مصطفی مدنی اینجا اوین است و ما در کجای تاریخ ایستادهایم سالهای جوانی را در زندانهای شاه سپری کردهام: اوین، قزل قلعه و قصر. پر درد. اما دوره شادی بود! درد از شکنجههای مرگآور و در عین حال، سرشار از شادی لذت بخش سرنوشتی که خود آگاهانه انتخاب کردهای. زندان بخشی از همان مبارزهای بود که پا در راهش گذاشته بودیم. در زندانهای جمهوری اسلامی اما فضا و حس چنین نبوده است و نیست. تردید ندارم که اکثر همبندان دوران شاه احساسی شبیه به من داشتهاند، مردان و زنان استواری که نیک میدانستند، فقط بایک تقاضای عفو از شاه، از زندان خلاص میشوند. افسران حزب توده، صفرخان قهرمانی، و بعضی رهبران جنبش کردستان که تمامی عمر خود را در این مصاف گذاشته بودند و به ما شیرینی مقاومت را میآموختند.
مجتبا مفیدی درباب یک ناراستی در یک مصاحبه برای اینکه گمان نرود که من زمانی از همپالکی های خسرو شاکری بوده و سپس اختلاف پیدا کرده و چنین مینویسم توضیح میدهم که من هیچ نوع آشنایی با او نداشته ام و جز چند دقیقه سرپایی در روزهایی که مسولیت تشکیلات جبهه دموکراتیک را داشتم با او سخنی نگفته ام و لذا هرگز جز این دیداری با او نداشته ام که در آن او از من به خواهد مقاله اش را به چاپ بدهم.و این قال های او را همچون آنچه در نامه ای در روزهای دردناک پس از مهاجرت منتشر کرده بود به حساب همان ایام و برخورد من با چنین "حاجی انا شریک هایی" که موش در دست گرفته و به فکر انداختن در حلیم آن روزها بودند می گذارم. آن مسوولیت کم دشمن برای من نیافرید.
|