logo





آخرين روزها

"انقلاب اسلامی“ به روايت دکتر هوشنگ نهاوندی - بخش سوم

چهار شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۰ مارس ۲۰۱۰

احمد افرادی

ahmad-afradi.jpg
afradi@gmx. de
در فرانسه ، چندین کمیته ی پشتیبانی از آیت الله خمینی به وجود آمد ، که توسط ژان پل سارتر ، سیمون دو بوار ، میشل فوکو ، و گروه " سن ژرمن دپره " سازماندهی و هدایت می شد .
آندره فونتن ، در مقاله ای با عنوان " بازگشت ایزدی " ( که در لوموند درج شد و مورد استقبال بسیاری قرار گرفت) آیت الله خمینی را ، به « ژان پاپ پل دوم » تشبیه کرد .
« ژاک مادُل » فیلسوف فرانسوی ، نوشت : آیا آیت الله خمینی « درهای آینده را به سوی بشریت نمی گشاید ؟» .
حزب سوسیالیست فرانسه ، به رهبری « فرانسوا میتران » ، در حمایت از « جنبش » ، تظاهرات خیابانی به راه انداخت . بعدها این حزب ، حتی برای پشتیبانی از گروگان گیری دیپلومات های آمریکایی ، یک هیئت نیمه رسمی به تهران فرستاد .

*******************

اوضاع روز به روز وخیم تر می شد . روز اول اکتبر، تظاهرات بسیارگسترده ای در تهران و چند شهرستان برپا شد ، که در آن شاه آشکارا مورد توهین قرارگرفت. نیروی انتظامی ـ که « در همه جا فلج شده بود » ـ واکنش مناسبی نشان نداد.
شاه ، در خلال این هفته ها دریافته بود ، آن چه در کشور اتفاق می افتد اقدامی گسترده از سوی بیگانگان است . دریافته بود که دوستان و همپیمانان خارجی اش ( آمریکا ، انگلستان، اسرائیل و حتی فرانسه ) ، با سوء استفاده از موج گسترده ی نارضایتی ( « که پذیرفت آن را دست کم گرفته است » ) در کار ایجاد بی ثباتی در کشور و سرنگونی او هستند . شاه « تازه داشت به گستردگی دامنه ی رویدادها پی می برد . با این حال ، هنوز نمی توانست خیانت دوستان و هپیمانان خارجی اش را باور کند » .
آقای نهاوندی بر آن است که « از میانه های دهه ی هفتاد ، اندیشه ی براندازی شاه ، ازسوی هنری کسینجر( که شاه را دوست خود می دانست و در سال های اخیر نیز بسیار از او پشتیبانی کرده بود ) در قلب شورای امنیت ملی واشنگتن مطرح شده بود » . به باور نویسنده ، « بلندپروازی های ایران ، افزایش توان او در زمینه های اقتصادی، فن آوری ، پولی و نظامی ، آنان را می ترساند …اندیشه ی دگرگون شدن اتحاد ها و تغییر جهت دادن ایران ـ یعنی تنها کشوری که می توانست با اسرائیل برابری کند ـ دولتمردان اسرائیلی ، به ویژه دست راستی هاشان را نگران می کرد » . به علاوه ، اسرائیل ، کمک نظامی شاه به مصر ، در جنگ " کیپور" ( « تنها نبردی که دولت یهود نتوانست در آن ، بر اعراب پیروز شود» ) را هرگز فراموش نکرد.
نویسنده ، به نقل از « حسین منتظم» ، سفیرایران و مدیر کل اداره ای افریقا ، دروزارت امور خارجه می نویسد :
« ایران سیاست متعادلی در پیش گرفته بود که بر اساس آن ، دلمشغول رفتار نا عادلانه با ملت فلسطین بود ...». امکان نداشت که سیاست جدید شاه در مورد اعراب ، از دید اسرائیلی ها و آمریکاییان پنهان بماند و واکنش آن ها را بر نیانگیزد . آیا شاه ، به تبعات سیاست خارجی جدیدش واقف بود؟
« از سال 1975... زمانی که هنوز جمهوری خواهان ، در واشنگتن در قدرت بودند ، جهت گیری های بسیارخصمانه ای علیه ایران و شاهش بر هم انباشته می شد . با آمدن جیمی کارتر و به رغم بیاناتش در 31 دسامبر1977 [که به شکل اغراق آمیزی شاه را ستوده و از اوحمایت کرده بود ] این دشمنی به بالاترین میزان رسید و واشنگتن وارد عمل شد. [ اما ] شاه هیچ توجهی به آن ها نداشت » .
دکتر نهاوندی، از« جمشید قریب ، سفیر ایران، که بیشترِ دوره ی کار دیپلماتیک خود را درترکیه گذرانده ، و تا هنگام بازنشستگی ، فرستاده ی ایران در آن کشور بود »، نقل می کند که « در تابستان سال 1978 ... دو تن از مهمترین مقامات ترکیه به وی گفتند ( بر اساس اطلاعاتی که دارند) واشنگتن سرگرم [ تدارک توطئه ای علیه شاه ] است ، که چند تن از مراجع دینی در آن دخالت دارند ... ترکیه ی لائیک بیم از آن داشت که نظامی با ماهیت دینی در ایران پا گیرد. این پیام بسیار مهمی بود که از بالاترین سطح دولت ترکیه می رسید» . جمشید قریب ، به هر زحمتی بود ، با شاه ملاقات کرد ، تا ـ بی واسطه ـ پیام مقامات ترکیه را به او برساند . « شاه [ با حالتی] عصبی از او پرسید : " چه کسی را ، در آنکارا در جریان این حرف ها گذاشته اید؟ " قریب پاسخ داد : [ جز دکتر نهاوندی و دامادم دکتر شیروانی ، کسی در جریان نیست ] . شاه با لحنی بازدارنده گفت : این سخنان را برای همیشه فراموش کنید . این حرف ها ، گفتگوهای قهوه خانه ای است » .
به روایت آقای نهاوندی ، « جورج بال، که از سرمشق نگاران سیاست خارجی آمریکا و از نخبگان برخی از محافل پژوهشی و سیاست پردازی و فشار آن کشور به حساب می آمد » ، در مدت اقامت طولانی اش درتهران ، « مشهورترین مخالفان [ شاه ] را می پذیرفت و آنان را به ادامه ی کارهای شان تشویق می کرد » . طرفه اینکه ، جورج بال ، در مدت اقامتش در تهران ، در دفتری مستقر شد که « از سوی سازمان رادیو ـ تلویزیون ملی در اختیارش قرارگرفته بود » .
مورد حیرت آورتر آن که ، « حتی بیانات خصمانه و پر از ناسزاهای [ جورج بال ] ، پس از بازگشت به واشنگتن نیز» ، در شاه واکنشی برنیانگیخت .
هشدار دیگر ) درمورد توطئه ی آمریکا ) از سوی « کنت الکساندر دو مرانش ، رئیس سازمان های اطلاعاتی ویژه ی فرانسه » ، به شاه داده شد. شاه به الکساندر دومرانش احترام بسیار می گذاشت و او راهمچون دوست صمیمی خود می انگاشت .
دومرانش ، بعدها در خاطرات خود نوشت : « روزی، نام همه ی کسانی را که ... آمریکا مأمور فراهم کردن مقدمات رفتن [ شاه ] و برگزیدن جانشین او کرده بود... به او دادم » . و به اوگفتم ، در یکی از همین گردهمایی ها ، که خود در آن شرکت داشتم ، بحث بر سر آن بود که ، « چه کنیم که عذر شاه را بخواهیم و چه کسی را جانشینش کنیم ؟».
اما ، پاسخ شاه ان بود که « هرچه بگویید باور می کنم ، جز این ... زیرا احمقانه است که مرا با دیگری جایگزین کنند . من ، بهترین مدافع غرب در منطقه هستم . من ، بهترین ارتش را دارم .من نیرومند هستم ...این سخن آنقدر نابخردانه است که نمی توانم باور کنم » .
هشدار دیگر ، از سوی اقای نهاوندی بود.
آقای نهاوندی ( که ، به تأکید خود ، « احساسی مبهم » ، در مورد توطئه ی آمریکایی ها ، علیه شاه آزارش می داد ) پس از « خواندن مطبوعات بین المللی و اگاهی از بازتاب ملاقات ها و گفتگوهای جورج بال در تهران» ، موضوع را با شاه در میان می گذارد . « پاسخ شاه قاطع و صریح بود : « آمریکایی ها هرگز مرا رها نمی کنند » .
به باور نویسنده ی کتاب « آخرین روزها » ، گناه شاه ( ازدید آمریکایی ها ) در « بلند پروازی " جنون آمیز " اش » ( «افزایشِ شتاب ِ توانایی های ایران ؛ پیشنهاد شاه ، مبنی بر زدودن سلاح های اتمی از منطقه ـ که اسرائیل آن را بر نمی تابید ـ ؛ همین طور طرح انعقاد یک قرارداد امنیتی میان کشورهای حاشیه ی " خلیج فارس " و " اقیانوس هند " ، به وسیله ی همان کشورها » و... ) معنی می یافت.
دیگر آن که ، « شرکت های نفتیِ چند ملیتی ، نقش شاه در اوپک ( که با پشتیبانی " ملک فیصل » پادشاه عربستان سعودی ایفا شده بود ) را بر او نمی بخشیدند » :
شاه از سلطنت خلع شد و ملک فیصل ، « که سرگرم نوسازی کشورش بود ، در وضعیتی که هرگز معلوم نشد ، در سال 1975 کشته شد» .
آقای نهاوندی نقل می کند :
محمدرضاشاه ، چند روز پیش از درگذشتش به من گفت ، « حسین ـ پادشاه اردن ـ حق داشت . او در آغاز پائیز 1978 [ در گفتگویی تلفنی ] به من گفت : " آن چه آمریکایی ها دارند در ایران می کنند، در سال 1973 در مورد من آزمایش کردند ( ماجراهایی که سپتامبر سیاه نامیده شد ) من پایداری کردم ، توطئه ی شان را در هم شکستم و بی اثر کردم، و آنان ناگزیر شدند با من معامله کنند.اگر نمی توانی دستوراتی صادر کنی( که به ناچار خرابی و زیان به بار می آورد ) به من اجازه بده به ایران بیایم ، سه روز در دفتری در کنار تو جای گیرم و از سوی تو و به نام تو به سران ارتش بگویم چه کنند. خواهی دید که همه ی مسائل حل و دهان آمریکایی ها بسته می شود.
شاه ادامه داد: " من یکسره در مورد رفتار آمریکایی ها اشتباه کردم ، و به ویژه نمی خواستم ، از دماغ ملتم ، حتی خونی ریخته شود. شاهٍ نمی تواند به سان دیکتاتور، به هر بهایی شده، به قدرت بچسبد " ».
به دنبال درخواست سفارت ایران در بغداد ، دولت عراق با لحنی تند ، موقعیت آیت الله خمینی را به عنوان پناهنده ی سیاسی ، به او یاد آور می شود . آیت الله ، به نشانه ی اعتراض تصمیم می گیرد عراق را ترک کند. اما ، اعتبار گذرنامه اش ، ده سال پیش به سر آمده بود . از این رو ، از کنسولگری ایران در کربلا ، تقاضای گذرنامه ی جدید می کند . کنسولگری ، از وزارت امور خارجه ایران کسب تکلیف می کند . « در سطح نخست وزیر [ ؟] تصمیم گرفته شد که گذرنامه ی تازه ای برایش صادر شود . آیا با شاه در این مورد مشورت شده بود ؟ البته این امکان هست که خود نخست وزیر این دستور را داده باشد ، زیرا شاه در آن زمان به نخست وزیر خود دستور داده بود که خود همه ی تصمیمات سیاسی را بگیرد » .
آیت الله خمینی، پس از آن که « امیرنشین کویت از ورودش به خاک خود جلوگیری کرد » ، با گذرنامه ی معتبر ایرانی ـ بدون آن که نیاز به گرفتن روادید داشته باشد ـ به فرانسه می رود و در خانه ای در « نوفل لوشاتو ِ » پاریس اقامت می کند .
ژیسکاردستن ، بیست سال بعد ( برخلاف گفته های پیشین اش ) ادعا کرد که " آیت الله خمینی هنگام ورودش به فرانسه پناهنده به شمار می آمد " . در حالی که آیت الله ، « هرگز از آن کشور تقاضای پناهندگی نکرده بود » . ادعای اخیر یکی از مشاوران وزارت خارجه ی فرانسه ، مبنی بر این که « تهران خواستار استرداد او شده بود » ، دروغ است . آیت الله خمینی « " مسافری " بسیار ویژه بود که از لحظه ی ورود ، با او مانند مهمان پر ارزش فرانسه رفتار شده بود» .
آقای نهاوندی نقل می کند که ، چند روز پس از ورود آیت الله خمینی به فرانسه ، در دیدار کوتاهی با شاه ، از او می پرسد « آیا دولت [ایران] قصد دارد از فرانسه بخواهد به خمینی گوشزد کنند که باید اصول اقامت بیگانگان را رعایت و براساس آن ، از دخالت در امور ایران خود داری نماید ؟ شاه شانه هایش را بالا انداخت و گفت : " ژیسکار[ دستن ] هم این را تلفنی از من پرسید . گفتم برایم مهم نیست " . پس از لختی سکوت افزود : " یک آخوند ... با من چه می تواند بکند ؟» .
به روایت آقای نهاوندی ، وزارت خارجه ی فرانسه ـ اما ـ جانب احتیاط را نگه داشت . « رائول دوله » ، سفیر فرانسه در تهران ، از نخست وزیر ایران خواست ، تأیید کند که هیچ مخالفتی با ماندن آیت الله خمینی ندارد.
رسانه های همگانی ، دردامن زدن به تظاهرات نقشی چشمگیرو مؤثر داشتند . « رادیو " بی . بی. سی " ، که برنامه فارسی اش در ایران شنوندگان بسیارداشت ، به صدای انقلاب تبدیل شده بود و ساعت و محل تظاهرات مهم را ، از پیش اعلام می کرد » . « " صدای آمریکا " و " صدای اسرائیل " ... که ایرانیان بسیاری به آن گوش می دادند ، [ با کمی اعتدال ] همین گونه عمل می کردند .« از سه شبکه ی تلویزیونی دولتی فرانسه می گذریم [ که ] حتی یکبار پخش اخبار ساعت هشت یکی از شبکه های خود را به تأخیر انداختند ...تا مصاحبه ی آیت الله را ـ که پس از نماز شب انجام می شد ـ پخش کنند » .
پس از پیروزی انقلاب ، مهندس مهدی بازرگان « ازرسانه های همگانی غرب ، به ویژه " بی.بی.سی " و " لوموند " ... به خاطر نقش شان در انقلاب سپاسگزاری کرد».
در فرانسه ، « چندین کمیته ی پشتیبانی از آیت الله [ خمینی ] به وجود آمد » ، که توسط " ژان پل سارتر " سیمون دو بوار " ، " میشل فوکو " ، و گروه " سن ژرمن دپره " سازماندهی و هدایت می شد . « آندره فونتن » ، آیت الله را ، به " ژان پاپ پل دوم " تشبیه کرد و سر مقاله ای با عنوان " بازگشت ایزدی " ، در لوموند درج کرد ، که مورد استقبال بسیاری از خوانندگان قرارگرفت .
« ژاک مادُل » ، فیلسوف فرانسوی نوشت : آیا آیت الله خمینی « درهای آینده را به سوی بشریت نمی گشاید ؟» .
حزب سوسیالیست فرانسه ، به رهبری « فرانسوا میتران » ، در حمایت از « جنبش » ، تظاهرات خیابانی به راه اندخت . « بعدها این حزب ، حتی برای پشتیبانی از گروگان گیری دیپلومات های آمریکا ( توسط رژیم انقلابی ) یک هیئت نیمه رسمی به تهران فرستاد !»
« در تمام آن دوران ، پادشاه ، تنها یک بار ، برای آن که واکنشی نشان دهد » ، " اصلان افشار " را مأمور گفتگو با " سر آنتونی پارسونز [ سفیر وقت انگلیس در ایران] کرد . سفیر که پی برد ، غرض از ان دیدار، ابراز ناراحتی از لحن و نقش " بی . بی. سی " است ، « به صراحت پاسخ داد که " بی . بی . سی . " مؤسسه ای آزاد و مستقل است و دولت ِ علیاحضرت ملکه انگلیس حق هیچ دخالت در کارش ندارند».
گرچه « این ادعا در مورد برنامه های " بی . بی . سی " ، در داخل انگلیس ، تا حدی راست بود » ، اما ... این واقعیت که « برنامه های مربوط به خارج ـ تقریبأ ـ همیشه به وسیله ی غیر انگلیسی ها ، و زیر نظارت دولت و سازمان های امنیی تهیه می شود » راز سر به مهری نبود . واکنش سفیر ، نوعی تجاهل العارفین بود . به رغم این ، گفت « که آن ملاحظات را به اطلاع لندن خواهد رساند» .
سوء نیت پارسونز به اندازه ای آشکار بود که شاه ـ پس از با خبر شدن از پاسخ او ـ خواست که آن موضوع رها شود .
در تهران ... چند تن از وزیران پیشنهاد کردند که ، برای رویارویی با حملات تبلیغاتیِ » رسانه های همگانی غربی واکنش نشان داده شود. « اما ، نخست وزیر [ که تأیید شاه را نیز با خود داشت] مخالفت کرد و بارها گفت ، اوضاع را خراب تر نکنیم ».
شاه ، که از طریق ساواک و رکن دوم ستاد ارتش ، در جریان کوچکترین اقدامات ِ اطرافیان آیت الله خمینی قرارمی گرفت ، و در آغازِ کار، نسبت به آن ها حساست نشان می داد و از این طریق ، دامنه ی اطلاعاتش را وسیع تر می کرد ، بعدها ،« دیگر اصلأ به آن ها توجه هم نمی کرد . [ او] به کلی خود را باخته بود » .
« آیت الله شریعتمداری ـ که تا آن زمان ، رهبر بی چون و چرای یک جنبش نه چندان تندرو بود ـ اندک اندک رنگ باخت » و در سایه ی آیت الله خمینی قرارگرفت .
«امتیازاتی که دولت به مخالفین رژیم داده بود ، آنان را گستاخ و زیاده خواه تر کرده بود » . شاه ، گرچه هنوز رویدادها را دنبال می کرد و درمورد آن ها حساسیت نشان می داد؛ اما ، واکنش هایش با سر درگمی و تردید همراه بود . موج نا آرامی ها ، نخست وزیر را هم ( به رغم همه ی اختیاراتی که از سوی شاه ، در دست داشت) « با خود برده بود » . ارتش ، گرچه ، به تدریج روحیه اش را می باخت ؛ با این وصف ، « طرح هایی را می ریخت ... که نمی شد شاه از آن آگاه نباشد » .
روز 7 اکتبر ، به مناسبت سالروز بازگشایی دانشگاه ، « شاه و شهبانو ... وارد پردیس مرکزی دانشگاه تهران شدند... جمعیت به گونه ای خودجوش برای شاه دست می زدند . عبدالله شیبانی ، رئیس دانشگاه ، گزارش سنتی خود را داد ... به خاطر ناآرامی اوضاع ... برنامه ی همیشگی موسیقی [ حذف شد ] ... یک استاد جوان ، شعر میهن پرستانه ای خواند که در بخشی از آن ، بر رابطه ی عرفانی شاه و ملتش تأکید شده بود . ناگهان غرش ُپر از احساسات حاضران ، چون رعدی به عرش رسید . محمد رضاشاه آشکارا دستخوش احساسات شده بود و تقریبأ اشک در چشم داشت ... مردم ، یا بخشی از مردم ، نشانه های وفاداری به او ابراز می داشتند . آیا شاه می خواست یا می توانست مفهوم این نشانه ها را دریابد ؟ » .
مراسمِ مربوط به روز بازگشایی دانشگاه ، « تقریبأ یک ساعت به درازا کشید. [ شاه] جسمش بسیارخسته، اما روحش شادمان بود. برای بسیاری، او هنوز چاره ی دردها بود و این واقعیت او را دلداری می داد » .
پس از آن ، جلسه ای در کاخ سعدآباد برگزارشد ، که « نخست وزیر، محمدباهری ( وزیر دادگستری) ، کاظم ودیعی (وزیر کار و امور اجتماعی ) ، منوچهر آزمون ( وزیر مشاور) ، گنجی ( وزیر آموزش و پرورش )، تیمسار ازهاری ( رئیس ستاد کل نیروهای مسلح )، قره باغی ( وزیر کشور )، اویسی ( فرمانده ی نیروی زمینی و حاکم نظامی تهران )، مقدم ( رئیس ساواک ) و صمدیان پور ( رئیس شهربانی ) » در آن شرکت داشتند .
مورد شگفت انگیز ،حضور شهبانو بود که « با شاه مشترکأ بر آن [ جلسه ] نظارت می کردند »
حضورِ ملکه در آن جلسه ، « به گونه ای ، به معنای ورود رسمی [ او] به صحنه ی سیاست ایران بود » .
شاه در سخنانی کوتاه گفت : « اوضاع هر روز پیچیده تر و نگران کننده تر می شود . به همین دلیل خواستم چند وزیر که مسئولیت سیاسی دارند و[ همینطور ] فرماندهان اصلی ارتش ، این جا گرد هم آیند . مقصود من این است که بدانیم ، چه گونه باید اقدام کنیم ؟ من چه باید بکنم ؟ از تک تک شما می خواهم رک و راست و صریح ، حتی با شدت و بی آن که هیچ اندیشه ی پنهانی در پشت حرف هایتان باشد ، سخن بگویید » .
نخست وزیر، « از همه چیز و همه کس ، حتی از چند وزیر که البته حضور نداشتند ، شکایت کرد که مهار اوضاع از دست شان بیرون شده » است .
تیمسار ازهاری، « برقراری نظم و اصلاحات » را ـ به عنوان « سیاست اولویت مطلق » ـ حلال مشکلات می دانست . منوچهر آزمون ، « یک شورای انقلابی ، به رهبری شاه » را پیشنهاد می کرد ، که اخلالگرانِ « نظم و امنیت و همین طور کسانی را که منفور مردم هستند ، در دادگاه های نظامیِ مقررات ِ زمان جنگ ـ فورأ و بی فرجام خواهی ، محاکمه و در جا اعدام نماید ... » .
کاظم ودیعی جمله ای گفت که همه را تکان داد : "اعلیحضرتا ، از این رویدادها به ویژه بوی نفت می آید …» .
را یزنی های بعدی ، به راهکارهایی رسید که « به راستی خردمندانه بود :
مهارکردن رسانه های گروهی ، به ویژه رادیو و تلویزیون ؛ به کارگرفتن روش های قاطعانه تری برای اعاده ی نظم در شهرهای بزرگ ؛ دستگیری اخلالگران؛ جداکردن محله ها از نظر انتظامی برای پیش گیری از برخوردها ؛ به جریان انداختن پرونده ی پاره ای از مسئولان که مرتکب خطاهای مهم شده بودند ، در دادگاه های عادی...».
گرچه « قرار شد این اقدامات ازفردای آن روز به اجرا در آید » ، اما نه در فردای آن روز (8 اکتبر) و نه روزهای دیگر هیچ نشانه ای از اجرای آن تصمیمات دیده نشد .
آیا به اجرا در نیامدن آن تصمیمات ،« به علت مخالفت شهبانو بود، که در آن جلسه [ لب به سخن نگشود ] ، یا به سبب مخالف سفارتخانه های غربی ... ؟ »
آقای نهاوندی ، در روز 10 اکتبر1987 ، با نخست وزیر دیدار می کند و « با تندی » علت مسکوت ماندن آن تصمیمات را ، از او می پرسد .
می گوید: پاسخ نخست وزیر « بی ربط » بود . « از من خواست صبور باشم و گفت : همه چیز آرام خواهد گرفت . اوضاع را در مهار دارم » .
نهاوندی ، پس از دیدارِ اخیرش با نخست وزیر، استعفا نامه ی بلندی برای او می نویسد و در آن سیاست های دولت را « محکوم به ناکامی » می بیند و « نتایج چنین شکستی را برای مملکت فاجعه بار » ارزیابی می کند .
در ساعت هفت همان شب، آقای نهاوندی ـ در دیداری با شاه ـ نارضایتی اش را ، از مسکوت ماندن تصمیمات آن جلسه ، ابراز می دارد.
شاه : آن ها دیگر از پس هیچ کاری بر نمی آیند.
نهاوندی : شاید باید به سوی راه حل دیگری رفت .
شاه : کدام ها ؟
نهاوندی : دولتی که برخی عناصر ناراضی را در خود داشته، و از پشتیبانی ارتش نیز برخوردارباشد .
شاه : و اگرآن نیز از پس کاری بر نیامد ؟
نهاوندی : دولت نظامی .
در پایان آن گفت و گو ، شاه به نهاوندی مأموریت می دهد که ، با جمع آوری اطلاعات ، امکان تشکیل دولتی ائتلافی را ، به دقت بررسی کند. در ضمن ، تأکید می کند که « مأموریت ِ» محول شده به نهاوندی ، تنها در زمینه ی جمع آوری « اطلاعات » است ، « نه مأموریتی برای تشکیل دولت » .
آقای نهاوندی ، جهت بررسی امکان تشکیل دولتی اعتلافی( « که برخی عناصرناراضی را در خود داشته » باشد ) ، می کوشد با « رهبران رسمی جبهه ی ملی » تماس بگیرد . « کریم سنجابی ، برای شرکت در کنفرانس سوسیالیست ها ، در خارج بود . بختیار ... تکروی می کرد » . گفتگو ، فقط با داریوش فروهرممکن شد .
آقای نهاوندی، درجهت تشویق داریوش فروهر ( و بعدها دیگران ) برای شرکت در دولت اعتلافی ، این گونه احتجاج می کرد که ، «پادشاه صادقانه خواهان تحول سیاسی است . اگر شما به توافق گردن ننهید ، دخالت ارتش ... اجتناب ناپذیر خواهد بود » .
« همه ، و بیش از همه ، فروهر نگران این فرجام بود ... آنان هنوز راه حلی بر اساس قانون اساسی را پسندیده تر می انگاشتند ، که مورد تأیید و تضمین شاه و رهبران مذهبی باشد» .
رایزنی گسترده ای ، با دیگر« گروهک های مخالف » ، از جمله نهضت آزادی ( به رهبری مهدی بازرگان) ، جامعه ی دفاع از حقوق بشر ، پیرامونیان دکترمصدق ( که با وجود کبر سن ،پیشترشان هنوز اعتبار معنوی زیادی داشتند) و علی امینی ( که همه جا گفتگو از او بود ) انجام شد .
گرچه کنار آمدن با آن ها آسان نبود ، « اما سرانجام ، برنامه ای که همه شان را راضی کند ، ریخته شد » .
آیت الله شریعتمداری هم ، پس از آگاهی از این « تلاش ها » ، با « برنامه » ی مورد نظر موافقت کرد .
همه با « بازگرداندن نظم و ارامش »، به عنوان « اولویت » موافق بودند . بنای کار بر این گذاشته شد که « پس از رسیدن به نظم و آرامش ... مقررات حکومت نظامی ِ مجازی... سبک تر » شود . آن گاه « احزاب سیاسی مخالف ، به رسمیت شناخته شوند» ؛ « در ساواک ، اصلاحاتی انجام گیرد، اطاق اصناف منحل شود و... درمرحله ی بعدی « یک شورای نظارت بر انتخابات مجلسین » ، با حضور نمایندگانِ " مخالفان " و روحانیون تشکیل شود ، که ریاستش با « یکی از قضات عالی رتبه ی دیوان عالی کشور » باشد .
« چند تن از رهبران جبهه ی ملی و برخی رجال سالخورده ی برخوردار از اعتبار عمومی » ، با حضور خود در دولت موافقت کردند .
توافق های دیگر از این دست بود :
الف ـ « وزارتخانه های آموزش و پرورش و بازرگانی و دادگستری » ، به چهره های مخالف ( اپوزیسیون ) واگذار شود.
ب ـ از پس گفتگوهای « فراوان و تلخ » ، بر سر وزارت کشور( که سخت حساسیت بر انگیز بود ) با انتخاب جواد صدر، « وزیر کشور و سفیر پیشین » موافقت شد.
ج ـ « تصمیم گیری در مورد وزارت امورخارجه و جنگ به شاه واگذار شود» .
د ـ « یک دریا سالار ، یک دریادار و یک سپهبد نیروی زمینی ، مسئولیت وزارتخانه های " صنایع و معادن " ، " آبادانی و مسکن " ، و " پست و تلگراف " را برعهده گیرند » .
آقای نهاوندی می گوید :
« پس از ده روز، برنامه و فهرست وزیران احتمالی را به پادشاه دادم ... [ ازپسِ یک ساعت و نیم گفتگو ] هنگامی که شاه از همه ی جنبه ها آگاه شد، به جای نتیجه گیری ، زمانی دراز به من نگریست . نفهمیدم آیا اصلأ فکرش جای دیگری است ؟ ، از درون خالی شده است ؟ یا عمیقأ در اندیشه است . انتظار داشتم از من بپرسد ، آیا زمان همه این ها نگذشته است ؟ خودم هم دور از این اندیشه ها نبودم . اما شاه گفت : " شاید اوضاع بهتر شود ... سرگرم گفتگو با آمریکایی ها هستم که پشت همه ی این تحریکات هستند " ... درخواست مرخصی کردم ، اما در آستانه دفتر ناگهان شنیدم که به فرانسه گفت : " بسیار خوب با هم کار کردیم ! در باره ی پیشنهاد شما خواهم اندیشید. شب دراز است و قلندر ... » .
در این میان ، اردشیر زاهدی مجددأ به تهران فراخوانده شد . زاهدی ،« بر خلاف همیشه که به طور خصوصی می آمد » ، این بار ، « وزیر امورخارجه ، رئیس ستاد مشترک ارتش ، فرمانده ی نیروی زمینی ، فرماندار نظامی تهران ، چند تن از امرای ارتش و شخصیت های سیاسی و مطبوعاتی [در تالار تشریفات فرودگاه مهر آباد ] در انتظار او بودند. به این امید که شاید بتواند برای نجات کشور کاری بکند » .
سه روز بعد از ورود اردشیر زاهدی ، ملاقاتی بین او و نهاوندی صورت می گیرد . نهاوندی ، در اقامتگاه اردشیر زاهدی ، با « نزدیک به پنجاه نفر از شخصیت های نظامی و سیاسی و دانشگاهی و حتی چند پزشک معروف » رو به رو می شود که « همه در جستجوی "علمداری" ، برای سیاست ... بازگشت نظم و آرامش» بودند.
زاهدی « از سیاست اعمال قدرت و اصلاحات دفاع » می کرد . او در آمریکا ، در جهت بهبود روابط شاه و واشنگتن می کوشید . « تلاش او برای تقویت روحیه ی شاه بی اثر نبود . اما ، از نظر سیاسی ، کار از کار گذشته بود . شاید نخست وزیری او می توانست راه حلی باشد. ولی ظاهرأ اعلیحضرتین ، به این راه حل تن ندادند» .

آقای نهاوندی بر آن است که ، « در میان دولتمردان آن روزِ ایران، اردشیر زاهدی بیش از هر کسی، در رده های بالای ارتش نفوذ داشت ». او با شخصیت های صاحب نام آمریکا( به خصوص در جناح حزب جمهوری خواه) روابط بسیار خوبی داشت. در طول سال ها توانسته بود، در میان طرفداران پیشین دکتر مصدق، دوستانی برای خود دست و پا کند و « ارتباط هایی مؤثر با روحانیون داشته باشد.»
اما ، از آن سو، بیشتر افراد خانواده ی سلطنتی ( که نگران از دست دادن امتیازات خود بودند) و همین طور، « تنی چند ،از دوستان شهبانو نیز» ازاردشیر زاهدی خوش شان نمی آمد.
آقای نهاوندی ، از یکی از افراد بسیار نزدیک به ملکه شنید که « از خشونت زاهدی با درباریان و نیز عکس العمل حزب دموکرات آمریکا بیم دارند» .
*****
شاه تمام شده بود . « صورتک پنهان کننده ی درون او بارها می افتاد و او دیگر نمی توانست پریشانی خویش را پنهان کند » . گرچه تا آن زمان ، اعتقاد به دست تقدیر ، حضور دوستان و پشتیبانی ملت ، او را سرپا نگه داشته بود ،« اما دیگر احساس می کرد که در پیرامونش ، همه چیز فرو می ریزد . بیماری مهلکش ( که کسی از آن خبر نداشت ) و رویدادهای ناگوار، از پایش افکنده بود ».از همین هنگام بود که ، « شهبانو» در صحنه سیاسی کشور فعال شد .
در این میان ، شریف امامی ـ که وجودش تقریبأ فراموش شده بود ـ « برای آن که سر زبان ها بیفتد» ، ـ ناگهان با « کمیته روزنامه نگاران» ( که فکر« مهار مهمترین روزنامه های پایتخت » را در سر داشتند ) به گفتگو می نشیند. به روایت آقای نهاوندی ، اعضای این کمیته ، « همگی به سرسپردگی و هواداری کامل از رژیم سلطنتی شهرت داشتند : بسیاری شان حتی مشکوک به خبرچینی برای ساواک بودند . اما رنگ عوض کرده و با گرویدن به افراط کاری های انقلابی ، بی گمان می خواستند آینده ی خود را تضمین کنند. تنی چند از آنان [ البته ] بسیار زود پشیمان شدند » .
نخست وزیر، برای آن که رضایت کامل « کمیته ی روزنامه نگاران» را به دست آورد ، « در پایان مذاکرات ، ... بیانیه ی مشترکی با آن ها امضاء کرد و ...اختیار و مدیریت دو روزنامه ی ...کیهان و اطلاعات را عملأ » به آن ها داد .
شاه ، به موازت تلاش برای یافتن راه حل های سیاسی ، « فرماندهی ارتش را مأمور کرد که به راه حل نظامی ، منطبق بر قانون اساسی بیاندیشد .« گروه کوچکی از افسران ، از جمله تیمسار " خسروداد" ، " امین افشار" و " رحیمی " ، به منظور « ایمن ساختن کشور » ، طرحی را ، با نام رمز « طرح خاش » تدارک دیدند .
شاه ، از تیمسار اویسی ( فرمانده ی نیروی زمینی وفرماندار نظامی تهران ) خواست که ، بر اساس این طرح ، « آماده ی بر عهده گرفتن ریاست یک دولت نظامی، [ مبتنی بر] قانون اساسی » باشد .
این طرح ، می بایست ( در طی چندساعت ) ، « حکومت را ( در برابر مخالفان ) در موضع قدرت قراردهد ، تا [ دولت ] بتواند با آنان به گفتگو بپردازد و از نظر روانی و سیاسی ،اراده ی خرابکاری را درهم شکند».
در جهت دستیابی به این هدف ، قراربود که « کمابیش ، چهارصد تن از رهبران و عاملان فتنه را دستگیر کنند ... و آنان را به شهر کوچک " خاش ، در استان بلوچستان » انتقال دهند.
در راستای تحقق این طرح ، « بیست و چهار تن از مسئولین اعتصابات [ درصنعت نفت و توزیع برق] شناسایی شده بودند... رادیو ـ تلویزیون ملی نیز قراربود اشغال و مهار شود ... » . کسانی از رهبران مخالف ( اپوزیسیون) « که می بایست بعدأ طرف مذاکره یا معامله قرارگیرند [ گرچه ]دستگیر نمی شدند » . اما یا حبس خانگی می شدند و یا از آنان ،به عنوان مهمان دولت ( در باشگاه افسران نیروی زمینی) پذیرایی می شد.
نیروهای امنیتی ، اعم از " شبکه های اطلاعاتی ارتش " ، همچنین " شهربانی و ساواک " ، « کسانی را که باید بازداشت می شدند ، زیر نظر داشتند » .
همه ی جوانب امنیتی و احتیاطی کار، سنجیده شده بود . اویسی ، حتی « با چند آیت الله مهم گفتگو کرد و تأیید آنان را گرفت » . آن گاه ـ اواخر اکتبر1978 ،آمادگی اش را برای انجام عملیات به اطلاع شاه رساند.
********
« روز 26 اکتبر ، پنجاه و نهمین زادروز محمد رضاشاه بود ... آن سال، به دلایل امنیتی و از بیم تظاهرات خصمانه ، جشن ورزشی [ در مجموعه ورزشی المپیک تهران] منتفی شد . میهمانی شام هم برگزار نشد... با این حال، مراسم تشریفاتی و سنتی شرفیابی، برای ابراز تهنیت [ که در تالار آینه ی کاخ گلستان برپا می شد] لغو نشد» .
یک ربع ساعت پیش از برگزاری مراسم ، « هلی کوپترشاه ، در پارک شهرـ که یک کیلومتر با کاخ فاصله داشت ـ بر زمین نشست ». با آن که مسیر حرکت شاه بر همه معلوم بود ، اقدام امنیتی ویژه ای به عمل نیامد.
« جمعیتی چند هزار نفری ، سراسر پیاده رو های خیابان خیام ، داور و میدان ارک را ـ که موکب ملوکانه از آن می گذشت ـ پر کرده بودند. شاه در رولز رویس ضد گلوله ی خود نشسته بود . موتور سواران محافظ مثل همیشه اتومبیل را در محاصره داشتند.کوچکترین تظاهراتی صورت نگرفت . نه کسی دست می زد و نه فریاد های خصمانه و سوت کشیده می شد... این ، به خوبی وضع مردم را نشان می داد : بهت زدگی و انتظار. انتظار پایان رویدادها و این پرسش که چه کسی پیروز می شد ».
شاه ، در هنگام اجرای مراسم ، به توصیه ی « اصلان افشار» ـ رئیس تشریفات مراسم ، « خود را در اختیار گرفت و لبحندی نمایشی بر چهره اش نمودار شد : همان نقاب کذایی را باز بر رخ کشید » .
بر خلاف انتظار ، همه ی دانشگاهیان آمده بودند. « تهنیتِ عبدالله شیبانی ـ رئیس سالخورده ی دانشگاه [ که در واقع از سوی همه ی دانشگاهیان پایتخت بود ] به گونه ای استثنایی گرم ، و پاسخ شاه به آن نیز صمیمانه بود » .
« شمارِ " رجال " بسیار کاهش یافته بود » . آقای نهاوندی می گوید :
« از آن جا که من دیگر شغل رسمی نداشتم، در میان " رجال " بودم .پادشاه در برابر من ایستاد و با اندوه ، یا به طعنه گفت: " دست کم شما این جا هستید" » .
با آن که هر سه نخست وزیر زنده و حاضر در پایتخت ( امینی، هویدا و جمشید آموزگار) دعوت شده بودند ، اما ، هیچکدام در مراسم حضور نداشتند.از این رو ، فورأ تصمیم گرفته شد ، عباسقلی گلشائیان ( که در سال های سی و چهل وزیر بود ) « به نام همه سخن بگوید . پیر مرد محترم بسیار خوب این کار را انجام داد ... گروه روحانیون اقلیت های مذهبی ( مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان ) همچون همیشه پذیرفته شدند. آنان که تهدید بنیادگرایی اسلامی را درک کرده بودند ، بسیار گرم با شاه رو به رو شدند...روحانینون مسلمان آخرین گروهی بودند که [ که به حضور شاه رسیدند ]...شمارشان زیاد نبود. یک واعظ مشهور وارد مقولات سیاسی شد و توصیه هایی کرد. شاه برآشفت و شرفیابی کوتاه شد » .
ساعت هفت و نیم روز 2 نوامبر، ملکه ، طی یک گفتگوی تلفنی با دکتر نهاوندی ( که شاه هم آن را می شنید ) از او می خواهد که در تشکیل « دولتی که مورد اعتماد مخالفان باشد » شتاب کند . می گوید ، « بنا بر آخرین گزارش ها ، هوا داران [ آیت الله خمینی ] خیال دارند روز سه شنبه هفتم نوامبر ، در تهران شورش بزرگی برپا کنند ... و با این کار می خواهند موقعیتی به کلی انقلابی به وجود بیاورند » . ملکه، سپس می افزاید : « برخی از اعضای سازمان امنیت ، که سر نخ شان به دست کسانی غیر ایرانی است ، دیگر قابل اعتماد نیستند . بنا براین، تا سه شنبه آینده ، باید دولت اعتلافی تشکیل شود» .
نهاوندی ، در پاسخ می گوید« آن چه ده روز پیش امکان پذیر بود ، امروز نیست » . پاسخ ملکه آن بود که « اعلیحضرت ، شخصی را که آنان برای نخست وزیری در نظر دارند ، پذیرفته است» .
آقای نهاوندی ، در جهت تحقق آن چه که از او خواسته شده بود ، با « شاپور بختیار» تماس می گیرد ؛ اما، به دلیل « اهمیت ِ » مسئولیتی که به او واگذارشده بود ، پیشتر، از دکتر عبدالکریم لاهیجی ( یکی از رهبران اپوزیسیون ) و دکتر ضیاء امامی اهری ( از دوستان نهاوندی و از نزدیکان آیت الله طالقانی ) می خواهد که، در گفتگوی او با بختیار، حضور داشته باشند .
می گوید :
« با [ دکتر بختیار ] گفتگوی تندی داشتم که دقیقأ چهل و پنج دقیقه به درازا کشید .[ بختیار] اندکی شگفت زده بود ، که دلایل آن را بعدأ یافتم . در پاسخ من ، آغاز به برشمردن همه ی انتقاداتش از شاه ... کرد » . این که : « شاه بیست و پنج سال وقت ما را تلف کرد و مانع از شرکت ما در زندگی سیاسی شد . حالا از ما می خواهد که فورأ تصمیم بگیریم . ممکن نیست » . بختیار، آن گاه ، با این بهانه که « آقای سنجابی در پاریس مشغول گفتگو با خمینی است و من نمی توانم فقط با فروهر تصمیم بگیرم » ، به تقاضایم پاسخ رد داد .
دکتر نهاوندی بر این گمان است که ، گرچه مأموریت محول شده از سوی ملکه ، به او [ نهاوندی ] به دستور شاه بود ، اما « [ شهبانو ] خود نیزتصمیماتی گرفته و کارهایی کرده بود » و از دو سو عمل می کرد . در واقع ، دکتر بختیار « از ماه سپتامبر، با شهبانو در گفتگو بود » .
به تصریح آقای نهاوندی ، گفتگوی تلفنی « داریوش فروهر » با او ، دوستانه و همراه با حسن نیت بود . گرچه فروهر ، « وضعیت کنونی [ را] نتیجه ی اشتباهات اعلیحضرت » می دانست ، اما ـ به شرطِ توافقِ بختیارـ حاضر به همکاری بود. داریوش فروهر تأکید داشت که « آقای بختیار هر پیشنهادی را نخواهد پذیرفت . او اکنون از جبهه ی ملی فاصله گرفته است. او چیزی در سر دارد که کسی نمی داند » . فروهر، در پایان گفتگو، به نهاوندی گفت که برای پیش برد کارها باید با بختیار تماس بگیرد .
آقای نهاوندی ( در تماسی تلفنی ) کوشید ، از بختیار وقت ملاقات بگیرد ، اما ، پاسخ بختیار ( برای ملاقات و گفتگو) « یک " نه " تقریبأ عصبی » بود .
« رویدادهای روز 7 نوامبر ـ که شاه از آن بیم داشت ـ در حال نطفه بستن بود » . تظاهراتی را که کاخ سلطنتی هشدارش را داده بود » ، به جای هفتم نوامبر ، در روز یکشنبه پنجم نوامبر برگزار شد . « بی . بی . سی ، خبرش را از پیش داده بود ... همه ی خبرنگاران خارجی حاضر در تهران ، دعوت شده و در آن جا حاضر بودند » .
« شاه ، صریحأ از نیروهای انتظامی خواسته بود که از سلاح های خود استفاده نکنند ... نیروهای انتظامی و سربازان [ نیز ] به هیچ اقدامی برای ...مهار جمعیت دست نزدند ...[ تظاهرکنندگان ] شیشه های هتل ها ، رستوران ها ، فروشگاه ها ، بانک ها ، مؤسسات بازرگانی ، سینماها ، وزارتخانه ها و دیگر بناهای دولتی را به آتش کشیده شدند » .
گرچه از سفارت آمریکا محافظت شده بود، ولی « وزارت اطلاعات و جهانگردی و ساختمان کنسولگری انگلستان ، زیر و رو » شد.
« در بخش اصلی اخبار شب ، فیلم سرهم بندی شده ای ... از رویدادهای آن روز ...[ نمایشگر ِ] صحنه ی سرکوب مردم [ از سوی نیروهای نظامی و انتظامی بود ] ... چندی بعد ثابت شد ، فیلمی که به نمایش درآمد ، از به هم چسباندن تکه هایی از فیلم های خبری خارجی ساخته شده » بود .
شاه ، گرچه از طریق تلفن در جریان آشوب و تخریب قرار داشت .اما ، « دستورهایش صریح بود : به روی مردم شلیک نکنید . سربازان فقط هنگامی اجازه ی تیراندازی دارند که مستقیمأ مورد حمله قرارگیرند » .
در پایان آن روز ، شریف امامی ، در ملاقات کوتاهی که با شاه داشت ، به او گفت : « من برهیچ چیز مسلط نیستم » و همان جا استعفایش را « تقدیم کرد » .
بعد از ظهر آن روز، « چندین افسر بلندپایه ... خشمگین و به هم ریخته ...در تالارهای نزدیک دفتر شاه گردآمدند » . آن ها ، به التماس از اصلان افشار ( رئیس کل تشریفات) خواستند ، « به پادشاه بگوید ، که از او[ استدعای ] تصمیمی قاطع و نهایی » دارند .
شاه ، که از پیام افسران به هیجان آمده بود ، از طریق اصلان افشار ، به اویسی پیغام می دهد که « آماده باشد ؛ در دفترش بماند و در انتظار تلفن کاخ باشد » . آن « افسران بلند پایه» ، با شنیدن دستور شاه « بسیار شادمان شدند . بسیاری از آنان فورآ با واحدهای خود تماس گرفتند و به معاونان شان ، دستور مهیاکردن تدارکات طرح " خاش " را دادند » . با آن که همه ی چیز ، برای اجرای عملیات خاش آماده شده بود ، شاه ناگهان تغییر عقیده داد . در واقع ، پس از گفتگوی « دراز با شهبانو» ، « سفیران آمریکا و انگلیس را احضار کرد » و با آن ها به طور جداگانه به رایزنی پرداخت . سپس ، به رئیس کل تشریفات گفت که « می خواهد تیمسار " غلامرضا ازهاری " ـ رئیس کل ارتش ـ را مسئول تشکیل دولت تازه کند » .
شاه ، در پاسخ سئوال اصلان افشار که « پس اویسی چه می شود ؟» ، گفت « به او بگویید که مرخص است » .
افسران و امرای ارشد ارتش ، با شنیدن این خبر شوکه شدند .
« اصلان افشار می نویسد : ظاهرأ سفیران آمریکا و انگلیس ... از شاه خواسته بودند ، اویسی را ( که با قدرت و استواری کارها پیش می برد) کنار بگذارد» .
شاه ، در هنگام تبعید( در مراکش ) به نهاوندی می گوید « سفیران آمریکا و انگلیس گمان می کردند که اویسی [ شدت عمل نشان خواهد داد ] و [ از این رو ] وضع را بدتر خواهد کرد » . به همین دلیل ، پیشنهاد کردند که ، « برای آرام کردن مردم ، باید شخصی میانه رو را برگزید » . شاه آن گاه ادامه داد : « اطمینان دارم که آن ها (آمریکایی ها و انگلیسی ها) خواستار رفتن من بودند » .
شواهد نشان می دهد که ملکه نیز ، با انتخاب اویسی ( به دلیل مشی تندروانه اش ) مخالف بود . به باور آقای نهاوندی ، این مورد « کمتر قابل توضیح است » .
در دربارهم ، این نگرانی وجود داشت که حل مشکل نا آرامی های ایران ، توسط نظامی ها ، موجب یک کودتای نظامی شود .درست شبیه پاکستان که « ژنرال ایوب خان ، و بعدها ضیاء الحق ، از موقعیت هرج و مرج برای در دست گرفتن قدرت بهره » جستند . البته ، قیاس بین ارتش ایران و پاکستان وجهی نداشت . زیرا ، « وفاداری [ ارتش ، به شاه ] در تمام دوران بحران ... حفظ شده بود» .
گرچه « شهبانو در زندگی نامه ی مجازی اش ... بر این پای می فشارد که " همواره جانبدار راه حل های محتاطانه بود " » . اما ، بسیاری ـ از پس تعمق در رویدادهای آن سال ها ـ به درستی ،« گفته و نوشته اند » ، که اگر در آن روزها « موضع استوارو نیرومند» ی اتخاذ می شد ،« می توانست کشور را از فاجعه نجات دهد و از قربانی شده هزاران نفر و تبعید گزیدن انبوه نخبگان کشور پیش گیری کند ».
نتیجه ی رایزنی شاه ، با سفرای سفرای آمریکا و انگلیس ، به انتخاب تیمسار ازهاری 65 ساله ( که از بیماری قلبی نیز رنج می شد ) منجر شد . تیمسار « به شاه گفت که تمایلی به قبول پست نخست وزیری ندارد ». پاسخ شاه آن بود که « من از شما نمی خواهم، به شما دستور می دهم » .
فردای آن روز، با علنی شدن ِ نخست وزیریِ ازهاری ، طرح « خاش » مسکوت ماند .آن گاه ، قرار بر آن شد که شاه با مردم سخن گوید . متن سخن رانی شاه ، که معمولأ توسط شجاع الدین شفا ( مشاور فرهنگی او) نوشته می شد ( به دلیل آن که « شفا » در مسافرت به سر می برد ) توسط شخص یا اشخاص دیگری آماده شد . شاه که « خشمگین ، در دفتر کار پهناورش گام می زد ... پرسید " رضا قطبی ، که قرار است نوشته را بیاورد ، کجاست ؟ " ... [پاسخ آن بود که ] او به همراه " حسین نصر " ( رئیس دفتر شهبانو ) در حضور شهبانو هستند.»
شاه ، برآشفته گفت : « نزد شهبانو چه می کنند ؟ این پیام من است» .
پس از چند دقیقه ، ملکه ، رضا قطبی و حسین نصر ، با « متن سخنرانی شاه » ، وارد شدند . بر اساس نوشته های « اصلان افشار» ، که در آن روزها ، « همه چیزرا یادداشت می کرد » ، شاه ، پس از مرور متن سخنرانی گفت : « نه مطلقأ نباید چنین چیزهایی بگویم » .
رضاقطبی ، در پاسخ گفت : « نه ، اعلیحضرت ، دیگر هنگام آن است که شما هم در کنار مردم قرارگیرید و سخن هایی بگویید که آن ها بپسندند » . نظر ملکه و حسین نصر هم همین بود . آن گاه ، شاه بدون آن که بر آن نوشته درنگ کند ، آن را در مقابل دوربین تلویزیون خواند ، تا پس از ضبط ، در موعد مقرر پخش شود .
در یادداشت « اصلان افشار » آمده است که « شاه ، بعدها از آن کار پشیمان شد ».
دکتر نهاوندی می گوید:
شاه ، « بعدها در مکزیک به من گفت ... در حال خستگی مفرط ، با گلویی که بغضی از اندوه و احساسات آن را پر کرده بود ...حتی یک واژه ی آن[ نوشته] را تغییر ندادم ، زیرا در بن بست قرارگرفته بودم » .
به باور آقای نهاوندی ، متن پیام شاه ، نوشته ای « زیبا ولی محنت انگیز بود ، که پی آمد های بدی به بار آورد . مردم از آن [ متن ] تنها بخش ِ " پیام انقلاب شما را شنیدم " را به یاد سپردند ».
طرفه آن که ، « تا آن هنگام ، هر گز واژه ی انقلاب به زبان نیامده بود» .
در آن پیام ، شاه ـ دست کم پنج بار ـ به نقض قانون اساسی اعتراف کرد و متعهد شد که ، « از آن پس رعایتش کند و ضامنش باشد » .
« " سر آنتونی ایدن "، سفیر وقت انگلیس ، در یادداشت های روزانه اش نوشت :آیا شاه به راستی به مفهوم آن چه که می گفت واقف بود ؟»
به نظر آقای نهاوندی ، گرچه آن نوشته بر شاه تحمیل شده بود ، آما « در نهایت ، تنها خودش مسئول آن بود » .
به شاه امید داده بودند که آن پیام ، اوضاع را ، به نحو مطلوبی دگرگون خواهد کرد . اما ، چنین نشد . واقعیت آن است که ، « برای رسیدن به آن مقصود ، به لحنی دیگر و واژه هایی دیگر نیاز بود » . « آن نوشته ی زیبا ، اما رقت انگیز و محنت بار [ چیزی جز ] ناقوس مرگ سلطنت در ایران [ نبود ] .محمد رضا شاه ، بسیار زود و [ البته ] با تلخکامی ، این [ واقعیت ] را دریافت » .
شاه ، در سپتامبر 1979 ( زمانی که در مکزیک به سر می برد ) ازپسِ مرورِ رویدادهای آن دوره ( به نهاوندی ) گفت : « اشتباه کردم که در بست به آدم هایی اعتماد کردم که لیاقتش را نداشتند ... بیشتر اوقات [ بدون متنِ از پیش نوشته شده ، سخنرانی می کردم . در موارد نادری هم ] که از یادداشت استفاده می کردم ، ... از پیش یادداشت را به دقت مرور می کردم و بیشتر اوقات در آن [ دست می بردم ] . در آن روز ... چنان دستپاچه ام کردند که [ حتی ، نگاهِ گذرایی هم به آن نوشته نکردم] . به همین دلیل ، چندین بار تپق زدم و [ برخی ] واژه ها را نادرست خواندم ... بدبختانه باید بگویم ، که در آن موقعیت ، به من خیانت شد. زیرا ( به گونه ای ) مرا واداشتند که... چیزهای بگویم که ... نمی خواستم و نباید می گفتم » .
شاه ( به درستی ) به این نتیجه رسیده بود که آن سخنرانی « بزرگترین اشتباه سیاسی اش بود» .
به گفته دکتر نهاوندی ( در دیدارهای طولانی که ـ در بهار 1980 ـ در مصر با شاه داشت ) شاه ، « از احساس پشیمانی رنج می برد ، که چرا در زمان مناسب ، به پاره ای از اصلاحات دست نزده بود، تا انتقاداتی را که در درون کشورش می شد ، بی اثر کند و مردم را بیشتر متوجه ی دسیسه ی خارجی ها سازد . نادم بود که به آمریکایی ها اعتمادکرده و گمان کرده که در جهت گیری سیاسی آنان منطقی وجود دارد ». بر این باور بود که « سوای [ رضا] قطبی و [ حسین] نصر ، چند تن دیگر ، که از مدت ها پیش ، یا در آن اواخر دور و بر ملکه می پلکیدند ، متن [ سخنرانی را ] نوشته اند » .
شاه ، در واقع « یکی از دوستان شهبانو و دو تن از رهبران پیشین کنفدراسیون ... را متهم به طرح ریزی و اجرای آن توطئه می کرد» . و به ویژه کینه ی ژرفی از رضا قطبی ( که سال های دراز، آشکارا او را تحسین می کرد) در دل داشت.
انتخاب ارتشبد ازهاری که ( افسری فرهیخته بود و هیج نقطه ضعفی در زندگی خصوصی و حرفه ای اش وجود نداشت ) عکس العملی را برای انتقاد موجب نشد .
به رغم تأثیر ناگواری که سخنرانی شاه به جا گذاشت ، تشکیل دولت نظامی موجب شد ، تا آرامش به کشور بازگردد و روال عادی زندگی از سر گرفته شود . « اعتصاب در صنعت نفت ، ذوب آهن و ادارات دولتی ، پایان گرفت . در تلویزیون چند افسر جوان ، با لباس نظامی ، جای گویندگان همیشگی اخبار را گرفتند » .
پس از برقراری حکومت نظامی ، برخی از « برجستگان ِ مخا لفان » ـ نگران از واکنش دولت نظامی ـ دست به دامن آقای نهاوندی شدند . یکی از آنان ، « که از سرکردگان آشوب دانشگاهی بود » بود ، ضمن ابراز « مراتب احترامش به اعلیحضرت » ، از دکتر نهاوندی خواست ، که در صورت دستگیری در رهاییش بکوشد . دیگری ، توسط شخصی که « یکی از بستگانش ، دوست نزدیکِ خانوادگیِ » آقای نهاوندی بود ،از او می خواهد که چند روز در خانه اش مخفی شود.
« در ظرف 48 ساعت [ پس از اعلام حکومت نظامی] مخالفان، خود را از نظر سیاسی ، بازنده و در جایگاهی ناتوان یافتند » .

« جعفریان » ( سپهبد نیروی زمینی ، که فرمانده ی نظامی استان خوزستان بود ) روز هفت نوامبر با « اعضای کمیته ی صنعت نفت دیدار کرد » . بسیاری از آنان که خود را برای زندان طویل المدت آماده کرده بودند ، از تیمسار قول گرفتند که از « خانواده های انان سرپرستی » کند و مانع شود که « آن ها را از خانه های دولتی بیرون کنند » . « تیمسار به آنان صبحانه و قول سربازی داد که امنیت خانواده هایشان را حفظ کند » ؛ آن گاه ، « اعضای کمیته را ، در دو اطاق ساختمان فرماندهی [ به عنوان مهمان ، تحت الحفظ ] نگاه داشت » ؛ تا از تهران کسب تکلیف کند .
سه روز بعد (در حالی که اعتصاب ها پایان یافته بود ) دستور آزادی « کمیته ی اعتصاب شرکت نفت » از تهران رسید .
« تیمسارجعفریان ، در روز 11 فوریه ی 1979 کشته شد »
دکتر « ابوالقاسم بنی هاشمی » ـ معاون دانشکده پزشکی دانشگاه تهران ـ نقل می کند که ، در هواپیمایی که از وین به تهران پرواز می کرد، « ملایی بسیار مرتب ، خوش پوش و مؤدب را » در کنار خود دید ،« که خود را دکتر بهشتی » معرفی می کرد . « بهشتی در هواپیما ، مدتی دراز به انتقاد و بدگویی از شاه پرداخت و گفت " دگرگونی هایی در راه است و ما به زودی قدرت را به دست می گیریم و جامعه نوینی خواهیم ساخت » ؛ بهشتی ، در پاسخ دکتر ابوالقاسمی ( که با اشاره به رویارویی ارتش با « خشونت و بی نظمی » ، گفته های او را « بی معنی» می خواند ) گفت : « ترتیب همه چیز داده شده است ، به ما قول هایی داده اند...» .
در فرودگاه «آتن» ( به علت اشکالات فنی ) قراربراین شد که هواپیمای دیگری مسافران را به تهران منتقل کند . آقای « بنی هاشمی » نقل می کند که ، در این میان ، دکتر بهشتی که برای « کسب خبر» ، او را ترک کرده بود، پس از پنج یا ده دقیقه « با رنگ پریده و لب لرزان باز گشت و گفت : به ما خیانت شده . ارتش قدرت را در تهران به دست گرفته ، تلفنی به من خبر دادند . شاه باز ما را بازی داده است . همه چیز تا بیست سال دیگر از دست رفت . من این سفر را ادامه نمی دهم . به پاریس می روم که این و آن را ببینم و با آنان رایزنی کنم . می روم آقای خمینی را ببینم و بپرسم که می خواهد چه کند ».
روز چهارشنبه (8نوامبر 1978 ) در پایانِ ِ جلسه ی ویژه ای که جهت اتخاذ تصمیمات جدید ، در مورد بنیاد پهلوی و بررسی « ثروت اعضای خاندان سلطنتی » ، با حضور ملکه و علی قلی اردلان ( وزیر دربار ) تشکیل شد ، حضار به دفتر شاه ( در کاخ صاحبقرانیه ) احضار شدند . « شاه، بسیار خسته [ و از درون آشفته ] به نظر می رسید... از همه دعوت کرد بنشیند » .
نصرا الله معینیان ( رئیس دفتر شاه ) که می دانست چه تصمیماتی در پیش است ، به بهانه ی مشغله های اداری اش ، « اجازه خواست مرخص شود . شاه با لحنی بی تفاوت به او گفت : بمانید . نظرتان مهم است » .
گذشته از کسانی که نام برده شد ، تیمسار پاکروان ( معاون وزیر دربار) ، جواد شهرستانی ( شهردارتهران ) ، رضا قطبی ( رئیس پیشین رادیو تلویزیون ) ، مهدی پیراسته ( سفیرپیشین ایران ، در بغداد و بروکسل و وزیر پیشین کشور و همچنین آقای نهاوندی ، در ان جلسه حضور داشتند .
شاه ، آغاز به سخن کرد و گفت : « از هر سو به ما فشار می آورند که اجازه دهیم ، هویدا را براساس قوانین حکومت نظامی دستگیر و بدین وسیله مردم را آرام کنیم . از شما می خواهم که نظرتان را در این مورد بگویید » .
وزیر دربار ، آزرده و بر آشفته ( از سخن شاه ) گفت : « نمی توانم درک کنم ، چه طور می توان کسی را که سیزده سال نخست وزیر ایران بوده دستگیر کرد ؟ » . شاه ، در پاسخ، تنها به گفتن ِ« ممنونم » بسنده کرد .
رضا قطبی و تیمسار پاکروان ، با این استدلال که « جبر زمان چنین ایجاب می کند » ، تصمیم شاه را تأیید کردند . گرچه ، « خصومت مهدی پیراسته با هویدا [ به دلیل محرومیت طولانی اش ، از کارهای سیاسی ] طبیعی می نمود » ؛ اما ، « دشمنی شهردار تهران ، که همه ی پیشرفت های سیاسی و اجتماعی اش را ، مدیون هویدا بود» ، شگفتی می آفرید .
پاسخ آقای نهاوندی ( که شگفتی شاه را موجب شد ) آن بود که ، « به دلیل سابقه ی مخالفت با هویدا ، از پاسخ معذورم » . واکنش شاه ، به او نیز ، همچون دیگران، یک « متشکرم » خشک و ساده بود.
به گفته ی دکتر نهاوندی ، شهبانو ـ در تمام طول این بخش از گفتگو ـ حتی کلامی بر زبان نیاورد .
شاه پس از شنیدن نظر حاضرین ، گفت : « بسیار خوب ، متأسفانه این کار باید انجام گیرد » .
آقای نهاوندی به شاه می گوید ، « حتی دستگیری یک شخص می تواند آبرومندانه انجام گیرد » . از این رو از او خواهش می کند که « خودش نخست وزیر و وزیر دربار پیشن را از ماجرا آگاه کند » .. شاه ، به علت دشواری کار ، از همسرش می خواهد که ماوقع را به اطلاع هویدا برساند . « شهبانو، کمی برآشفته پاسخ داد : چرا من . اونخست وزیرمن نبود » . پس از بگومگویی نامطبوع ، « شاه برخاست و فقط گفت : این مسئله را حل خواهم کرد » .
آقای نهاوندی می گوید ، بعدها، شاه ، خود هویدا را در جریان ماوقع فراردا و به او گفت ،شما « را در خانه ای تحت نظر قرارمی دهند تا افکار عمومی آرام گیرد » .
هویدا ، با سهپد «رحیمی لاریجانی» ، معاون فرماندار تهران ( که مأمور جلب او بود ) در اقامتگاه مادرش قرارملاقات می گذارد . آن گاه ، از ناصریگانه ( رئیس دیوان عالی کشور ) ، دکتر جواد سعید ( رئیس مجلس ) ،عبدلمجید مجیدی ( وزیر پیشین ، که هویدا ، گاه او را به عنوان جانشین اش معرفی می کرد ) دعوت می کند که شاهد دستگیری اش باشند .
« هویدا رابه ویلایی ( که ویژه ی پذیرایی از مهمانان رسمی ساواک بود ) می برند .
واقعیت آن است که ، « تصمیم به دستگیری هویدا ... تنها می توانست از سوی شاه گرفته شود » . ظاهرأ، دستگیری هویدا ، با توافق شهبانور (که در آن زمان نقش مهمی در سیاست بازی می کرد) همراه بود.
دکتر نهاوندی می گوید : هویدا « که روشنفکری راستین ، سوفسطایی و لیبرال ، همواره پذیرای گفتگو و مباحثه ، فرهیخته ای شکیبا، و سیاستمداری فطرتأ صادق بود . .. به مرور به فردی بی ملاحظه و آشکارا بی توجه به اصول ِ رفتارِ سیاسی تبدیل شده بود . همواره شبکه ی نفوذ شخصی خود را ، حتی در شهربانی و سازمان های امنیتی گسترش می داد .هویدا ، به شخصیتی هراس انگیز تبدیل شده بود و گمان می کنم که پادشاه نیز ،از میانه ی سال های 1970( ابتدا ، به گونه ای نامحسوس ، و سپس آشکارا ) » ، تدریجاً به او مشکوک و از او بیمناک شده بود» .
ارتش ، میانه ی چندان خوبی با هویدا نداشت . در اواسط دهه ی هفتاد ، تیمسار ازهاری ( که در آن زمان رئیس ستاد کل ارتش بود ) در گزارشی مستند ، هویدا را« مسئول افزایش نارضایتی مردم » معرفی کرده بود . ،سپس تیمسار مقدم او را ، هدف [ انتقاد ] قرارداد.
آقای نهاوندی می گوید ، « این امکان وجود دارد که شاه را... زیر فشار قراردادند تا هویدا را مسئول بحران کشور معرفی کند » .
« برخی از پیرامونیان هویدا » ، اردشیر زاهدی را محرک دستگیری او می دانند . در حالیکه ، اردشیر زاهدی به شاه پیشنهادکرده بود ، هویدا را( با مهیاکردن همه ی اسباب آسایش) به تبعیدی دلخواه بفرستد .
بر اساس برخی شایعات، « آموزگار » و « شریف امامی » ، تبعید و توقیف ِهویدا را ، به شاه پیشنهاد کرده بودند .
هرچه که بود ، شاه ،هویدا را به خاطر « پنهان داشتن بسیاری از چیزها » ، از جمله این که شریف امامی را برای نخست وزیری توصیه کرده بود، نمی بخشید . با این همه ، « با وجود همه ی کینه ای که از [ او ] داشت ، تا پایان زندگی اش از این که تصمیم به دستگیری اش گرفته بود ، پشیمان بود » .

با روی کار آمدن دولت ازهاری ، « چند روزی کشور آرامش یافت و زندگی از سر گرفته شد . شاه ، گرچه آرام تر به نظر می رسید » ؛ اما ، به شدت تحت فشار بود ، تا ( دست کم ، به طورموقت) مانع از شدت عمل دولت ( در اجرای مقررات حکومت نظامی ) شود .
علی امینی، نخست وزیر اسبق ( که به داشتن روابط دوستانه « با آمریکایی ها ، به ویژه با دموکرات ها » شهره بود ) همراه با « علی اکبر سیاسی ( ریس پیشین دانشگاه ) و محمدعلی وارسته (وزیر سال های 1940 ) که به دلیل کبر سن « به نیروی معنوی تبدیل شده بودند ، ... شاه و شهبانو را به ستوه آوردند که » مبادا کاری کند که ناراحتی « مخالفان و واشنگتن را » را موجب شود .
« سفیران انگلیس و آمریکا ( همسو با امینی ) عمل می کردند . پیرامونیان شهبانو نیز به همین گونه .
در نتیجه ی اقداماتی از این دست بود که « بخشی از ارتش و اکثریت بزرگی از افسران عالیرتبه » ، در رویارویی با « آشوب ها » منفعل شدند .
آیت الله شریعتمداری ( که قضایا را به گونه ای دیگر می دید ) در پیامی به دکتر نهاوندی گفت :
« از سوی من به اعلیحضرت التماس کنید که نظم را برقرارکند و مملکت را نجات دهد . حمام خون در انتظارمان است.بگویید ، اگرلازم شود مرا دستگیر و زندانی کند . ولی زود اقدام کند » .
شاه ـ پس از سکوتی چند ـ گفت « به او بگویید هرکار بتوانم خواهم کرد » .
تیمسارازهاری ، بالاخره در مجلس حاضر شد . در آغاز، ناشیانه ، به ذکر مصیبت های مذهبی پرداخت و « مقوله ی دینی را... با مردم سالاری » آمیخت ؛ آن گاه ( با معرفی چند وزیر جدید غیر نظامی ) فرماندهان نیروی زمینی ،هوایی و دریایی را ـ که « اَبَر وزیرانی در دولت به شمار می آمدند » ـ از کابینه بیرون راند .´
ادامه دارد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد