد
ز میراث بیزارم و تاج و تخت
وزان پس نشینم بر شور بخت
چنین شاهی در نخستین اقدام خویش بار انبوه مالیات را بر مردم می بخشد:
ببخشید و دیوان بر آتش نهاد
همه شهر ایران بدو بود شاد
وسپس فرمان می دهد تا هر آن کس که از بیم حکوت پیشین از کشور گریخته است در آرامش و امیت می تواند بازگردد:
کسی را کجا رانده بد یزدگرد
بجست و به یک شهرشان کرد گرد
بدان تا شود نامه ی شهریار
که آزادگان را کند خواستار
داستانهای لنبک آبکش، جنگ با هند و روم، براهام جهود، کشتن گرگ، کشتن اژدها وی را در ردیف رستم و دیگر پهلوانان و چهره های خردمند استوره ای قرار می دهد.
حکوت وی بدینسان آغاز می شود. و فرمان های وی همه نشان از انسانی والا و خردمند و مردم دوست دارد. در یکی از فرمان هایش آمده است که همه گنج های پیشینیان را بگشایند و به مردم دهند. بیوگان و یتیمان را سرپرستی کنند. ویرانی ها را آباد سازند:
بدو گفت شاه ای سر موبدان
به هر کار داناتر از بخردان
ز گنجی که جمشید بنهاد پیش
چرا کرد باید مرا گنج خویش
هر آن گنج کان جز به شمشیر و داد
فراز آید از پادشاهی مباد
به ارزانیان ده همه هرچه هست
مبادا که آید به ما بر شکست
اگر نام باید که پیدا کنم
به داد و به شمشیر گنج آکنم
فروشید گوهر به زر و به سیم
زن بیوه و کودکان یتیم
تهی دست مردم که دارند نام
گسسته دل از جای آرام و کام
ببخشید دینار و گنج و درم
به مزد روان جهاندار جم
مرا تا جوان باشم وتندرست
چرا بایدم گنج جمشید جست
پس از این فرمان به گرد جهان می گردد و از فقر و گرفتاری مردمان پریشان می شود و فرمانی چنین می دهد:
چو بخشیدنی باشد و تخت و تاج
ز گیتی نخواهیم از این پس خراج
بفرمود پس تا خراج جهان
نخواهند نیز از کهان و مهان
به هر شهر مردی پدیدار کرد
سرخفته از خواب بیدار کرد
بدان تا نجویند پیکار بد
نیاید ز پیکار، جز کار بد
و از دولتیان می خواهد که کمر بر بندند ونهادی برای خدمات اجتماعی برای کودکان و زنان و بیوگان و یتیمان و بیکاران و دیگر آسیب دیدکان احتماعی بنا نهند. این اقدامات است که وی را در ردیف یکی از برجسته ترین چهر های تاریخ کشورداری در جهان قرار می دهد:
همان نیز پیری که بیکار گشت
به چشم گرانمایگان خوار گشت
دگر مر کرا چیز بود و بخورد
کنون ماند با درد و با باد سرد
کسی را که وام است و دینار نیست
به بازارگانی کسش یار نیست
دگر کودکانی که بینی یتیم
پدر مرده و نیست شان زر و سیم
زنانی که بی شوی و بی پوششند
که کاری ندارند و بی کوششند
بر ایشان ببخش این همه خواسته
برافروز جان روان کاسته
پس از آن که این کارها انجام می شود و مردمان آرام می گیرند، بیانیه و فرمان برگ و تاریخی خویش را چنین صادر می کند. بیانیه ای که باید بر تمام دل ها نوشت و در یادها سپرد. و این گزینه ای از آن است:
خرد بر دل خویش پیرایه کرد
به رنج تن از مردمی مایه کرد
ز دل کیفر و بدخویی دور کرد
خرد را به هر کار دستور کرد
بداند که از داد جز نیکویی
نیاید نکوبد در بدخویی
بکوشید تا رنج ها کم کنید
دل غمگنان شاد و بی غم کنید
که گیتی نماند و نماند به کس
بی آزاری و داد جویید و بس
به جز بندگی پیشه ی من مباد
جز از داد اندیشه ی من مباد
نخواهم خراج از جهان هفت سال
اگر زیردستی بود گر همال
به هر کارداری و خودکامه ای
نوشتیم بر پهلوی نامه ای
که با زیر دستان جز از رسم و داد
ندارند و از بد نگیرند یاد
هر آن کس که درویش باشد به شهر
که از روز شادی نیابند بهر
فرستید نزدیک ما نامشان
برآریم از آن آرزو کامشان
کسی را که وامست و دستش تهیست
به هر جای بی ارج و بی فرهیست
هم از گنج ما شان بتوزید وام
به دیوان ها بر نویسید نام
کسی کش بود مایه و سنگ آن
دهد کگودکان را به فرهنگیان
به دانش روان را توانگر کنید
خرد را بدین بر سر افسر کنید
ز دارنده بر جان آن کس درود
که از مردمی باشدش تار و پود
چنین است که جهان در آزادی و آرامش به خود می یالد و :
جهانی به رامش نهادند روی
و زندگی چونان بهشت می شود:
چنان شد که از بید سرخ افسری
دو دینار می خواستند ی سری
یکی شاخ نرگس بها یک درم
خریدی کسی زان نگشتی دژم
ز شادی جوان شد دل مرد پیر
به چشمه درون آب ها گشت شیر
و آنگاه روبه کارداران و سرداران کشور نموده و به آنان می گوید که چنین است وظیفه و پیمان یک سیاستمدار والا:
که با زیردستان مدارا کنیم
ز خاک سیه مشک سارا کنیم
که با خاک چون جفت گرددتنم
نگیرد ستمدیده ای دامنم
شما هم چنین چادر راستی
بپوشید شسته دل از کاستی
همه دست پاکی و نیکی بریم
جهان را به کردار بد نسپریم
از آنان می خواهد که جنگ و کینه و دشمنی را پایان دهند و بدانجا می رسد که کشتن بسیاری از حیوانات را نیز اجازه نمی دهد:
مریزید هم خوان گاوان ورز
که ننگی بود کشتن گاو ورز
همه رای با مرد دانا زنید
دل مردمان جوان نشکنید
ذوق ادبی و موسیقی دانی بهرام گور (ورهرام )، نیز به نام است، چنانكه نوشته اند، چهار صد نوازنده و خواننده از هند به ایران آورد. در زمان او موسیقی دان ها بر سایر طبقات مقدم بودند و او به آنها بسیار ارج می نهاد . بهرام گور پانزدهمین پادشاه ساسانی هنگامی كه پیش از سلطنت یعنی در دوران ولیعهدی در حیره نزد نُغمان لخمی از ملوك حیره به سر می برد به دوشیزه ای خنیاگر به نام آزاده دلبسته بود. آوازه این مهر به حدی بود كه هنرمندان و نگارگران در کارهای خود از آن یاد کرده اند. بهرام گور به مقام موسیقی دانان توجه زیاد داشت و از شنگل فرمانروای هند خواست تا عده ای خنیاگر به دربار او بفرستد. گویند دوازده هزار هنرمند به ایران آمدند. نام این خنیاگران به اختلاف لوری و لولی و کولی و لوطی شهرت یافته و به شعر حافظ شیرازی نیز راه یافته است. در این زمینه در شاهنامه آمده است:
به نزدیک شنگل فرستاد کس
چنین گفت کای شاه فریاد رس
از آن لوریان برگزین ده هزار
نر و ماده بر زخم بربط سوار
چو لوری بیامد به نزدیک شاه
بفرمود تا برگشادند راه
به هر یک یکی گاو داد و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری
همان نیز خروار گندم هزار
بدیشان سپرد آن که بد پایکار
بدان تا بورزد به گاو و به خر
ز گندم کند تخم و آرد به بر
کند پیش درویش رامشگری
ورا رایگانی کند کهتری
براي اطلاع از چگونگي موسيقي در اين دوره بايد به ادبيات و ركن اساسي آن يعني شعر پرداخت كه در قديم شعر و موسيقي توام بوده است.
ازجمله آثار برجسته ادبي ساسانيان ، سرود کرکوی است :
شاها ، خدا يگانا – به آفرين شاهي
افــروخـتـــه بادا روشنـــايي
عالمگير باد هوش گرشاسب
همي پــــر است ازجـــــوش
نـــــوش كـــن ، مـــــي نوش
هميشه نيكي كن نيكوكارباش
كه ديـروز و ديشب گـــذشت
شاها ، خدا يگانا – به آفرين شاهي
گویند که بهرام خود نیز شاعر بوده است و شعری را نیز به او نسبت می دهند.
گوشه هايي از دستگاه هاي موسيقي آن زمان اكنون نيز نواخته مي شود ، مانند: خسرواني ، اورامن و پهلوي .
و همچنين ماني دانشمند ايراني را ازموسيقي دانان نوشته اند ؛ اعتبار و اهميت موسيقي در عهد ساساني از آیين مزدك نيزپید است.
مزدك چنين آورده است كه : خداوند آسمان ها مانند پادشاهي بر تخت نشسته و چهار قوه يعني ( شعور – عقل – حافظه – شادي ) در پيش او ايستاده اند. قراردادن يكي از نيروهاي معنوي چهارگانه ، كه قوه شادي و نماينده موسيقي است در رديف سه قوه ديگر دليل بر اهميت موسيقي نزد ايرانيان آن دوره است .
هنر موسيقي در روزگار ساساني تا آنجا رشد يافت كه علاوه بر آوازها كه داراي اسمي ويژه بودند ؛ ترانه هاي ضربي كه براي آنها شعر ساخته نشده بود نيز نامي داشتند، مانند پيش درآمد هاي امروزي.
از جمله موسيقي دانان معروف زمان بهرام آزاد وار چنگي و "گوسان نواگير" را می توان نام برد.
آزاد وار چنگي : از زنان معروف موسيقي دان عهد بهرام گور بوده كه در نواختن چنگ شهرت داشت. گوسان نیز دوره گرد و خنیاگری نی نواز بده است.

چنین است چهره ای که فردوسی از یک شاه و فرمانروا در شاهنامه آورده است.
و اما بهرام گبر به ادبیات داستانی و شعر های ما نیز راه یافته است. نگاهی می اندازیم به هفت پیکر:
بهرام مجلس بزمی آراست و با یاران و ندیمانش به باده گساری پرداخت:
شاه بهرام گور با یاران
باده می خورد چون جهانداران
دیری نپایید که سرها از باده ناب گرم شد. هر یک سخن نغزی گفت و نکته لطیفی پرداخت. در این میان بر زبان سخنوری بگذشت که اکنون به فر و شکوه پادشاهی، ما را همه چیز هست:
ایمنی هست و تندرستی هست
تنگی دشمن و فراخی دست
بجا ست که شاهنشاه جایی داشته باشد تا در شادی و خرمی در آن زندگی کند:
تا همه ساله شاه بودی شاد
خرمن عیش را نبردی باد
آزادمردی به نام شیده که در میان حاضران بود و در رشته مهندسی و معماری مانند نداشت:
چون در آن بزم شاه را خوش دید
در زبان آب و در دل آتش دید
پیشنهاد کرد که اگر شاهنشاه بخواهد حاضر است هفت پیکر و گنبد سر به فلک کشیده به نام هفت کشور بسازد و هر گنبد را به رنگ مخصوصی درآورد:
رنگ هر گنبدی جداگانه
خوشتر از رنگ صد صنم خانه
تا بهرام گور هر شب را در یکی از آن گنبدها صلای شادی در دهد . به پیشنهاد شیده هفت گنبد بر مانند هفت ستاره بنا کردند. ستاره شناسان هر یک را بر قیاس ستاره ای به رنگی در آوردند:
رنگ هر گنبدی ستاره شناس
بر مزاج ستاره کرد قیاس
یکی بر مانند کیوان چون مشک سیاه. دومی مانند مشتری بود و به رنگ صندل. سومی چون مریخ بود و سرخ و چهارمی چون خورشید بود به رنگ زرد. پنجمی بر مثال زهره و سپید. ششمی چون عطارد بود و پیروزه گون . هفتمی مانند ماه بود و سبز. آنگاه دختران شاهان هفت اقلیم را خواست و به مناسبت رنگ چهره در آن گنبدها جای داد. این دختران هفت پادشاه که بهرام گور به همسری برگزیده بود، اولی از نژاد کیان و بقیه دختران خاقان چین و قیصر روم و شاه مغرب و رای هندوستان و شاه خوارزم و پادشاه سقلاب (کشور یوگسلاوی را پیشتر سقلاب یا صقلاب می گفته اند) بودند. بهرام گور روزها به کشور داری می پرداخت و هر شب را در یکی از آن کاخ ها در نهایت خوشی و کامرانی می گذرانید. بانوی هر قصری هنگام پذیرایی شاهانه، داستان جالبی می گفت . شاهنشاه روز شنبه با لباس سیاه به گنبد غالیه فام نزد بانوی هند شتافت.
روز شنبه ز دیر شماسی
خیمه زد بر سواد عباسی
سوی گنبد سرای غاله فام
پیش بانوی هند شد بسلام
دختر رای هندوستان بزم شاهانه بیاراست و از بهرام گور به گرمی پذیرایی کرد. زمان استراحت فرا رسید و بهرام بر بالش زرین تکیه داده، اکنون موقع آن است:
تا دل شاه را چگونه برد
شاه حلوای او چگونه خورد
و چنین بوده است نام این شهزادگان:
گنبد سیاه، داستانسرایى «نورك»، شهبانوى هندى. گنبد زرد، داستانسرایى «هماى»، شهبانوى رومى.گنبد سبز، داستانسرایى «درستى»، شهبانوى پارسى. گنبد سرخ، داستانسرایى «نسرین نوش»، دختر سقلاب شاه. گنبد كبود، داستانسرایى «آذریون»، دختر مغرب شاه. گنبد صندل رنگ، داستانسرایى «یغماناز»، شهبانوى چینى.گنبد سپید، داستانسرایى «نازپرى»، شهبانوى ساسانى.حوادث درون این داستان ها، آن چنان كه از نامشان بر می آید، نشانگر آرزوها و آرمان های انسانی رنج ها و شادی های اوست.
برخی را گمان بر این است که آرامگاه دانیال نبی در شوش، باید آرامگاه بهرام بوده باشد و مردم برای آن که به دست تازیان از میان نرود آن را آرامگاه یک پیامبر نشان دادند.
بهرام گبر نمونه یک شاه و فرمانروای والا در تاریخ جهان است.
منش و روش های او را باید در آموزشگاه ها به جوانان آموحت.
بهرام یک سیاستمدار جهان آرا، صلح دوست، آزادی خواه و
یک انسان ارجمند و یک اندیشه ورز برجسته بود.
*
سبز باشید

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد