logo





نوروزخوان : *

يکشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۸ - ۲۸ فوريه ۲۰۱۰

جهان آزاد

برای یاران روزگار جوانی ام
برادران فدایی
عباس و اسداله مفتاحی

سردو عبوس و بیحرکت
شهر
بابغض ابرهای زمستانی
در تنگنای سوگ نشسته است
گویی که زخم دشنه به پهلویش
زنجیری از هراس به بازویش
گویی که در شکنجه ی کابوس
ابلیس افشریده گلویـش!

اندوهگین و بی تپش افتاده است
در معـبر فریب و تهاجم
هیچش نه انتظا ر بهاران
هیچش نه برگ و بار تبسم
هر کوچه اش رگی است ز نفرت
هر خانه تاولی ز تظلم!

بر باغ هاش واقعه ای رفته است،
کاری!
از غنچه هاش ریخته توفان
آن عطر بامداد بهاری
دیگر سپیده ی سحرش را
نه روشنای بانگ خروسان
نه نالنال گرم قناری!

با کوچه باغ هاش
در معـبر مهاجرت اسفند
شور بهـار نیست
بر شاخه های خشک درختانش
جانسبزی و طراوت پـیرار و پار نیست
دیگر اجاق های قدیمش را
برق جرقه نیست،
گریز شرارنیست!

دیگر زلال بارش اسفند
بر پشت بام هاش نمانم نمی زند
دیگر ز روشنایی و بینایی
درکوچه هاش هیچ کسی دم نمی زند
دیگر سکوت تلخ حریمش را
همخوانی نجیب دو نوروزخوان سبـز
برهم نمی زند!

آن قاصدان مهر کجایند،
آیا از آن حصـار نمی ایند؟
تا مژده ی بهـار گـزارند
وز دودمان دیو دماوند
با قهر خود دمار برآرند
وین سوکوار نفـرت و نفـرین را
از چهـره زمین بزدایند؟

آن قاصدان مهر کجایند
آیا از آن حصار نمی ایند
تا با سرود " باد بهـاران"
تا با خروش " گـل به گلسـتان"
هر خانه را به مژده ی نوروز
در زنند
هر کوچه را ز خواب برانگیزند
وین دودلاخ سستی و پستی را
از آسمان شهر بشویند
بر این پلید تیـره ی نا همرنگ
رنگی دگر زنند؟

عید آمده است آند و کجایند؟
آیا کدام دیـو برآنان،
در ظلمت و تباهی شب راه بسته است
و در شکنجه گاه به خون شان نشسته است
شمعش کبود باد!**
شمعش
کبود باد!

نوروز ۱۳۵۱

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد