bvida-hajebi09.jpg
محمد اعظمی

به یاد ویدا حاجبی عزیز

نخستین بار در پائیز ۱۳۵۷، که بالاخره درب زندانهای شاه گشوده شد، ویدا را دیدم. از آن روز تا به امروز، به رغم برخوردهای خشک اولیه او، رابطه ما استمرار داشته و با آشنائی بیشتر، دانستم در پس زبان گزنده اش، چه قلب مهربانی می تپد، هر چند هرگز درک نکردم چگونگی همزیستی طولانی این زبان تیز، با آن روحیه لطیف را. طی این سالها نه محبت پنهان شده در قلب پر احساس او راهی به زبانش گشود و چندان منشا اثری شد و نه تندی زبان او بر روحیه لطیفش سایه انداخت. هر چه زمان گذشت درون او را شفاف تر و مهر و صداقت او را در این جهان نامهربان، کمیاب تر دیدم.



همنشین بهار

«طرح بزرگ» استیون هاوکینگ / خدا، وِل مُعطل است !

The Grand Design

کاری نداریم که ما خدا را ساخته‌ایم یا خدا ما را، امّا فاتحه‌اش را خوانده باشیم نیز، حکایت همچنان باقی‌ست. آیا او «آفریده»ای بود که «آفریدگار»ش را به بند کشید و شقاوت و اسارت و ازخودبیگانگی را توجیه کرد؟ یا، آن «دوست» که نزدیکتر از من به من است، نه ایجاز استعاری برای بخش‌های عمیق و رازآلود فیزیک که هنوز نمی‌فهمیم، نه معلول ترس و جهل بشر اولیه در برابر طبیعت اسرارآمیز، نه مخلوق ذهن ساده در برابر جهان پیچیده، نه برابرنهادِ دلهره‌ی نیستی در خمیره‌ی انسان، نه روح این دنیای بی روح و ماتم‌زده، بلکه «راز رازها» و قانونمندی قانونمندی‌هاست؟ در هر دو حال، او در کنج ذهن ‌همه ما، ازجمله استیون هاوکینگ، سایه انداخته‌، پیش از ما بوده و حالا حالاها هم خواهد ماند!