به بهانه ي يادروز قربانيان راه آزادي قلم وبيان و روز مبارزه با سانسور
زان آتش نهفته كه در سينه ي من است
خورشيد اخگري است كه بر آسمان فتاد
بي تو خزان ما كجا، اي همه جان، به سرشود؟
جان و جهان ماتويي، جان تو كي هدر شود؟
با تونسيم نوبهار، با توخروش رودبا ر
بي تو چسان شود كه اين ، روز كهن دگرشود
با صف شب چه كرده اي، درسده ها و سال ها
كين همه در نبردت از، راه خرد به در شود
بند به پا ودست ها، برسردارها شدي
تا به چراغ روشن ات، شب به كرانه بر شود
چشمه ي هوش ما تويي، خشم وخروش ماتويي
با دم جادوانه ات، اين مس ما گهرشود
دوش چه خوانده اي دلا، بردل رازدارما؟
كين همه ورد ناكسان، صبح از آن به درشود
بردل ما نرويد از، رنگ خزان نشانه ها
وركه شب سياه ما، بي گه و پرخطر شود
در دل شب توهمرهي، با دل صبح پوي ما
بين به هزارچشم خود، تيره شبان سحر شود.
علي رضاجباري(آذرنگ)
12/9/88(2/12.09
اين هيمه دان آتشگه عشق...
زبان ام را بسته اند
وچشمان ام را،
گوش هايم
ودستان ام را
ودهان ام را مي بويند؛
اما
با دل ام،
اين هيمه دان آتشگه عشق،
چه خواهند كرد؟
علي رضاجباري (آذرنگ)
21امرداد1384
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد