logo





افسانه‌ی قدیمی

چهار شنبه ۲ مهر ۱۴۰۴ - ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۵

مجید نفیسی



آیا تو رودابه‌ای
و من زال؟
گیسویت را بریده‌ای
و مرا کمندی نیست.
آی!
آیا از اینجا که ایستاده‌ام
صدای مرا می‌شنوی؟
نه!
نه ترا ایوان کوشکی‌ست
نه مرا پشته‌ی خاکی.
آیا ترا در عشق چندان توان هست
که چون من بی‌جامه شوی
و بی‌واهمه از دل خود سخن بگویی؟

سازها از صدا افتاده‌اند
و نوازندگان دیریست که رفته‌اند.
من هر شب به خانه برمیگردم
پیامگیر را می‌زنم
و از تو نشانی نیست.
نه!
تو رفته‌ای
و من هنوز اسیر همان افسانه‌ام.

در خود می‌نگرم
و هنرهای خود را
در برابر یک آهوی خود میگذارم.
آیا چشمهای کمسوی من نمی‌توانست
در چشم تو, حُسنی به شمار آید
آنچنان که گیس سپید زال, رودابه را؟

می‌دانم!
من تنها شیفته‌ی یک افسانه‌ی قدیمی‌ام:
عشقی که زال و رودابه را بیکدیگر کشانید
و به هر دو توان آن داد که از فراز بلندیها
به خانه‌های پست مجاور بنگرند.

هفتم نوامبر هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌شش

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد