logo





جنبش سبز در موقعیت تاریخی برگشت ناپذیری قرار گرفته

شنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۸ - ۰۵ دسامبر ۲۰۰۹

عطا هودشتیان

ata-hodashtian.jpg
مصاحبه "روزنامه سبز" با عطا هودشتیان – مصاحبه کننده: شهلا بهاردوست – آلمان

س) از نظر شما دینامیسم جنبش سبز کدام است؟

ج) جنبش سبز جنبشی نیست که فی البداهه و بدون مقدمه چینی ایجاد شده باشد. بدلیل اینکه این جنبش ماحصل سی سال بذرافشانی فرهنگیست، بنابراین از پایه و مایه ای برخوردار است که امکان
برگشت پذیری آن گرفته شده است. جنبش سبز، علیرغم افت و خیزهایش، در موقعیت تاریخی برگشت ناپذیری قرار گرفته. به این لحاظ می شود گفت که در واقع این جنبش سر آمد جنبشهای دیگریست که ما در سه دوره تاریخی در طول 100- 150 سال اخیر داشته ایم.
یکی جنبش مشروطه است که ماحصل آن را گفته اند و خوانده ایم، و من به دفعات در نوشته هایم به آن اشاره کرده ام. یکی جنبش ملی شدن نفت است که مشخصات و خصوصیات خودش را دارد که باز با جنبش سبز متفاوت است و یکی هم جنبشی است که به انقلاب اسلامی 1357 می رسد که در واقع ان هم به لحاظ دیگری با جنبش حاضر متفاوت است. جنبش سبز ماحصل این سه دوره تاریخی گذشته را در بر دارد. بعلاوه اینکه خود نیز خصوصییات ویژه و متعددی دارد که آنها را به طریق زیرین بر می شمارم:
یکی از خصوصییات جنبش سبز اینست که مقوله ای را وارد فرهنگ سیاسی ایران کرده است، که از دیدگاه اینجانب، در هیچ کجای سه دوره گذشته وجود نداشته است. من یک شعار اساسی جنبش سبز را باز می کنم و این ادعا را از این طریق اثبات می نمایم.
شعار اصلی آغازگر جنبش سبز (نه شعار امروزش) این بود : "رای من کجاست؟".
حال بیاییم، از نقطه نظر جامعه شناسی و فلسفه، در مکانیزم تحلیل این شعار، رابطه این سه کلمه را از هم جدا می کنیم: رای ، من و پرسش از کجا بودنش. در این سه قطعه بهم پیوسته، یا این شعار سه لغتی، مرکز توجه "من" است. چون رای باز می گردد به من، و کجا بودنش ارتباط دارد به این که من در این میان کجا هستم ؟
"من" چیست؟ من به "فرد" باز میگردد. به ادعای بنده این کلمه یا مفهوم درطول صد سال گذشته و در این سه دوره تاریخی که جلوتر از آن نام بردیم، به هیچ وجه و در هیچ کجا و در هیج گفتاری، نه گفته شده و نه به آن اهمیت داده شده است. و ارزش و بار آن، در هیچ سطحی از ادبیات سیاسی ایران بازگویی نشده.
حال ببینیم که "من" چیست و اهمیت آن کدام است ؟
اصولا من ارتباط دارد با فردیّت. و پایگاه اصلی، پی ریزی اولیه جامعه مدنی همانا فردیّت است. در اینجاست که در واقع ما برای نخستین بار صحبت از شکل گیری جوانه های جامعه مدرن، شهری و مدنی میکنیم. صحبت از جامعه مدنی در نگاه نخست، نه مستقیما با تشکلهای فعال اجتماعی ارتباط دارد و نه به تنهایی مسئله گروهها اعتراضی ست. بر عکس تصور برخی، جامعه مدنی مستقیما با مسئله قانونگذاری نیز ارتباط ندارد. جامعه مدنی حتی مستقیما با مسئله آزادی ملی، یا جنبش رهایی بخش نیز ارتباط ندارد، بلکه همه این وجوه را در بر می گیرد، لیکن به آنها خلاصه نمیشود. مایه و پایه اولیه جامعه مدنی فردیّت است و این مقوله نخست و پیش از هر چیز دیگری با مسئله مدنیّت، یعنی شهری شدن ما رابطه دارد.
اما مسئله اصلی فردیّت چیست؟
مسئله اصلی فردیّت با مقوله آزادی مرتبط است. در اینجا مقصود آزادی فرد است. و اما مسئله آزادی فرد باز با مقوله دیگری بنام آزادی اندیشه ارتباط دارد. به آن معنا که فرد آزاد لزوما دارای اندیشه آزاد است. پس بطور گوسفندوار انتخاب نمیکند. و اگر در یک انتخاب رای میدهد، و سپس در میابد که به رای او خیانت شده، پس به خیابان می آید و اعتراض میکند. نه آزادی ، و نه اندیشه آزاد به خودی خود معنا نمییابند، اگر آدمی در دفاع از آنها، در دفاع از حقوق از کف گریخته اش اعتراض نکند. پس باز هم فراتر میروم و میگویم: همه چیز در این عمل "اعتراض" نهفته است. در ایران، از نظر من این واقعیت در غالب شعار "رای من کجاست" در جنبش سبز خرداد 1388 مشهود شده است. پس روشن باشد: این من، از آنرو اهمیت دارد که منیت آن یک "منیت اعتراض" است.
چرا که "فرد" در نفی شرایط شگل میگیرد، نه در قبول گوسفند وار ایده ها. فردیت آنجاست که آدمی خود را از دیگران تمیز دهد.
شعار "رای من کجاست" برای نخستین بار در تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران، فردیت را همچون یک کنش بنیادین به میان میکشد. این فردیت در چارچوبۀ جامعه مدنی می خواهد خودش را عرضه کند. این دینانیسم بنیانگذار یک نوع تلنگر سیاسی، یک تلنگر تاریخی ممتاز و یکتا است.
و این دینانیسم به نظر من برگشت ناپذیر است. هگل می گوید" برده ای که یکبار کلام آزادی را شنید و از آن آگاهی یافت، این دیگر از جان و فکر او بیرون نمی رود". در اینجا آزادی دیگر تنها یک کلام یا حتی یک فکر نیست، یک آگاهی است.
ما هم در خرداد 1388 یکبار گفته ایم "من". یعنی یکبار برای نخستین بار رجوع کرده ایم به فردیّت. برای نخستین بار از آن نام آوردیم و آنرا در متن شورانگیز شعارمان گماردیم. این آکاهی دیگر از ما بیرون نمی رود. نه آنکه کار تمام شده. بلکه این تازه آعاز کار است. از حالا به بعد جلوه های گوناگون این فردیت تازه جوانه زده را در جامعه مان خواهیم دید. مدنیت اعتراض گونه از بیان را خواهد یافت که ما را از سه دوره تاریخی گذشته (که پیش از این یاد شد) بگونه ای رادیکال جدا میکند. این دینامیسم واقعی جنبش سبز است. به نظر من شعار "رای من کجاست" یک دگرگونی در حوزه آگاهی است، که ما را از سیاست زدگی همیشگی و تاریخی مان منفصل کرد. طرح این شعار به معنای اینچنین توده ای و همه جاگیر، نمودی از یک "برش تاریخی" ماندگار با گذشته صدساله مان است.
اشتباه نشود، آن جامعه مدنی که ما قبل از این، یعنی در طول دهسال پیش یا پانزده سال گذشته از آن صحبت می کردیم جامعه مدنی سیاسی بوده است. تفکر در ایران سیاست زده بوده است. حال آنکه جامعه مدنی که اکنون در ایران در حال شگل گیری است، جامعه مدنی واقعی است، زیرا با مسئله فردیت و آزادی فرد ارتباط دارد. البته این جامعه مدنی خصوصیات دیگری هم دارد، ولی فکر می کنم بیان همین نمونه برای این مصاحبه کوتاه کافیست.

س) کمبودها و نقاط قدرت این جنبش از نگاه شما چیست؟

ج) این جنبش بگونه تناقض آوری کمبودهای بسیار دارد. دلایل متناقض بودن آنرا خواهم گفت.
این جنبش کمبودهایی دارد که چه بسا وجود برخی از آنها دست به اتفاق به نفع این جنبش هم باشد. چهار کمبود اساسی را برمی شمارم :
* نخست آنکه این جنبش یک سازمان هماهنگ کننده استوار و مستحکم و یگانه ندارد.
یک حزب سراسری که ما در چین دیدیم که سازماندهی انقلاب را به عهده داشت.
یک حزب سراسری که ما در روسیه دیدیم همچون حزب بلشویک، که البته در آغاز در اقلیت بود و سپس به اکثریت بدل گردید. یک سازمان یا جریان سیاسی سازمان یافته که ما در کوبا مشاهده کردیم. در انقلابات مذکور این سازمانها آمده اند و بتدریج قدرت سیاسی را گرفتند، ولی از ابتدا به گونه یک سازمان هماهنگ و یگانه و استوار و قدرتمند وجود داشتند. جنبش سبز در ایران از این سازماندهی قدرتمند و یگانه بر خوردار نیست.
* دوم اینکه این جنبش سبز در واقع یک رهبری پر قدرت و یگانه و یکتاگرا هم ندارد که
سمبل نیازها و سمبل خواهشهای مردم باشد، بلکه رهبریش چندگانه و چند صدا یی است و حتی یکی از رهبرانش به وضوح می گویند از من کیش شخصیت نسازید (اشاره به سخنان آقای موسوی).
* سومین کمبود این جنبش این است که دارای یک ایدئولوژی هماهنگ کننده و یکسویه نیز نمی باشد. یک ایدئولوژی یکتا همچون ایدئولوژی اسلامی یا کمونیستی یا این یا آن ایدئولوژی که همه را در یک مسیر یکتاگرانه هدایت کند. جنبش سبز این را هم ندارد.
* چهارمین کمبود این جنبش این است که، دارای یک برنامه سیاسی واحد و معین نیست؛ برنامه ای که خطوط نظام بندی جنبش را از ابتدا و خطوط شکل گیری آینده آنرا را برای همگان بطور دقیق تنظیم کند و بگوید که این جنبش چه می خواهد و به کجا میرود. برعکس: این جنبش مجموعه ای است از گفتارهای متناقض که هر کسی به سهم خودش، هر رهبر و رهبرچه ای بنا به درک خودش، عنوان کرده و در سطح جنبش پراکنده نموده است. و بالاخره ما نمی دانیم که برنامه سیاسی و واحد این جنبش چیست؟
این چهار کمبود در جنبش سبز وجود دارد. اما گفتم که جنبه هایی از این کمبود ها نشان از یک تناقض خوشایندی هم هست. چرا؟ زیرا چه بسا این امر نیکویی است که ما از یک سازمان تمامگرای قدرتمندی که بخواهد خودش را بر سراسر جنبش حاکم کند برخوردار نیستیم. در جنبش سبز به جای اینکه یک حزب سراسری تمامگرا داشته باشیم، سازمانهای متعدد و پراکنده به شکل شبکه های سازمانده مردمی وجود دارند. چندگانگی در بطن این جنبش مستتر است. پس اولین کمبود، کمبود خوش آیندی است.
دومین کمبود نبود رهبری مستحکم و یگانه است، به آن معنا که ما در این جنبش یک رهبری یگانه و تمامگرا نداریم. برعکس، این رهبری از ابتدا خودش چند صدایی و چند گانه و چند رنگیست. و این اتفاقا خصوصیت مثبتی است که جنبش از آن رهبری که بخواهد خودش را بر دیگران تحمیل کند و کیش شخصیت خود را پرورش دهد بی بهره است. رهبری یگانه نداریم و این امر مثبتی است، چرا که امکان پلورالیسم سیاسی و چندگانگی اندیشه را به ما می دهد. (حداقل این امید ماست. دوستدارم خوش بین باشم. میدانیم که تنها برخورداری از چندگانگی اندیشه و دمکراتیسم آنهم در مرحله قبل از پیروزی کافی نیست. بلکه باید بتوان آنرا بعدا نیز حفظ کرد. و این چالش بزرگ ماست)
سومین کمبود چنانکه گفتیم، آنکه این جنبش یک ایدئولوژی واحد و یگانه ندارد. و این هم امر مثبتی است. کمبودی است که ما از آن سود می بریم. زیرا در اینجا یک ایدئولوژی واحد حاکم نیست. گویا مردم ما از جریانهای ایدئولوژیک که خودشان را بعنوان تنها راهبر فکری بر ما تحمیل می کردند خسته شده اند.
و چهارمین کمبود عدم برنامه سیاسی و یا سیاست معین و از قبل تعین شده است. که این به نظر من در جریان کار خود را نشان می دهد و این کمبود است که باید مورد بحث ما قرار بگیرد. که این جنبش سبز چه می خواهد؟ آیا در پی سرنگونی نظام حاکم است؟ آیا رفرم می خواهد؟ آیا به رفتن احمدی نژاد قانع می شود؟ یا مایل است از آن فراتر رود؟ آیا میخواهد از قانون اساسی امروز فراتر می رود یا نمی رود ؟ این موضوع یک بحث پیگیر است که اتفاقا در چار چوب کنگره جمهوریخواهان همین مباحثات مورد بحث قرار گرفته و ادامه دارد.
بااینحال، جنبش سبز کمبودهای اساسی دیگری دارد، از آنجمله: 1) کاهش شرکت اقلیتها و اقوام. 2) کاهش شرکت بازار. 3) کاهش تداوم پیگیر و مستمر.
* شاید دلایل عدم شرکت فعال اقلیتها و اقوام در جنبش اعتراضی را در شهری بودن چشمگیر این جنبش باید دید. غالبا درایران، شهرها نخست اعتراض ها را آغاز کرده اند، و در صورت تداوم کار، بتدریج اقلیتها و اقوام را به دنبال خود کشیده اند.
* بیشک دلایل کاهش شرکت بازار در جنبش سبز باید بسیار باشد، اما از نظر اینجانب تمرکز فوق العاده جمعیت در طول 30 سال گذشته در شهرها، رشد بسیار گسترده طبقه متوسط شهری، و برفراظ همه، دست اندازی سپاه بر روند سرمایه داری تجاری و بازار، و بلاخره پیدایش اشگال جدید تولید سرمایه داری، از جمله به تضعیف بازار و اینهمه احتمالا کاهش شرکت آنرا در فعالیتهای اعتراضی اخیر توضیح میدهد.
* اما موضوع پیگیری جنبش اعتراضی متفاوت با این حرف ها است. درست است که شاید کمتر کسی این میزان سرکوب خونین از سوی رژیم را پیش بینی میکرد، با اینحال، بنظر من اگر در این ماهها ی اخیر شاهد اندکی فروکش نسبی جنبش هستیم، این امر هم بواسطه شدت سرکوب حاکمیت است، و (البته این نکته مهمتر است:) هم بخاطر عدم پیگیری رهبران جنبش در خطاب و تشویق مردم به منظور حظور مستمر شان در خیابانها میباشد. بی تردید اگر حضور خیابانی تنها ماهی یک بار امکان یابد، این ماجرا شوق و پویایی جنبش را کاهش خواهد داد. شاید میبایست این روند را تند تر نمود. میدانیم که نمیتوان از مردم بی پناه مان انتظار داشت که هر روزه زندگی خود را رها نموده و به خیابانها راه یابند، اما بخاطر داشته باشیم که امید ما تنها شجاعت مردم است، و شجاعت هم نیاز به پیگیری دارد. پس پیشنهاد ما تاکید بیشتر برای حضور مستمر تر مردم در خیابانهاست.

س) در صحبت هایتان به کمبود رهبری اشاره کردید مایلم بدانم نقش رهبری را در جنبش چگونه می بینید؟

ج) همانطور که اشاره کردم و در سخنرانی دیروزم نیز مستتر بود، فکر می کنم بواسطه سی سال بذر افشانی فرهنگی، جنبش سبز و زنان و مردان و جوانان سلحشوری که در خیابانها قد برافراشته اند به این درک فرهنگی رسیده اند که ما دیگر یک رهبر یگانه، تغییرناپذیر و مطلق گرا نمی خواهیم و طرفدار نوعی رهبری هستیم که جایگزین پذیر، تغییر پذیر، انتخابی باشد. فکر می کنم که این مکانیسم رهبری در آگاهی جمعی و فردی ما کم کم دارد جا می افتد که ما دیگر از نوع رهبری آیتالله خمینی که ایدئولوژی و نظامبندی فکری خودش را و مذهبش را به سراسر جنبش و به سراسر جامعه تحمیل میکرد نمی خواهیم. امروز به این درک رسیده ایم که این رهبری را نمی خواهیم. این بزرگترین دستآورد این مرحله از تاریخ ماست. پس این نخستین نکته.
اما تناقضی که در این استدلال موجود است آنجا ست که به هر حال یک جنبش سراسری هر چند پلورالیستی هم که باشد، باز به یک رهبری، یک رهبری پیگیر و قاطع نیازمند است.
از سوی دیگر تناقضی در مکانیسم رهبری وجود دارد که آن از این قرار است : در تاریخ چند صدساله اخیر، دو مقوله و دو رفتار پهلو به پهلو سراسر تاریخ اجتماعی مان را طی کرده است : یکی رهبر پرستی مداوم و ناخودآگاه ماست. گویا این رفتار روانی جایی شفا بخش روح ما بوده است، یعنی ما را از مسئولیت فردیمان خلعیت میکند. چرا؟ زیرا در این کاروند روانی، رهبر پاسخ همه پرسشها را می دهد، و جایی برای خلق شدن "فرد" و فردیت مستقل و خلاقیت او باقی نمیگذارد. این رهبر پرستی ما را به یک رخوت روحی و روانی میکشاند، و فضا را برای بازآفرینی یک حالت دینی و حتی توتالیتر در رابطه فرد و رهبر مهیا میکند.
رفتار دیگر رهبر کشی ماست که پهلو به پهلو و گام به گام با مقوله رهبر پرستی در جامعه گام نها ده است. رهبر کشی را در دوره مصدق دیدیم. من در سخنرانی دیروزم گفتم ما مصدق را کشتیم.
بدلیل اینکه ما قدردانی از رهبران نکردیم . اگر ایدئولوژی و یا ارزشهای رهبر با ما یگانه نباشد وی را بسرعت ترد میکنیم و دیگر به رشادتهای آن بهایی نمی دهیم، زیرا شاید وی درست آنطور که ما میخواهیم سخن نمیگوید. مثل امروز که برخی از یاران و هموطنان عزیز ما می گویند کروبی ملا است و از اینرو از او خوششان نمی آید. نمی گویند که این آقای کروبی در مقابل نظام با رشادت تمام ایستاده است، و هر چه باشد او دارد کاری می کند، که حداقل تا آنجا که میتوان دید، کسی تا کنون شهامت انجامش را نداشته. حال میخواهم خطر کنم و ادعا کنم که، کروبی و موسوی آن جایگاه رهبری را دارند که مصدق داشت. به دو دلیل:
یک: کروبی از خود نظام آمده است و مصدق هم از خود نظام آمده بود.
کروبی و یا موسوی نمی گویند مرگ بر نظام! آیا مصدق می گفت مرگ بر سلطنت شاهنشاهی؟ آیا مصدق خودش نمی گفت شاه بماند، سلطنت بکند اما حکومت نکند؟ متاسفانه هنوز درک برخی از ما از مقوله رهبری اینست که رهبری یا باید بطور مطلق پا بپای ما بیاید و سیاست ما را دنبال کند، و یا اگر چنین نکند، ما وی را ترد می کنیم! نه اینطور نیست. مکانیسم جنبش طوردیگریست. باید منصفانه دید که چه کسی امروز در مقابل دیکتاتوری حاکم و جباریت دولت احمدی نژاد ایستاده است، حتی اگر وی در چارچوبه ایدئولوژیک و ارزشی ما در همه ابعاد گام بر ندارد، باید از وی قدر دانی کرد. مقصود اصلی من از اینهمه تاکید آن است که به دامن رهبرکشی کشیده نشویم.
اگر اجازه بدهید یک پرانتز کوتاه اینجا باز کنم: باوجود آنهمه شباهت، ولی یک تفاوت مهم میان روش مصدق و کروبی و یا موسوی موجود است. مصدق بیشتر به روشهای سیاسی و دیپلماتیک متکی میشد، حال آنکه کروبی و یا موسوی از فردای خرداد 1388 و از ابتدای ورود شان به صحنه مبارزه، به توده های مردم متکی شدند.

س) نقش روشنفکران و وظایف آنها را چگونه می بینید؟

ج) پاسخ به این پرسش دو جنبه دارد: نخست آنکه ماهیت کار روشنفکر دنباله روی نیست. اگر کسی بگوید که شما نسبت به رهبری جنبش چه فکر می کنید، من می گویم، جنبش مردمی البته نیاز به رهبری دارد، لیکن روشنفکر رهبرگرا یا رهبر پرست نیست، روشنفکر بدنبال رهبری نیست، زیرا وی نخست یک تحلیلگر است، خود متعلق به جنبش فکری انتقادی است. از نظر جایگاه و حرکت فرهنگیش، روشنفکر نقاد افکار و گفتار هاست، و از اینرو تاثیر گذار است. پس اگر پرسش اینست که آیا روشنفکر باید بدنبال رهبران ره نوردد، باید گفت این با ماهیت کار روشنفکری تضاد بنیادین دارد. روشنفکر سخنان و افکار رهبران را زیر زره بین تحلیل و نقد میگذارد. اما چه نقدی؟ این جنبه دوم موضوع است: ما دو نوع نقد داریم : یکی سازنده و دیگری تخریب کننده. در واقع روشنفکر متعلق به جامعه مدنی است و جامعه مدنی هاله ای است بین مردم و دولت و نهادهایش. روشنفکر از طریق کار تحلیلی و نقدیش هم برمکانیسم و کارکردهای دولت تاثیر می گذارد هم بر روی مردم و جنبش آنها.
روشنفکر در طول سی سال گذشته با فعالیتش اثر بخشی خود را داشته است. یادمان نرود که جنبش سبز محصول این بذرافشانی فرهنگی سی ساله است و از آن ناشی می شود. این بذرافشانی کجا دیده شده است؟ در همین روزنامه ها. فراموششان نکنیم: جامعه، توس، شرق، اعتماد و بسیاری دیگر. در همین مجلات بزرگ و سلحشور که در ایران مقاومت می کردند و کار فرهنگی را ادامه می دادند و برخی هنوز هم میدهند: آدینه، کیان، کلک، ایران فردا، نگاه نو، گفتگو و بلاخره شهروند امروز؟ مقالات آنها را که کسی مینوشت ؟ همین روشنفکران. شاید امروز یادمان رفته که این روشنفکران اثرات خود را گذاشته اند، اگرچه در صدر جنبش سیاسی قرار ندارند.
ولی اساسا نقش یک روشنفکر آن است که در راس جنبش سیاسی نباشد. روشنفکر نظاره گر جنبش است، رهبر آن نیست. در حاشیه جنبش است، ولی همواره نگاه به مرکز دارد. مثل یک شاعر! شاعر هم در حاشیه حادثه است و از حاشیه به درون نگاه می نگرد. اما نظرش و گفتارش طوری است که اثرگذاریش گاه چه بسا از آن که در میانه تلاش می کند بیشتر است.
بنابراین روشنفکر مسئولیت تاریخی بسیار دارد.
ما می بایست در چارچوبه جنبش سبز یک جنبش انتقادی ایجاد کنیم. برخی از این سخن که ماه پیش در مصاحبه ای در نیویورک با "رادیو زمانه" عنوان کرده بودم اندکی حیرت زده شدند و تصور کردند که گویا منظور ایجاد وسیله ای برای "تخریب" رهبری است. در حالیکه درست برعکس. روشنفکر در جنبش انتقادی وظیفه اش این است که مردمان را به اتکا به تربیت فکری و نظریه انتقادی از روشهای دنباله روانه و کور کورانه (همچنانکه این روشها غالبا در فرهنگ ما دست بالا را داشته اند) جدا بکند و با روشهای فکری تحلیلی و انتقادی سازنده (و نه تخریبی) آشنا نماید. این نخستین تمرین دمکراسی است. در اینجا، نظریه انتقادی از افکار کانت تاثیر میگیرد و مبنای اولیه اش همانا "تجزیه و تحلیل" است.
نقد باید مثبت و سازنده باشد و نه ذهنی گرا و منفی. توجه ما نسبت به جنبش انتقادی این نیست که بیاییم واقعیتهای جامعه فعلی جنبش سبز را رد بکنیم. نقش ما بخصوص در خارج از کشور این نیست که ادعای رهبری داشته باشیم و خط بدهیم بلکه. ما تحلیلگریم. ما ناظران آگاه جنبش از حاشیه به مرکز هستیم.
روشنفکر از طریق جنبش انتقادی سازنده و مفید می خواهد بر این جنبش موجود و بنا سازی جامعه مدنی موثر باشد. اگر این جنبش سبز منتقدین هوشمند نداشته باشد، به حال خود رها خواهد شود و دیگر هیچکس قادر نخواهد بود آن را تصحیح کند که آقا تو به چپ، یا آقا تو به راست می روی. جامعه مدنی هم اساسا همین را معنا دارد، زیرا جامعه محیط گوناگونی نظرات ،جدل و باربری اندیشه است.
بنابراین ما از بیرون نگاه می کنیم. و آن نگاهی هوشمندانه است، آن نگاهی عمیق است که نگاهی با فاصله باشد. به نظر من جایگاه روشنفکر آن است که در شور و شوق و احساسات جامعه نقش نداشته باشد. این نگاه سرد که نه از قلب که از سَر منشا میگیرد، برای تداوم جنبش و حفظ سلامت فکری آن امری لازم و ضروریست، زیرا در این روند روشنفکر آلوده شور و شوق و احساساتی که جنبش در حرکت روزمره اش ایجاد می کند نمیگردد. بلکه با صبر و با نگاهی سرد به جنبش نظر می اندازد. زیرا دانسته است که خوب دیدن با فاصله دیدن است!

س) نقش نیروها و سازمانهای اپوزسیون در خارج از کشور را چگونه می بینید؟

ج) همانطور که می دانید من شخصا یک ناظر و یک تحلیلگر هستم و در محافل متفاوت اپوزسیون هم شرکت می کنم بدون وابستگی به آنها و تلاش می کنم تا تحلیل هایم مثبت باشند و کمکی باشد برای راهبری جنبش.
کنگره امسال جمهوریخواهان بسیار سودمند بود. مطالبی در قطعنامه ها و گفتارها آمده بود که گویا این جریان یک نقش بسیار اساسی در جنبش سبز دارد و یا نقشی بسیار مهم در بسیج ملی دارد. من تلاشم دوستانه ام بر این بود که در حدود سهم خود بگویم که باید از این ادعاها اندکی بکاهیم (که البته این پیشنهاد خوشبختانه مورد توجه قرار گرفت) و به این چند نکته توجه داشته باشیم که :
1. جریانهای خارج از کشور (و اصولا همه ما) غالبا متشکل از روشنفکران و نیز تکنوکراتهای روشن اندیش و یا افرادی نزدیک به آنها هستند.
2. پس ما متعلق به آن بخشی هستند که مایلم آنها را سرکردگان یا نخبگان طبقه متوسط شهری جامعه ایران بنامم.
3. ما هرکه باشیم، هیچگونه نقش واقعی و تعین کننده ای در حرکت روزمره و در سازماندهی جنبش سبز نداریم. اندک کسانی از ما شاید نقشی از دور داشته باشند. این جنبش خودانگیخته و درونیست. شعارهایش نیز بطور خود انگیخته و از مکانیسم تاریخی و نیازهای فرهنگی خود جامعه منشا گرفته است. ما در خارج از کشور آن شعارها را نساخته ایم که بعدا بطور مونتاژ به داخل منتقل کنیم. این جنبش به ما توجه چندانی ندارد. خود شعارهایش را ساخت و هدایت کننده اش هم خودش بوده است، و اتفاقا رهبرانش را هم خود از درون ایجاد کرد. ما در عمل بدنبال جنبش هستیم نه جنبش بدنبال ما. بنابراین من نقش نیروها، سازمانهای خارج کشور را این می دانم که هوشمندانه، و بخصوص منصفانه و با سخاوتمندی و بدون ادعا، حمایت کننده جنبش سبز و جنبش اعتزاضی مردم در ایران باشند.
بااینحال این نکته را باز در اینجا تکرار کنم: ما بدلیل نگرش هوشمندانه مان، از حاشیه به مرکز دیدنمان، باید دیدگاهمان گشاده رویانه و نگاهمان نقادانه باشد. یعنی نباید از دریچه دیگری به دامن پوپولیسم و پراگماتیسمِ دنباله روانه آلوده بشویم و فقط بگوییم که ما داریم پشتیبانی می کنیم. درست است که ما پشتیبانان این جنبش مردم هستیم، لیکن این مردم نیزاز طریق تکنولوژی ارتباط رسانی مثل وبلاگها و سایتها و غیره، به ما نگاه می کند و توجه به گفتارهای ما دارد. پس حالا نقش دیگر ما، بعلاوه پشتیبانی، چیست ؟ وظیفه دیگر ما، بهمراه پشتیبانی، آنچنانکه پیش از این آمد، بر پایی یک جنبش نقادی ست. این وظیفه ماست که زوایای جنبش را بررسی کنیم، کمبودهایش را بر شماریم و آنها را تحلیل کنیم، و بگوییم که کجا راست و کجا چپ می رود. اینگونه می توانیم در واقع اثر گذاری کنیم. ما باید از طریق نقد مثبت خود اثر گذاری کنیم و آگاهی بیا فرینیم. بنابراین روشنفکران نباید ناظران کور و دنباله رو جنبش باشند. اگر چه وظیفه ما پشتیبانی است، اما ما ناظران حساس و چشم گشوده هستیم و چنانکه آمد، ما باید با ذهن سرد و قلب گرم و اندیشه تحلیل گرانه، پشتیبان این جنبش باشیم.

این مصاحبه در روزهای برگزاری کنگره سه روزه جمهوری خواهان ملی ایران در ماه اکتبر 2009 در آلمان انجام شد.) شهلا بهاردوست(
عطا هودشتیان، دکترای علوم سیاسی و فارغ التحصیل در رشته فلسفه از دانشگاه سوربون -پاریس و مدیر مدرسه عالی مدیریت مونترال در کانادا می باشد.

www.hoodashtian.com


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


رادمنش
2009-12-06 23:04:36
مطالب آقای هودشتیان بسیار هوشمندانه است و جای تامل بسیار دارد. آیا مردم میتوانند واقعا هر روز به خیابانها بیایند؟ آیا نباید مردم و رهبران را به حال خود واگذاشت تا خود تاکتیکهای مبارزه را معین کنند؟؟

رادمنش

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد