همنشین بهار خاطرات خانه زندگان )قسمت یازدهم(
زندان قصر یکی از ارکان تاریخ معاصر ایران است. در دوره استبداد صغیر که با به توپ بستن مجلس توسط محمد علیشاه آغاز گردید و با فتح تهران توسط مشروطه خواهان پایان یافت و همچنین بعد از کودتای ۱۲۹۹، که رضا خان (رضا شاه بعدی) به میدان آمد و قوای قزاق به تهران ریختند و خیلیها دستگیر شدند ـ زندانیان را به پادگان عشرتآباد و یا باغشاه میبردند، اما بعد از ساخته شدن زندان قصر زندانیان غالباً در آنجا زندانی شدند.
منصور بيات زادهپروفسور مجيد تهرانيان درگذشت در اطلاعيه ذکر شده است که مجيد تهرانيان « از نوجوانی به تلاش و تحرک در راه رسیدن به آمال و آرمانهای انسانی و اجتماعیاش شُهره بود. به ایران عشق میورزید، عشقی که تا پایان عمر زندگیاش را رقم میزد. در دوران نوجوانی، از کوشندگان و رهبران سازمان دانشجویان ایرانی در ایالات متحد آمریکا بود. ». شايان ذکراست که مجيد تهرانيان همچنين، يکی از آن پنج نفری بود که بعنوان اولين دبيران « کنفدراسيون جهانی محصلين و دانشجويان ايرانی » در اولين کنگره کنفدراسيون در پاريس انتخاب شد. همان سازمانيکه عده ای از دبيران و برخی از اعضاء و فعالين پيشين آن، درصدد برگزاری، جشنی بخاطر پنجاهمين سال تأسيس آن تشکيلات در تاريخ ۵ ژانويه ٢٠١٣ (١۶ديماه ١٣٩١) در شهر فرانکفورت آلمان هستند!
همنشین بهارخاطرات خانه زندگان (قسمت دهم)
یک مثقال عمل، یک خروار تحلیل نیاز دارد. با مقاومت گروه فلسطین و سخنان شکرالله پاکنژاد در دادگاه، با واقعه سیاهکل که چونان رعد در آسمان ایران خروشید، با ایستادگی حنیفنژاد و یارانش و با سخنان کرامت الله دانشیان و خسرو گلسرخی در دادگاه، ورق برگشت و چرت رژیم پاره شد.
ه . لیله کوهیچرا آقای دهقانپور مهره ی اصلی ترورهای اروپا رابه جای کارشناس مسائل اتمی می شناسد چرا به این آدم در امریکا هم اجازه ی تحقیقات آکادمیک! داده اند و هم بلندگوی صدای امریکا را دراختیارش می گذارند؟ دمکرات بودن یک رسانه اصلا به این معنا نیست که بلندگویش در اختیار آدمی بگذارد که به شهادت دلایل محکم و مستدل قتل کرده. این فقط توهین به شعور مخاطب است و بس. امیدوارم صدای امریکا توضیح قابل قبولی در این رابطه داشته باشد و از همه مهمتر شجاعت بر خورد با خود را، چرا که رسانه در این روزگار اگر نتواند اعتماد مخاطب را جلب کند، کنار گذاشته خواهد شد و حق همین است.
کمباور کابلیایها الناس ، در ایران اسلامی ، هوس مردن نکنید چند هفته پیش ، نیروهای امنیتی ، اطلاعاتی تهران ، یک کارگرجوان جنوب شهری را که اتفاقا وبلاگی هم گشوده بود و گاه با شهروندان دیگر درد د لی داشت، زیر شکنجه های وحشیانه، سر به نیست کردند . دو روز پیش مادر پیچه سپید این جانباخته ء نگون بخت را که یگانه نان آور خانواده بود، در مراسم چهلم عزاداری وی، میخواستند با ضربات باتوم ولگد، از پای درآرند. در همانحال خواهر ستار بهشتی ، وبلاگ نویس معدوم را نیز تهدید به مرگ و اختطاف کودک نوزاد وی کرده بودند
همنشین بهارخاطرات خانه زندگان (قسمت نهم)
اسلحه باید حرمت کتاب را حفظ کند. بند چهار موقت زندان قصر، پر از یاد و خاطره است. خیلیها به این بند آمدند و رفتند.
خسرو گلسرخی، هم همین جا بود. بند مزبور پیشتر حوض کوچکی داشت، روزی خسرو با یکی از زندانیان لب آن حوض نشسته بود و با اشاره به موج کوچکی که در آب نمایان بود گفت زندگی آدمی مثل این موج میماند. مثل این موج...
منوچهر عزیزی (هارای) سرنوشت سه تار شهریار استاد خود را به روی سه تار می اندازد و هر چه قسم می خورد تمام خانه و کارگاه و آلات موسیقی موجود را خرد بکنید، آتش بزنید ولی به این سه تار کاری نداشته باشید. این سه تار بیش از صد سال پیش یادگار چهار استاد تاریخ موسیقی است، متعلق به استاد شهریار است. اما نه تنها گوش کسی به این التماسها بدهکار نبود بلکه سه تار را با خشونت تمام از آغوش من جدا ساختند و به سختی به در و دیوار کوبیدند، تکه پاره اش کردند، فحش های رکیک به من و شهریار دادند و بعد از آنکه از کتک زدن من خسته شدند، با تکبیر و سلام و صلوات صحنه ظفر را ترک کردند.
همنشین بهارخاطرات خانه زندگان (قسمت هشتم)
تجارب شخصی هم بُعد اجتماعی و تاریخی دارد. در بخش پیش به زندان قصر و بند چهار موقّت اشاره داشتم.
با این یادآوری که تجارب زندان (و هیچ تجربهای) به تمامی متعلّق تنها به یک شخص نیست و تجارب شخصی هم بعد اجتماعی و تاریخی دارد، خاطرات خانه زندگان را پی میگیرم و از او که در جایی جز همه جا نیست، میخواهم مرا که چون «پّر کاهی در مصاف تند باد» م، از شّر شیطان رجیم حفظ کند تا با دریافتها و شعور خودم یگانه باشم، به امتناع انصاف و واقع بینی دچار نشوم و قلمم به حق پوشی و چاپلوسی آلوده نگردد.
همنشین بهارخاطرات خانه زندگان (قسمت هفتم)
فانتزی بخشی از واقعیّت است. تا وارد بند شدم، بچهها (زندانیان) دورهام کردند و روبوسی شروع شد. هیچکدام برایم آشنا نبودند امّا انگار سالهاست همدیگر را میشناختیم. برایم چای آوردند و اولیّن بار در لیوان تمیز نوشیدم. گرچه کاسه کمیته و آن لیوان چرک سیاه زندان رمضان یخی (زندان عادی) هم، خودش عالمی داشت.
شنیدم بقیّه زندانیان حمّام هستند و ده دقیقه دیگه میرسند. هوا آفتابی بود و با بچهها آمدیم توی حیاط.
کمباور کابلیرییس جمهوری که دست به تمرد زد! طنز سیاسی یک روز صبح آقای رییس جمهور از خواب بر خاست ، دید ، چند ماه بیشتر از ریاست او باقی نمانده است. رییس جمهور یک گیلاس قهوه ترکی خورد ، دید تب دارد و از صندلی و مبلمان و باد پکه ء دفتر خودش میترسد ، دید، قذرت های آنسوی اوقیانوس ها که درین سالیان ممتد ، پشت اورا گرم میکردند و به « چرندیات» او گوش میدادند، کم کم عقبش را خالی کرده اند وویرا در میدان « خدا و راستی» تنها نهاده اند
|