logo





یلدا؛ زاد روز مهر و میثاق نور و جاودانگی

يکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۸ - ۲۰ دسامبر ۲۰۰۹

سارا حافظی صافی

شعله شمعی را، اگر تمام تاریکی های جهان هم جمع شوند، نخواهند توانست خاموش سازند. تاریکی و ظلمت،هر چند طولانی ، بر جا نخواهد ماند. نه شب پرستان ِ جمهوری اسلامی را پایداری است و نه شب های تاریک زمستانی را . این روح ِ هستی و قانون تکامل است!
"مرگ ظلمت در اوج تاریکی است
اوج فواره با نگونساری است !" (1)
از اینروست که فردای طولانی ترین شب، میلاد ِ مهر و روشنایی است و به جشن نشستن ِ شب یلدا را نیز نه بیداری در طولانی ترین شب که انتظار و عزبز داشتن روز ِ بعد از آن یعنی زاد روز مهر، معنا می بخشد.
شب پرستان ِ جمهوری اسلامی که هیچ نور و سروری را بر نمی تابند و بقایشان در پرپر کردن انسان وانسانیت است، نه با اینگونه جشن ها میانه ی خوشی دارند نه با آنان که عاشقان نور و شکفتن اند. امید به پایان یافتن ظلم و برداشته شدن سدهای رشد و پیشرفت در میهنمان، ما را بر این می دارد که این جشن را هر چه گرامی تر داریم.
.......................................
درآستانه ی شب یلدا ، در تاریخ ۲۹ آذر ۱۳۶۳، شب پرستان ِ سیاهی و قساوت، ۳۳ شعله از شعله های انسانیت و آزادیخواهی را در زیر خاکستر ِ سرد ِ خاک، خاموش و نهان کردند. یادشان در آستانه ی یلدا و زاد روز مهر، تا ابد
با ما باد!
نام همه آن 33 عزیزرا متأسفانه نمی دانم اما 2 نفراز آنها را می شناسم. این دو نازنین ، مزارشان در بهشت زهرا در قطعه ۹۴ ردیف ۱۴ در کنار یکدیگر است. مزارشان در ابتدا گمنام و تنها با قطعه موزائیکی در بین قبرهای معمولی، متمایز بود.
یکی از این دو، برادرم نامور ( حمید رضا ) بلورچی و دیگری محمود قنات آبادی است. نامور در رابطه با سازمان مجاهدین و محمود در رابطه با سازمان راه کارگر دستگیر شده بودند. برادرم نامور ۲۲ ساله بود که دستگیرش کردند و او ۳ سال و ۲ ماه را بعنوان بلاتکلیف بین اعدام و حبس ابد، در شکنجه گاه بند ۲۰۹ اوین گذراند و در ۲۹ آذر ۶۳ ، اندکی پس از ۲۵سالگی اش، بر سینه اش گلوله وبر سرش تیر خلاص نشاندند. مادرم ۱۰ روز پس از این واقعه ، بدون آنکه اطلاعی داشته باشد، برای دیدار با فرزند ِ دلبندش روز ملاقات به اوین رفته بود. پس از آنکه او را کلی بین دادستانی انقلاب و اوین سرگردان کردند ، سرانجام به اوخبر اعدام نامور را ابلاغ کردند.
خبر اعدام محمود قنات آبادی را در دیماه ۱۳۶۳، روزی که قرار بود آزاد شود و خانواده اش برای بردن او به استقبالش آمده بودند، به آنها اعلام کردند. اوکودک خردسالی داشت که بابا محمودش را تا بحال ندیده بود. از آنجا که قرار بود محمود آزاد شده و بخانه بیاید، خانواده با تعریف و نشان دادن عکسهای او، کودکش را آماده دیدار با بابا محمود کرده بودند.
این روزها که درد و رنج خانواده های جانباختگان و زندانیان قیام خرداد ِ امسال و خیزش های پس از آن را می دانیم، بهتر می توان تنهایی و درد بی پایان ِ خانواده های زندانیان دهه ۶۰ را درک کرد. چه شب های سرد و تاریک که در جستجوی عزیزانشان درگورستان ها طی کردند، چه بی خبری ها و سر دواندن ها که این خانواده ها از سر نگذراندند.
با اینحا ل دردهابشان، می بایست فریاد های بی صدایی می شد که در خفقان ِ جمهوری اسلامی و هراس ِ عمومی ِ مردم از این رژیم ، در گلوهایشان می شکست . آنان حتی نمی‌توانستند درد و حرمان شان را با دیگران تقسیم کنند.
مادرم که خود نیز چهار سال بعد از نامور ، در نبرد با جمهوری اسلامی و در امتداد ِراه نامور و حق طلبی ِ نامورهای دیگر جان باخت، در این باره نوشته بود:‌
«... مزارش را به سختی یافتم. مظلومانه و غریبانه، در کنار سه قبر گمنام دیگر. به آنها قبر مجانی می‌گفتند که بی صاحب هستند و مخروبه. دی ماه بود، سرد ترین روزها ! خاک و آب و گِل، یخ می‌بست. با دستهایمان مزارش را ساختیم. با دستهایم، دستهائیکه او را پرورده بود، دستهائیکه اشکهای او را زمانیکه غم ِ از دست دادن پدر، قلب کوچکش را می‌فشرد، پاک می‌کرد و در آغوشش می‌کشید تا احساس امنیت کند.... و حالا این دستها، که بند ها را از پایش بر گرفته بود و او را در راه آزادی و رهایی مردم بدرقه کرده بود، مزارش را می‌ساخت!... در حالی‌که مزار او و مزار سه شهید گمنام دیگر را غرق ِ در گل کردم، بخانه باز گشتم تا فردایم را با نامورهای دیگر بسازم... »
امروز رنج و درد ِ مادر سهراب (اعرابی) را دیده ایم، شریک اشک هایش بوده ایم، آنچه که بر" ترانه" ی دلبند و " ندا" ی نازنین رفت را شنیده و دیده ایم. حال، این را همه دیگر درک می کنیم که سر دواندن ِ مادری که در پی خبری ِ از فرزندش می باشد چه جانکاه است .
در دهه ۶۰ اما، خانواده هایی که در جلوی درِ زندان ها، به جای دیدار فرزند، سهمشان ساک دستی ِ کوچکی از وسایل شخصی ِ جگر گوشه شان بود، حتی اجازه گریستن هم نداشتند. گاهاً مأموران ِ زندان حتی تا مسافتی بعد از در ِ زندان آنها را تعقیب و کنترل می کردند تا مبادا اشک ها و بی قراری ِ آنها، توجه مردم را جلب کند.
سهراب مگرامروز چه کرده بود؟ نامور و محمود در ۲۵ سال پیش مگر چه کرده بودند؟ همه شان هم سن و سال هم بوده اند. همه شان آزادی و پیشرفت ِ میهن را خواسته اند. تفاوت در این است که آنچه سهراب ها امروز فریاد می کنند، نامورها و محمود ها دیروز طلب می کردند.
"نگاه کن! پای آزادی این خاک،
داره قشنگ ترین گلها می میره " (2)
ایکاش تمام این درد ها، جان ستاندن ها و شکنجه ها به همان سالها ختم می شد . مادرم، برادرم،خواهرم ؛ خواهرانمان ، برادرانمان، همه ی عزیزانمان آن سال ها جان باختند تا امروز ترانه ها و نداها و سهراب ها جان نبازند.
مادران و خانواده ها ، همپای فرزندانشان ، داغها و حرمان ها را در آن سالها به جان خریدند تا امروز، خانواده های نداها و سهراب ها داغدار و سرگردان ِ بیخبری از فرزندانشان نباشند. ولی اینها کافی نبود...
سنگدلان رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی چه شعله های پر فروغی را که در زیر خاکستر ِ سردِ خاک ، از ما نهان نکرده و چه دلبندان نازنینی را که با قساوت و شقاوت ، شکنجه و پرپر نکردند.
شب یلدا را به پاس ِ زاد روز مهر، به یاد همه عاشقان و جان باختگانِ نور و آزادی که همواره ، در شب ِ دیر پای میهن ، جاودانه درخشیده اند جشن بگیریم. و یاد آن ۳۳ عزیز را نیز که در آستانه پیروزی ِ نور و روشنایی بر سیاهی و تاریکی، جانشان را ستاندند در جشنمان ، با خود بهمراه داشته باشیم.

سارا حافظی صافی
سوئد، 29 آذر 1388
.................................................
1. از شعر " عشق ایران کلید دشواری است" نوشته ی م.سحر ( محمد جلالی چیمه).
2. از ترانه ی " ندای سهراب " ، که در تابستان 1388 در ایران تهیه و تنظیم گردیده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد