پشت پنجره ی انتظار
می سرایم دریا
می سازم فریاد
بالای حادثه ها
آقتاب به اتاقم آمده ست
صدایم می زند
یخهای خیابان
زیر کفشهای داغم
آب می شوند
بارزندگی
تلمبار
می سوزد
به موازات بی نهایت
یا دایره وار
نمی دانم
پاها نمی کشند
انگار آتش دردهای دنیا
در زانوانم زبانه می زند
با جفت خورشید
قراردادی میبندم
برابرآینه
به گفتگو مینشینم
آوازی بلند سر می دهم
تا برخیزم با انگیزه زیستن
بشکنم طلسم غضروف درد را
دنبال رویاها بیدار می شوم
چشمی از درون
دهان باز می کند
نگاهم می خندد
آه مرغ بهار
به دیدارم آمده است
شهلا آقاپور
مارس 2010
http://shahlaaghapour.blogspot.com/
http://aghapourshahla.blogspot.com/
www.aghapour.de
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد