می گویند تاریخ را برندگان می نویسند. از هنگام فروپاشی دیوار برلین و چیرگی مطلق اقتصاد بازار، متفکران بورژوازی بیش از دو دهه تمام فرصت یافتند تا تاریخ قرن بیستم را به نحوی که خود می خواستند تبیین کنند. قرن انقلابات پیروز و شکست خورده به یکباره به قرن توتالیتاریسم و فاشیسم تبدیل شد تا کیش بازار آزاد بتواند به آسودگی دیکتاتوری هولناک ایدئولوژیک خود را برقرار کند. در این دو دهه همه آنچه که بشر قرن بیستم با انقلابات خونین و با جانفشانی های عظیم به دست آورده بود، برچسب ضد ارزش به خود گرفت. سال به سال بر تعداد گرسنگان و بر میزان مرگ و میر کودکان افزوده شد و سال به سال هم بانگ تبلیغ بورژوازی بلند تر شد که "هر کس شایسته همان سرنوشتی است که دارد". میثاقهایی که دستاورد مبارزات میلیونها زن و مرد کارگر و زحمتکش بودند و حداقلی از زندگی را برای توده مردم تضمین می کردند، یکی بعد از دیگری زیر چکمه های نامرئی استبداد ایدئولوژیک له شدند وعقربه تاریخ از قرن بیست و یکم به سادگی به قرن نوزده برگردانده شد. انسان قرن بیست و یکم از هر زمان دیگری در سرمایه داری بی پناه تر است. هیچ کس نمی داند که آیا حتی از سعادت مردن به مرگ طبیعی نیز برخوردار خواهد بود یا نه. هیچ کس نمی داند که آیا لذتی به نام دوران سالخوردگی با آرامش را تجربه خواهد کرد و برای نوه های خود از خاطرات خوش ایام جوانی قصه خواهد گفت یا نه. از روزی که تاچر در انگلستان و ریگان در آمریکا ناقوسهای مرگ دولت رفاه و بازگشت به گذشته را به صدا درآوردند، بزرگترین پروژه احیاء ارتجاع در تاریخ سرمایه داری آغاز شد و تا به امروز به تخریب برای بیش از سه دهه تمام در حال انجام بود . و عجیب این که این بزرگترین و نیرومند ترین جنبش ارتجاعی بورژوازی با عنوانی همراه بود که خود بزرگترین دروغ تاریخ بورژوازی است: نئولیبرالیسم. آنچه در حال انجام بود هیچ نشانی از نو بودن بر خود نداشت. سر تاسر کهنه بود و ارتجاعی و در عین حال عنوان "نئو" را با خود حمل میکرد. این بازسازی ارتجاع که هیچ قرابتی هم با لیبرالیسم نداشت و در امتداد مستقیم سنت ارتجاعی محافظه کاری فرانسه و اسکاتلند قرار میگرفت، عنوان لیبرالیسم بر خود گذاشت. این "لیبرالیسم تازه" همان محافظه کاری کهنه قرن نوزدهمی اشرافیت ضدانقلابی فرانسه و انگلستان بود که اکنون جامه نو بر تن کرده بود. اما مگر نه این که تاریخ را برندگان می نویسند؟
و چنین شد که نظام عمومی بهداشت و آموزش و خدمات عمومی و حمل و نقل و پست و راهها و راه آهنها که تا آغاز دهه هشتاد قرن بیستم به مثابه خدمات عمومی دولت رسما خارج از حوزه انباشت سرمایه قرار داشتند، اکنون به عرصه های تازه انباشت سرمایه تبدیل شده و همان قوانین اقتصادی بر آنها حاکم گردید که بر تولید اتومبیل و تلویزیون و کامپیوتر حاکم بود: سود. اگر تا آغاز دهه هشتاد تأمین بهداشت و آموزش در تلقی عمومی وظیفه دولت در قبال هر شهروندی به شمار می آمد، با یورش سرمایه و ضد انقلاب "نئو لیبرالیستی"، دارو و درمان وآسایش و زندگی سالم و دانش و امنیت اجتماعی همه و همه به جرگه انبوه کالا های قابل خرید اضافه شدند و بدا به حال کسی که توان خرید این کالاها را نداشت. چنین کسی نه تنها از همه این دستاوردهای تاریخی کارگران قرن بیست محروم بود، بلکه حتی سرزنش این را باید به جان می خرید که صلاحیت برخورداری از این ابتدایی ترین نیازهای بشری را نیز ندارد. چنین شد که صدها میلیون کارگر در پیشرفته ترین و ثروتمند ترین کشورهای سرمایه داری ناچار شدند که بیمه بهداشت خود را "بخرند"، بیمه بازنشستگی خود را "بخرند"، بیمه بیکاری خود را "بخرند"، مسکن خود را "بخرند"، آموزش خود را "بخرند" و خلاصه این که همه آن چیزهایی را که در زمان دولت رفاه و در پرتو انقلابات کارگری تا مقام مایحتاج پایه ای هر انسانی ارتقا یافته بودند، با پول خود از شرکتهایی خریداری کنند که محرکشان نه تأمین این نیازها، بلکه سود و سود بیشتر بود. ارتجاع سرمایه داری موفق شد عقربه تاریخ را به عقب بازگرداند و آن "مؤلفه تاریخی – فرهنگی" تعیین کننده سطح دستمزد را از میان ببرد و عملا طبقه کارگر را به گروگان سرمایه هایی تبدیل کند که تأمین دارو و درمانش و آسایش دوران پیری اش و تحصیل فرزندانش به دست آنهاست. نتیجه چنین وضعیتی است که امروز هزاران میلیارد دلار برای کمک به بانکها اختصاص داده می شود و طبقه کارگر خاموش است. کدام کارگری است که از ورشکستگی بانکها و شرکتهای بیمه نگران نباشد؟ تأمین پایه ای ترین نیازهای توده طبقه کارگر به سلاطین سرمایه سپرده شده است و کارگری که گروگان آنهاست در نابودی این سلاطین سرمایه، در درجه اول نابودی خود را می بیند. راز سکوت امروز کارگران در مقابل غارت علنی زندگی آنان در همین است. در کوتاهترین مدت تنها در کشورهای اروپایی بیش از 1500 میلیارد دلار سرمایه در اختیار بانکها قرار می گیرد و در هیچ گوشه ای کارگران به خیابان نمی ریزند. دستیابی به چنین وضعیتی بدون تغییری پایه ای در تفکر کارگران و زدودن همه "رسوبات" انقلابی آغاز قرن بیستم شدنی نبود. نخست باید این کیش بر اذهان حاکم می شد که سعادت و خوشبختی هر کسی منحصرا نتیجه تلاش فردی اوست و نه مبارزه اجتماعی اش. نخست باید این باور را به همگان می قبولانند که هر کس باید "گلیم خود را از آب بیرون بکشد" تا آنگاه بتوان همه آنها را به گروگان گرفت. برای آنکس که به این ایمان نمی آورد، پلیس و ارتش به کار گرفته شد. معدنچیان انگلیس و کارگران کاترپیلار آمریکا مجازات این ناباوری به خرافه بازار را به سختترین وجهی پرداختند.
امروز این وضعیت در حال دگرگون شدن است. بحران مالی بی سابقه ای که در هفته های اخیر سرتاسر جهان سرمایه داری را به لرزش انداخت، آغاز دوران نوینی از تحولات اجتماعی و فکری در تمام کره خاکی را به نمایش می گذارد. افسانه ثبات و رونق دائمی بازار و نظام بازار یکباره در هم فروریخته است. دست راستی ترین متفکران مکاتب شیکاگو و حلقه وین هایک و امثالهم در گوشه ای خزیده اند و مصلحان کینزی و چپهای بورژوازی به جلو صحنه رانده شده اند. با این همه یک ویژگی برجسته دوران حاضر را باید فقدان حضور جنبش سوسیالیستی نیرومند کارگران دید. بحران حاضر گر چه مبانی ایدئولوژیک بورژوازی را به لرزه انداخته است، اما در غیاب کامل طبقه کارگر سوسیالیست به وقوع می پیوندد. این بحران نتیجه مستقیم مبارزات کارگران نیست. بحرانی است که تماما محصول تناقضات حرکت خود سرمایه است. به همین ترتیب، عروج خیزش سوسیالیستی کارگران به هیچ وجه نتیجه طبیعی بحران حاضر نخواهد بود. گرچه از سرزمین یخ زده ایسلند آوای گرم سرود انترناسیونال به گوش رسیده است، اما جزیره کوچک ایسلند خصلت نمای جهان کنونی نیست. برعکس، تعرض بی سابقه و متحدانه دول سرمایه داری پس از گیجی اولیه به خوبی نشان داد که بورژوازی نه تنها به سادگی میدان را ترک نخواهد کرد، بلکه با بازسازی صفوف خود تعرض وسیعتری به طبقه کارگر را نیز سازمان خواهد داد. از همان ساعات اولیه اعلام صدقه هزاران میلیاردی به بانکها، "نیازمندان" بورژوا آغاز به ردیف کردن تقاضاهای خود کرده اند. از صنایع اتومبیل تا صنایع تکنیکی و "کشاورزانی" که سالانه میلیونها دلار و یورو سوبسید گرفته اند، با لیست جدید تقاضاهای خود دم در وزارتخانه ها به صف کشی پرداخته اند. و روشن است که هزینه همه اینها از کجا باید تأمین شود. نه فقط از مالیات عمومی کارگران، بلکه همچنین و یک بار دیگر از محل حذف هر چه بیشتر خدمات دولتی. کلام جادویی بورژوازی و اسم رمز همه این عملیات در آن است که علت بحران در فقدان سرمایه پایه در بانکها بوده است و سیاست دوره آتی باید بر مبنای تقویت این سرمایه پایه قرار گیرد: Recapitalizaion و نه „Resocialization“. قرار بر این نیست که دولت رفاه ی دوباره ایجاد شود. این درسی است که بورژوازی از بحران فرا گرفته است و با حمایت کامل دول سرمایه داری در حال انجام آن است. شاید هیچگاه مصداق روشن این توصیف مارکس در مانیفست چنین قابل تصور و مشاهده آشکار نبود که "دولت کمیته مشترک بورژوازی است".
اما بحران حاضر و شکافی که در ایدئولوژی مسلط وارد آمده است، همراه با همه تناقضات درونی اش در عین حال بیان رسای این واقعیت نیز هست که مناسبات به رقص درآمده اند. پوسته سخت و متحجر ارتجاع نئوکلاسیک و محافظه کار بورژوازی ترک برداشته است. صف بندی سیاسی و ایدئولوژیک بورژوازی در دوره آتی هنوز شکل نگرفته است و تا شکل گرفتن نیز راهی طولانی در پیش دارد. برای پرولتاریای سوسیالیست این فرصتی است تاریخی. امروز بیش از هر زمان دیگری در سی سال گذشته امکان وارد شدن به یک جنگ برای رقم زدن به دنیای آینده فراهم آمده است. باید برای این جنگ، که قبل از هر چیز جنگی است بر سر افکار، آماده شد. میتوان و باید به خرافاتی که بورژوازی در سی سال گذشته به اذهان میلیاردها کارگر و زحمتکش فرو کرده است اعلام جنگ کرد. امروز بسیار ساده تر میتوان نشان داد که شایستگی فردی تعیین کننده سرنوشت انسانها نیست، قدرت سرمایه تعیین کننده است. میتوان به سادگی نشان داد که رقابت آن اکسیر جادویی پیشرفت و ترقی و بهبود در زندگی انسانها نیست. میتوان بسیار ساده تر پوچی همه آرزوهای فریبنده سعادت فردی در جهانی پر از نکبت را نشان داد. میتوان بسیار ساده تر به توده کارگران نشان داد که جامعه سرمایه داری از اقلیتی از برندگان و اکثریتی از بازندگان تشکیل شده است و هیچ درجه از اضافه کاری و شیفت کاری و پس انداز و صرفه جویی و قناعت قادر به مقابله با یورش سازمان یافته طبقه مسلط نیست. میتوان بسیار ساده تر لزوم همبستگی و مبارزه متحد برای آینده ای بهتر و فائق آمدن بر رقابت درون طبقاتی را مورد تأکید قرار داد. همه اینها امروز به مراتب شدنی تر از پنج سال قبل و ده سال قبل است. برای انجام همه این باید ها اما باید به ملزومات و دشواریهای آن نیز واقف بود. همه اینها با تکرار اعلام ظفرنمون بودن مارکسیسم به دست نمی آید. کسی که امروز پیروزی نقد مارکسیسم بر سرمایه داری را اعلام می کند، همه آن وظایف را نادیده گرفته است. وقایع امروز البته همه و همه گواه حقانیت تاریخی انتقاد مارکسیستی بر نظام سرمایه داری است. اما بین حقانیت تاریخی و پیروزی فاصله ای بزرگ وجود دارد. فاصله ای که با نیروی مادی انسانهای متشکل پر می شود. مارکسیسم امروز باید بتواند از عبارت پردازی های توخالی و اعلام حقایق ابدی فاصله گرفته و به تبیین وقایع بپردازد. مصاف امروز مارکسیسم فقط در افشای عملکرد نظام سرمایه داری نیست، در نقد آن است و نقد نیز بر بررسی واقعیت استوار است. وارد شدن به این مصاف و اثبات بی اعتباری تبیین بورژوازی از وقایع، یک حلقه اصلی از نبردی را تشکیل میدهد که بر سر تبیین تاریخ در جریان است. باید برای این مبارزه کار کرد و به این میدان پا گذاشت. دوران آتی بدون تردید دوران تشدید مبارزه طبقاتی خواهد بود. امکان این که پرولتاریای سوسیالیست یک بار دیگر، به مانند دهه های آخر قرن نوزده و اول قرن بیست، در مرکز تحولات قرار بگیرد، امروز به مراتب فراهم تر از دهه های گذشته است. مگر نه این که بورژوازی خود عقربه های تاریخ را به قرن نوزده برگردانده است. پس کاری کنیم که پرولتاریای سوسیالیستی همانند پرولتاریای سوسیالیست قرن نوزده نیز در صحنه حاضر باشد. یک پیش شرط اساسی این کار حضور مارکسیسمی مشابه همان دوران است: مارکسیسمی آگاه، نقاد، سازمانده، متحد کننده، مبارزه جو و سازش ناپذیر.
بهمن شفیق
23 مهر 87- 14 اکتبر 2008
نظرات خوانندگان:
|
Ba salam
tahlile beseyaar khoobeest
be omeed peerozee zahmatakashn mahroom shodeh.
khaste nabasheed
Parviz |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد