logo





کارتن خواب‌ها

جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴ - ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۵

محسن حسام

Mohsen-hesam02.jpg
 مخاطب من، چه می‌توان گفت در مقابل فقر عریان که هر روز، هر ساعت مقابل چشمان ما خود را به اشکال گوناگون به‌تماشا می‌گذارد. بیدار شو، چشم بگشا، می‌بینی، این‌جا مأوای مردمان بی‌خانمان است. از گرسنگی شکمشان به پشت چسبیده، دریغ از یک وعده غذای گرم. نه جایی گرم که بتوان شب را به روز رساند، نه سرپناهی که ترا در سرمای زمهریر زمستان از باد و بوران محافظت کند. جای تو آن‌جاست، کنار جاده، زیر پل. پشت تل اشغال و قاذورات شهر، نه آبی، نه چشمه‌ای،نه سبزه نه گیاه تازه رسته. شب‌ها را در جاده‌ها در پناه دیواره سیمانی زیر پل به صبح می رسانی. در اتاقکی مقوایی. رواندازت یک شنل کهنه یادگار همپالگی است که او نیز مثل تو کارتن‌خواب بود و در یک شب پاییزی، جایی در همین گوشه کنار‌ها قلبش از تپش باز ایستاد.

مخاطب من اگر یک روز گذارت به زیر پل، کنار جاده‌ای که به خارج از شهر منتهی می‌شود، افتاد، توقف کن،کنار جاده توقف کن، کارتن‌خواب‌ها را خواهی دید که زیر خیمه ها-چادر-  غنوده‌اند. لابد خودت به‌خوبی می‌دانی که این چادر‌های تک نفره هدیه انجمن‌های کوچکی است که به بی‌خانمان‌ها داده شده است. در اطراف چادر ها، گوشه کنارها، بطری‌های خالی شراب ارزان قیمت را می‌بینی به گل نشسته‌است، یا هم‌چون ساقه‌های جوانه‌ها لای لوش و لجن فرو رفته‌است. ته سیگار ها، غذای مانده، نان بیات کپک زده، قوطی‌های خالی کنسرو زنگ‌زده. اینجا بالا پوش شندره، آن‌جا پیراهن پاره پاره پر از لکه‌های سیاه و قهوه ای. یک بلوز کارگری آبی کم‌رنگ، شلوار دبیت سیاه. یکی دوتا خورجین جلوی هر خیمه‌ای. شب‌ها صدای تک سرفه‌های خشک. یکی می‌نالد، دیگری با سایه‌اش حرف می‌زند، گه‌گاه از میان چادری صدای گریه مردی که از درد یا نوامیدی به‌خود می‌پیچد، به‌گوش می‌رسد. زمانی بعد صدا از نفس می‌افتند. آن‌گاه خاموشی، دیگر نه جنبنده‌ای نه صدای آدمیزادی. انگار درون چادر‌ها گرد مرگ پاشیده اند. خاموشی بلند. تنها گهگاهی از دور دست، لانه، نه، زوزه سگی بی‌پناه به‌گوش می‌رسد. کابوس شبانه خواب کارتن‌خواب‌ها را آشفته می‌کند. فریاد حنجره زخمی که بر اثر کابوس از خواب‌پریده، کارتن‌خواب‌ها را به‌خشم می‌آورد. آوار فحش و بد و بیراه، اما به‌خاطر سوز سرما و باد و بوران هیچ‌کس از چادر بیرون نمی‌زند. بیرون از چادر در تاریکی جغدی خودش را لای شاخ و برگ درختی سترون پنهان کرده و بی‌وقفه با صدای شومش خاطر کارتن خواب رفته‌ها را آشفته می‌کند . سگ‌های ولگرد مثلاً هرشب دور و بر چادرها پرسه می‌زنند .سگ‌ها به‌دنبال ته‌مانده غذای کارتن خواب‌ها هستند.



مخاطب من، اگر یک‌روز گذارت به آن حوالی، زیر پل، راسته کارتن خواب‌ها افتاد‌، توقف کن. با آن‌ها همنشین شو، ساعتی پای سخن آنان بنشین و گوش کن، گوش بسپار که چه می‌گویند از عمری که بی‌ثمر هدر داده‌اند. چگونه سوخته اند. حداقل یکبار، دست کم یکبار، با آن‌ها یگانه شو، یگانه شو. این حداقل کاری است که تو می‌توانی آن‌جا انجام بدهی و آن‌گاه با خودت بگویی که چگونه شد و چرا کارتن خواب‌ها در این جهان پر از فقر و مسکنت رها شده اند. همان‌طور که با چشم خودت به‌وضوح دیده ای، هیچ‌کس حاضر نیست در این شب دیجور به جز سگ‌های ولگرد با آن‌ها ملاقات کند. می‌دانستی که کارتن خواب‌ها هم‌چون جذامیان نفرین شده‌اند و محکوم هستند تا وقتی زنده‌اند دور از آدم‌ها باقی عمرشان را در خرابه‌ها در کارتن‌ها سر کنند. مخاطب من، بامن هم‌صدا شو، با من سخن بگو، چگونه می‌توان با مخاطبان جهان هم‌صدا شد و به این نوع شیوه زیستن پایان داد. اگر روایت من درباره کارتن‌خواب‌ها تاثیر گذار بود، روایت خود آغاز کن، به مخاطبان، روایت خود باز گو، تا آنان نیز به نوبه خود روایت خود باز گویند. واقعیت را باید نشان داد، حقیقت را باید گفت. از آنان درخواست کن روایت خود باز گویند، آن‌چه را که به چشم دیده‌اند، آن‌چه را که به‌گوش شنیده‌اند. همان‌گونه که من برای تو روایت کرده‌ام. همان‌گونه که تو روایت کرده‌ای.   
                                             
پاریس، بیست و چهارم ماه سپتامبر سال۲۰۲۵ 
محسن حسام 



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد