logo





شکست نفرت

چهار شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۸ - ۱۸ نوامبر ۲۰۰۹

راشل زرگریان

rashel.jpg
گرما, مبهوت به نقطه نامعلومی دراتاق نشسته است. خاطره آنروز که یک باستان شناس اززیبائی خاص او تجلیل کرد فراموش نمیکند. موهای زرشکی رنگ وچشمهای درشت مشکی ولبهای برجسته وبوست نرم وگندمگون او هم اکنون درلایه ای بنام ترس ووحشت فرو رفته است. بطور ناخودآگاه قطره های اشک چهره معصوم وجذابش را نوازش میدهد. شبیه به درختی شده که فقط قادر به نفس کشیدن است اما تکان نمیخورد. روزهاست که اینچنین بدون برنامه بدن را درگوشه ای جا داده است. به اجبارمادرش بسختی کمی غذا میخورد که شاید بتواند زنده بماند. اما او بازندگی بیگانه شده است. تن او حکم یک غریبه را دارد که دیگرحاضربه دیدن ولمس آن نیست. هرلحظه آن صحنه وحشتناک درافکارش به معرض نمایش درمی آید. درسکوت با خود نجوا میکند: سرمای سختی وارد بدن من شد. آنچنان که خونم را منجمد کرد. درآنروزکذائی من مانند یک شئی بودم که نمیتوانستم تکان بخورم که فرار کنم. سرما اهمیت نمیدهد من درد بکشم. ازاینکه داد وفریاد مرا بشنود خوشحال میشود. ازاینکه زجر وعذاب تحمل کنم خرسند میشود. ازاینکه بدن مرا لمس کند ارضا میشود. ازاینکه روح مرا بیرون بکشد راضی میشود. من مبتلا به آلودگی شدم.
سبس چشمهایش را می بندد وبازمیکند. بارها بطور مکرر همان تصویر بیمناک درافکارش ظاهرمیشودوبه خود میگوید: آن مرد بیرحم روی قندیلهای یخ مرا مصلوب کرد. مرا دچارکرد. باعث شد خون من مانند حیوانی که سرش را ذبح میکنند جاری شود. دستها وباهای مرا دربنچه های حیوانی اش اسیرکرده بود. هرچقدرتلاش کردم که ازخود دفاع کنم امکان بذیرنبود. ازسرمای کشنده که سوزوحشتناکی وارد استخوانهایم کرده بود خلاصی نیافتم. او با اجبار وقدرت حشیانه فیزیکی وارد بدن من شد. همه زهرهای دنیا هم اکنون درون من وجود دارند. بدرومادر ومخصوصا برادرم ....ای وای آنها چه فکرخواهند کرد؟ چگونه شرح دهم که به طرزفجیعی توسط یک متجاوز به یک زن تبدیل شدم؟ چه کسی بمن گوش میدهد؟ چه شخصی بمن دست یاری درازمیکند؟ بازهم آن نفرین ظاهر میشود. بدن من آلوده به سم افعی است.
شب سیاهی دیگری فرا میرسد. آن کابوس دهشتناک نمایش افترا آور خود را درافکارم به روی صحنه می آورد. اوه...خدای من...چه سردردی دارم! آنقدرقوی است که نامی برای آن ندارم. زندگی مرا باخود ربود. دردهای رنج آور ازهرنوع درمغز استخوانهایم فریاد مرا درون سینه حبس میکند.
به طرف بنجره میروم. شاید استنشاق هوای تازه احساس مرا بهترکند. ناگهان اورا با آن دندانهای شیطانی اش می بینم. مانند ابلیسی درکمین قربانی دیگری است. صدای باس سگ نگهبان ازته کوچه شنیده میشود. ای کاش این حیوان وفادار درکنار من بود وآن خوک کثیف را که زندگی مرا متلاشی کرد, می درید. وحشت طاقت فرسائی تامغزاستخوانهایم صبروطاقت مرا دریده وفریاد بی داد رسم را خفه کرده است. دومرتبه به سایه های تاریک نگاهی می اندازم ومتوجه میشوم آن مار زهرآگین لبخند بیروزی به لب دارد. به من می خندد. ازبنجره دور میشوم. ترس برمن تسلط میابد وبدن مرا فلج میکند. مغزم درمقابل ترس متوقف شده. افکارمن برده ترس شدند. اینهمه مصیبت را نمیتوانم بتنهائی تحمل کنم. ازاینکه بطوردائم ازخود سئوال کنم چرا اینچنین شد واین اتفاق نکبت بار افتاد؟ چرا؟ مگه من چکارکردم؟ حتی فرشته نگهبان مرا ترک کرد. اونیزتحمل دیدن مرا ندارد. بازهم آن نفرین لعنتی یاد آورمیشود.

باسراسیمگی وآشفتگی وارد رختخواب میشوم. هنوز آن احساس چندش آور مثل هرشب, دستهای کثیف او با اجبار بدن مرا درچنگ خود می گیرد. آیا این درد ابدی است؟ بارها سعی کردم بدنم را بشویم شاید که میکربها وویروسها را ازخود دورکنم. اماکمک نکرد. با اندامم بیگانه ام. او را نمیشناسم. هنگامیکه ازخواب بیدارمیشوم مانند باران گل آلود تنم عرق کرده وهردم درون باتلاق غرق میشود. مادرم مرا دلداری میدهد ومی گوید کابوس شب است. نگران مباش. هرنگاه وحرکتی چه درخانه وخارج ازآن مشکوک بنظرمیرسد. دراتاق, دیوارها با من حرف میزنند. دیوانگی وجنون بهترین دوستانم هستند. کسی مرا دوست ندارد. خودم نیزازخود بیزار ومتنفرم. احساس میکنم اتاقم بوی شوم میدهد. شاید کنار خیابان برای من جای مناسبتری باشد. مثل یک روانی شروع به دویدن میکنم. چرا این سم کشنده مرا رها نمیکند؟ میخواهم داد بزنم. به مادرم, بدرم, برادرم وبه همه دنیا که من مقصرنیستم. من کاری نکردم. خواستار کمی آزادی برای خود ووطنم بودم. اما ابلیس مانند سرمای کشنده مرا دربهمن فرو برد. مرامحدود کرد وتحت کنترل هرچیزوهرکسی قرارداد غیر ازخودم. چرا آن لجن, زندگی من ودوستانم را اینچنین تلخ کرد؟ راست وچب وروبرویم بجز سیاهی دیده نمیشود. سرم را بلند میکنم. شاید درآسمان امیدی بیابم. ستاره ها نیزبا من قهرند. همه جا بوی مرگ میدهد. شاید بنهان شدن زیرخاک جای بهتری باشد. چه راهی برای خودکشی ساده تر است؟ حداقل دقایق آخر را درسکوت وآرامش بگذرانم. بازهم چهره آن هیولا با آن لبخندهای تقلبی وزشت وکریه, فتح خود را با طعنه زهرآگین به رخم میکشد. راستی او چگونه انسانی است که بدون شرم به هر دختروزنی حمله میکند؟ آیا او سادیسم دارد؟ آیا مادرش ازفرط فقر یک فاحشه خیابانی بود؟ آیا بدرش یک جانی بود؟ آیا دراجتماع یک طرد شده بود؟ شاید یک بیمار روانی بود. شاید هم یک دیوانه بود. اوه...خدای من او یک قطعه یخ سرتا با گل آلود بود.
او حیوانیست بی شعور که فقط قالب یک انسان را داراست. او جانداریست ترسو وبزدل که تنها یک مورد اززندگی را یافته آنهم شرارت وقساوت وبیرحمی است. با این کار مشمئزکننده سعی کرد روح مرا بکشد زیرا که روح او خبیث وناباک است. اوه...خدایا میبایست زودتر متوجه میشدم. چنین جانداری قادر به لذت بردن نیست بلکه بفکرکاشتن دانه های بدی ونفرت است. زیرا که خود منفورشده است. اگرشمه ای ازشخصیت وآدمیت دروجود او بود هرگز حتی در ازای گرانبهاترین قیمت به چنین کار شنیعی دست نمیزد. اوه...خدایا... او درواقع یک بدبخت وعقده ای است وگرنه تا این حد کوچک وبست وحقیرنمیتوانست باشد. او یک دیو بود وگرنه تا این حد نفرت انگیز نبود. منم که باید نفرت را شکست دهم. این منم که باید یخها را بشکنم وگرمای زندگی را زنده کنم. اوست که وجود ندارد زیرا که روح ندارد وگرنه تجاوزگرنبود. مهاجم ازآنجائیکه ازهمه چیزوهمه کس رانده شده است سعی میکند خوبان را درسایه قرار دهد. او یک خرابکار است زیرا که زندگیش ازکودکی ویران شده است. نه...من نباید اززندگی قهرکنم. من شور واحساس دارم. برای زنده ماندن باید مبارزه کنم. مگر نه اینکه هدف دایناسورها فقط زیست کردن بود. برای همین وجود ندارند. من که دایناسور نیستم. برای اولین بار بس از آن فاجعه چرکین دستها وچهره ام را لمس میکنم. اوه...خدای من... چرا بدنم اینچنین داغ شده! شاید...شاید که تب دارم. اعضای من هم اکنون مال منست. فقط به من تعلق دارد. تمایل من به زندگی برگشته. من مال خودم هستم. هم اکنون همه نیروی روحی وجسمی را جمع میکنم وبطرف دوستان آسیب دیده ام میروم که مانند من زهر افعی ها را چشیدند. من برتر اززندگی هستم. با هم میهنان مرکزی بنام دفاع از حرمت ببا خواهم کرد وتا نفس درنفس دارم تقویم جدید زندگی را بنا خواهم کرد.

01.10.2010

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد