وب سایتش را که باز میکنی، این شعر خوشفرم را روی لوگوی سایتش میبینی که نشانگر پرش فکری او به دنیایی مدرن و آزاد است:
میخواهم بی پروا در عمق انجماد خستگی خدا
به مانند یک روسپی با او همخوابه شوم
پرش به دنیایی تازه که پس از تجربه ای بیست ساله از زندان، زندان زنان، بند شوهر، راهروی کتک، تازه چندی است آزاد شده و دریچه ی تازه ای را به روی خودش و ما گشوده است.
و به بازار ناموس فروشان میاندیشم
که به مدد روسپیان نیازمندند
تازگیها مهستی شاهرخی مجموعه ای را گرد آورده است با عنوان «روسپی و روسپیگری در شعر زنان» که سه قطعه شعر آریانه هم در این کتاب جای دارند و چه جای خوبی!
نگذار برهنگی تنم در تاریخ ِ باد کرده
میان آب و آتش پرسه زند
نگاه کن... نگاه کن که چگونه با پای برهنه
میان عناصر مرده جان میدهم
و در تو متولد میشوم
این که زنی چنین هنرمند را در کنار داشته باشی و هر روز و هر لحظه شاهد شکفتنش باشی، خود نعمتی است، آن هم در این دنیای مافیایی مثلا «ادبیات» که بدجوری در تهاجم «چیز نویسان» بیسواد، به محاق رفته است و ناگاه میبینی که زنی از جنس تو، در کنار تو، هراسان از خواب آشفته ی فریبکاری «مردان کاغذی» بیدار میشود و به دنیای پاکیزه ی هنر مدرن پای میگذارد که شنیدن واژه های دلپذیرش بیتابت میکند و... هر روز و هر روز چندین و چند واژه را میهمان صفا و مهربانی اش هستی و چه بهتر از این، آن هم برای منی که همیشه، همه ی عمر در جستجو و حسرت کسی بودم که کارهام را براش بخوانم و از دوستی اش سیراب شوم و... این روزها برای من اینگونه است.
«هنوز نمیتوانم باورکنم این تن زیبای من است که دارد شلاق میخورد و در رویای دستانی مهربان به خواب میرود و صبحگاهان سلامی تلخ میکند. کاش عشقم میتوانست زخمهای مرا ببیند و با دستان معجزه گرش مرهمی میزد. اما نه نه …عشقم دلتنگ میشود، دلش بدرد می آید، نه نه ... نمیخواهم عشقم گریه کند.»
نوشتم که از زندان زنان، بند شوهر میآید. از زندان زندانبانانی که حتا یک کتاب هم نخوانده اند و تازه اگر خوانده باشند، مگر چه میشود؟ کتابی است بار خران... وقتی که شعرت را پاره میکنند، دفترچه ات را به یغما میبرند و هر روز و هر روز آنقدر تحقیرت میکنند که چشمه ی جوشان احساست خشک میشود...
راستی من هم خود چند صباحی در همین بند زنان زندانی بودم، تو همان راهروی کتک، میدانستید؟
«انگاری زهدانم آهنگ مرگ مینوازد و جنینی که دارد در من شکل میگیرد، مرا در رختخواب میخکوب میکند. پستانهایم ورم کرده اند. دیگر حتی نمیتوانم به آینه نگاه کنم. چشمانم اشکی ندارند. چشمانی که روزی عاشقانی را مست میکردند و مثل چشمان ببری میگریختند از نگاه مردان شکارچی. مژه هایم ریخته اند و سرمه دانم دارد روی طاقچه خاک میخورد.»
پرداخت «زیبایی» از همان زندان زنان، بند شوهر، راهرو...
«تنم درد میکند و مثل مار عاشقی به خود میپیچم. واژه های نفرت از پوست جوانم زبانه میکشند، گوشهایم از سیلی های شبانه هنوز داغند، سرم گیج میرود. گرمم است، ساق پاهایم که روزی روی شنهای داغ دلبری میکردند و عاشقی را جستجو میکردند، مرا برای فرار یاری نمیدهند. خون انگشتان دستم روی دیوار به من دهن کجی میکند.»
لازم نیست کسی چنین شاعری را «ساپورت» کند و لازم نیست که مثل برخی از شاعران «چیز نویس» از زیر ران ابرمردانی مشهور به دنیای شهرت و کانون نویسندگان وطنی و تبعیدی حقنه شده باشد؛ کارش – خودش - ویزای ورود به پشت همه درها بسته ی مافیای «ادبیات» را میدهد و چه از این بهتر...
در میان قهوه خانه ای که بوی بنگ و افیون میداد
دخترکی را دیدم
که برای هزاران افعی میرقصید
و شبها با اضطراب از کوچه های بدنام شهر
میگریخت
این تکه ای است از شعری که برای شهرزاد، فیلمساز، شاعر، هنرپیشه و رقصنده ی هنرمند ایرانی سروده است که همین روزها در وبلاگ «چشمان بیدار» مهستی شاهرخی «ویژه نامه ای» براش برپاست، همراه با فیلمی تازه از او که زنی هفتاد ساله را مینماید؛ آخر شهرزاد هم از زندان زنان، بند مردان هوسران ایرانی میآید؛ چندی هم زندانی و چندی هم در همین آلمان تبعیدی بود... شهرزاد همچنین یکی از شرکت کنندگان اصلی تظاهرات هشت مارس 1979، نخستین تظاهرات اعتراضی زنان بر علیه دین سالاری و مرد سالاری و پیر سالاری و «چیز سالاری» بود... کیهان تهران ِ همان سالها «نوازش» شدن شهرزاد را از سوی «مردان کاغذی» آن دوران نشان داده است... و نیما نامداری در چند مطلب پیوسته زیر عنوان «چگونه حجاب اجباری شد؟» تلاش شهرزاد و زنان آزادیخواه را منتشر کرده است،... میدانستید؟
اعراب بر تن گرم و جوانم بوسه میزنند
و یالهای اسبهایم با باد پرواز میکنند
و من سوره ها را یکی یکی قی میکنم
پدر گفته بود این سرود... سرود ما نیست
طراوت و تازگی کارهای آریانه، هنگامی که هنرمندان وابسته و پیوسته به حکومت اسلامی را در مسابقه ی «فرصت طلبی» و سانسور و خودسانسوری و پوچ نویسی میبینیم، بیشتر جلوه میکند.
برای آریانه ی یاوری درنوردیدن قله های بالاتری را در «شعر» تازه و با طراوت و تابو شکن آرزو میکنم.
31 اوت 2008 میلادی
www.nadereh-afshari.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد