«دنیای قدیم در حال مرگ است، دنیای جدید به کندی پدیدار میشود،در این حالت «گرگ و میش» است که هیولاها پدیدار میشوند». آنتونیو گرامشی.
چه کسی در مواجهه با بینظمی جهانی کنونی نقل قول معروف گرامشی را به یاد نمیآورد؟
با فروپاشی کشورهای «سوسیالیستی» بلوک اروپایی مرکزی و شرقی،انتظار می رفت مدعیان نظم «نوین جهانی»، تنش ها در روابط بین المللی را با برچیده شدن پیمان نظامی بلوک شرق موسوم به پیمان ورشو و انتخاب نظم سرمایه داری،سازمان نظامی کشورهای سرمایه داری با نام «ناتو» هم به نفع صلح جهانی برچیده شود.اما این تصور و انتظار عمومی صلح خواهان و غفلت نیروهای صلح خواه و «چپ»ها در تعارض منافع ترفندهای سرسخت سرمایه جهانی،به هوا رفت.طرح های پنتاگون به سناریویی تبدیل شد که اگر دنیای رقیب و«جهان سوم و درحال رشد» میل به تبعیت بی چون چرا از رهبری نظم «نوین جهانی»را ندارند، پس باید ابزار نظامی پیشرفته درقالب ناتو را بیش از پیش گسترش و زخم های التیام نیافته از جنگ سرد را عمیق تر کرد. بنابراین،دامنه ناتو به کشورهای اروپای شرقی،اروپای مرکزی و شمالی گسترش و حلقه محاصره روسیه از مرزهای فنلاند به کشورهای بالت.. آلبانی و بلغارستان ... رسید. در سال های ۲۰۰۶،۲۰۰۴ نوک حمله با کمک مامورین ویژه وزارت خارجه آمریکا،از جمله خانم «ویکتوریا نولاند» و آقای جان مک کین در«میدان» کی یف اوکراین آغاز و سپس اوج حملات نظامی علیه روس زبانان شرق اوکراین در سالهای ۲۰۱۴،۲۰۱۳، با سرنگونی هواپیمای مسافربری هلندی در جولای ۲۰۱۴ تشدید و وارد فاز جدیدی از جنگ شد. فزون براین،جدایی طلبان شرق اوکراین با برگزاری همه پرسی،الحاق خود به جمهوری فدراتیو روسیه را اعلام نمودند.در درازای این بازه زمانی بمباران علیه این مناطق تشدید و منجر به کشته و زخمی هزاران نفر شد. روسیه نتایج همه پرسی را به رسمیت شناخت و با توسل به نظریه« مسئولیت در حفاظت*» از مردمی که توانایی مقاومت سرکوب دولت مرکزی را ندارند عملأ وارد جنگ شد و سپس با برگزاری همه پرسی جزیره استراتژیکی کریمه را که می توانست پایگاه نظامی آمریکا در زمان اوباما باشد،به روسیه فدراتیو الحاق کرد.
آیا وضعیت کنونی جنگ روسیه ـ اوکراین بیانگر نوستالژی برای یک قدرت گذشته نیست که خود ناشی از تحقیرهایی است که غربیهای مغرور پس ازسقوط اتحاد جماهیر شوروی به مردم روسیه تحمیل کردند؟
در مورد جنگ ارتجاعی و امپریالیستی ترامپ برای «بازگرداندن عظمت آمریکا» آیا تداعی کننده ظهور نیروی اهریمنی در فاصله مرگ دنیای سابق و زایش دنیای جدید نیست؟ آیا ایالات متحد ه با حفظ ابزارهای عظیم جنگی،درتلاش عبث به دوران برتری جهانی«ابرقدرت» سابق نیست؟ در مواجهه با این «جهان پیر در حال مرگ» چگونه میتوانیم کشورهای بزرگ نوظهور،همانهای که در اجلاس اخیر سازمان همکاری شانگهای (SCO) گردهم آمدند را توصیف کنیم؟ واضح است که با توجه به شرح حال برخی از شرکتکنندگان،آنهادراین مرحله نماینده«دنیای جدید» نیستند.از سوی دیگر،این واقعیت که نمایندگان نیمی از بشریت - فراتر از اختلافات و گاهی اوقات درگیریهایشان -همکاری خود را خارج از کانالهای تحت سلطه قدرتهای غربی سازماندهی میکنند،نشاندهنده تحول عمده نظم جهانی است که درمقابل چشمان ما در حال وقوع است.به ویژه ظهور ابرقدرت نوین چین بمثابه "رقیب سیستم برتر". دراجلاس سازمان همکاری شانگهای،چین کشورهای جنوب جهانی را برای مقابله با دونالد ترامپ متحد میکند.درمواجهه با یکجانبهگرایی واشنگتن، کشورهای جنوب جهانی به سرعت در حال گرد هم آمدن و ساختاردهی خود هستند.هم ازنظر اقتصادی، پس از اجلاس سازمان همکاری شانگهای و هم از نظر دیپلماتیک، به مناسبت هشتادمین سالگرد پیروزی چین در سال ۱۹۴۵.
درمقابل تلاش دو قطب فوق،رهبران اتحادیه اروپا که قرار است برای صلح تلاش کنند، چه میکنند؟ سه مورد از انتخابهای استراتژیک آنها بسیار سوالبرانگیز به نظر میرسد.نخستین مورد تصمیم به پاسخ و پایان چگونه چنگ روسیه ـ اوکراین با تشدید جنگ ازطریق تسلیحات بیشتر اوکراین به بهای ریاضت اتصادی اروپاییان. حتی اگر در نشست استانبول درنوامبر ۲۰۲۲ «یک راه حل سیاسی وجود داشت که در آن روسها عقبنشینی کنند»،همانطور که ژنرال مارک میلی، رئیس ستاد مشترک ارتش ایالات متحده،درآن زمان استدلال کرده بود! ازآن زمان،تشدید اوضاع بدون هیچ چشماندازی ادامه دارد.این بنبست فاجعه آمیز به بهای کشته و زخمی شدن دوطرف درگیرمستثیم، دومین سری از انتخابهای فاجعهبار را دامن میزند.نخست انتخاب یک مسابقه تسلیحاتی دیوانهوار.سپس انتخاب«خود تحقیرکردن به هر قیمتی»،تلاش و استغاثه برای متقاعد کردن دونالد ترامپ به موافقت با ادامه تضمین دفاع اروپا در مقابل روسیه.در نهایت،اتحادیه اروپا به جای آماده شدن رویارویی نظامی با روسیه و تلاش آلمان و لهستان برای پس گرفتن سرزمین فرا مرزی کالینگرادازروسیه،باید زمینه گفتگوی مستقیم و ادغام روسیه به سازمان امنیت و صلح اروپا ((OSCE) وهمچنین با گشودن گفتگوهای سازنده با کشورهای"جنوب جهانی" بدون طفره رفتن ازاختلافات،بلکه با خطاب قرار دادن آنها به عنوان شریک،باید راه تبعیت بی پون و چرا ازترامپ را کنار بگذارد.به عبارت دیگر جنگیدن علیه امپریالیست روس تا آخرین قطره خون،جان و مال مردم اوکراین.بنابراین،تصویری که به ذهن میرسد،تصویر دو ماشین جنگی است که با تمام سرعت به سمت یکدیگر میتازند و هر کدام خود را متقاعد میکنند که دیگری در آخرین لحظه تسلیم شده و خود پیروز خواهد شد.اینگونه است که فاجعهها آماده میشوند.
برای پیشگیری ازاین فاجعه جهانی باید جنبش های صلح جهانی و خلع تسلیحات کشتار جمعی را بار دیگر به حرکت درآورد.
گرچه قابل درک است که تکنولوژی های نوین با«هوش مصنوعی» توانای تولید وسیع «ایدئولوژی»پرخاشگر اما بی هدف را در قالب أنواع شبکه های اجتماعی را دارد. و احزاب و سازمانهای سیاسی کلاسیک ابزار بسیج نیروهای اجتماعی صلحخواه و عدالت گرا را ندارند. چه به خاطر عملکرد منفی گذشته خود و چه به خاطر نداشتن طرح نوین. جهان امروز مانند پنجاه سال گذشته نیست اما صلح و عدالت اجتماعی و آزادی همچنان در دستور روز قرار دارند.
باید این منطق مبتنی بربلوک را که امروزه به نقطه مرجع اجباری برای رهبران فرانسوی و اروپایی تبدیل شده است را کنار گذاشت. زیرا این منطق سرمایه جهانی به تشدید مرگ دامن میزند.
آیا منطق داشتن سلاح اتمی بمثابه «برحذر داشتن»دشمن و پیشگیری ازجنگ اتمی حتی استفاده از"اولین ضربه" برای درهم شکستن دشمن بدون اینکه بتواند پاسخ دهد،کارساز است؟ ما در آستانه هشتادمین سالگرد هیروشیما و ناگازاکی هستیم. واکنون، به جای حرکت به سمت خلع سلاحهای هستهای،بیاهمیت جلوه داده میشوند. آلمان، لهستان و فرانسه همگی در مورد این موضوع صحبت میکنند! و پوتین ژستهای بیشتری در مورد زرادخانه روسیه میگیرد! در صورت وقوع جنگ اتمی،نتایج مخرب آن محدود به کشورهای بکارگیرنده نمی شود،بلکه عواقب جهانی دارد. آنهایی که جنون استفاده احتمالی ازسلاحهای هستهای در میدان نبرد را بیاهمیت جلوه میدهند،غیرمسئولانه است.
گرچه دربازه زمانی جنگ سرد،سازمان ملل متحد در قلب توافقنامه هلسینکی به تواقنامه های کاهش سلاح های اتمی مشارکت فعال داشت،امروزه اما با پیوستن هلسینکی بمثابه کشور بی طرف به پیمان ناتو،خود به مهره ای از تعارض جهانی تبدیل شده است. با این حال نباید ناامید شد و با تقویت سازمان ملل متحد،می تواند دوباره به نقش تعیینکنندهای تبدیل شود. کشورهای عضو بریکس،به همراه اکثر کشورهای به اصطلاح جنوب جهانی،تنها کشورهایی هستند که پیشنهادهای چندجانبهای را برای حل این مناقشه ارائه دادهاند، درحالی که از اصول اساسی سازمان ملل قاطعانه دفاع میکنند.آنها نیز به درجات مختلف از پیامدهای سیاستهای بلوکبندی جدید رنج میبرند. باید بر تلاشهای آنها برای یافتن راهحلی درراستای منافع مشترک جهانی و تمام بشریت تکیه کنیم.
اگر پیش ازفروپاشی بلوک شرق، میل عمومی برای تنشزدایی و صلح نقش تعیینکنندهای درظهور توافق هلسینکی داشت اما امروزه این میل با تشدید جنگ رهبران جنگ طلب و محافظه کاران و راست های افراطی ، بسیج مردم مستاصل ازبحران اقتصادی و بی عدالتی و اتمیزه شدن جوامع مشکل بنظر می آید اما نباید تحت تاثیر تبلیغات اندیشه واحد نو محافظه کاران قرار گرفت.اکثر رهبران اروپایی و آمریکایی درتلاش برای نظامی کردن ذهنها هستند. باید این آموزش ماکیاولی آماده شدن برای جنگ را محکوم کنیم.کشوری مانند اسپانیا، که دولتش افزایش دیوانهوار هزینههای نظامی مورد تأیید ناتو درآخرین اجلاس خود درپایان ژوئن ۲۰۲۵ را رد کردند زیرا به وضوح پیامدهای مضر چنین انتخابهایی را درک کرده است.در آلمان،بیانیهای که توسط رهبران ارشد حزب سوسیال دموکرات (SPD) تصویب شده است،براهمیت مقاومت در برابرهجوم بیپروا به سمت نظامی گری که توسط دولت ائتلافی آنها اجرا میشود،تأکید دارد. توسعهی آموزش صلح امروزه یک مسئلهی حیاتی برای تمام جهان است.
کمک به خروج ازاین حالت« گرگ و میش » دراسرع وقت برای هموار کردن راه برای "دنیای جدید": این مسئولیت تاریخی است که باید نیروهای مترقی جنوب و شمال را با تنوع زیادشان گرد هم آورد. آینده متعلق به آنهاست.
*یادآوری: نظریه «مسئولیت در حفاظت» توسط کشورهای استعماری و امپریالیستی با هدف دخالت درامورداخلی کشور تازه به استقلال رسیده همچون نیجریه و تجزیه مناطق بیافرا(Bịafra) نفت خیز از طریق جنگ داخلی بود. یک ایالت جداییطلب بین سالهای ۱۹۶۷ تا ۱۹۷۰در بخش جنوب شرقی نیجریه،غنیترین منطقه از نظر ذخایر نفتی.نیجریه در سال ۱۹۶۰ ازبریتانیا استقلال یافت.سپس این کشور به سه منطقه با درجه زیادی از خودمختاری تقسیم شد. در ژانویه ۱۹۶۶نخستین کودتا توسط گروههای نظامی با حمایت بریتانیا تحریک شد.درماههای بعدی،این واقعیت که کودتا توسط ایگبوها رهبری شده بود و قدرت دردست آنهاست،به نفرت فزاینده علیه این گروه قومی دامن زد و لفاظیهای نژادپرستانه افزایش یافت. ژنرال آیرونسی پیشنهاد لغو منطقهای شدن را به نفع یک دولت واحد داد که به مثابه تمایلی برای ایجاد سلطه ایگبو برسایر گروههای قومی نیجریه تفسیر شد. در 29 ژوئیه ۱۹۶۶،کودتای دوم رخ داد.این بار به رهبری سربازانی ازشمال نیجریه.این کودتا خشونتآمیز بود: ۲۴۰ سرباز (از جمله ژنرال آیرونسی)عمدتاً ایگبو به همراه هزاران غیرنظامی ازقبایل جنوب ترور شدند.پس از این،سرهنگ یاکوبو گوون،از شمال، دولت نظامی را به دست گرفت.نابودی جمعیت ایگبو و ساکنین جنوبی در شمال از ماه مه تا سپتامبر ۱۹۶۶ صورت گرفت.در تلافی،هزاران نفرازقبایل هوسا، ایدوما،تیو ودیگر غیرنظامیان شمالی توسط ایگبوها در شرق به قتل رسیدند و باعث مهاجرت دسته جمعی شدند.رسانههای ملی و بینالمللی مسئول بروز خشونت بودند: نخبگان شمالی اطلاعات نادرستی را جعل کردند و حملات علیه جمعیتهای شمالی درشرق را بزرگنمایی کردند تا ازطریق رادیو کوتونو و ازطریق سرویس هوسای «بیبیسی لندن» با هدف ایجاد نفرت پخش شد.طبق گزارش مطبوعات بریتانیایی، نزدیک به ۳۰۰۰۰ ایگبو در سپتامبر ۱۹۶۶ کشته شدند.این کشتارها توسط عاملان آنها تأیید نشد اما منجر به جنگ داخلی شد.ایگبوها تصمیم گرفتند خود را ازقدرت رژیم فدرال که توسط دو گروه قومی دیگر اداره نیجریه را در دست داشتند،قدرت را رها کنند و با اعلام استقلال جمهوری «بیافرا» توسط رهبر آن،«اودومگو»و «امکا اوجوکوو» در ۳۰ مه ۱۹۶۷،جنگ داخلی راآغاز کردند. یکی از دلایل جدایی این بود که این گروه عمدتاً مسیحی و آنیمیست هستند،میخواستند خود را از قیمومیت فدرال هوسا، که عمدتاً مسلمان و از قومی ایگبو رهاکنند.این جنگ مرگبار سیاسی، مذهبی و قومی در ۱۵ ژانویه ۱۹۷۰ پایان یافت.گرچه امروزه دیگر جمهوری بیافرا وجود ندارد،اما امتیازاتی را که قبلاً به شرکتهای نفتی خارجی درمورد منابع زیرزمینی بیافرا اعطا شده بود،زیر سوال نبرد.در این جنگ داخلی پای کشورهای استعماری فرانسه،بریتانیا و آمریکا در تسلیح و آموزش نظامی گروههای متخاصم دیده می شود. طرفند این کشورها براساس منافع مورد انتظار ازبهرهبرداری ازنفت،چهار کشور آفریقایی (تانزانیا، گابن، ساحل عاج، زامبیا) و هائیتی تحت سلطه استعماری را تشویق به شناختن «جمهوری نوپای بیافرا» کردند.فرانسه با احتیاط با سلاح و مزدور به آن کمک کرد.اما این باربا چرخش غیر قابل انتظار،نیجریه با اعلام محاصره و آغاز جنگ، با کمک بریتانیا، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده، به این اقدام پاسخ داد.این خصومتها منجر به مرگ بیش از یک میلیون نفر،به ویژه دراثر قحطی شد. درطول محاصره، حداقل یک هواپیمای صلیب سرخ توسط نیجریه سرنگون شد که نقض کنوانسیونهای بینالمللی اعلام شد. به گفته رونی برومن(Rony Brauman)،یکی از بنیانگذاران «پزشکان بدن مرز»:«در پاییز ۱۹۶۸[…] دولت فرانسه صلیب سرخ را بسیج کرد و همزمان یک سیستم کمک نظامی مخفی راهاندازی کرد.خلبانان فرانسوی، رودزیایی،آفریقای جنوبی و پرتغالی تحت هدایت یک مزدور آمریکایی،سلاحها را ازپرتغال به پایگاه بیافرا ازطریق سائوتومه منتقل کردند،جایی که «تیمهای بشردوستانه» دارو و موادغذایی را سوار می کردند. فرانسه و آفریقای جنوبی به طور مشترک این پل هوایی را تأمین مالی کردند.سرانجام اینکه بعد ازاین همه کشتار و مرگ و میر ناشی از قحطی،بیافرا در ۱۵ ژانویه ۱۹۷۰ دوباره به نیجریه ملحق شد.
حسن نادری
۱۶ سپتامبر ۲۰۲۵= ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد