دلم برای خواندن کتاب تنگ شده ست
برای بوی کاغذ
حروف توصیفی
میخواهم انگشت اشارهام را لای صفحهها بگذارم
کتاب را ببندم
به آخرین جملهای که خواندهام فکر کنم
باز صفحههای از پیش خوانده را ورق بزنم
جملههای کلیدی را به حافظه بسپارم
و خواندن را ادامه بدهم.
میخواهم کتاب در دست گوشهای کز کنم
روی مبلی لم بدهم
به پشت دراز بکشم
هر چه جز حروف را
آسمان آفتابی
شاخههای سبز درخت بید
سقف پر نقش ایوان
و وسوسهی دیدن سرمهدان مادر در دستهای خواهر را حتا
پشت کتاب پنهان کنم
گاه هم روی شکم بخوابم بر قالی یادگار جهاز مادربزرگ
و با پاهای رقصان در هوا
سطرهای سیاه شده را زمزمه کنم.
دلم برای خواندن کتاب تنگ شده ست
برای بوی کاغذ
حروف توصیفی
و خسته از این نشستنهای بسیار بر صندلی پشت میز
و خسته از نگاه مدام به صفحهی روشن کامپیوتر با خبرهای سیاه
و خسته از جا به جا کردن این لپتاب سرد و سنگینِ در سفرها
میخواهم باز کتابی در دست داشته باشم
شعر نابی بخوانم
داستان زیبایی
معرفت نویی بیاموزم
و امیدوار باشم که جوانان جنبش سبز
در شکوه دوبارهاشان اضافه بر موبایل
کتاب هم در دست دارند.
دلم برای خواندن کتاب تنگ شده ست
برای بوی کاغذ
حروف توصیفی
و رسیدن به آگاهی پیش از رسیدن به آزادی.
10 ژانویه 2010
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد