(بخش اول: دورنما)
عاشورا آمد و رفت
ضحاک حسودوار عاشورای خود را ساخت
و ترانه ی دیرین این دیار دیو زده
دوباره بر زبانها شد
"از خون جوانان وطن لاله دمیده"
سه ماه پیش در مقاله "خامنه ای باید برود" از مرکزی شدن مساله "ولایت فقیه" برای جنبش نوشتم و گفتم که جنبش از شعار "رای من کجاست" بسا گذر کرده. روز قدس آغاز این مرحله بود، عاشورا اتمام حجت و ملاقات بعدی مردم با تاریخ، به احتمال قوی روز بیست و دو بهمن، روز رای دادن مردم به این دو راهی. صف بندی در مقابل این سوال تاریخی نمیتوانست ازین گویا تر بیان شود. مجموعه بیانیه های این ده روز، و واکنش های فوری، اغلب بشکل بیانیه های رسمی، غنی ترین و تاریخی ترین ادبیات سیاسی جنبش را ماه های اخیر تشکیل میدهد.
گذار جنبش از مرحله "رای من کجاست" به مرحله "مرگ بر ولایت فقیه" شاید روزی یک فرضیه و ادعا بود ولی امروز، موافق یا مخالف، باید آن را بعنوان واقعیت پذیرفت. تلاش آقای خاتمی برای کم اهمیت جلوه دادن آن ("چند نفر منحرف") خدمتی به جنبش نمیکند. در ملاقات های پیاپی مردممان با تاریخ: سیزده آبان، شانزده آذر، مراسم عزای زنده یاد آقای منتظری و بالاخره روز عاشورا، مردم ما این گذار را تایید کردند. نه اینکه آقای احمدی نژاد محبوب تر شده باشد، ولی دیگر کسی ازو سخن نمیگوید. شعار ها هر چه بیشتر متوجه ریشه اصلی سرطان کشور ما میشود که اصل "ولایت فقیه" و خودِ آقای ضحاک است.
زنده یاد آقای منتظری به این رادیکال شدن جنبش و عمیق تر شدن "توقعات مردم" پی بردند و دو روز قبل از درگذشتشان از آن سخن گفتند ولی بدون سرزنش کردنِ مردم. ایشان برعکس به رژیم هشدار دادند که اگر همین طور ادامه دهد باعث بی اعتباری "سراسر نظام"، که ایشان خواهان حفظش بودند، میشود.
امروز از سویی هر کس به شیوه ی خودش موضعش را در برابر مساله مرکزی جنبش، ولایت فقیه، روشن میکند و از سوی دیگر ضحاک زخمی و سراسیمه با ریختن خون های تازه خطوط قرمز خود را به همه تکرار میکند.
گفتم باران بیانیه ها: بیانیه ی آقای موسوی و راه حل هایشان، پیام آقای سحابی به ایرانیان خارج از کشور، بیانیه ی گروه پنج روشنفکر مذهبی و راه حل هایشان، بیانیه آقای کروبی و راه حل هایشان، و بالاخره سخنرانی آقای خاتمی و اخطارشان در باره "چند نفر گمراه و شعارهای ساختار شکن". همزمان با نوشتن این خطوط بیانیه های تازه در آمده اند ولی مهمترینشان، فعلاً، این ها بودند که ذکر کردم.
زمان زمان اتمام حجت است و بیانیه ها، مقالات و سخنرانی ها نیز دقیقاً همین کار را کردند و میکنند. دو نکته در همه این بیانیه ها مشترک هستند:
یک) همگی بیانیه ها نه تنها با اصل "ولایت فقیه"، بلکه حتی با خود آقای ضحاک صریحاً یا تلویحاً بیعت میکنند. حتی آقایانی چون سروش و کدیور که تا دیروز جمهوری اسلامی را به دلیل همین اصل "ولایت فقیه" نه "جمهوری" و نه "اسلامی" میدانستند امروز در بیانیه شان تنها طالب "محدود کردن دوره" ی ولایت میشوند. تمام سخنرانی ها و مقالات اینان در باره ی ضرورت جدایی دین از سیاست برای کشورمان و اصل سکولاریسم (فرادینی) فراموش میشوند و بجای گنجاندن "فرادینی" بودن نظام در بیانیه شان، خواهان "مدارا دینی" بودن آن میشوند. هیچ بیانیه ای نه خواستار رفتن ضحاک میشود و نه خواستار به راه اندازی یک رفراندوم برای دفن اصل "ولایت وقیح".
دو) همه راه حل ها بدون استثنا از طرف برادرانی میآیند که خود "محصول" نظامند.
اگر قرار بود جنبش را خلاصه به بیانیه های این "نخبگان" و حمایت هایی که در پی داشت بدانیم آقای ضحاک از معرکه رهایی یافته چرا که هیچ کس خواهان رفتن ایشان نیست.
آیا این یک عقب نشینی است؟
واکنش مردم چه خواهد بود؟ واکنش زنان ما چه خواهد بود؟ جوانان؟
بدنبال روز قدس و برای جلوگیری از تکرار شعارهای "افراطی" و چند روز پیش از تظاهرات سیزده آبان آقای موسوی شعار مرکزی جنبش را علناً اینگونه پیشنهاد داد: "نه شرقی، نه غربی، دولت سبز ملی". اگر چه مردم در میان شعارهاشان نام آقای موسوی را فریاد میزدند ولی شعارهای دیگری از دل تظاهرات بیرون آمد.
داستان رهبری جنبش کدام است؟
چرا هر چه ضحاک خون بیشتری میریزد و علنی تر از پیش با عربده آزادی را به تبعید میفرستد، برخی از "نخبگان" بیشتر به بیعت با ایشان میروند و مردم را بخاطر مبارزه با ایشان سرزنش میکنند؟
چرا گذشته از برادرانی "محصول نظام"، چندی از برادرانی نیز که هرگز به اصل ولایت فقیه اعتقاد نداشته اند و با آن مخالفند، امروز به حمایت از راه حل هایی میپردازند که دست بیعت بسوی ضحاک دراز میکنند؟ هراس از چه چیزی این عزیزان را حاضر به بلعیدن این بیعت میکند ؟ پرتاب القاب "سازشکار" و "خائن" بر این عزیزان نه تنها اخلاقاً غیر قابل قبول است، نه تنها کاری را درمان نمیکند و گفتمان جنبش را به بی راهه می اندازد، بلکه بی اعتنایی است به دلایل این عزیزان برای این حمایت "مصلحتی". دلایل این عزیزان نه "من در آوردی" اند و نه ساخته و پرداخته یک جمع وازده که باید بدون تابو به گفتمان بیاید.
واکنش کردستان که فرزندان اعدام شده اش را میشمارد و در انتظار اعدام های بعدی خونش میرود، چه خواهد بود؟ حافظه جمعی و تاریخی خلق ها خیلی زمخت و دست و پا گیر است. برخی از "نخبگان" که چند ماه پیش کاندیداهای انتخابات بودند برای جمع آوری رای به کردستان سفر کردند با سبدهای پر از وعده های آزادی، برابری، "حکم رانی محلی" و "پارلمان منطقه ای". امروز همان نخبگان در مقابل اعدام فرزندان کرد ترجیح میدهند که به طرف دیگر نگاه کنند و پیاده روشان را عوض کنند. هیچ نخبه ای و هیچ راه حلی کمترین اشاره ای به این "جزییات" نمیکند.
چرا آقای خاتمی میگوید مردم تنها یک شعار دارند: "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی"؟ من آخرین باری که این شعار را شنیدم بر میگردد به سی و یکسال پیش و در تمام ویدئوها و گزارشاتی که از میهنمان دریافت کردیم چنین شعاری را نشنیدیم. ایشان اخبارشان را از کجا میآورند؟ این تلاش دست جمعی انکار زنده بودن جنبش و به پیش رفتن آن چه تاثیری در آینده جنبش دارد؟ مردم که خودشان میدانند چه شعارهایی در خیابان دادند و شنیدند.
آیا راه حل دیگری که بر این اصل استوار باشد: "با حضور اصل ولایت فقیه استقرار یک جمهوری مردم سالار در کشور امکان پذیر نیست" و با روشنی و بدون ابهام از اصل جدایی دین از سیاست دفاع کند یک راه حلی افراطی است؟
چگونه میتوان توضیح داد که پس از دو خیز سکولار و غیر مذهبی، انقلاب مشروطیت یک سده پیش و جنبش ملی کردن نفت پنجاه سال پیش، انقلاب سال ۵۷ به جمهوری "اسلامی" منجر شود؟ آیا جامعه ایران مذهبی تر از پیش شده؟ ازین دیدگاه چگونه میتوان ایران امروز را با ایران سی سال پیش همسنجی کرد؟
آیا جامعه امروز ایران آمادگی پذیرش یک ساختار سکولار (فرادینی) را دارد؟
سوال ها بسیارند و گاه پیچیده و چند لایه و دور از من حتی ادعای پاسخگویی به آنها. آن چه که در زنجیره ی نوشتارهای آینده میآورم قرائت و دست و پنجه نرم کردن من است با این سوالها. و پیش از سر زدنِ یک به یک به بیانیه های گفته شده، با زبان بی زبانی آقای امانول تود، مردم شناس بزرگ فرانسوی، را به آن عزیزان ایرانی که ایشان را نمیشناسند معرفی میکنم. از آنجا که من در نگرشم به رویدادهای ایران و تلاشم برای درک تاریخ کشورمان (و منطقه) از ابزارهای ایشان استفاده میکنم، مرور مختصری بر کارهای ایشان و نظریاتشان در باره ی ایران را مفید و به هنگام میدانم.
و اما، پیش از بستن مقاله، دو کلمه در باره سرکوب های اخیر که واکنش سریع میطلبند.
از سر گرفتن اعدام ها در کردستان، "محارب" خواندن تظاهر کنندگان توسط ائمه جمعه و اتمام حجت از طرف خود ضحاک و سگانش که خاطره ی سیاه فتوای آقای خمینی را که کشتار سال شصت و هفت را به راه انداخت به یاد میآورد، ناپدید شدن عزیزان، دست یازی به ترور فردی مخالفین سرشناس، مسعود علی محمدی (کپی قتلهای زنجیره ای)… نشان دهنده ادامه ی تاکتیک سرکوب توسط رژیم و ارتقاع سطح آن به مرحله تازه ای است.
موفقیت رژیم در کاربرد تاکتیک جدیدش چقدر است؟
سیرجان پاسخ تاریخ بود به این سوال. در تاریخ هر ملتی روزهایی هست که مردم مرگ را به مسخره میگیرند. اگر عده ای به آن شک داشتند، رویدادهای سیرجان که در آن اهالی شهر که برای تماشای اعدام در ملأ عام دو تن از هم شهری هایشان جمع شده بودند، به نیروهای سپاه حمله کرده و قربانیان را نجات میدهند. سیرجان گویاترین پاسخ را به این سوال داد. آنسوی چنین نقطه ای در تاریخ یک ملت، بازی دیگر بازی قبلی نیست.
در ملاقاتهای بعدی مردم با تاریخ، باید به تاکتیک های تازه روی آورد. من دوباره و با اصرار پیشنهادهایم را برای "جنگ فرسایشی" تکرار میکنم.
یک) در انتخاب زمان، مکان و عرصه ی این جنبش است که باید ابتکار عمل را بدست بگیرد و دشمن را به عرصه هایی که ترجیح میدهد بکشاند. اگر ابتکار را بدست رژیم بدهیم او عزیزان دست خالی را بر یک ملاقات در مکانی خلوت و بدون راه گریز میکشد تا بسادگی سرکوبشان کند. عزیزان باید همیشه یک گام جلوتر از رژیم باشند.
دو) بخشی از جنبش باید هر چه زودتر مخفی شود. این هم برای ادامه جنبش و کاهش بهای انسانی آن ضروری است و هم برای حفظ امنیت رهبران آینده جنبش و کشور را که امروز جان های عزیزشان بر کف در خیابانها هستند. ترور استاد مسعود علی محمدی و بازگیری قتلهای زنجیره ای بر این ضرورت تاکید میکند.
سه) هزاران گروه کوچک محلی و غیره محلی باید در سراسر کشور تشکیل شود. این گروه ها باید بشکل غیر متمرکز و با رعایت راهبردهای مخفی کاریِ حداکثر کار کنند.
چهار) نیروهای سرکوب رژیم با آگاهی از محل تظاهرات بعدی باید همگی در حال آماده باش در آیند تا بتوانند بموقع عمل کنند. در طول زمان ادامه این آماده باش و بی ثمر بودن آن باعث فرسودگی این نیروها خواهد شد و روحیه شان را بمرور میخورد. امروز سگان رژیم میآیند، میزنند، میشکنند، میکشند، میبرند و پیروزمندانه باز میگردند. چنین نیرویی را مشکل میتوان فرسود و فروپاشید. ولیکن نیروی خسته و شکست خورده که مدام میدود ولی چیزی زیر دندانش نمیآید تمام سلسله مراتب نظامی و اصل اساسی اطاعت نظامی را زیر سوال میبرد.
شش) رهبران گروه های محلی باید در صورت لازم از شرکت در تظاهرات و سایر کارزارهای عمومی و علنی جنبش یا صرف نظر کنند یا خود را چندان فعال نشان ندهند. گروه های ویژه ای در ماشین سرکوب ضحاک با مطالعه فیلم های تظاهرات و گوش کردن به مکالمات تلفنی کارشان شناختن سازمان دهندگان در تظاهرات است.
هفت) این گروه ها بسته به روال ادامه ی جنبش همواره میتوانند به سکوی آینده عملیاتی جنبش برای سازماندهی نافرمانی مدنی و گفتمان های شهروندانه بدل شوند.
هشت) تاکتیک مبارزه امروز را شاید بتوان با ساده انگاری اندکی تاکتیک "هندی" نامید: شرکت سراسری و همگانی مردم و انزوای کامل دشمن در یک مبارزه "نافرمانی مدنی و مسالمت آمیز". گاندی همواره برای مذاکره با نیروهای اشغال گر آماده بود و درین مذاکرات تنها یک خواسته بسیار ساده داشت: استقلال! کلید پیروزی این تاکتیک در "تعداد" بود که پشتوانه و نیروی انقلاب بود. بسان استقلال طلبان در هند، ما آزادی خواهان در ایران بی شماریم. آنروز در هند اشغالگران در انزوایی بودند که با انزوایِ اشغالگر امروز ما، ضحاک، قابل مقایسه است. انزوای ضحاک حتی از انزوای اشغالگران بریتانیایی آنروز هند بیشتر است چرا که ضحاک هم در داخل و هم در خارج از کشور منزویست در حالیکه اشغالگران بریتانیایی بر نیمی از دنیا حکم میراندند. تاکتیک های مبارزه نافرمانی مدنی تنها هنگامی موثرند که با هماهنگی و بشکل همگانی انجام شوند.
نه) رد خشونت به هر شکل و عنوان از جنبش. تمایل به خشونت، ناشی از بی صبری، تحریک رژیم و شدت بی عدالتی، اگر چه قابل درک است ولی با تمام قوا باید از بروز آن جلو گیری کرد. این کاری است صبورانه در پهنه فرهنگ و آموزش مبارزاتی. با اعمال خشونت نه تنها توجیه ارسال تانک به خیابان ها را به رژیم میدهیم، نه تنها حمایت داخلی و جهانی را از دست میدهیم، بلکه در راهی قدم خواهیم گذارد که نسل بعدی خلخالی ها را پرورش میدهد. ما بر علیه خشونت بر پا خواسته ایم! نیازی به خشونت نداریم چرا که بی شماریم! اگر هم تعدادمان کمتر میبود باز به خشونت دست نمیزدیم! عدالت آری، انتقام نه! مقاومت آری، خشونت نه!
ده) مساله تاکتیک آتی مبارزه، و ابتکارهای لازم در اشکال این جنگ فرسایشی باید در در سراسر جنبش، در داخل و خارج، به بحث گذاشته شد تا اشکال تازه پیدا شوند. جنبش نمیتواند تنها به یک شکل مبارزه بسنده کند. بهای انسانی این تظاهرات در آینده بیشتر و بیشتر خواهد شد. رژیم را باید هزاران کارزار پراکنده، از تظاهرات تا اشکال دیگر مبارزه، در همه شهرهای کشور و در همه محلات فرسود و از پا درآورد. آنها توان حضور و مقابله در همه جای کشور را ندارند. عاشورا این را به خوبی نشان داد. نیروهای سپاه و بسیج در بسیاری از نقاط بدلیل کمبود تعدادشان مجبور به فرار شدند.
هیچ خلقی آزادی را بشکل هدیه ای در یک سینی طلایی نیافته است!
رضا هیوا
پاریس
سیزده ژانویه ۲۰۰۹ – بیست و سه دی ۱۳۸۸
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد