ای پیر فانوس بدست
یافتم آنچه میجستی
آنکه جنگل است و باران
آنکه سرش بلند است و موهایش سبز
آنکه هزاران دست دارد
و لبخندهایش مجانی است
ای پیر خراب
از هر روزنه ای که به سینه ام منتهی است
از هر پنجره ای که به نام تاریخ باز شد
با هر واژه ای که عطر محمدی های کاشان را داشت
با هر ترانه ای که خدا را برقص می آورد
آنکه عمریست میجویی
دوش
به کنعان آمد
ای پیر خسته ی فانوس بدست
ای رند
ای خراب
یافتم آنچه میجستی
بکنارم بنشین
که روستا امشب همه با من است
تا که اشک هایم را
دریا به دریا
به باران سپارد
برادرم در بند است
رضا هیوا©
پاریس
2009-11-20#04.24
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد