logo





سنگ های دوزخی

سه شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۸۹ - ۰۶ آپريل ۲۰۱۰

مسعود دلیجانی

زمین؟
ـ سنگلاخ!
خاک؟
ـ شرمسار از سبزه زارانی نپرورانیده!
چشم انداز؟
ـ برهوت،
بی درختانی تا دور دست!
پرندگان؟
ـ از دهشت جنایت گریخته!
مردان؟
ـ مدهوش کلماتی به غایت مرده!
دیدگان؟
ـ چیره!
مملو و لبریز از آتشگه کینه ای
به بار نشسته از درون دردهایی گم.
زن؟
ـ پژمرده گلی مغلوب
زیر خطوط آشفتهء سنگها
از ضجهء دردی در هم مچاله
در خاموشی مرگی خون آلود
از تیزی مسموم نگاه های من و تو
آسوده می شود.

* * *
در حیرتم!
چگونه؟
مرگی چنین فجیع و
هیاهو و هلهله؟
مرگی چنین کریه و
نی نی شادی به چشم ها؟

در حیرتم!
چه سان؟
قلب هایی چنان تهی
از وسعت سپید عشق
کز انعکاس ضجه
در سنگلاخ درد
دریای اشک آدمی
طغیان نمی کند؟

* * *

این در هم شکسته کیست
کین گونه تحقیر می شود
در هم مچاله و نیم تن به خاک؟
"ـ چشم بگشا
می شناسی اش!"

او نا رسیده میوهء تنهایی بود
هراسان.

آویخته از شاخهء خشکیدهء عشقی
در گیر برف و بورانی پیچنده.
که در یخبندان وزش نگاه های سرد
از هر کور سو محبتی
دریچه ای می بافت رو به نجات.
"ـ چشم بگشا
می شناسی اش!"

او تصویری بود سرگشته
از التهاب روحی سرگردان
که در پی التیام دردی ژرف
در جستجوی مرهم عشقی ساده
در بی راهه های کام گم می شد
و با امواج هیجانی فرو کاهنده
در بستر کام می پژمرد.

و تنها در عشق آرمیده
سایه تبسمی کافی بود
تا گلبوته ای شود
زیر نوازش نگاهی
در دستانی عاشق.

و راز و نیاز پنهان ز دیده ها
اگر چه شیرینی کام فریب را می آزرد

اما
او شیرین ی می شد
غرق شده
در پژواک آوای تیشهء فرهاد.

* * *

اینک اما او
عشقی است با شکوه
در کالبدی از درد در هم فشرده

عشقی که از برای عشق
دیر زمانی
آویخته از صخره ای پنهان
در پرتگاه پچ پچ وسعت دهندگان باد
خواب هراسناک تیزی سنگ را
در سقوط خویش دیده بود.
اینک اما او
عشقی است با شکوه
که عاشقان تمامی تاریخ
حاسدانه در برابرش
پریده رنگ می شوند.

عشقی که از برای عشق
مرگی چنین فجیع را به آغوش می کشد.

* * *

"چشم بگشا
می شناسی اش!"

آیا او تنها
دلداده ای نبود
شایان زیست
هم دوش یاورش
و دیگر هیچ؟

http://masouddelijani.blogfa.com/post-48.aspx

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد