logo





همه ی پسران فریدون

سه شنبه ۵ آبان ۱۳۸۸ - ۲۷ اکتبر ۲۰۰۹

محمود کویر

kavir.jpg
درختی که از کین ایرج برست
به خون برگ و بارش بخواهیم شست
داستان فریدون و تقسیم جهان بین سه پسر او، نخستین کشاکش بر سرقدرت و بنگاه برادرکشی و کین توزی در ایران زمین است.
چو کردی کین ایرج را سرآغاز
جهان را کین ایرج نو شدی باز.نظامی
کین ایرج آغاز کینه جویی‌های تاریخی ماست. حکیم توس بر آن است تا از این راز تاریخ پرده برگیرد. چرا؟ این کین که در دل و دین ماست، ریشه در کدام شوره زار دارد. از کدام روز تاریک تاریخ آغازید؟ مگر ایرانیان و تورانیان، مگر تور و ایرج برادر نبودند؟ این پارگی تن و جان با کدام شمشیر پیش آمد؟ چرا ما نتوانستیم در یکجا و کنار هم و با تمام اختلافات باقی بمانیم؟ بیابانگردان پیرامون ما تا چه میزان در این کین جویی و دوپارگی نقش داشتند؟ این بیابانگردان که یک بار به نام ترک و یک بار مغول و یک بار عرب بر ما یورش آوردند، در تاریخ و فرهنگ و اخلاق ما چه داغ و نشانی به جا نهادند؟ حماسه ی ملی ما که برآمد روزگار شکست ماست، برآمد روزگار تلخ ماست در کار شکافتن این زخم ناسور است:
درختی که از کین ایرج برست
به خون برگ و بارش بخواهیم شست

داستان فریدون و پسرانش در دینکرد هشتم بسیار کوتاه آمده است. روایت یادگار جاماسپی در میان متون پهلوی از همه بلندتر است. تبری و مسعودی و ثعالبی روایت کاملی از داستان را به دست می دهند. روایت ایرانشاه در کوش نامه نیز خواندنی و داستان دیگری است. اما پرداخته ترین الماس این داستان در شاهنامه است.
همه ی پسران فریدون
سلم و تور و ایرج ، سه پسر فریدون هستند.
سلم برادر مهتر، تور برادر میانی و ایرج برادر کهتر است.. نام مادران سه پسر را تنها فردوسی و به پیروی از او، مجمل التواریخیادمی کنند. شهرناز، مادر سلم و تور و ارنواز مادر ایرج و هر دو دختران جمشید هستند که برای زمانی دراز نیز در مشکوی ضحاک بوده‌اند. درکوشنامه مادر سلم و تور از خاندان ضحاک است.
پیوند سه پسر فریدون با سه خواهر در چند جا آمده است. پدر دختران، پادشاهی تازی یا یمانی است و نامش بوخت خسرو و سرو یاد شده است.
پس از پیوند پسران فریدون با دختران پادشاه یمن، دختران را نام پارسی بخشیدند: همسر سلم را، آرزو و همسر تور پسر میانه را ماه و همسر ایرج را سهی خواندند.
در یادگار جاماسپی سلم به خواسته و ثروت، تور به جنگ و ستیز، و ایرج به داد و دین گرایش دارند. این گرایش ایرج به سبب فره کیانی اوست که فریدون از سر خود برگرفت و به سر ایرج نهاد و با این کار فرزندان ایرج را بر فرزندان سلم و تور پادشاه کرد.
فره و فر یا خره و خور، آن نور تابنده است که از جان انسان های نیک می تابد. هر انسان پاک نهادی داری فر یا آن نیروی شگرف است. این واژه در خورشید و فرهنگ و فروردین و خرابات و بسیاری از جاهای دیگر باقی مانده است. در شاهنامه، فره کیانی ویژه ی کسی نیست و جنبه الهی ندارد و بر هر انسان نیک سرشتی می تابد:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز عود و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
فردوسی خوی هر یک از برادران را در آزمایشی که پدر از ایشان به عمل می‌آورد، آشکار می سازد. فریدون در کالبد اژدهایی به یکایک پسران میورش می‌آورد. پسر مهتر نبرد با اژدها را شایسته‌ی خردمندان نمی داند و می گریزد. پسر میانی کمان می کشد و به ستیز با اژدها می رود. پسر کهتر اژدها را اندرز می دهد که بگریز وگرنه پاداش بدخویی ترا خواهم داد. بدین گونه سلم به ثروت طلبی و خرد، تور به سلحشوری، و ایرج به داد و دین نامبردار می شوند.
داستان آزمودن در روایت تبری بدین گونه است که فریدون نام کشورها را بر سه تیر می نویسد و میان پسران قرعه می کشد تا پادشاهان آینده کشورها شناخته شوند.
تقسیم قلمرو فریدون میان سه پسر هسته ی اصلی داستان سلم و تور و ایرج است. در خلاصه چهرداد نسک این خونیرس است که بخش می شود و درکتاب‌های دیگر، جهان یا زمین یا مملکت فریدون.
نهفته چو بیرون کشید از میان
به سه بهره کرد آفریدون ، جهان
نخستین به سلم اندرون بنگرید
همه روم و خاور مر او را گزید
دگر تور را داد توران زمین
ورا کرد سالار ترکان و چین
وز آن پس چو نوبت به ایرج رسید
مر او را پدر شهر ایران گزید.
دربیشتر روایت‌ها ترکستان (ترک، توران، فرا رود) سهم تور است. برخی چین و تبت و هند را هم همراه با سرزمین ترک یاد می کنند. روم سهم سلم است که همراه با مغرب یاد می شود و گاه شام و مصر و فرنگ نیز با آن همراه است.
در باره‌ی بهره‌ی ایرج، منابع پهلوی وشاهنامه، زین الاخبار، تاریخ گزیده، ایران یا ایرانشهر را به کار می برند. ثعالبی تنها لفظ ایرانشهر را با ایالات آن یاد می کند. هندوستان را تبری و حمزه و ابن بلخی سهم ایرج می دانند و ثعالبی سهم تور. حمدالله مستوفی که مرز میان سه بهره را رودهای جیحون و فرات قرار داده، درحقیقت درک روزگار خود را از حدود ایران بیان می کند.
کشته شدن ایرج را به دست برادران، همه منابع جز خلاصه چهرداد نسک، در پی تقسیم جهان آورده اند. انگیزه این قتل در همه ی نوشته ها، آز و رشک سلم و تور نسبت به بهره ی ایرج از ممالک پدر بیان شده است. گاه نیز نافرمانی نسبت به پدر، عامل اصلی شناخته شده است. کوش نامه ، باج خواهی ایرج از برادران را سبب دیگری برای این نافرمانی می‌داند.

درباره تصمیم فریدون برای تقسیم جهان داوری هایی شده است:مینوی خرد فریدون را به کم خردی و کاشتن تخم کین متهم می کند. ثعالبی نیز تقسیم جهان را نتیجه غرور بی جا و کوته بینی فریدون می داند.
تبری دو روایت می آورد. یکی این که فریدون میان پسرانش قرعه کشید. او نام کشورها را برتیرها نوشت و بگفت تا هر یک تیری برگیرند. بنابراین اختلاف از سرنوشت است.
روایت دیگر این که «جای آباد را به ایرج داد... او را بیش از همه دوست می‌داشت» .
فردوسی از ایرج دفاع می کند. اوهیچ یک از روایت های راویان تاریخ کهن را نمی پذیرد. با نگاه دربارسلطان محمود غزنوی هم که حکومت باید به پسر بزرگتر برسد، هم رای نیست. می‌گوید کار فریدون از روی خرد و پس از رای زنی با انجمن بخردان بوده و ایرج شایستگی داشته است. بنابر شاهنامه هنگام تقسیم ملک چون نوبت به ایرج رسید:
از ایشان چو نوبـت به ایـرج رسـید
مر او را پـدر شـــاه ایـــران گـزیــد
هـم ایــران و هم دشــت نیـزه وران
هـم آن تخـت شـــاهی و تاج سـران
بـدو داد کـــو را ســــــزا بـود تــاج
همان کرسی و مهر و آن تخت عاج
بـه ایـرج نگـه کــرد یکــسر ســـپاه
کـه او بــد ســــزاوار تـخـت و کلاه
بـی آرامشــان شـــد دل از مـهـر او
دل از مهر و دیــده پــر از چهــر او
ســپاه پــراکنـده شـــد جفـت جـفـت
همــه نـام ایــرج بـد انــدر نهـفــت

سلم و تور از وضع سپاه نگرانند:

بـه تـور از میـان سخـن ســلم گـفـت
که یک یک سپاه ازچه گشتند جفت
...
سپــاه دو کشــور چو کـردم نـگاه
از این پس جز او را نخوانند شاه

سلم و تور بر پدر می آشوبند که رسم شکسته و از روی هوا کشور تقسیم کرده و ایران به پسر کوچکترداده است. فریدون در پاسخ می گوید:
به تخت و کلاه و به ناهید و ماه
که مـن بد نکردم شــما را نـگاه
یکی انـجمن کـردم از بـخـردان
ســتاره شــناسان و هـم مـوبدان
بسی روزگاران شدست اندرین
نکردیـم بـرباد بخشـش زمـیـن
....
همـه ترس یـزدان بد انـدر میـان
همه راســتی خواســتم در جهان

ثعالبی، از حق انتقال سلطنت از پدر به پسر بزرگتر دفاع می کند و می گوید که فریدون اشتباه کرد:
دست به عملی غیر عادی برای شاهان زد و از روی هوا رفتار کرد و نه از روی عقل. پسر کوچکتر را بر پسران بزرگتر برتر شمرد و ثمره تلخ آن را چشید و شاهد پیامدهای شوم خطایش شد.
به این ترتیب ایرج فردوسی با ایرج تبری و ثعالبی یکی نیست و سیمای پسر او منوچهر هم که به شاهی می نشیند یکی نیست. در شاهنامه منوچهر فرزند ایرج از یک کنیزک است. او در زمانی که هنوز نیایش فریدون شاه است، به جنگ سلم و تور می رود. بر آنان پیروز می شود. ستایش سپاه و بزرگان را بر می‌انگیزد و سزاواری خود را به شاهی نشان می‌دهد.

درایام سالخوردگی فریدون، سلم، تور را به نافرمانی می‌خواند. سلم و تور نامه‌هایی به فریدون می فرستند و در آن با شکوه از اندکیِ بهره‌ی خود از تقسیم جهان، از او می خواهند که ایرج را برای دیداری برادرانه نزد ایشان فرستد یا آنکه پذیرای جنگ باشد. ایرج، که به ویژه در شاهنامه چهره‌ای عارفانه دارد، از در صلح و آشتی در می آید و حاضر می شود برای فرو نشاندن خشم برادران پاره ای از کشور خود را به آنها واگذارد. چون ایرج به نزد برادران می رود و سپاهیان سلم و تور شیفته او می شوند، بر رشک سلم و تور می افزاید. در گفتگویی تند با ایرج، تور کرسی زرین بر سرش می کوبد و سرش را نزد پدر می فرستد. در شاهنامه و کوش نامه ایرج به دست تور کشته می شود.

در برخی کتاب ها فرزندان ایرج نیز کشته می شوند. برای نمونه، بندهشن از قتل فرزندان و نوادگان و بسیاری از اعقاب؛ یادگار جاماسپی ازتمام فرزندان و خویشان به جزکنیزکی «ویزک» نام در شمار کشتگان یاد می کنند؛ و تبری نیزمی گوید دو پسر ایرج کشته شدند و دختری خوزک نام بماند.
در همه ی کتاب‌ها، پس از فریدون سلطنت ایران به منوچهر می رسد. اما در بندهشن، دوازده سال از دوره پانصد ساله پادشاهی فریدون ویژه پادشاهی ایرج است. به نوشته تبری، پس از مرگ فریدون است که سلم و تور ایرج را می کُشند و سیصد سال برزمین پادشاهی می کنند. بلعمی، مترجم تبری، می گوید که سلم و تور، پس ازکشتن ایرج، کشوررا به دو نیم کردند. در کوش نامه سلم و تور از روی عاقبت اندیشی بهره ای از جهان را نیز به کوش پیل دندان می دهند.

اما داستان ایرج از زبان و قلم دانای توس، روایت دیگری است از تاریخ!
ایرج از همه ی آن گردنکشان و شمشیرکشان از زمین تا آسمان دور است.
دانای توس در این داستان که بنیاد شاهنامه و پدید آمدن ایران و توران است، نشان می دهد که قدرت چه هیولایی است و مهر و مدارا و خرد و دانایی چه گوهر تابناکی است.
بنیاد سیاست و حکومت از دیدگاه فردوسی در این داستان نهاده می شود.
بنیاد فرمانروایی بر این گوهران است:
داد. خرد. مهر و مدارا
و در گوهر بدخویان و ستمگران نیز:
قدرت. آز. فزون خواهی و رشک
بن و پایه ی نخستین سوکنامه ی بزرگ شاهنامه براین ها شکل می گیرد و به پیش می رود.
ایران از میان این کشمکش است که بر زمین پدیدار می شود.
ایرج ، پدر و بنیادگذار ایران است.
نام ایرج از سویی از ارتا آمده است. ارتا ایزدبانوی قانون و داد و درستی است.
ایرج از سویی به معنی انسان ارجمند است.
فریدون بر آن است تا جهان را بین سه فرزند خود بخش کند.
پس پسران را به آزمایش فرا می خواند. می آزماید تا بهترین را بر گزیند.
در نبرد با اژدها:
پسر بزرگتر می گریزد.
پسر میانی به جنگ می شتابد.
ایرج اما می کوشد تا با یاری برادران بر دشمن پیروز آید.
پس ایران را که بزرگتر و رنگین تر است به ایرج وا می گذارد.
انتخاب ایرج بر چه اصولی استوار است:
ایرج دانایی و دلیری را با هم دارد.
ایرج جوانترین است.
خواهان همبستگی است.
ایرج، مهر را پایه و بن فرمانروایی می داند.
در شاهنامه، ایرج ، که نخستین شاه ایران است چونان فرمانروایی مهرورز، جوان و خردمند توصیف شده است.
برادران دیگر می رنجند و بر آن می شوند تا این قانون را بر هم زنند.
رشک فرا می رسد.
آز و رشک که سرمایه بدخویی و بدخواهی و فزون خواهی است از راه می رسد. قدرت با این ها گره خورده است.
بجنبید مر سلم را دل ز جای
دگرگونه تر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه به آز اندرون
پر اندیشه بنشست با رهنمون
در آز ، درنگ نباید کرد. هرچه فرهنگ و مردمی و مهر و مدارا با درنگ همراه است؛ آز و جنگ و دشمنی اما، درنگ نمی پذیرد:
نسازد درنگ اندر این کار هیچ
که خوار آید آسایش اندر بسیچ
پس باید برای ربودن سهم بیشتری از قدرت دست به کار شد و برای رسیدن به ان پرده در پرده خیانت است و توطئه:
رسیدند پس یک بدیگر فراز
سخن راندند آشکارا و راز
راه چیست؟ از میان برداشتن برادر! چرا ما همیشه بازی را زیاد جدی می گیریم؟ دشوارترین و پیچیده ترین راه را انتخاب می کنیم.
ایرج نماد آن نیمه ی کشته شده ی ما است. ایرج آن پاره ی عاشق ما است. ایرج آن چهره ی عرفانی ماست. ایرج نماد مهر و مدارا است. آیرج نماد آشتی و آرامش است.
اما بازی قانون خودش را دارد. بازی قدرت است. و در این میانه ما با این نماد، با ایرج، بیگانه! ما این نقش را نمی شناسیم. ما تنها گاهی، ماسک یا صورتک آن را بر چهره می زنیم. ما با خودمان نیز در مهر و مدارا نیستسم. ما خودزنی و خودآزاری را می ستاییم.
ایرج مهر می جوید و سور. برادران اما جنگ می جویند و شور:
بگویم که ای نامداران من
چنان چون گرامی تن و جان من
مگیرید خشم و مدارید کین
نه زیباست کین از خداوند دین
و پدر در پاسخ این مهرجویی ایرج به او می گوید:
بدو گفت شاه: ای خردمند پور

برادر همی رزم جوید تو سور؟
ایرج اما نقش بازی نمی کند. باورش شده است. روی صحنه ی این تماشاخانه می گردد و آواز می خواند. تماشاییان را نمی بیند این خوش باور؟ هورا می کشیم. نعره می زنیم. اشک می ریزد. قهقهه می زنیم. رو به برادران می کند و مانند فرشته ای که از آسمان آمده باشد، خرمن یاس کلمات را بر آن ها می بارد:
نه تاج کئی خواهم اکنون نه گاه
نه نام بزرگی نه ایران سپاه
من ایران نخواهم نه خاور نه چین
نه شاهی نه گسترده روی زمین
چه می گوید این جوان! مگر قانون بازی را نمی داند این خام؟ پس تکلیف بازی چه می شود؟
بزرگی که فرجام او تیرگی است
بدان برتری بر بباید گریست
مرا تخت ایران اگر بود زیر
کنون گشتم از تخت و از تاج سیر
سپردم شما را کلاه و نگین
مدارید با من شما هیچ کین
مرا با شما نیست جنگ و نبرد
نباید به من هیچ دل رنجه کرد
و آنگاه در حالی که صحنه را ترک می کند می خواند:
جز از کهتری نیست آیین من
نباشد بجز مردمی دین من
شگفتا! باورکردنی نیست! از ما نیست! جادوست! مگر می شود؟ پس ....
نیامدش گفتار ایرج پسند
نه آن آشتی نزد او ارجمند
پس مانند اسپند بر آتش، چنان که افتد و دانی، بر اوبر می آشوبد، زیرا به گفتگو و سخن و مهر باور ندارد:
ز کرسی به خشم اندر آورد پای
همی گفت و برجست هزمان ز جای
و با همان کرسی که بر آن نشسته بوده است:
بزد بر سر خسرو تاج دار
از او خواست خسرو به جان زینهار
می بینید! بیچاره ایرج! همه چیز را می بخشد، اما برادران بر او نمی بخشند! قدرت شریک نمی خواهد. نابودی طرف را می جوید ، آن هم با رذالت!
به یاد بیاوریم که چون با ناجوانمردی سر از بدن سیاوش جدا می کنند، پدر از دختر خویش نیز در نمی گذرد و برای آن که از فرزندان سیاوش از دختر وی زاده نشود، دختر را به روزبانان یا پاسداران مردم کش خویش می سپارد:
ز پرده به درگه بریدش کشان
بر روزبانان مردم کشان
بدان تا بگیرند موی سرش
ببرند بر سر همه چادرش
زنندش همی چوب تا تخم کین
بریزد برین بوم توران زمین
و چند بار چنین کردیم؟ ایرج اما در این میانه می کوشد تا با آخرین نیروی خویش جلوی خونریزی را بگیرد و برادران را از دشمنی باز دارد.
پس، بودا وار بر آن می شود که این قدرت جهنمی را واگذارد و ترک خان و مان گوید:
بسنده کنم زین جهان گوشه ای
به کوشش فراز آورم توشه ای
اما دیگ آز به جوش آمده است. آن نیمه ی قدرت طلب و سلطه جو به طغیان آمده است. جهنم درون شعله می کشد. من کینه خواه و کینه ورز به تکاپو در آمده است. همان نیمه ی ما که بارها در تاریخ سربرآورده است و زمین و زمان را به آشوب کشیده است. پس با دل پرخشم و سر پر زباد:
یکی خنجر از موزه بیرون کشید
سراپای او چادر خون کشید.
بکوبید بر طبل. کوس و نقاره بزنید. داستان به اوج رسید. بازی به چکاد خود برآمد. اژدهای درون من طعمه ی خویش را بلعید.
و طبل آخر. آخرین گوشه ی پنهان بازی!
سر تاجور از تن پیلوار
به خنجر جدا کرد و برگشت کار
آتش خاموشی گرفت. قدرت از خون سیراب شد. پوزه از خون بباید شست! بر پیکر کشته بارگاه باید برافراشت و او را به پرستش گرفت. پس:
بیاکند مغزش به مشک و عبیر
فرستاد نزد جهانبخش پیر
و نخستین بودای خندان ما، چنین به خون می نشیند! قدرتی که می خواهد با مهر و مدارا سخن گوید به دست برادران خویش به خاک و خون کشیده می شود. قدرتمداران ما زبان مهر را در نمی یابند. قدرت در میان ما با مهر و مدارا بیگانه و دشمن است.
و در همین جاست که دانای توس گلبانگ عاشقانه و انسانی و جاودانه یخویش را در جهان در می افکند. گویی این پیر بر برج و باروی تاریخ به تماشای این سوکنامه یجاری در میان ما نشسته و چون سوگنامه به فرجام خونبار خویش می‌رسد، بانگ و غلغله در می اندازد که:
میازرا موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین حوش است
یعنی که جان آدمی از هرچه در این جهان است گرانبهاتر و به هیچ تدبیر و فسون و فسانه ای نباید که جان انسانی را آزرد. این پیام و بیانیه ی باشکوه فردوسی است در فرجام این سوگنامه.
فرجام این سوگنامه آغازی دیگر است. آغاز کین. سرنوشت با ما بازی‌ها دارد. فریدون در انتظار کینه خواهی از تبار ایرج است. در مشکوی ایرج زنی است به نام ماه آفرید و از او دختر زاده می‌شود و از آن دختر، کینه جوی آینده، یعنی منوچهر. از زبان دانای توس بشنویم:
برآمد برین نیز یک چندگاه
شبستان ایرج نگه کرد شاه
یکی خوب و چهره پرستنده دید
کجا نام او بود ماه‌آفرید
که ایرج برو مهر بسیار داشت
قضا را کنیزک ازو بار داشت
پری چهره را بچه بود در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان
از آن خوب‌رخ شد دلش پرامید
به کین پسر داد دل را نوید
چو هنگامه‌ی زادن آمد پدید
یکی دختر آمد ز ماه آفرید
جهانی گرفتند پروردنش
برآمد به ناز و بزرگی تنش
مر آن ماه‌رخ را ز سر تا به پای
تو گفتی مگر ایرجستی به جای
چو بر جست و آمدش هنگام شوی
چو پروین شدش روی و چون مشک موی
نیا نامزد کرد شویش پشنگ
بدو داد و چندی برآمد درنگ
یکی پور زاد آن هنرمند ماه
چگونه سزاوار تخت و کلاه
چو از مادر مهربان شد جدا
سبک تاختندش به نزدنیا
بدو گفت موبد که ای تاجور
یکی شادکن دل به ایرج نگر
جهان‌بخش را لب پر از خنده شد
تو گفتی مگر ایرجش زنده شد
و اما منوچهر می آید تا کین ایرج بخواهد و این است اغاز دردها و رنج ها و خونریزی‌ها و چنین است سیمای منوچهر در شاهنامه و قدرت و سپاه او:
نشسته برو شهریاری چو ماه
ز یاقوت رخشان به سر بر کلاه
چو کافور موی و چو گلبرگ روی
دل آزرم جوی و زبان چرب‌گوی
جهان را ازو دل به بیم و امید
تو گفتی مگر زنده شد جمشید
منوچهر چون زاد سرو بلند
به کردار طهمورث دیوبند
نشسته بر شاه بر دست راست
تو گویی زبان و دل پادشاست
به پیش اندرون قارن رزم زن
به دست چپش سرو شاه یمن
چو شاه یمن سرو دستورشان
چو پیروز گرشاسپ گنجورشان
شمار در گنجها ناپدید
کس اندر جهان آن بزرگی ندید
همه گرد ایوان دو رویه سپاه
به زرین عمود و به زرین کلاه
سپهدار چون قارن کاوگان
به پیش سپاه اندرون آوگان
مبارز چو شیروی درنده شیر
چو شاپور یل ژنده پیل دلیر
چنو بست بر کوهه‌ی پیل کوس
هوا گردد از گرد چون آبنوس
گر آیند زی ما به جنگ آن گروه
شود کوه هامون و هامون کوه
همه دل پر از کین و پرچین بروی
به جز جنگشان نیست چیز آرزوی

**

تور و سلم بعد از کشتن ایرج ، به دست منوچهر کشته شدند و سر آن دو برادر را به شهر سارویه مازندران که به ساری معروف است آورده پهلوی سر ایرج دفن کردند و بر سر هر یک گنبدی برآوردند که هنوز به سه گنبدان مشهور است.
یک استوره بسیار کهن سکایی نیز نشان دهنده ی تقسیم کشور میان سه فرزند است. هرودوت در کتاب چهارم از تاریخ خود، افسانه ای از سکاها نقل کرده که عناصری از آن با داستان ایرانی تقسیم جهان نزدیکی دارد. بنابر این افسانه، تارگیاتوس نخستین بشر و فرزند زئوس، سه فرزند به نام های لیپو و آرپو و کولا داشت. کولا کشور خود رامیان سه پسرخویش تقسیم کرد و بخش اصلی را به کهترین فرزند داد.
ممکن است این داستان میان سکاها و اقوام دیگر مشترک بوده و یادگار اقوام ایرانی پیش از جدایی باشد. اما چنان که دومزیل نشان داده، قدمت بن مایه های این داستان را تا دوران همزیستی هند و اروپاییان می توان ردیابی کرد.
صفاتی که در این داستان برای سه برادر آورده‌اند، همان است که ایرانیان در سراسر تاریخ برای خود و همسایگان ایران روا دانسته‌اند:بابلیان و مصریان و یونانیان و رومیان را به خرد و نیرنگ و ثروت و بیابانگردان شمال شرقی را به جنگاوری و تجاوز و ایرانیان را نگاهدارداد و دینداری .

پی نوشت ها:

ابوحنیفه دینوری، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، چاپ دوّم.
ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، نیویورک.
مجمل التواریخ والقصص، به تصحیح ملک الشعرا بهار، تهران.
جلال متینی، «روایتی دیگر درباره ایرج و تور و سلم و بخش کردن جهان،» ایران شناسی.
مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، به کوشش هوار، پاریس.
محمدبن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، لیدن.
ابومنصور عبدالملک ثعالبی، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، ترجمه محمد فضایلی، تهران.
مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران.
آرتور کریستنسن، نمونه های نخستین انسان و نخستین شهریار، ترجمه و تحقیق احمد تقضّلی و ژاله آموزگار، تهران.
ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، به کوشش تورن برگ .
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، به کوشش عباس اقبال، تهران.
ابن بلخی، فارسنامه، به کوشش لیسترانج و نیکولسون، کمبریج.
بلعمی، ترجمه تاریخ طبری، تصحیح ملک الشعراء بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، تهران.
بیرونی، کتاب آثارالباقیه، ترجمه فارسی: اکبر داناسرشت، تهران.
ثعالبی، ابومنصور عبدالملک، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم (غررالسیر) ترجمه فارسی: محمد فضایلی، تهران.
حمزه اصفهانی، کتاب تاریخ سِنی ملوک الارض و الانبیا، ترجمه فارسی: جعفر شعار، تهران.
گردیزی، زین الاخبار، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران.
گزیده های زادسپرم، ترجمه محمدتقی راشد محصل، تهران.
مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد