logo





در این وادی

چهار شنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۰۵ مه ۲۰۱۰

جهان آزاد

قناری آسمانی داشت آبی تر ز فیروزه
که ناگه از قضا در چنگِ توفان ماند وُ من ماندم
فتخ اله شکیبایی


در این وادی غباری از سواران ماند و من ماندم
هزاران نعش در هرسوی میدان ماند و من ماندم
زتیر ناجوانمردان، ندا در خاک و خون غلتید
گلی پرپر در آغوش خیابان ماند و من ماندم
زچشم مادر سهراب و آرش، سیل جاری شد
وطن ماند و رطوبتهای باران ماند و من ماندم
وطن رعنا غزالی در چمنزاران مشرق بود
که در چنگال گرگ تیز دندان ماند ومن ماندم
عبا پوشان بساط تاج وتخت شاه برچیدند
از آن میراث خونین، بند و زندان ماند و من ماندم
خروش خشم مردم، دیو را از شهر تارانید
ولی این خانه در تسخیر شیطان ماند و من ماندم
چنان زهر سمومی آسمان شهر را انباشت
که ماندن تلخ و مردن سخت آسان ماند و من ماندم
ره خواب مرا سیلاب اشک تلخ از آن می زد،
که بغضی در گلوی شهر پنهان ماند و من ماندم
از این داغ و درفش و سنگسار و محبس و تعزیر
هزاران سر ز وحشت در گریبان ماند و من ماندم
پدر از رنج بیکاری طناب دار را بوسید
پسر در حسرت یک لقمه ی نان ماند و من ماندم
ززندان تا به آزادی هزاران خوان خونین بود
کنون گرداب دین، این آخرین خوان ماند و من ماندم
چنان خواب ددان را بانگ شیران جوان آشفت
که شهر زخمی خاموش، حیران ماند و من ماندم
از این بیداد بی پایان که برگل می رود امروز
غریوی در گلوی مرغ خوشخوان ماند و من ماندم
نه چنگیز و نه تیمور ونه تازی ماند در میدان
ولی در صحنه ی تاریخ، ایران ماند و من ماندم

دوم فروردین 89

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد