دراثر ریزش شدید باران رودخانه ای که از «کوه های دراک» منشعب می شد و ازپشت روستای حسن آباد و احمد آباد عبور می کردطغیان کرده و در مسیر خود چند گور دسته جمعی که در آن ها اجساد در عمق کم دفن شده بودند و سست بودند را زیرو رو کرده و اجساد را سیلاب درمسیر رودخانه پراکنده است.اهالی کتس بس( کتس فس) با دیدن اجساد بلافاصله به سپاه اطلاع می دهند.
****************************
« .....فصل باران شیراز بود، بارانی شدید و کم سابقه .آقای مقتدائی از دیوان عالی کشور نامه ای برای حجت الاسلام قربانی ، حاکم شرع نوشته و خواسته بودکه ۱۲ فقره پرونده وسیله ی فردی متعهد، بدون شائبه و وابستگی به هیچکدام از افراد پرونده ها، مورد بررسی و بازبینی قرار بگیرد و نتیجه گزارش شود. آن فرد بنده بودم . در ذیل نامه حاکم شرع خطاب به من نوشته شده بود : « زیر نظر دادستان محترم انقلاب اسلامی اقدام نمائید» و دادستان هم زیراین دستورنوشته بود:« با اطمینان و اعتماد به حسن نظر و بی طرفی شما ، با اختیار تام اقدام کنید.» . تا آنجا که به یاد دارم برخی از پرونده ها از این قرار بودند.
- ـ برونده قتل دکتر خلیل روئین ، پزشک بیماری های مغزواعصاب (روانپزشک) که یکسال قبل از انقلاب به قتل رسیده بود.ـ پرونده ترور نا موفق آیت الله عبدالرحیم ربانی شیرازی که در خیابان ساحل شیراز انجام شده بود و مرگ مشکوک او در اثر تصادف اتوموبیل.ـ پرونده سینماهای شیراز، چون اغلب مدعیان احکام خلع ید گرفته و ملک شان را برگردانده بودند ولی نهادها حاضر به تحویل به مدعیان نبودند.مدعیان انجمن زرتشتیان مالک سینما آریاناکه شاهرخ گلستان بر آن سینما ساخته بود و جمشید شیبانی در رابطه با سینما پارامونت و سینما سعدی ، که شایع بود قبلا آنجا امام زاده بوده، ویاسایی وقاسمی در خصوص علت واگذاری چندین باب سینما از طرف شخصی به نام احمد مشیری گیلانی ، موضوع سینما پرسیا ، و پرونده اموال ربیع زاده و کهنی که مالک زمین های سینما ها بودند ، سینما ها تحت نظر مشیری گیلانی بود. ـ پرونده اعدام ۱۴ نفر از زندانیان که به وسیله حاکم شرعی به نام عندلیب محکوم شده بودند ، بعداز طرف خلخالی احکام تغییر یافت و محکومین اعدام شده بودند. در میان اعدام شدگان زن حامله ای به نام استره گوئل(شهناز گوئل) وجود داشت.ـ پرونده محله ی بد نام شیرین بیان به خصوص پرونده زنی به نام صندل سیاه پوش معروف به صندل سیاه یا حاج صمد و زن دیگری به نام مهین ترکمان. مساله اموال این دووچگونگی اجازه افتتاح شیرین بیان و.....پرونده های دیگر که هر کدام بی نظیر و شرح یک تراژدی خواهند بود.
یک هفته ای روی پرونده قتل دکتر روئین و آیت الله ربانی شیرازی کار می کردم.اغلب مجبور بودم کسانی که گزارش کرده بودند و یا شاهد بودند را احضارکنم و با آن ها صحبت کنم. محل کارم را هم زندان عادل آباد قرار دادم. بارش باران شدید تر شده بود و باعث شده بود در محله های جنوب شیراز سیلاب جاری شود به طوریکه مردم و مغازه دارها تلاش می کردند زندگی و اجناس شان را نجات بدهند.شننیده بودم که شیراز جلگه ای ست که شیب آن از غرب به شرق است و آب های غرب هم به سمت شرق می روند، این شیب طوری ست که می گویند سطح آب چاه های این دو منطفه هم متفاوت است.با شدت گرفتن باران رفت و آمد من هم به عادل آباد مشگل شده بود. در نماز جمعه ای که در مسجد وکیل برگزار شد و بنده هم جزو صف معتمدین بودم ( سه صف اول که با طناب از صف های دیگر جدا می شد و محافظت می شد صف معتمدین بود).بعد از نماز« مصطفی کاظمی» که آن موقع مسئول تیم محافظ حائری بودبه طرفم آمد و گفت حاج آقا حائری می خواهند با شما صحبت کنند، و حاج آقا حائری با آن چهره ی قهوه ای که همیشه هم زیر چشمش سیاه بود با لبخند از من خواست ساعت ۶ بعد از ظهر به بیت اش بروم تا قدری صحبت کنیم. موقع خدا خافظی دستم را خیلی محکم فشرد ، کاری که معمولا نمی کرد و همین من را به فکر واداشت. به دفتر ایشان رفتم. فردی به نام «موسوی» مسئول دفترش من را راهنمایی کرد. آقای حائری منتظرم بود. از موسوی خواست تنهایمان بگذارد. اطلاعاتی در مورد مرگ ربانی شیرازی می خواست و همین طور در باره پرونده علی ایزدی ـ قاضی دادگستری ـ نیز سئوال هایی کرد . در مورد ربانی شیرازی اطلاعاتی به من داد و در مورد مفقود شدن مقدار زیادی پول و طلا گزارشی داد. از من خواست گزارش کارم را به ایشان هم بدهم. و بعد صحبت میر عماد دادستان و کاظمی مسول اطلاعات شد.در زدند، ابتدا موسوی و بعد عابدی از اطلاعات وارد شدند و گفتند بنده را خواسته اند و کار مهمی بیش آمده. عابدی نامه ای بدستم داد. به دادگاه احضار شده بودم، بلافاصله راه افتادم.
**********
بااتوموبیل پیکان فیلی رنگ اداره اطلاعات به رانندگی جعفر جوانمردی به طرف دادگاه راه افتادیم.ساکت بودیم. وقتی میدان فرودگاه سابق را دور زدیم و وارد خیابان ارتش سوم شدیم، جعفر نفس عمیقی کشید ، ماشین را زد کنار و به عابدی گفت دیگر نمی تواند رانندگی کنم شما رانندگی کنید. حالت عادی نداشت و مضطرب به نضر می رسید. از عابدی خواست او رانندگی کند ، به او گفتم یک خیابان بیشتر نمانده ، قبول کرد ،و ادامه داد. در طبقه دوم دادگاه بازجوها و شکنجه گرها و مسئولین بازداشتگاه ها جمع بودند داشتند به طرف در خروجی می رفتند. فکر کردم شاید جلسه ای داشتند و تمام شده .از ان جمع مجید تراب پور به طرفم آمد و بعد حمید بانشی، فرزاد شکری پور، حسین بافقی،علی پارسا،مصطفی جباری،حسن بی بی ،ستار احمدی،نعمت زراعت پیشه،زینب صابری،لعبت الهی،مریم موسوی، کریم جوزی ، شاهرخ صبوری و.... حدود ۱۴ نفری می شدند. خلیل تراب پور که تازه به جمع پیوسته بود گفت: « خوب شد اومدی حاج آقا، این حضرت مث اینکه حرف ما حالیش نمیشه، باید اول حرف زدن یاد بگیره» ، گفتم من از همه چیز بی خبرم و مورد را نمی دانم، مجتبی کاوه گفت : « خلاصت کنم حاج آقا ۳۶ جسد رو دستمون مونده» . همین موقع جواد معلمی و عزیز سیاه که محافظ های حاکم شرع بودند آمدند سراغم و گفتند حاکم شرع منتظر من است.قبل از اینکه پیش حاکم شرع بروم مجید تراب پورباز هن هن کنان به طرفم آمد و گفت: « بهش یه جوری بفهمون اگه زیادی مته به خشخاش بذاره خودشو می برم پایین و درازش می کنم، سرباز امام زمون کارشو بلده ، رو فرمایشات حضرت امام حرف نباشه، ، خود آقا فرمودن در مورد ضد انقلاب خصوصا منافق مصب شک نکنین، کوتاه نیاین، حالا این زپرتی واسه ما « گوز گومپاله دار»می زنه ، و با عصبانیت رفت.راستش من جا خوردم. رفتم دفتر حاکم شرع ( قربانی)، سید ضیا میر عماد هم آنجا بود.قربانی، معلمی و عزیز را از اتاق بیرون کرد و در را محکم بست . با خودش حرف می زد: « آدم نمی دونه دردشو به کی بگه به دفتر امام می نویسی جواب نمی گیری ، دفتر آقای منتظری هم جواب نمی ده، اردبیلی هم همینطور، و بعد سه برگ از روی میز بر داشت داد به من ، ومن تازه متوجه فاجعه شدم. فاجعه از این قرار بود.
دراثر ریزش شدید باران رودخانه ای که از «کوه های دراک» منشعب می شد و ازپشت روستای حسن آباد و احمد آباد عبور می کردطغیان کرده و در مسیر خود چند گور دسته جمعی که در آن ها اجساد در عمق کم دفن شده بودند و سست بودند را زیرو رو کرده و اجساد را سیلاب درمسیر رودخانه پراکنده است.اهالی کتس بس( کتس فس) با دیدن اجساد بلافاصله به سپاه اطلاع می دهند.سپاه و بسیج منطقه را محاصره می کنند و اجساد را جمع آوری می کنند. تا کنون ۳۶ جسد جمع آوری شده که در دو دستگاه وانت ریخته شده و به بازداشتگاه برده شده است. حاکم شرع ضمن توضیح بیشتر اذعان داشت که اصلن در جریان نیست و نمی داند که این ها اجساد چه کسانی هستند، چگونه کشته شده اند وچگونه دفن شده اند. او گفت اجساد را دیده است و قتل ها ظرف همین یکی دو هفته اتفاق افتاده. من با تعجب پرسیدم : « یعنی حکم قضایی در کار نبوده ؟ غیر ممکن است» و حاکم شرع گفت : « عرض کردم بنده اصلن در جریان نبودم، از هر کس می پرسم که ماجرا روشن شود همان حرف هایی را تحویلم می دهند که ما تحویل مردم می دهیم، بروید خودتان ببینید حاج آقا». با توجه به جوی که بوجود آمده بود من بیشنهاد کردم اجازه دفن بدهند چون ماندن اجساد به آن شکل مشگل ساز خواهد شد و بعد از دفن مورد را دنبال کنیم. ابتدا زیر بار نمی رفت و گفت؛ « آقا ما مسئول هستیم ، جواب مقامات را چه بدهیم، جواب خدا را چه بدهیم؟ این ها زیر بارنمی روند و می گویند این ها در یک درگیری درون گروهی کشته شده اند» ، من به حاکم شرع گفتم غفلت نکنیم و روشن است چه کسان و نهادی این کار را کرده اند، و بالاخره قانع شد که اجازه دفن بدهد مشروط به اینکه ابتدا اجساد شناسائی شوند و من نیزمورد را پیگیری کنم. قبول کردم.
در دفتر حمید بانشی همه شان جمع بودند ، با خونسردی و آرامش سیگار می کشیدند و خوش و بش می کردند.مهدی بازآیی همراه من وارد اتاق شد ، نامه را دادم کپی ای بگیرد. مجید تراب پور گفت: « می دونستم جا میزنه و مردش نیست». گفتم اجساد را شناسایی کنید و دو باره دفن کنید. مجید بانشی رو به حسن بی بی کرد و گفت : « بچه هارو بسیج کن هرچی حاج گفت انجام بدین». با حمید بانشی راه افتادیم به طرف پشت زندان ، نزدیک میدان تورونه (همانجا که زندانی سیاسی شهرزاد را آتش زدند) ، که فضائی برای حمل و نقل بود، نیسان آبی رنگ چادری و وانت قرمز رنگ اتاق دار را پارک کرده بودند. اجساد را که آب باران شسته بود روی هم ریخته بودند.گفتم اجساد را پیاده کنند. حمید سوت زد و همه آمدند.اجساد را روی زمین ردیف کردند.اکثرا سرهای شان متلاشی شده بود، جای شلاق وپارگی روی صورت و بدن چند نفرشان دیده می شد. سیگاری گیراندم ، جعفر ابراهیمی هم کنارم بود،او آخوندی بود در لباس شخصی که مسئول جمع آوری اجساد بود. گفتم من فکر می کنم تعداد باید بیشتر از اینها باشد. جعفر گفت:« شاهرخ بهتر می دونه اما بیشترشون رو آب برده ما فقط این تعداد رو جمع کردیم .زحمت شناسایی ام به خودت نده حاج آقا ، شاهرخ همه رو می شناسه ، لیست داره .». رفتم سراغ شاهرخ که بالاخره به حرف آمد: «... اینا رو تو خونه های تیمی یا تو درگیری های خیابونی زدیم ، بعضی هاشونم زیر تعزیر رفتن، مسئولیت دفن با من بود، اسامی شونو دارم ، تعداد گورام معلومن، جای گورام مشخصن، ۲۵ تا ۲۶ تا گور». من باور نکردم، اجساد را شمردم ، ۴۸ جسد بود. زن ها و مردها را جدا کردند و بردند دفن شان کنند.
دو هفته روی این مورد کار کردم. تعداد گورها یی که سیلاب زیرو رو کرده بود ۲۸ گور بودند ،و تعداد اجساد دفن شده در آن ها نیزحداقل ۴۸۵ جسد بود.
پس از رو شدن این فاجعه جابجائی هائی شد. سید ضیا میرعماد دادستان تهران شد ، و محمد رضا رمضانی هم شد معاون اش . قربانی حاکم شرع هم شد نماینده مجلس ( مطمئن نیستم از سمنان یا دامغان)!!
*******
*********
زیر نویس:
* سلسله مطالبی که نوزدهمین بخش آن را خواندید، اظهارات یکی از کارکنان سابق قوه قضائیه حکومت اسلامی درشکنجه گاه ها و زندان های این حکومت، و در جبهه جنگ است. او به عنوان شاهد تجاوزبه دختران و زنان زندانی، شاهد شکنجه واعدام زندانیان سیاسی و عقیدتی، از گوشه هایی از جنایت های پنهان مانده ی جنایتی به نام حکومت اسلامی پرده بر می دارد.( با توجه به اینکه در زندان ها حکومت اسلامی، شاغلین در زندان ها از نام های متعدد و مستعار استفاده می کردند - و می کنند- ، نام ها و فامیلی ها می توانند واقعی، و حقیقی، نباشند).
برای پیشبرد گفت و گوها قرارمان این شد که در صورت امکان یک هفته مسائل مربوط به سال های گذشته مطرح شود و یک هفته مسائل روز. راوی این سلسله مطالب سال 1385 ایران را ترک کرده است و در یکی از کشورهای شرق آسیا پناهنده است، او اما به دلیل شغل های حساس و ارتباط های گسترده اش به هنگام خدمت ، هنوز با تعدادی از فرماندهان سپاه و نیروهای انتظامی ،کارکنان قوه قضائیه و روحانیون ارتباط دارد. اطلاعاتی که پیرامون مسائل جاری داده می شود از طریق همین ارتباط هاست.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد