خلاصهای از زندگی نویسنده:
بختیار علی متفکر و نویسنده معاصركورد در سلیمانیه بدنیا آمد، در همانجا تحصیلات قبل از دانشگاه را به پایان رساند و در دانشگاههای سلیمانیه و اربیل تحصیلات عالیه را در رشته ژئولوژی ادامه داد. او در جریان اعتراضات دانشگاه در زمان بعث زخمی شد و بناچار دانشگاه را رها کرد. از سال 1983 به بعد به ادبیات روی آورد با چاپ مجموعه هایی چون قصیده نیشتمان و گناه و كرنوال در دهه هشتاد میلادی و اجرای چند سمینار ادبی و روشنفکری تا سال 1994 در شهرهای سلیمانییه و اربیل به کارش ادامه داد. او بعد از جنگ داخلی در 1994 كوردستان را ترك کرد و به سوریه وسپس آلمان رفت. بختیار از 1999به بعد دركولن آلمان ساكن است.
از آثار او میتوان به کتابهای:
1- گناه و كرنوال (شعر)
2- غروب پروانه (رمان)
3- واپسین انار دنیا (رمان)
4- مخاطب کشنده (مجموعه مقاله)
5- شهر خنیاگران سفید (رمان)
و چند رمان و مجموعه شعر دیگر و نیز بسیاری مقالات در زمینه فلسفه و علوم اجتماعی و ... اشاره کرد. شایان ذکر است که او در دو نشریه مشهور « آزادی » و « رەھهند » از گردانندگان اصلی بوده است.
نوشته حاضر اجمالیست بر تجدد در مصاف با سنت در ایران، از یاداشتهای هفتگی نویسنده است که بر روی سایت شخصیش منتشر میشود.
در هیچ کشوری چون ایران، گذشته و آینده اینچنین به هم برخورد نکردهاند. در هیچ سرزمینی چون ایران، سنت گرفتار چالش نیامده است، در هیچ مملکتی مانند ایران، مدرنیته گرفتار ناملایمات و تضادهای درونی خویش نشده است. ایران آن کشوریست که ثابت کرد تجدد بدون احترام واقعی به حقوق فردی و شهروندی و بدون احترام به اصول آزادی سیاسی نمیتواند دوام بیاورد. همچنین ایران ثابت کرد که بازگشت به دین و سنت نمیتواند بدیل مدرنیته شود.
شاه سالیان درازی ایران را در مسیر تجددی کاذب انداخت، مدرنیته در ایران به جای آنکه روندی درونی را طی کند صرفا نوآوری در ابزارهای اداره و حکومت شد، در ابتدای قرن بیستم طرزفکر تقلید از غرب جای تفکر مدرن را گرفت، این همان اشتباهی بود که ترکان نیز گرفتارش آمدند. از طرفی (در این دوره) همطراز قرار دادن مدرنیزاسیون با تقلید از غربی به جای آنکه جامعه را به سوی تجدد برد، باعث پدید آمدن نخبگانی میشود که رسیدن به ایده آلهای غرب چنان به خود مشغولشان میدارد که از یاد میبرند مردم ایران چه رویاهایی در سر دارند و چه میخواهند. چه در دوره قاجار و چه در دوره پهلوی نخبهروشنگران ایران آن پایگاه اجتماعی والا و شایسته را پیدا نمیکنند که تا انتهای راه پرچمدار و حامل شعارهای اصلی مدرنیسم باشد.
روشنگری مانند زمینه تولد فردی که بتواند آزادانه بیاندیشد و تصمیم گیری کند، یعنی بجای اینکه فضای اندیشه را آزاد گرداند، جوی فراهم آورد که در آن افراد بتوانند آزادانه گرایش سیاسی خود را انتخاب کنند، برنامه کنترل دولت بر تمام عقاید و تفکرات میشود و این، مسیر مدرنیته ایرانی را از رویای آزادسازی اندیشه به سوی کنترل اندیشه تغییر میدهد. یکی از پدیدههایی که در شرق، در ابتدای راه گریبانگیر تجدد میشود، این است که مدرنیته به رویای دولتها و حکمرانان تبدیل میشود و این زمینه را برای پدید آمدن و رشد اپوزسیونی سنتگرا، در مقابل آن، فراهم می آورد. ایران به کارگاه این تجربه بزرگ تبدیل میگردد. درک اشتباه مدرنیته و درآمیختن آن با تقلید کورکورانه از غرب و قطع ارتباطش با خاستگاه اصلی خود، جوی فراهم می آورد که بازگشت به تشیع چون سرچشمه بینش ایرانی الهام بخش تمام نیروهای سنتگرا شود. پروژه مدرنیته در ایران با دو مشکل بزرگ روبرو میشود، نخست انحطاط جایگزینی مدرنیزه کردن دولت با مدرنیزه کردن جامعه. دوم انحطاط و ناتوانی در تعیین مرزی روشن بین غربزدگی و تجدد. درآمیختن تجدد با غربزدگی چنان تاثیری بر کسانی مانند جلال آل احمد گذاشت که تشیع را جوهره اصلی هویت ایرانی پندارند. زمانی انقلاب ایران ثابت کرد که نخبگان متجدد ایرانی چقدر از فرآوری نیرویی که بتواند در مقابل نیروهای سنتگرا بایستد، عاجز و ناتوانند. انقلاب ایران در اصل انقلابی در مقابل ستم حکومت شاهنشاهی بود، اما خیلی زود به انقلابی بر ضد تجدد تبدیل شد، ابتدا انقلابی در راه و در خدمت آینده بود، اما به بزرگترین شورش گذشته و سنت بر آینده و تجدد، در طول تاریخ تبدیل گردید. حال سوال اینجاست که جایگاه مدرنیته و نیروهای متجدد در وضعیت فعلی کجاست؟ آیا بعد از سی سال بازی کاملا برعکس نشده است، یعنی از انقلابی عموما سنتگرا پا در عرصه شورشی کاملا متجدد نگذاشتهایم؟ اگرچه امروز مقدمات تغییری بزرگ در ایران قابل رویت است اما مشکل بتوانیم از این سخن به میان آوریم که ایران میخواهد قدم در مرحله ای بگذارد که در آن سنت و مدرن در حنگی ناآگاهانه و ویرانگر به مصاف هم نروند. گویی ایران امروز به دنبال هویتی دیگر میگردد ولی انگار شبحی از اعصار و قرون گذشته مدام تعقیبش میکند. هیچ کشوری مانند ایران به عرصه کارزار گذشته و آینده بدل نشده است، به ندرت جنگ بین دورانها اینچنین صورت ایدئولوژیک به خود گرفته است. جنگ بین سنت و مدرنیته در مشرق زمین و بالاخص ایران جنگی ئیدئولوژیک است. برعکس بسیاری از مناطق دیگر جهان، چنین نمینمایاند که در ایران سنت و تجدد بتوانند با هم در صلح و آرامش بسر برند و دستورات و بازیها را تقسیم کنند. سرشت و ماهیت جامعه ایرانی چنین است که میتواند هم نخبگان کارامد سنتگرا و هم زبدگان روشنگر فعال پرورش دهد... امروز لحظه به لحظه آغاز این جنگ بزرگ به تعویق انداخته شده ی میان سنت و تجدد نزدیکتر میشود. تفکر بسته نخبگان سنتگرا روز به روز این اختلافات را بیشتر به بنبست میکشاند و این هم اشتباهی بزرگ و هم اشتباهی غیره منتظره است. گذشته نمیتواند تا ابد بر آینده فرمان براند، رهبران سیاسی انقلاب اسلامی در ایران نتوانستند این فرصت تاریخی نایاب را در جهت آشتیدادن سنت با تجدد و دین با آزادی بکار گیرند. زوال تلاشهای خاتمی از اینرو تاریخ ایران را با بن بستی بزرگ مواجه کرد. همزمان با انحطاط جریان اصلاحات، جناح آرمانگرای سنتگرایان نیز از درون فرو ریخت. سنتگرایان ایران دو بار ماهیتی ایدئولوژیک به جنگ با مدرنیته بخشیدند، زمانی که انقلاب ایرانیان را به انقلابی سنتی تبدیل کردند و اکنون که حاضر به پذیرفتن هیچگونه نوسازی ریشهای در سیستم و جامعه نیستند. مبرهن است که رویای سنتگرایان مبنی بر بیرون راندن ابدی مدرنیته از ایران به افول گراییده است، همچنان که رویاهای شاه برای برای تسویه کامل سنتگراها از نیروهای سیاسیاش بر باد رفت. ایران برای اینکه به وضعیتی متوازن بازگردد نیاز به جنبشی رادیکال دارد، جنبشی که به روشنفکران و سیاسییون یادآوری کند که: نه میشود سنتگرایی را از نقشه تفکر و دید ایرانی پاک کرد و نه میشود تجدد را در محدوده مدرنیزه کردن دولت و ابزارهای حکومت نگاه داشت. بسیاری از جوامع خونبهای زیادی باید بپردازند تا به این حقیقت ساده برسند، ما در عراق و کردستان بهترین شاهد بر این مدعاییم... امید است ایرانیها از ما هوشیارانه تر عمل کنند، گرچه اعدامهای زنجیرهای که امروز هواداران اپوزسیون و کوردها در شرق کردستان با آن روبرو هستند خود نشان بر این است که ظلمانی کردن ایران نمیتواند ادامه یابد.
امروز در ایران نیروی عظیمی بیدار شده است، نیرویی که در گذشته نتوانسته است هویت سیاسی خویش را باز یابد و امروز سرکوب سیستم هویتی تازه، تجربه ای تازه و نشانی تازه به آن بخشیده است... هر جا چوبهی دار و اعدام رو به فراوانی نهاد، انسان زودتر بیدار میشود. آنچه امروز در ایران پا به عرصه وجود مینهد با قبل متفاوت است، نسلی که در گذشته نزیسته و نمیزید، نسلی که برای درک و شناخت خود، تنها به خود مینگرد... مرجع عالیقدرش، هیچ امامی نیست، بلکه خود مرجع تقلید خود است... در هر سرزمینی هم نسلی پدید آمد که خواهان نشانکردن و تعریف خود و هویت خود باشد، همانا که روشنگری آنجاست. مرحبا به آنانی که تاریخشان را خود ورق میزنند و مینویسند و خود مشخص میکنند که چه هستند و چه میخواهند بشوند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد