|
آتش خود کامگی
می گریزم از آئینه که نشانم می دهد با سرانگشت اشاره فریادهای نادانی دیروز را می ترسم از نگاهش که نشانم میدهد خطوطِ چروک نشسته بر چهره و سپیدی حسرت بر موی وُ ابروانم آری از او و از شرمساری خود که خواندم آیه های دروغ را می گریزم؛ آه از آن خانه که سوخت در آتش خود کامگی، و پرسه میزنم امروز در بیتوته ی غمبار غربت با تلخندِ آئینه که می زند هردم مرا شلاق. 27/07/2020 ****** سیمرغ آرزو بال وُ پر بگشودوُ آوازی با طلوع آفتاب برگستره ی خلسه ی خوابم و خنجی زد با پنجه های خشم سپس قطره آبی در گلویم و آنگه ندا در داده _ گفت: بودن را همگان هستند اما شدن را سنگلاخی بس گران نکبتی ست این بودن شدن را آوازی کن بر نقاب شب و بنوش از چشم آفتاب غرور زندگی را؛ خواب خلسه را ربود از من آن سیمرغ آرزو 22/07/2020 رسول کمال نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|