logo





شناسنامه‌ی شاهنامه

پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۶ اوت ۲۰۰۹

محمود کویر

kavir.jpg
(به روزگار سامانیان جهان آباد بود و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق.)
نظامی عروضی

مردمان ایران که از ستم تازیان و حکومت استبداد رها شده بودند، در دوران حکومت های آزاد و مستقل صفاری و سامانی بنیاد نوزایی فرهنگ و ادب فارسی را نهادندو شاهنامه، نوبرانه و دستاورد تمام آن تلاش ها بود. شاهنامه ره آورد آزادی و دانایی است! از همین روست که در تمام شاهنامه بر آزادی و آزادگی و خرد و دانایی پای فشرده شده است.
آن آزاد اندیشی دوران صفاری و سامانی زمینه را برای آفرینش های فرهنگی و تلاش برای نوزایی آماده کرده بود.
شاهنامه‌ی فردوسی دارای شناسنامه‌ای است. منابع و ماخذی در کار بوده اند که فردوسی به آن ها نگاه کرده و آموخته و برداشت کرده و سرانجام آن حماسه‌ی داد و خرد را آفریده است.فردوسی هنرورز و شاعر و پژوهشگری ارجمند بوده است. در تمام شاهنامه، در هر داستان و سرگذشت که چونان دریایی پرموج است، مرواریدهای رخشان اندیشه های دانایی دلاور دیده می‌شود. اندیشه هایی انسانی بر بنیان داد و دانایی.
من بر آنم که دانای توس و فرزانه ی ایران با دانشی گسترده و بینشی استوار، این کتاب ها را خوانده وبخشی از آن داستان ها را از راویان گوناگون شنیده و بر این بستر و زمینه، شاهکار بی مانند خویش را باز آفریده است. شاهنامه یک اثر حماسی و اساتیری و تاریخی است. اما بیش و پیش از هر چیزی یک اثر هنری است. داستان ها و شعر ها اثر و یادگار درخشان و مروارید غلطانی است که از دریای سینه‌ی فرزانه‌ی توس بر ساحل ما غلطیده است.
در این نوشته بر آنم تا به منابع فردوسی نگاهی داشته باشیم.
در مقاله هایی دیگر در همین تارنما نشان داده‌ام که از دیدگاه فکری و اندیشگی نیز فردوسی از کتاب های گذشتگان چون مینوی خرد و دیگر کتاب های دوران اشکانی و ساسانی بهره برده است.
****
*شاعر در دیباچه شاهنامه از یك منبع به نثر فارسی سخن می‌گوید كه مقایسه این بیت‌ها با مقدمه برجای مانده از شاهنامه‌ی گم شده‌ی ابومنصوری، نشان می‌دهد كه این منبع همان شاهنامه ابومنصوری است.
* فردوسی گاهی از راویان روایات خود یاد می‌كند كه از آن جمله‌اند: آزاد سرو، شادان برزین، شاهوی وماخ.
* گاه نیز از گفتار دهقان، سخنگوی دهقان و جهانجوی دهقان یاد می‌كند:

ز دهقان كنون بشنو این داستان
چه گفت آن سراینده دهقان پیر

به گفتار دهقان كنون بازگرد.
یعنی شاعر در دیباچه آشكارا از یك منبع مكتوب سخن می‌گوید، ولی در موارد دیگر چنان سخن می‌گوید كه گویی روایات را از زبان آزاد سرو، شاهوی، دهقان و موبد شنیده است.
تیودور نولدكه می‌نویسد: این كه گاه‌به‌گاه شاعر به گونه‌ای ماجراها را تعریف می‌كند كه گویی از زبان یك دهقان شنیده، ظاهری است.هنگامی كه می‌گوید: بپیوندم از گفته باستان، مثل این است كه نوشته باشد: بپیوندم از نامه باستان
دو تن از شاهنامه‌شناسان آمریكایی به نام‌های الگا دیویدسن و دیك دیویس فرضیه منابع شفاهی شاهنامه را پیش كشیدند.دیك دیویس در حمایت از نظریه منابع شفاهی شاهنامه تا آنجا پیش رفت كه اشاره صریح فردوسی به منبع مكتوب را تمهید ادبی دانست نه امری واقعی و الگا دیویدسن چنین نظر داد كه شاهنامه بر بنیاد منابع شفاهی و آن هم گاه از نوع منظوم آن شكل گرفته است. هر دو شاهنامه‌شناس، استفاده فردوسی از منابع مكتوب را نیز یكسره مردود ندانسته‌اند . نقش مهم گوسان ها و خنیاگران در تاریخ ادبی ما بسیار درخور توجه است و این عاشقان فرزانه در درازای تاریخ این سرزمین از سوی به سویی دیگر رفته و افسانه ها و تاریخ این دیار را با خود برده اند.این لولیان،عاشق‌ها، خنیاگران و گوسان ها به هر روی در پراکندن این داستان ها نقشی مهم داشته‌اند. سفر برخی از داستان ها و یا قهرمانانش از چین تا اروپا به مدد اینان نیز بوده است.
در اساتیر ملل مختلف شباهت های مهمی هست که در یک کمربند استوره و افسانه از هند تا ایرلند را در بر می گیرد:
زایش غریب پهلوان. حیوان افسانه ای چونان اسب و یک پرنده. رویین تن بودن. داشتن یک نقطه ضعف در هر پهلوان رویین تن.جام جهان نما. آب حیات. هفت خان و....

چرا؟ آیا بده بستان های فرهنگی است که در نتیجه‌ی آمد و شد کولیان و گوسان ها و کوچ‌های بزرگ و جنگ‌ها پیش می‌امده است و یا وجوه اشتراک بسیار از نظر جغرافیای و اجتماعی سبب چنین همانندی‌ها می‌شده است؟ به گمان من هردو. نگاهی کوتاه به داستان سهراب و رستم در چین و ایران و به نام کوهولین در ایرلند گواه ماست.

*نزدیك‌ترین منبع به شاهنامه كتابی است تاریخی به عربی با عنوان غرراخبارملوك الفرس، نوشته ثعالبی در همان روزگار فردوسی كه درپاره ای موارد چنان به متن شاهنامه نزدیك است كه پژوهشگران بر این باورند كه آبشخور هر دو كتاب، یكی و آن هم شاهنامه ابومنصوری بوده است.

* شاید تعبیراتی همچون "ز گفتار دهقان"، "سخن‌گوی دهقان" ومانند آن، برگرفته از شاهنامه ابو منصوری باشد ، نه آنكه شاعر به راستی روایات خود را از زبان دهقان یا موبدی شنیده باشد. به این نمونه‌ها نگاه کنیم:
- پس ابو منصور المعمری را بفرمود تا خداوندان كتب را از دهقانان... بیاوردند.
- پس آنچه از ایشان (دهقانان) یافتیم از نامه‌های ایشان گرد كردیم‌.
- و این نامه را هر چه گزارش كنیم از گفتار دهقانان باید آورد.

*شاید نخستین بار پروفسور مری بویس در مقاله‌ای به بررسی نقش گوسان‌ها و آوازخوانان اشعار حماسی در زمان پارتیان پرداخت. پس از آن برخی شاهنامه‌شناسان غربی این نظریه را پیش كشیدند كه فردوسی نه تنها طرز بیان، كه مواد شاهنامه را نیز از حماسه‌های ایرانی یعنی بازماندگان گوسان‌های پارتی و پیش‌كسوتان نقالان بعدی گرفته است. موبدان، اوستا و دیگر كتاب‌های دینی را از حفظ زمزمه می‌كردند و خنیاگران اشعار خود را با ساز و آواز می‌خواندند و یا بازخوانی می‌كردند. حماسه ملی ایران نیز كه در شاهكار فردوسی زندگی جاودان یافته، از این روند جدا نیست. بخش مهمی از حماسه ملی در مراحل آغازین تكوین آن، بی‌گمان به صورت شفاهی و سینه به سینه انتقال یافته و سپس قالب مكتوب به خود گرفته است.

* روایات اساتیری و پهلوانی و تاریخی ایران در زمان خسرو انوشیروان در قرن ششم میلادی در كتابی با عنوان خودای نامگ گردآوری و نوشته شده بود و تا پایان دوره ساسانی چند بار تكمیل شده و سرانجام پس از مرگ یزدگرد سوم ساسانی شكل نهایی یافته است.
خودای نامگ از قرن دوم هجری از پهلوی به عربی و سپس به نثر فارسی دری ترجمه شد و از قرون سوم و چهارم به بعد سخن سرایان بزرگی چون مسعودی مروزی، دقیقی طوسی و فردوسی این متون منثور فارسی را به رشته نظم كشیدند، ولی از همان قرن پنجم میلادی روایات شفاهی نیز پا به پای انتقال روایات از طریق متن مكتوب به راه خود ادامه داد كه تا امروز نیز ادامه دارد. این روایات شفاهی همانند روایات مكتوب، برای محققان فرهنگ ایران اهمیت فراوانی دارد. مجموعه ارزشمند شاهنامه و مردم، به كوشش زنده‌یاد انجوی شیرازی، گنجینه‌ای است از روایات شفاهی شاهنامه كه گاه می‌توان روایاتی در آن یافت كه ویژگی‌های كهن‌تری از متن‌های مكتوب دارند.

*در جاى جاى شاهنامه از نامه خسروان، نامه خسروى، نامه پهلوى، دفتر پهلوى، نامه شهریار، نامه باستان، نامه شاهوار و ... یاد كرده و در دیباچه شاهنامه چنین گفته است:
یكى نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراكنده در دست هر موبدى
از او بهره‏اى برده هر بخردى
دلیر و بزرگ و خردمند و راد
یكى پهلوان بود دهقان نژاد
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها، همه، باز جست
ز هر كشورى، موبدى سالخورد
بیاورد و این نامه را گرد كرد
بپرسیدشان از نژاد كیان
وز آن نامداران فرخ گوان
كه گیتى به آغاز چون داشتند
كه ایدون، به ما خوار بگذاشتند؟
چگونه سرآمد به نیك اخترى
بر ایشان همه روز گند آورى؟
بگفتند پیشش یكایك مهان
سخنهاى شاهان و گشت جهان
چو بشنید از ایشان، سپهبد، سخن
یكى نامورنامه افكند بن
سپس شرح مى‏دهدكه چگونه به جستجوى آن كتاب برخاسته و آن را بازجسته و به نظم كشیده است. در پایان نقل ابیات دقیقى نیز، با اشاره به گشتاسبنامه دقیقى و شاهنامه خویش، مى‏گوید:
یكى نامه دیدم پر از داستان
سخنهاى آن بر منش راستان
فسانه كهن بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
نبردى به پیوند او كس گمان
پر اندیشه گشت این دل شادمان
گذشته بر او سالیان، دو هزار
گر ایدون كه برتر نیاید شمار...
من این نامه فرخ گرفتم به فال
همى رنج‏بردم به بسیار سال...

*پیش از آن که فردوسی، به شاهنامه سرایی بپردازد، دقیقی که همسال فردوسی است به نظم شاهنامه روی آورده بود. وی هزار بیت از داستان گشتاسب و ارجاسب تورانی را سروده بود که در پیش از چهل سالگی به دست غلامی کشته شد.
فردوسی نه تنها به این منبع اشاره کرده بلکه آشکار می سازد که خود به پژوهشی ژرف دست زده است:
بپرسیدم از هر کسی بی شمار
نترسیدم از گردش روزگار

و این در حالی بود که آتش جنگ همه جا شعله ور و راه ها پر خطر بود.

زمانه سرای پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود.

اما گمانه های دیگری هم برای منابع این اثر وجود دارد :

*بنا به باور استاد مرتضوی برداشت داستان های حماسی و جنگ های عظیم از بزرگ ترین حماسه دنیا یعنی ایلیاد و ادیسه هومر نیز ممکن بوده است.

آن چنان که ژنه نیز می نویسد: یکی از بزرگترین احتمالات، برداشت فردوسی از اساتیر یونان باستان است. همانندی‌های زیادی در شاهنامه و اساتیر یونان دیده می شود که می‌توان از آن جمله از شباهت رخش و اسبی به نام پگاز در اساتیر یونان نام برد و یا هفت خوان رستم که به احتمال زیاد در دوازده خوان هرکول ریشه دارد. پیشتر نوشتم که این داستان راست نیست. کهن ترین نشانه های این داستان ها، هزار سال پیش از یونان در ایران یافت شده است.

*یکی دیگر از گمانه ها این است که برخی داستان های شاهنامه به داستان های عرب بازمی‌گردد.

ملک الشعرای بهار با دقت در سبك نظم و به ویژه لغات عربی داستان اسكندر در مقایسه با بخش‌های دیگر شاهنامه به این نتیجه رسیده‌است كه: فردوسی این داستان را از مأخذ عربی گرفته یا از مأخذ عربی در متن منثوری كه پیش دست شاعر بوده نقل شده است. گویا گمان دوم درست تر است و بخش اسكندر از ترجمه وارد شاهنامه ابومنصوری و به واسطه آن، اثر فردوسی شده است. به باور استاد بهار: فردوسی با زبان پهلوی آشنا نبوده است و این نظری است كه محققانی مانند نولدكه، دكتر خالقی مطلق و دكتر دبیر سیاقی آن را می پذیرند و در مقابل، دار مستتر، ژول مول، لازار، دكتر ماهیار، نوابی، دكتر ریاحی، و دكتر زرین كوب رد می كنند. بهار می‌نویسد: اشاراتی كه فردوسی به دهقان یا به آزاد سرو و ماهو و بهرام و غیره دارد، اشاراتی است كه در اصل نسخه بوده و مشارالیه عیناً آن راویان را نام برده است.

اینک اشاره ای داشته باشیم به هریک از این کتاب های مهم که می توانسته است مورد بهره برداری فردوسی بوده باشد:

خدای‌نامه « خوتای نامك یا شاهنامه » : در زمان یزگرد سوم در شرح حال پادشاهان نوشته شده‌است. روزبه پسر دادبه دانشمند قرن دوم هجری ( معروف به ابن‌مقفع ) آن‌را به عربی به‌نام سیرالملوك‌الفرس برگردانده وپس از او مترجمان و نویسندگان و تاریخ‌نویسان دیگر از روی ترجمه او اقتباس‌ها كرده كه بیشتر آنها و اصل پهلویش و ترجمه از بین رفته است. می‌نویسند كه این كتاب به‌قدری مورد پسند مردم قرار گرفت كه بهرام‌بن‌مروان‌شاه مترجم خلفای عباسی نوشته‌است كه:من زیاده از بیست نسخه‌ مختلف این كتاب را فراهم كرده بودم.موسی كسروی می‌نویسد: من این كتاب را چندین‌بار خوانده‌ام و در تصحیح آن و پرداخت آن كوشش فراوان كرده‌ام.

سپس چهار نفر زرتشتی اهل هرات و سیستان و شاپور و طوس برای حاكم طوس امیرمنصور عبدالرزاق به فارسی ترجمه کرده، تصور كرده‌اند كه سایر سرایندگان و نویسندگان سایر شاهنامه‌ها چون مسعودی مروزی نخستین شاعری كه تاریخ ایران را از زمان كیومرث تا یزدگرد سوم به شعر درآورده و ابوالمؤید بلخی شاعر عصر سامانی كه تاریخ پهلوانی و اساتیری را به نثر نوشت و ابو‌علی بلخی و شاهنامه منثور ابومنصوری و ابومنصور دقیقی و حكیم فردوسی اطلاعات خود را از این گرفته باشند. به‌عقیده نلدكه مآخذ روایت فردوسی در شاهنامه ، ترجمه منثور خداینامه بوده كه به زبان پارسی درآمده و ارتباطی با ترجمه ابن‌مقفع نداشته است. اشعار خود فردوسی یكی از شواهد این نظریه می‌باشد.

یكی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراكنده از دست هر مؤبدی
از او بهره‌ای برده هر بخردی

و یا این ابیات:

یکی نامه دیدم پر از داستان
سخن‌های آن بر منش راستان
فسانه کهن بود و منثور بود
طبایع ز پیوند او دور بود
گذشته بر او سایان دو هزار

درخداینامك اصلی ، شرح حال پادشاهان پیشدادی و كیانی و ساسانی تا زمان خسروپرویز نوشته شده و پژوهشگران تصور كرده‌اند كه پس از مرگ یزدگرد سوم آخرین شهریار ساسانی قسمت‌های آخر را بدان اضافه نموده‌اند .

به نوشته دكتر رضا زاده شفق:
قریب یك قرن است دانشمندان مغرب زمین در تحقیق منابع شاهنامه بذل مساعى نموده و در منشا اخبار و حكایت داستانهاى آن غور كرده و به كشفیات سودمند مهمى نایل آمده‏اند. یكى از نتایج این تحقیقات، ترجمه و تطبیق اوستاست و معلوم شده كه قسمت مهم داستانها و اشخاص شاهنامه در كتاب اوستا و مخصوصا در قسمتى كه به اسم یشت موسوم است موجود بوده، نیز داستانهاى زیادى در كتابهاى پهلوى زمان ساسانیان مانند بندهش و یادگار زریران و جاماسب نامك و كارنامك اردشیر بابكان و خسرو كواتان و نظایر آنها مضبوط است كه گاهى عینا و گاهى با تغییراتى در لفظ و معنى به كسوه فارسى شیرین و نظم متین فردوسى اندر آمده.
*آیین نامك:

آیین‌نامک،آیین و آداب جنگ ، لشكركشی ، تیراندازی ، چوگان‌بازی ، پیش‌‌گویی و اندرزهای شاهان است. این كتاب بنا به گفته مسعودی در التنبیه و الاشراف چند‌هزار صفحه بوده و نسخه كامل آن جز در نزد موبدان و سایر اشخاص صاحب قدرت، به دست نمی‌آمده است. قسمت‌هایی از این كتاب در نامه تنسر ، كتاب حمزه و جوامع‌الحكایات عوفی آمده و گاهنامه قسمتی از آن بوده‌است. مسعودی چهار كتاب گاهنامك ، خودای‌نامك ، آیین‌نامك و كتاب نقشهای شاهان ساسانی را مهمترین مدرك و مأخذ تاریخ عهد ساسانی می‌داند. آیین‌نامك هم توسط ابن‌مقفع به عربی ترجمه شده و ابن‌قتیبه در عیون‌الاخبار و مسعودی در مروج‌الذهب و ثعالبی در « غرر اخبار ملوك‌الفرس و سیرهم » و شرح مختصری از آن در مرزبان‌نامه آمده‌است. در این كتاب آگاهی‌های جالبی از تشكیلات دولت ساسانی و پیش از ساسانی و رموز جهانداری و جنگاوری و اندرزها آمده است.
*ایاتكار زریران:

در زندگانی پادشاهان باستانی و گشتاسب است. شرح جنگهای مذهبی ایرانیان مزداپرست با تورانیان دیوپرست، كوشش‌‌‌‌های گشتاسب و ارجاسب در راه پیشرفت آیین زرتشت از مطالب جالب این كتاب می‌باشد. یادگار زریران پس از یشت‌ها و سایر قطعات داستانی اوستا،کهن ترین كتاب مربوط به داستان های قدیم می‌باشد. این کتاب مورد استفاده شاهنامه‌سرای معروف ، دقیقی قرار گرفته بود.

قطعه‌ای از این كتاب كه سخنان جاماسب است:

« گوید جاماسپ حكیم :‌
آنكس بهتر كه از مادر نزاد
پا چون از مادر زاد بمرد
یا از جوانی و برنایی كی
به سرحد كمال نرسید
فردا این دو دسته فروكوبند
دلیر به دلیر و گراز به گراز
بس مادر پسردار بی پسر
بس پسر بی پدر
بس پدر بی پسر
بس برادر بی برادر
و بس زن شوی‌مند
كه بی شوی شوند.»

و این نیز همین قسمت از شاهنامه است:

جهان بینی آن گاه گشته کبود
زمین پر ز آتش هوا پر ز دود
وزان زخم و آن گرزهای گران
چنان پتک پولاد آهنگران
به مغز اندر افتد ترنگاترنگ
جهان پر شود از دم شور و جنگ
شکسته شود چرخ و گردونه ها
بپالاید از خونشان جوی ها
بسی بی پدر گشته بینی پسر
بسی بی پسر گشته بینی پدر

*رساله درخت آسوریك نیز دربرگیرنده‌ی اشعاری است با مصراع‌های شش هجایی و یازده هجایی ، و آن مناظره درخت نخل با بز است كه پاره‌ای ازپژوهشگران آنرا از آثار ادبی و منظوم عهد اشكانی دانسته و قسمت‌هایی از آن كه باقی مانده اوزان شعری خود را نگاه داشته است. چند بیت آن برای نمونه:

« درختی روییده ورای شهرستان آسوریك
بُنش خشك و سر او تر است
برگش به نی ماند و برش انگور
شیرین بار آورد
مردمان بینی من آن درخت بلندم
بز بر من بیرون می‌آید و رقابت
می‌كند كه من از تو برترم به بس گونه چیز
مرا به زمین خونیرث ( اقلیم چهارم ) درختی نیست هم من
چه شاه از من تناول كند چون نوآورم بار
تخمه كشتی‌ها هستم و دکل بادبان‌ها
جاروب از من كنند كه ورازند مهن و مان ( خان و مان )
برنج‌كوب و دنگ از من كنند كه كوبند جو و برنج
دمینك ( كوره ) از من سازند اوزان وزن ( بادبزن )
موزه‌ام ( چكمه ) برزگران را ، ‌و پای افزارم برهنه پایان را
ریسمان از من سازند كه پای ترا بندند
چوب از من كنند كه پایهای ترا ماچند؟
میخ از من كنند كت سرنگون آویزند
هیزمم آتش هایی را كه ترا مهیا و برشته سازند
تابستان سایه‌بانم بر سر شهریان
شكرم برزگران را ، ‌دوشابم برای آزاد‌مردان
بنكوی از من سازند و دارودان بینی
شهر به شهر برند پزشك به پزشك …
آشیان مرغكانم و سایه كاروانها
هسته برافكنم به نوبوم است
برای اینكه مردم فقیر به سبب من بهره مند گردند.
سرشاخه‌های من باشد زرین
علاوه بر این داند نیز آن مردی كه شراب و نان ندارد
كه در آن هنگام از میوه من بخورند
دو رقیب و دو هم نبرد با یكدیگر آویختند وقتی كه درخت
آسوریك این سخنان را گفته بود.»
*كار نامك‌ ارتخشتری پاپكان:

داستان شیرین و تاریخی است از زندگی اردشیر بنیانگزار شاهنشاهی ساسانی . بعد از كتاب یاتكار زریران دومین و گرانبهاترین كتاب به زبان پهلوی است كه برای ما باقی مانده و داستان آن در شاهنامه فردوسی هست. تألیف این كتاب را برخی اواخر دوره ساسانی دانسته‌اند.

« . . . سپس اردشیر بر گاه اردوان نشست و دادگسترد و بزرگان و سپهسالار و موبد موبدان را پیش خواسته فرمود: من در این پادشاهی بزرگ كه یزدان به من داده نیكویی می‌كنم داد می‌ورزم دین بهی و پاك را می‌آرایم ، جهانیان را به آیین فرزندان می‌پرورم ، سپاس یزدان آفریدگار و برتر و افزاینده شما كه خشنود هستید بر من به نیكی و بیگمانی بیاندیشید ، من هم نیكی شما را می‌خواهم و در دادگستری می‌كوشم. ساو و باج ، ده یك از شما گرفته از آن مال كه خواسته ، سپاه می‌آرایم تا پاسبانی جهانیان بكنم. از هر یكصد درهم شش درهم و از هرگونه روغنها ، بدینسان داد می‌كنم از خرید و فروش بازرگانان هیچ نگیرم ، بر یزدان سپاسگزاری می‌كنم كه این پادشاهی به من داد و كارهای خیر می‌كنم و از بداندیش و بدگویی و بدكرداری بسیار می‌پرهیزم .

*شاهنامه مویدی:

شاهنامه بزرگ یا مویدی نوشته ابوالموید بلخی، شاعر دوران سامانی است. وی نخستین کسی است که یوسف و زلیخا را به نظم در آورد. شاهنامه‌ی او کتابی است در شرح تاریخ و داستان های ایران قدیم و روایات و داستان های ایرانی بسیاری در آن کتاب آمده است. قدیمی ترین کتابی که از این اثر نام برده تاریخ بلعمی در سال 352 هجری است.

وی کتابی به نام گرشاسب نامه و اخبار نریمان هم دارد که شاید پاره هایی از شاهنامه‌ی او بوده اند.

*دادستان مینوی خرد:

این اثر به صورت مجموعهٔ پرسش‌هایی‌است که «دانا» نامی از مینوی خرد می‌کند و پاسخ‌هایی که مینوی خرد به پرسش‌های وی می‌دهد. واژهٔ دادستان که در نام کامل کتاب دیده می‌شود به معنی حکم است. اثر در ۶۳ فصل تدوین شده‌است.

بندهشن :

یعنی « بنیان آفرینش » یا « بنیاد نهادن آفرینش » در دانش جهان‌شناسی است. بندهشن مشتمل بر 46 فصل و سیزده‌هزار واژه پهلوی در قواعد دینی و تكوین جهان و تاریخ و داستانها و طبیعیات و در حقیقت خلاصه اوستاست كه در قرن 11 و 12 میلادی (قرن پنجم هجری) پایان پذیرفت ، مهمترین فصول آن: اهورمزدا ، اهریمن ، خلقت زمان ، آفرینش روز و هفته و ماه ، تكوین آفرینش و خلقت ستارگان و اصطلاحات نجومی ، منظور از خلقت ، هفت آسمان ، هفت خلقت دنیایی ، امشاسپندان ( جاویدانهای مقدس ) و وظایف آنها ، شرح نبردهایی كه آسمان و آب و زمین و گیاهان و گاو و كیومرث و فرشتگان و ستارگان با اهریمن نمودند.
آمدن روح اهریمن در زمین و ستارگان و گاو و كیومرث ، اصل زمین و كوهها و دره‌ها و دریاها و گیاهان و آتش. اصل آب و باد و ابر و باران ، درباره اصل مخلوقاتی كه توسط اهریمن آفریده شده از قبیل مار ، و مور و زنبور و كژدم. درباره درندگان مانند گرگ ، شیر، پلنگ و غیره ، درباره موجودات گوناگون و این‌كه چرا آفریده شده‌اند ، درباره مصایبی كه با آمدن اسكندر و تازیان دامنگیر ایران شد ، و آمدن سه مرد مقدس كه آیین یزدانی را تجدید خواهند كرد.
اندرزنامه آذرباد مهر اسپندان: کتاب اندرزهایی كه آذرپاد موبدان موبد زمان شاپور دوم به فرزند خود زرتشت می‌دهد. وست خاورشناس انگلیسی زمان زندگی آذرپاد را بین 290 تا 371 میلادی نوشته است. این پندنامه از برجسته‌ترین قطعات پهلوی می‌باشد. اندرزنامه‌های معروف كه از زمان ساسانیان باقی مانده عبارتند از : همین اندرزنامه و اندزنامه پسر آذرپاد و نوه‌اش كه هر سه موبدان موبد زمان شاپور بزرگ و اردشیر دوم و یزدگرد اول بوده‌اند و دیگر اندرزنامه بخت‌آفرید و بزرگمهر و خسرو انوشیروان بنام «و چورگ میترای بختگان كه مشتمل بر چند پرسش انوشیروان است از بوذرجمهر و پاسخهای او كه در بعضی از شاهنامه‌ها و كتابهای تاریخ نقل گردیده است. پندنامه بهزاد فرخ فیروز ، آذرپاد ، فرنبغ فرخ‌زات ، اندرز اوشنرداناك ، اندرز داناكان به مزدیسنان ، اندرز پوریوتكشیان ، اندرز پیشینیگان ، اندرز دستوران به وه دینان (بهدینان) ، اندرز خسرو كواتان.

و چه آثاری را از میان بردند:

مسعودی هنگام توصیف كتاب بزرگی كه در خانه یكی از بزرگان ایران در تیسفون دیده ، قسمتی از آن‌را تاریخ پادشاهان می داند. كتاب از روی منابعی كه در خزاین شاهنشاهی بود تنظیم گردیده و برای هشام خلیفه از پهلوی به عربی ترجمه شده بود. او می‌نویسد: « كتابی عظیم دیدم كه حاوی بسیاری از علوم ایران ، تاریخ پادشاهان آن سامان، ساختمانها و تأسیسات سیاسی بود. . . . .
دیگر از كتاب‌های معروف و باقی‌مانده: داستان خسرو كواتان وریدگی (انوشیروان و خدمتكارش) رستم و اسفندیار، بهرام‌نامه،بهرام و نرسی نامه، نوشیروان نامه،پرسش و پاسخ خسرو و مرزبان، نامه انوشیروان به سرداران سپاه، نامه‌های انوشیروان و جواسپ.
در یشت ها و بویژه یشت نهم و دوازدهم و سیزدهم و نوزدهم كه در زمان هخامنشیان و اشكانیان نوشته شده، از پهلوانان ایران یاد شده است.
تا این جا می توان دریافت که بخش بزرگی از این کتاب ها بر روی هم مورد استفاده برای سرودن شاهنامه بوده اند، اما بیش از همه بر شاهنامه ابومنصوری تکیه می شود. ما مقدمه این کتاب را می آوریم زیرا هم بسیار خواندنی است و هم این که آنگاه می توان قضاوتی شایسته تر داشت:
مقدمه شاهنامه ابومنصوری، یكی از قدیمترین نمونه‌های نثر پارسی است. در سال 346 هجری قمری بفرمان ابومنصور عبدالرزاق ـ كه از طرف سامانیان سپهسالار كل خراسان بوده است ـ بقلم ابومنصور العمری نوشته شده است. شاهنامه منثور مزبور كه مایه شاهنامه منظوم فردوسی قرار گرفته از میان رفته است. فقط مقدمه آ ن را در آغاز نسخه‌های قدیم شاهنامه قرار داده‌اند.

متن مقدمه شاهنامه ابومنصوری

سپاس و آفرین خدای را كه این جهان و آن جهان را آفرید و ما بندگان را اندر جهان پدیدار كرد و نیك‌اندیشان را و بدكرداران را پاداش و بادافراه برابر داشت و درود بر برگزیدگان و پاكان و دین‌داران باد خاصه بر بهترین خلق خدا محمد مصطفی صلی‌الله علیه و سلم و بر اهل بیت و فرزندان او باد، آغاز كارنامه شاهنامه از گردآوریده ابومنصور المعمری دستور ابومنصور عبدالرزاق عبدالله فرخ، اول ایدون گوید درین نامه كه تا جهان بود مردم گرد دانش گشته‌اند و سخن را بزرگ داشته و نیكوترین یادگاری سخن دانسته‌اند چه اندرین جهان مردم بدانش بزرگوارتر و مایه‌دارتر. و چون مردم بدانست كروی چیزی نماند پایدار، بدان كوشد تا نام او بماند و نشان او گسسته نشود، چو آبادانی كردن و جایها استوار كردن ودلیری و شوخی و جان سپردن و دانایی بیرون آوردن مردمانرا بساختن كارهای نوآیین چون شاه هندوان كه كلیله و دمنه و شاناق ورام ورامین بیرون آورد، و مأمون پسر هارون‌الرشید منش پادشاهان وهمت مهتران داشت. یكروز با مهتران نشسته بود گفت مردم باید كه تا اندرین جهان باشند و توانایی دارند بكوشند تا ازو یادگار بود تا پس از مرگ او نامش زنده بود. عبدالله پسر مقفع كه دبیر او بود گفتش كه ازكسری انوشیروان چیزی مانده است كه از هیچ پادشاه نمانده است. مأمون گفت چه ماند گفت نامه از هندوستان بیاورد، آنكه برزویه طبیب از هندوی بپهلوی گردانیده بود، تا نام او زنده شد میان جهانیان. و پانصد خروار درم هزینه كرد. مأمون آن نامه بخواست و آن نامه بدید، فرمود دبیر خویش را تا از زبان پهلوی بزبان تازی گردانید. نصر بناحمد این سخن بشنید خوش آمدش دستور خویش را خواجه بلعمی بر آن داشت تا از زبان تازی بزبان پارسی گردانید تا این نامه بدست مردمان اندر افتاد و هر كسی دست بدو اندر زدند و رودكی را فرمود تا بنظم آورد و كلیله و دمنه اندر زبان خرد و بزرگ افتاد و نام او بدین زنده گشت و این نامه ازو یادگاری بماند پس چینیان بتصاویر اندر افزودند تا هر كسی را خوش آید دیدن و خواندن آن. پس امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فر و خویش كام بود و با هنر وبزرگ منش بود اندر كامروایی و با دستگاهی تمام از پادشاهی. وساز مهتران و اندیشه بلند داشت و نژادی بزرگ داشت بگوهر و ازتخم اسپهبدان ایران بود و كار كلیله و دمنه و نشان شاه خراسان بشنید. خوش آمدش. از روزگار آرزو كرد تا او را نیز یادگاری بود اندرین جهان. پس دستور خویش ابومنصور المعمری را بفرمود تا خداوندان كتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاوردند و چاكر او ابومنصور المعمری بفرمان او نامه كرد و كس فرستاد بشهرهای خراسان و هشیاران ازآنجا بیاورد و از هرجای،‌ چون شاج پسر خراسانی ازهری و چون یزدانداد پسر شاپور از سیستان و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور و چون شاذان پسر برزین از طوس. و از هر شارستان گرد كرد و بنشاند بفر از آوردن این نامه‌های شاهان و كارنامه‌هاشان و زندگانی هر یكی از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین، از كی نخستین كه اندر جهان او بود كه آیین مردمی آورد و مردمان از جانوران پدید آورد تا یزدگرد شهریار كه آخر ملوك عجم بود. اندر ماه محرم و سال بر سیصد و چهل و شش از هجرت بهترین عالم محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم. و این را نام شاهنامه نهادند تا خداوندان دانش اندرین نگاه كنند و فرهنگ شاهان و مهتران و فرزانگان و كارو ساز پادشاهی و نهاد و رفتارایشان و آیین‌های نیكو و داد و داوری ورای وراندن كار و سپاه آراستن و رزم كردن و شهر گشادن و كین خواستن و شبیخون كردن و آزرم داشتن و خواستاری كردن این همه را بدین نامه اندر بیابند. پس این نامه شاهان گرد آوردند و گزارش كردند و اندرین چیزهاست كه بگفتار مر خواننده را بزرگ آید و بهر كسی دادند تا ازو فایده گیرد و چیزها اندرین نامه بیابند كه سهمگین نماید و این نیكوست چون مغز او بدانی و ترا درست گردد و دلپذیر آید چون كیومرث و طهمورث و دیوان و جمشید و چون قصه فریدون و ولادت او و برادرش و چون همان سنك كجا آفریدون بپای بازداشت و چون ماران كه از دوش ضحاك برآمدند این همه درست آید بنزدیك دانایان و بخردان بمعنی. و آنكه دشمن دانش بود این را زشت گرداند. و اندر جهان شگفتی فراوانست. چنانچون پیغامبر ما صلی‌الله علیه و آله و سلم فرمود حدثوا عن بنی اسراییل ولا حرج گفت هر چه از بنی‌اسراییل گویند همه بشنوید كه بوده است. و دروغ نیست پس دانایان كه نامه خواهند ساختن ایدون سزد كه هفت چیز بجای آورند مرنامه را: یكی بنیاد نامه یكی فر نامه سدیگر هنر نامه چهارم نام خداوند نامه پنجم مایه و اندازه سخن پیوستن ششم نشاندادن از دانش آنكس كه نامه از بهر اوست هفتم درهای هر سخنی نگاهداشتن. و خواندن این نامه دانستن كارهای شاهانست و بخش كردن گروهی از ورزیدن كار این جهان. و سود این نامه هر كسی را هست و رامش جهانست و انده گسار انده گنانست و چاره درماندگانست و این نامه و كار شاهان از بهر دو چیز خوانند یكی از بهر كار كرد و رفتار و آیین شاهان تا بدانند و در كدخدایی با هر كس بتوانند ساختن و دیگر كه اندرو داستانهاست كه هم بگوش و هم بدیدن خوش آید كه اندرو چیزهای نیكو و با دانش هست همچون پاداش نیكی و بادافراه بذی و تندی و نرمی و درشتی و آهستگی و شوخی و پرهیز و اندر شدن و بیرون شدن و پند و اندرز و خشم و خشنودی و شگفتی كار جهان. و مردم اندرین نامه این همه كه یاد كردیم بدانند و بیابند. اكنون یاد كنیم از كار شاهان و داستان ایشان از آغاز كار، آغاز داستان، هر كجا آرامگاه مردمان بود بچهار سوی جهان از كران تا كران این زمین را ببخشیدند و بهفت بهر كردند و هر بهری را یكی كشور خواندند نخستین را ارزه خواندنددوم را شبه خواندند سوم را فرددفش خواندند چهارم را ویدرفش خواندند پنجم را ووربرست خواندند ششم را وورجرست خواندند هفتم را كه میان جهانست خنرس‌با می‌خواندند و خنرس بامی اینست كه ما بدو اندریم و شاهان او را ایرانشهر خواندندی و گوشه را امست خوانند و آن چین و ماچین است و هندوستان و بربر روم و خزر وروس و سقلاب و سمندر و برطاس و آنكه بیرون ازوست سكه خواندند و آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاورخواندند و شام و یمن را مازندران خواندند و عراق و كوهستان را شورستان خواندند و ایران شهر از رود آمویست تا رود مصر و این كشورهای دیگر پیرامون اویند و ازین هفت كشور ایران شهر بزرگوارتر است بهر هنری و آنكه از سوی باخترست چینیان دارند و آنكه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنكه از سوی چپ اوست تركان دارند و دیگر خزریان دارند و آنكه از راستر بربریان دارند و از چپ روم خاوریان و مازندرانیان دارند و مصر گویند از مازندرانست و این دیگر همه ایران زمین است از بهرآنكه ایران بیشتر اینست كه یاد كردیم و بدانكه اندر آغاز این كتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاد كردیم و بدانكه اندر آغاز این كتاب مردم فراوان سخن گویند و ما یاد كنیم گفتار هر گروهی تا دانسته شود آنرا كه خواهد برسد و آن راهی كه خوشتر آیدش بر آن برود و اندر نامه پسر مقفع و حمزه اصفهانی و مانندگان ایدون شنیدیم كه از گاه آدم صفی صلوات الله و سلامه علیه فراز تا بدین گاه كه آغاز این نامه كردند پنج هزار و هفتصد سالست و نخستین مردی كه اندر زمین بدید آمد آدم بود و همچنین از محمد جهم برمكی مرا خبر آمد و از زادوی ابن شاهوی و از نامه بهرام اصفهانی همچنین آمد و از راه ساسانیان موسی عیسی خسروی و از هشام قاسم اصفهانی و از نامه پادشاهان پارس و از گنج خانه مأمون و از بهرامشاه مردانشان كرمانی و از فرخان موبدان موبد یزدگرد شهریار و از رامین كه بنده یزدگرد شهریار بود آگاهی همچنین آمد و از فرود ایشان بدین گفتار گرد آمدند كه ما یاد خواهیم كردن. و این نامه را هر چه گزارش كنیم از گفتار دهقانان باید آورد كه این پادشاهی بدست ایشان بود و از كار و رفتار و از نیك و بد و از كم و بیش ایشان دانند پس ما را بگفتار ایشان باید رفت پس آنچه از ایشان یافتیم از نامهای ایشان گرد كردیم و این دشوار از آن شد كه هر پادشاهی كه دراز گردد یا دین پیغامبری شدی و روزگار برآمدی بزرگان آن كارفرامش كنند و از نهاد بگردانند و بر فرودی افتد چنانك جهودان را افتاد میان آدم و نوح و از نوح تا موسی همچنین و از موسی تا عیسی همچنین و از عیسی تا محمد ما صلی‌الله علیه و سلم. و این از بهر آن گفتند كه این زمین بسیار تهی بوده است از مردمان و چون مردم نبود پادشاهی بكار نیاید چه مهتر بكهتران بود و هر جا كه مردم بود از مهتر چاره نبود و مهتر بر كهتر از گوهر مردم باید. چنانك پیامبر مردم هم از مردم بایست و هم گویند كه از پس مرگ كیومرث صد و هفتاد و اند سال پادشاهی نبود و جهانیان یله بودند چون گوسپندان بی‌شبان در شبانگاهی. تا هوشنگ پیش‌داد بیامد و چهار بار پادشاهی از ایران بشد و ندانند كه چند گذشت از روزگار. و جهودان همی گویند از توریه موسی علیه السلام كه از گاه آدم تا آن روز كه محمد عربی صلی‌الله علیه و سلم از مكه برفت چهار هزار سال بود. و ترسایان از انجیل عیسی همیگویند هزار و پانصد و نود و سه سال بود،‌ و بعضی آدم را كیومرث خوانند. اینست شمار روزگار گذشته كه یاد كردیم از روزگار ایشان. و ایزد تعالی به داند كه چون بود، و ‎آغاز پدید آمدن مردم از كیومرث بود، و ایشان كه او را آدم گویند ایدون گویند كه نخست پادشاهی كه بنشست هوشنگ بود و او را پیش‌داد خواندند كه پیشتر كسی كه آیین داد در میان مردمان پدید آورد او بود، و دیگر گروه كیان بودند و سدیگر اشكانیان بودند و چهارم گروه ساسانیان بودند و اندر میان گاه پیكارها و داوریها رفت از آشوب كردن با یكدیگر و تاختنها و پیشی كردن و برتری جستن، كز پادشاهی ایشان این كشور بسیار تهی ماندی و بیگانگان اندر آمدندی و بگرفتندی این پادشاهی چنانك بگاه جمشید بود و بگاه نوذر بود و بگاه اسكندر بود و مانند این، پس پیش از آنكه سخن شاهان و كارنامه ایشان یاد كنیم نژاد ابومنصور عبدالرزاق كه این نامه را بنثر فرمود تا جمع كنند چاكر خویش را ابومنصور المعمری و نژاد او نیز بگوییم كه چون بود و ایشان چه بودند تا آنجا رسیدند [و پس از آنكه بنثر آورده بودند سلطان محمود سبكتكین حكیم ابوالقاسم منصور الفردوسی را بفرمود تا بزبان دری بشعر گردانید و چگونگی آن بجای خود گفته شود] اولانسب ابومنصور عبدالرزاق محمد بن عبدالرزاق بن عبدالله بن فرخ بن ماسا بن مازیار بن كشمهان بن كنارنگ بن خسرو بن بهرام بن آذر گشسب بن گودرز بن داد آفرید بن فرخ زاد بن بهرام كه بگاه خسرو پرویز اسپهبد بود، پسر فرخ بوزرجمهر كه دستور نوشیروان بود پسر آذر كلباد كه بگاه پرویز اسپهسالار بود پسر برزین كه بگاه اردشیر بابكان سالار بود پسر بیژن پسر گیو پسر گودرز پسر كشواد و او را كشوادازآن خواندندی كه از سالاران ایران هیچكس آن آیین نیاورد كه او آورد و پهلوانی كشورها و مرزبانی و بخشش هفت كشور او كرده بود و كژ مردم بود و این از سه گونه گویند و گودرز بگاه كیخسرو سالار بود پیران را او كشت كه اسپهبد افراسیاب بود، پسر حشوان پسر آرس پسر بنه‌وی تبره منوچهر از نبیره ایرج و ایرج پسر افریدون و افریدون پسر آبتین از فرزندان جمشید، و پیران پسر ویسه بود و ویسه پسر زادشم بود پسر كهین بود و زادشم پسر تور و تور پسر افریدون نیز پس آبتین و آبتین از فرزندان جمشید، و نژاد ابومنصور المعمری : ابومنصور بن محمد بن عبدالله بن جعفر بن فرخ زاد كسل كرانحوار و كنارنگ پسر سرهنگ پرویز بود و بكارهای بزرگ او رفتی و آنگه كه خسرو پرویز بدر روم شد كنارنگ پیش رو بود لشكر پرویز را و چون حصار روم بستد و نخستین كسی كه بدیوار بر رفت و با قیصر درآویخت و او را بگرفت و پیش شاه آورد او بود، و در هنگام ساوه شاه ترك كه بر درهری آمد كنارنگ پیش او شد بجنگ و ساوه شاه را بنیزه بیفگند و لشكر شكسته شد و چون رزم هری بكرد نشابور او را داد و طوس را با خود بدو داده بود، و خسرو او را گفت: گفته كه ادر (ایدر) با هزار مرد بزنم. گفت آری گفته‌ام. خسرو از زندانیان و گنه‌كاران هزار مرد نیك بگزید و سلیح پوشانید دیگر روز آن هزارمرد با كنارنگ بهامونی فرستاد و خسرو از دور همی نگریست، با مهتران سپاه. كنارنگ با ایشان بر آویخت گاه بشمشیر و گاه بتیر. بهری را بكشت و بهری را بخست و هر باری كه اسب افگندی بسیار كس تبه كردی تا سرانجام ستوهی پذیرفتند و بگریختند و كنارنگ پیش شاه شد و نماز برد و آفرین كرد، خسرو طوس بدو داد و از گردان مردی همتای او بود نام او رقیه او را نیز از خسرو بخواست و با خویشتن بطوس برد. رقیه آن بود كه كنارنگ هزار مرد از خسروپرویز بخواست رزم تركانرا، خسرو گفت خواهی هزار مرد ببر خواهی رقیه را كه كم رنج‌تر بود، مر ترا پس هر دوان بطوس شدند با هزار مرد ایرانی و رقیه را نیكو همی داشت و با تركان جنگ كردند و پیروز آمدند و بطوس بنشستند و كنارنگ پادشاهی بگرفت و رقیه را نیكو همی داشت. تیراندازی بود كه همتاش نبودی. پس روزی كنارنگ و رقیه هر دو بشكار رفتند با پسران و سرهنگان. كنارنگ گفت امروز هرشكاری كه كنیم تیر بر سر زنیم تا باریك اندازی بدید آید هر چه كنارنگ زده بود بر سر تیر زده بود، رقیه بر كنارنگ آفرین كرد. روز دیگر كنارنگ بفرمود تا غراره پر كاه بیاوردند. كنارنگ اسب برانگیخت و نیزه بزد و آن غراره را بر سر نیزه برآورد و بینداخت، و بگاه یزدگرد شهریار او را بكشتند. و چون عمر بن الخطاب عبدالله عامر را بفرستاد تا مردم را بدین محمد خواند صلی‌الله علیه و سلم، كنارنگ پسر را پذیره او فرستاد بنشابور. و مردم در كهن‌دز بودند، فرمان نبردند. از وی یاری خواست. یاری كرك تا كار نیكو شد. بعد از آن هزار درم وام خواست، گروگان طلبید، گفت گروگان ندارم. گفت نشابور مرا ده. نشابور بدو داد. چون درم بستد باز داد. عبدالله عامر آن حرب او را داد و كنارنگ برزم كردن او شد و این داستان ماند كه گویند طوس از آن فلان است و نشابور بگروگان دارد، و حسن بن علی مروزی از فرزندان او بود، و كنارنگ از سوی مادر از نسل طوس بود و صد و بیست سال بزیست و همیشه طوس كنارنگیان را بود تا بهنگام عمید طایی كه از دست ایشان بستد و آن مهتری بدیگری دوده افتاد. پس بهنگام ابومنصور عبدالرزاق طوس را بستدند و سزا بسزا رسید، و نسبت این هر دو كس كه این كتاب كردند چنین بود كه یاد كردیم.

***

کتاب شاهنامه نه تنها اثری هنری بلکه کتابی از دانایی و خرد است. کاخی بلند از زبان است. پاسدار شرف و نجابت انسانی است. گنجینه‌ای است که گوهر های فراوان در خود دارد. سراینده‌ی دانای آن از دانش‌ها و داستان ها و روایت‌های بسیار بهره برده و دستاورد بزرگ آن، کتابی است که فرهنگنامه‌ی بزرگ سرزمین ماست. کتابی شرافتمند و نجیب!

پایان

سبز باشید
__________________________________
پا نویس: دوستانی پرسیده‌اند چرا در شاهنامه و حافظ ومولوی جستجو می‌کنی؟ چه بهره ای دارد این ها برای امروزما؟
بررسی شاهنامه برای من، نگاهی است ژرف به فرهنگ و ادبیات سرزمینم تا بدانم که بودم وکه هستم. نگاه یک پرسشگر است. پرسشگری پر از شوق. شوق پرسش. نه شوق پاسخ. پرسش. جستجو و جستجو و جستجو...
فکر می کنم یکی از مشکلات من این بوده است که رابطه من با فرهنگم بیشتر در سه مقوله بوده است: حال کردن و قال کردن و فال گرفتن. من با ادبیات و فرهنگ گذشته ام حال کرده‌ام. به افتخارات بی هوده دل خوش کرده‌ام. با آن ها فال گرفته‌ام و یا با آن ها داد و قال راه انداخته‌ام.

به حافظ نازیده ایم. با دیوانش فال گرفته‌ و آینده ی خود را رقم زده‌ایم. و دمی بر آن نبوده‌ایم ک بزرگترین دشمن حافظ و انسانیت ریاست. ریا ورزیدن به هر سبب بخش مهمی از اخلاق ماست. پس از حافظ چه آموخته ‌ایم؟ او که شاعر و آموزگار و فیلسوف و عارف ما بود؟ و چرا! حافظ بر محتسبان و میر عسسان و زاهدان ریایی تاخته است و ما هم چنان پس از هفتصد سال اندر خم همان کوچه‌ایم. حافظ از شب تاریک و بیم موج و گرداب هایل و تعزیر و روزگار تلخ تر از زهر سروده است و گویا هم امروز است ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند.
فردوسی از داد و خرد سخن رانده است و ما هم چنان در بن بست بیداد و بی‌خردی گرفتاریم. مولوی از جستجو و پپرسش و مقام انسان هفتاد من سروده است و ما هم چنان در دام تقلید و لگدمال کردن هر گونه ارزش‌های انسانی دست و پپایی می‌زنیم.
سوی دیگر آن بی مسئولیتی است. فرهنگ و زبان من پر است از: به من چه! ای بابا! به تو چه! حال داری؟ حوصله داری؟سری که درد نمی کنه چرا دستمال می بندی؟ فلانی رو تو ده راهش نمی دادن سراغ خونه کدخدا را می‌گرفت و...... من برآنم که گناه را می‌شود به گردن قضا و قدر و سرنوشت و شانس و اقبال و خارجی انداخت تا از زیر بار مسئولیت تاریخی و انسانی خویش گریخت. اما.... انسان خردمند و دلاور امروز چنین نمی کند.

وسوی سوم آن: سنگر گرفتن در برابر نو! حتا اگر این نگاهی نو در باره‌ی گذشته باشد.شیفته‌ی گذشته و بیزار از حال و ترسان از آینده! در یک برزخ زندگی می کنیم. برزخ جهل و بی فرهنگی و بی مایگی. و از این سکو به همه چیز پرخاش می کنیم. چون نمی‌دانیم و نمی‌فهمیم و همه کاره و دانای کل نیز هستیم، پس بر هرچه نو است خط دشمنی و دشنام می‌کشیم.
این منم! و این من، می کوشد تا گذشته و امروز خود را واکاود. همین!
بیمی نیست! هستی رو به سوی نور و شور و دانایی پیش می‌رود. ما نیز. با کوله باری از ارجمند ترین تجربه ها و ارزش های فرهنگی و تاریخی! باداباد!

سبز باشید

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد