جامعهی ایرانی بیش از یک قرن است که میان آرمان آزادی و تجربهی استبداد در نوسان است. از انقلاب مشروطه تا جنبشهای معاصر، تلاش برای دموکراسی بارها به بازتولید اقتدارگرایی انجامیدهاست. این مقاله با رویکردی تحلیلی و روانشناختی، به بررسی چرخهی منجیگرایی، نوستالژی جمعی، ترومای شکست، بحران اعتماد به اپوزیسیون و راهکارهای خروج از این چرخه میپردازد. نویسندهگان این مقاله بر این باور هستند که گذار به دموکراسی پایدار، نیازمند بازسازی فرهنگی، نهادسازی مدنی و تمرین عملی اعتماد اجتماعی است.
مقدمه
تاریخ سیاسی ایران مملو از خیزشهایی است که با آرمان آزادی آغاز شده و با بازگشت به استبداد پایان یافتهاند. این چرخهی تکرارشونده، پرسشی بنیادین را پیشروی ما قرار میدهد: چرا جامعهی ایرانی پس از هر تلاش برای دموکراسی، دوباره به الگوهای اقتدارگرایانه بازمیگردد؟
بازگشت جامعهی ایرانی به الگوهای اقتدارگرایانه تنها یک رویداد سیاسی نیست، بلکه ریشه در فرهنگ، تاریخ و ساختارهای اجتماعی دارد. در ادامه بهطور خلاصه به مهمترین این علل پرداخته و سپس به راهکارهایی برای عبور از این چرخه اشاره خواهد شد.
پدر-مردسالاری و منجیگرایی
دموکراسی تنها یک ساختار سیاسی نیست، بلکه فرهنگی است که نیازمند یادگیری، تمرین و نهادسازی است. با این حال، جامعهی ایرانی بهجای تقویت فرهنگ گفتوگو و همکاری جمعی، اغلب به جستوجوی «منجی» یا «پدر قدرتمند» روی آوردهاست. گرایشی که ریشه در ساختارهای پدرـمردسالار دارد و در عرصهی سیاست نیز بازتاب یافتهاست. در چنین بستری، اعتماد به نهادها و فرآیندهای جمعی جای خود را به وابستگی به فرد دادهاست.
تاریخ ما مملو از نجاتبخشانی است که یا با شمشیر و قشون، یا با حمایت قدرتهای خارجی، یا با اتکا به مذهب و سنت، قدرت را بهدست گرفتهاند. نمونهی بارز آن، خمینی در سال ۱۳۵۷ بود که نه با ارتش و نه با حمایت مستقیم قدرتهای جهانی، بلکه با اتکا به شبکههای روحانیت و بازار و با بهرهگیری از نارضایتیهای اجتماعی توانست قدرت سیاسی را قبضه کند. چنین الگوهایی، بهجای تقویت نهادهای مدنی و فرآیندهای دموکراتیک، وابستگی به فرد- پدر را تشدید کرده و چرخهی بازتولید استبداد را استمرار بخشیدهاند.
نوستالژی جمعی و فرار از آینده
در مواجهه با آیندهای مبهم و ناامیدکننده، جامعه به گذشتهای آرمانی پناه میبرد. این نوستالژی گزینشی، ضعفها و سرکوبهای گذشته را نادیده میگیرد و تصویری زیبا از آن میسازد. در ایران، دوران پیش از انقلاب بهعنوان عصر آزادی و رفاه بازسازی میشود؛ در روسیه، شوروی سابق نماد ثبات معرفی میگردد. این حافظهی گزینشی، نقد گذشته را تهدیدی علیه امید و هویت جمعی تلقی میکند و زمینهی بازتولید الگوهای اقتدارگرایانه را فراهم میسازد.
ترومای شکست و بیاعتمادی
رویدادهایی چون کودتای ۱۳۳۲ و انقلاب ۱۳۵۷ به حافظهی شکست ملی بدل شدهاند. جامعه به این باور رسیده که اعتراض، سرانجامی جز خشونت و استبداد ندارد. این ترومای اجتماعی، امید به تغییر را تضعیف کرده و بیاعتمادی را نهادینه ساخته است. با این حال، تجربهی کشورهایی چون آلمان پس از جنگ جهانی دوم یا آفریقای جنوبی پس از آپارتاید نشان میدهد که بازخوانی انتقادی گذشته میتواند زخمها را به فرصتی برای یادگیری و همگرایی تبدیل کند
بحران اپوزیسیون: تنوع، تناقض و مسئولیت
بیاعتمادی عمومی به اپوزیسیون ایران ریشه در تاریخ و تجربههای متناقض آن دارد. اپوزیسیون ایرانی یکدست نیست. برخی جریانها دارای پیوندهای پنهان با قدرتهای خارجیاند، برخی در ساختارهای اقتدارگرای گذشته نقشآفرینی کردهاند، و برخی دیگر قربانی مستقیم سرکوب، پیش و پس از انقلاب اسلامی بودهاند. این تنوع، ضرورت نقدی دقیق و تمایزیافته را آشکار میسازد؛ نقدی که بتواند میان نقشها، مسئولیتها و ظرفیتهای گوناگون تمایز قائل شود.
با این حال، آنچه بسیاری از جریانهای مخالف را بهرغم تفاوتهایشان به هم پیوند میدهد، ضعف مشترک برای شکلدادن به گفتوگوی سازنده، فقدان شفافیت، نزاعهای درونی و بیاعتمادی متقابل است. عواملی که مانع شکلگیری یک آلترناتیو دموکراتیک و قابل اتکا شدهاند. مبارزه با استبداد حاکم و اصلاح درونی اپوزیسیون، دو مسیر جداگانه نیستند، بلکه دو وجه یک تلاش تاریخیاند که بدون بازسازی اعتماد از پایین، نمیتوان به آیندهای دموکراتیک امید بست.
راهکارهای خروج از چرخهی شکست
اعتماد اجتماعی نه با شعار، بلکه با کنشهای عملی و پایدار ساخته میشود. برای عبور از چرخهی شکست، چند گام کلیدی ضروری است. گامهایی که تنها با ارادهی جمعی و تمرین مستمر میتوانند زمینهساز دموکراسی پایدار و اعتماد اجتماعی شوند:
نهادسازی مدنی و تمرین دموکراسی: ایجاد انجمنها و نهادهای مستقل با تصمیمگیری جمعی، شفاف و پاسخگو.
تمرکز بر برنامهها، نه اشخاص: عبور از رهبر محوری و منجیگرایی به سوی سیاستورزی مبتنی بر راهحل و مشارکت.
شفافیت و نقد خود: پذیرش مسئولیت، پرهیز از فرافکنی و ساختن مکانیزمهای پاسخگویی درونسازمانی.
مرزبندی اخلاقی با خشونت و وابستگی: رد هرگونه توجیه برای خشونت یا اتکا به قدرتهای خارجی در مسیر تغییر.
آموزش دموکراتیک و پرورش نسل مشارکتجو: تقویت ارزشهای گفتوگو، مسئولیتپذیری و همزیستی از خانواده تا رسانه.
بازخوانی نقادانهی گذشته: نه برای تکرار زخمها، بلکه برای یادگیری، مصالحه و عبور از حافظهی شکست.
دموکراسی اگر تنها در سطح سیاست بماند، شکننده است، اما اگر به فرهنگی عمومی و روزمره بدل شود پایدار خواهد ماند.
در نتیجه، جامعهی ایرانی درگیر چرخهای تاریخی و روانشناختی است که از سلطهی فرهنگ پدرسالارانه و انتظار برای پدری قدرتمند آغاز میشود. با شکستهای تاریخی بیاعتمادی را تعمیق میبخشدو در نهایت به بازتولید استبداد میانجامد. اپوزیسیون نیز، با وجود تنوع در پیشینه و تجربه، اغلب در عمل همان الگوهای ناکارآمد را تکرار کردهاست.
راه برونرفت از این چرخه، نه در بازگشت به گذشتهی رمانتیک و نه در انتظار آیندهای مبهم، بلکه در ساختن فرهنگی نوین مبتنی بر اعتماد، شفافیت، نهادسازی مدنی، آموزش دموکراسی، و مرزبندی روشن با خشونت و وابستگی به قدرت های خارجی است. جامعهی ما با مفاهیم دموکراسی و حقوق بشر آشناست. آنچه فقدان آن احساس میشود، تمرین عملی و اعتماد اجتماعی است.
آزادی، عدالت و برابری تنها در بستری از دموکراسی پایدار و مشارکتمحور شکل میگیرند. مسیری که نیازمند ارادهای جمعی برای عبور از الگوهای فرسوده و آغاز گفتوگویی نوین بهمنظور بازسازی اعتماد و ساختن آیندهای مشترک است.
دکتر علی سرکوهی، روانشناس
میترا محمودی، مسئول رادیو آوای زن