همنشین بهار خاطرات خانه زندگان (۱۸)
زندان لشکر دو زرهی هر تاریخ واقعی، تاریخ معاصر است. نمیتوان از زندان لشکر دو زرهی گفت و از حزب توده نگفت. اگرچه غیر از زندانیان حزب توده کسان دیگری هم آنجا بودند. دکتر مصدق بود، فدائیان اسلام بودند. آیتالله کاشانی بود. مهندس بازرگان و مهندس سحابی و داریوش فروهر و خیلی های دیگر هم بودند اما زندان لشکر دو زرهی بیشتر در رابطه با دستگیری افسران تودهای راه افتاد.
همنشین بهارخاطرات خانه زندگان (قسمت هفدهم)
زندان قزل قلعه با حوض و بید مجنونش زندان قزل قلعه یا «قزل قلاع» (قلعه سرخ)، که از جمله یادمانهای ستم و بیداد بود و در حمام آن دهها انسان شریف تا حد مرگ شکنجه شدند سال هاست که به «میدان میوه و تره بار» تبدیل شده است. «زندان قصر» را هم که به «باغ - موزه» مبدل کردند و میدانیم «کمیته مشترک ضد خرابکاری» دوران شاه و «زندان توحید» دوران بعد هم، موزه به اصطلاح عبرت شده و چه بسا جای «زندان اوین» را هم «پارک و فضای سبز» بگیرد.
همنشین بهارزندگی فراتر از سرکوبگرانش خواهد زیست.
خاطرات خانه زندگان (قسمت شانزدهم) در برگشت از بهداری استوار صارمی به من گیر داد، حاج پیاده را بهانه کرد که ریشش را چند روز پیش با ضرب و زور تراشیده بودند و او فحش های رکیک داده بود، گفتم شما که هردوی ما را پیشتر همین جا زدید، اذیت نکنید من حالم خوب نیست. گفت به درک و بدتر کرد. با لگد و باطوم چندتایی به من زد و پشت سر هم می گفت خرابکار پست فطرت... تو فحش دادن را به حاج پیاده یاد دادی.
همنشین بهارخاطرات خانه زندگان (قسمت پانزدهم)
آیا نقش بند حوادث ورای چون و چراست؟ در زندان قصر پیرمرد باحالی بود که او را «حاج پیاده» صدا میزدیم. اسم اصلی او «حسین محمدابراهیم» بود. حاج پیاده از وسایل نقلیه استفاده نمیکرد و همه جا پیاده میرفت. نمیدانم چطوری، ولی میگفتند یک بار با پای پیاده به مکه رفته است.خودش به من گفت به کربلا و مشهد پیاده رفتهام ولی از مکه چیزی نشنیدم. سال ۱۳۵۴ که به بند یک و هفت و هشت زندان قصر آمد حدود هشتاد سال سن داشت و مثل «گوژپشت نتردام» خمیده خمیده راه میرفت و میگفت:
قد خمیده ما سهلت نماید اما. بر چشم «بازجو» تیر از این کمان توان زد.
|