به ناهید
به رغمِ تن دردمندت
سر از بالین بردار
و به تماشای رود بیا
چونان آن روز که با یارت
به پلِ چوم رفتیم.
ناگهان بخشی از پل فروریخت.
نه راه پیش داشتیم نه پس.
ماشین را روی پل گذاشتیم
بارها را به بیشه آوردیم
گوشتها را به سیخ کشیدیم
و همراه با کتری آب
روی آتش گذاشتیم.
پس از چاشت و چای
روی گلیم دراز کشیدیم
و به گذرِ آب گوش دادیم.
مجید نفیسی
ششم ژانویه دوهزارونوزده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد