logo





سوسن العجوری

دفتر یادداشت‌های غزه
تا حال چندبار مرده‌ام؟

سه شنبه ۱۸ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۹ سپتامبر ۲۰۲۵



مهم این است که دور شویم: فلسطینی‌ها از شمال غزه در امتداد جاده‌ی ساحلی به سوی جنوب می‌گریزند. عکس: جهاد الاشرفیAP

نویسنده‌ی ما بار دیگر ناچار است پیش از آغاز یورش به شهر غزه فرار کند. او با دشواری‌های لجستیکی ــ و با تصمیمی ناممکن ــ دست و پنجه نرم می‌کند.

۷ سپتامبر ۲۰۲۵

بگذار بشمارم که تا حال چند بار در این جنگ مُرده‌ام. یا بهتر بگویم: چند بار کشته شده‌ام. هر بار که مجبور شدم از جایی به جای دیگر فرار کنم، چنین احساسی داشتم. هر بار که سرم را روی بالش غریبه‌ای گذاشتم. هر بار که مسیر «بازگشت به خانه» در واقع به آپارتمان دیگری ختم شد.

اولین بار در ۱۰ اکتبر ۲۰۲۳ کشته شدم: آن زمان خانه‌ام در بیت‌لاهیا را ترک کردم ــ خانه‌ای که به «منطقه قرمز» در شمال‌شرقی غزه تبدیل شده بود ــ و به خانه خواهرم در جبالیا رفتم. بعد به خانه مادربزرگم. در ۲۰ نوامبر ۲۰۲۳ ــ روز تولدم ــ تصمیم گرفتیم پیاده به سمت جنوب حرکت کنیم، از ایست بازرسی نتساریم. تقریباً نیم روز تمام راه رفتیم. در خانه خاله‌ام در خان‌یونس توقف کردیم ــ نه این‌که از پیش برنامه‌ریزی شده بود، بلکه چون اصلاً نمی‌دانستیم واقعاً باید به کجا برویم. دوازده روز بعد دوباره دستور رسید که باید به رفح برویم. آن زمان دستم زخمی بود؛ حتی نمی‌توانستم کیف خودم را حمل کنم.

آن شب پس از نیمه‌شب به رفح رسیدیم، کیف‌هایمان را روی پیاده‌رو انداختیم و کنارشان از پا افتادیم. روی زمین برهنه خوابیدم و خودم را با شال مادرم پوشاندم. سرمای زمستان در نوار غزه بی‌رحمانه است. تمام شب صدای به‌هم خوردن دندان‌های اطرافیانم را می‌شنیدم.

صبح رسید، اما هیچ سرپناهی برای ما نبود. دوستی انباری کوچک زیر یک پله را به ما پیشنهاد داد، فضایی نه بیش از چهار متر مربع، در مدرسه‌ای پرجمعیت برای آوارگان. سیزده نفرمان آن شب همان‌جا خوابیدیم، فشرده مثل ساردین در قوطی. روز بعد برادرانم چادری در حیاط مدرسه برپا کردند و همان‌جا ماندیم.

بازگشت به اتاق سوخته‌ام

ماه‌ها گذشت تا اینکه در ماه مه ۲۰۲۴ دستورهای تازه‌ی تخلیه به شرق رفح رسید. ما به غرب، به اردوگاه زوارب، گریختیم. اما خیلی زود دستور تخلیه‌ی سراسر رفح صادر شد و بار دیگر آواره شدیم. این بار به المواسی رفتیم، نوار ساحلی‌ای در نزدیکی شهر خان‌یونس. آنجا در چادری گرمای تابستان، طوفان‌های زمستان و گردوغبار پاییز را تحمل کردیم. دریا پناهگاه من شد در برابر واقعیتی که دیگر به‌سختی می‌توانستم تاب بیاورم.

و سرانجام لحظه‌ای که مدت‌ها انتظارش را کشیده بودیم فرارسید: پس از اعلام آتش‌بس در میانه‌ی ژانویه ۲۰۲۵ مردم اجازه یافتند به شمال بازگردند. من هم برگشتم ــ به خانه‌ی نیمه‌سوخته‌ام، به اتاق زغال‌شده‌ام. بازسازی را آغاز کردیم. امیدوار بودم دست‌کم بتوانم درِ اتاقم را تعمیر کنم تا اندکی از حریم خصوصی‌ای را بازپس بگیرم که یک سال و نیم از من ربوده شده بود. اما پیش از آنکه به این کار برسم، جنگ دوباره بازگشت.

در ۱۷ مه دوباره گریختیم، این بار به انباری سوخته و در حال فروپاشی در شهر غزه. سپس، در اول اوت، تخلیه‌ی دیگری در پیش بود. آن زمان هر گوشه‌ی شهر کاملاً پرشده بود. شهر غزه دیگر توان پذیرش جمعیت خودش را هم نداشت. همه‌جا اردوگاه‌های چادری برپا بود. بنابراین به شمال، به منطقه‌ی الصفطاوی رفتیم ــ که آن زمان نیز در معرض فرمان تخلیه قرار داشت. مانند بسیاری دیگر، ما هیچ انتخابی نداشتیم. هر جابه‌جایی هزینه‌ی حمل‌ونقل داشت، هر سرپناه تازه اجاره‌ای که به‌سختی از عهده‌اش برمی‌آمدیم.

تا ۲۶ اوت ۲۰۲۵ در الصفطاوی ماندیم. صبح آن روز، وزوز همیشگی پهپادها به شلیک‌ها بدل شد. از بلندگوها فریادهایی شنیده می‌شد: «فوراً تخلیه کنید». سه جنازه روی خیابان دیدم ــ از جمله مادری و فرزندش. همسایه‌ها فریاد هشدار می‌کشیدند، وحشت همه‌جا را گرفت. ما تمام روز منتظر ماشینی ماندیم که ما را ببرد ــ از ساعت ده صبح تا هفت عصر. و سرانجام حوالی ساعت ده شب به محله‌ی النصر رسیدیم. یک روز دیگر در تبعید، یک قتل دیگر از روح من.

رفتن یا ماندن؟

اکنون میان دو انتخاب ناممکن سرگردانیم: ماندن در استان غزه و پذیرش پیامدهایش. یا رفتن به جنوب، آن‌گونه که قدرت اشغالگر می‌خواهد ــ و جرعه‌جرعه تبعید را نوشیدن.

حالا در ذهنم پناهگاهی برای خود ساخته‌ام: در خودروی از کارافتاده‌مان نشسته‌ام و تصور می‌کنم که در جاده‌ای پهن، آزاد و امن رانندگی می‌کنم. جاده‌ای که در نور و آرامش پایان می‌یابد.

تنها همین تصویر است که مرا زنده نگه می‌دارد. تنها پناهگاه روح من است، سپری که عقل مرا از فروپاشی حفظ می‌کند. بی‌آن، باقی عمرم را فقط صرف شمردن این می‌کردم که چند بار کشته شده‌ایم.

*سوسن العجوری در دانشگاه اسلامی غزه ادبیات انگلیسی خوانده است. نویسنده‌ی محبوب او تی.اس. الیوت است. او هشت سال است که شعر می‌نویسد؛ نخستین مجموعه‌اش هنوز منتشر نشده.

از آغاز جنگ، روزنامه‌نگاران بین‌المللی نتوانسته‌اند به نوار غزه سفر کنند و از آنجا گزارش دهند. در «دفتر یادداشت‌های غزه» ما صداهایی را از دل واقعیت محلی بازتاب می‌دهیم.

به نقل از سایت روزنامه تاتس (Taz)


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد