
عکس فئودور راسکولنیکوف بر عرشه کشتی مزن Mezhen سال ۱۹۲۰
نویسنده : فلیپ ویدلیهPhilippe Videllier
مترجم : سعید مهراقدم
آنچه در زیر میخوانید، زندگی راسکولینکوف، از فعالین بلشویک در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ است که به شکل نوشته بلندی در مجله "لتره بینالمللی" (Lettre International) شماره ۱۴۷ منتشر شده است. زندگی راسکولینکف که سودای انقلابی جهانی در سر داشت، به علت حضور او در تاریخ ایران (جنبش جنگل) و سرانجام مرگ مشکوک او در فرانسه، در پی مخالفت با استالین، میتواند برای خواننده ایرانی نیز جالب باشد.
این نوشته که در چند بخش منتشر خواهد شد، به شکل کتابی نیز از سوی "باشگاه ادبیات" انتشار یافته است. علاقمندان میتوانند در لینک زیر آن را دانلود کنند.
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/karte-enseraf/
بخش یک
راسکولنیکوف با لبهای نسبتاً کبود و نگاهی ثابت، به آرامی به ایلیا پتروویچ نزدیک شد. دستش را روی میزی که سُتوان پشت آن نشسته بود تکیه داد و خواست صحبت کند، ولی حتی یک کلمه از لبانش خارج نشد . فقط توانست صداهای نامفهومی را به زبان بیاورد: "داستایفسکی، جنایت و مکافات".
دقیقاً مشخص نیست که چرا فئودور فئودوروویچ ایلین در سال ۱۹۱۰ نام راسکولنیکوف را انتخاب کرد. در این زمان او زندگی خود را وقف حزب نموده و نام قهرمان (اگر بتوان گفت) رمان "جنایت و مکافات" را برای خود برگزیده بود. حال آنکه قبلاً او به ویژه رمان "شما نمیتوانید املت را بدون شکستن تخم مرغ درست کنید" اثر شلر میخائیلوف را تحسین میکرد.
نردبان ترقی سریع
فئودور ایلین که حالا راسکولنیکوف شده بود، در شب ۲۱-۲۲ ماه مه ۱۹۱۲ ، در سن بیست سالگی توسط پلیس دستگیر شد و برای گذراندن دوران محکومیت خود به استان آرخانگلسک، دورترین نقطه شمال روسیه، جایی که هوا برای برونشهای وی خوب تلقی میشد، فرستاده شد. راسکولنیکوف با این نظر موافق نبود که وی با یک اختلال عصبی ناشی از زندان بیمار شده است. راسکولنیکوف بینوا ! تزار دلسوز به او اجازه داد تا سلامتی خود را در آسایشگاه بازیابد.
جنگ جهانی اول سررسید. راسکولنیکوف به نیروی دریایی پیوست. او به یاد میآورد: «جنگ از من یک سرباز ساخت." من که برای مدت طولانی مجذوب دریا بودم، نیروی دریایی را از بین همه نیروهای مسلح انتخاب کردم." از اینرو او از طریق دریا به کامچاتکا سفر کرد و کره و ژاپن را دید.
هنگامی که تزار در سال ۱۹۱۷ سرنگون شد، راسکولنیکوف در راس ملوانان شورشی کرونشتات قرار گرفت.
یک شاهد عینی بیطرف که در آن زمان او را میشناخت، از او با نهایت مهربانی یاد میکند: «او چون یک دانشجوی ساده، مردی مهربان و شریف مورد احترام همگان بود. او یک سوسیالیست معتقد و بلشویک مصمم بود و برخلاف بسیاری دیگر، به تحصیلات سوسیالیستی خود ادامه داد.» راسکولنیکوف درس خواند و مطالعه کرد.
در اوایل ژوئیه، ملوانان کرونشتات، مسلح به تفنگها و مسلسلها ، بطور جمعی به اسکلههای پتروگراد آمدند تا اراده خود را بر دولت موقت تحمیل کنند. آنها میان کارگران کارخانه، زنان خانهدار خشمگین و کودکان خیابانی، مانند گرگ فریاد میزدند: «مرگ بر وزرای سرمایهدار! مرگ بر جنگ! تمام قدرت به شوراها!» تظاهرات در آنجا شکل خطرناک به خود گرفت. در هر گوشه و کناری، در خیابان نوسکی، در خیابان سادووایا، در پل لایتینی، در میدان زنامنسکایا، در کانال اوبوودنی، ملوانان و کارگران سرسختانه با قزاقهای وحشی تحت فرمان حکومت، درگیر شدند . ولی در نهایت قوای دولتی موقتاً پیروز شد. ملوانان با سرهای خمیده به کرونشتات عقب نشینی کردند و کارگران به کارخانهها بازگشتند. فئودور راسکولنیکوف دستگیر شد، در زندان کرستی زندانی گردید و سرانجام در ۱۳ اکتبر در میانه ناامیدی، ناگهان ورق برگشت و کفه ترازو به نفع چپها سنگینی کرد و آزاد شد. راسکولنیکوف بلافاصله با حزب تماس گرفت. «بخاطر سرماخوردگی نتوانستم در جلسهای در۲۰ اکتبر در ساختمان سیرک مدرن شرکت کنم و مجبور شدم در رختخواب بمانم». در ۲۶ اکتبر (طبق تقویم قدیمی) بلشویکها قدرت را در پتروگراد به دست گرفتند. راسکولنیکوف از رختخواب بیرون پرید و تمام دستورات پزشکی را نادیده گرفت. حزب او را با یک اتومبیل برای تأثیرگذاری روی سربازان مردد فرستاد؛ وظیفهای که او آن را به طرز درخشانی انجام داد. او ملوانان کرونشتات را برای دفاع از پتروگراد بسیج نمود و با قطار با آنان راهی مسکو شد، جایی که هنوز بازی برنده نداشت. او به موقع به آنجا رسید تا به تضمین پیروزی کمک کند.
فئودور راسکولنیکوف قهرمان انقلاب بود دستاوردهای نظامی او به خوبی مورد اذعان همگان بود.
او در غرش جبهههای جنگ داخلی، در کریمه، در کازان، نزدیک نیژنی نووگورود، در آستاراخان جنگید. دو بار به دلایل غیرقابل انکار ، نشان پرچم سرخ را دریافت کرد.
حزب او را برای غرق کردن ناوگان دریای سیاه فرستاد تا اینکه این ناوگان به دست مهاجمان توتونی[1] نیفتد. او از عهده اینکار برآمد. ناوشکنها و کشتیهای زرهی در قعر دریا فرو رفتند. کشتیهای سوودبودنایا روسیا [2]، فیدونیسی[3] و کرچ[4] همه غرق شدند. لنین، رهبر طاس بلشویک، از او قدردانی کرد و توضیح داد: «اجازه دهید به شما بگویم که مردی که در آنجا فعالیت می کرد رفیق راسکولنیکوف بود، که کارگران مسکو و پتروگراد او را به خاطر کارش به عنوان یک آژیتاتور و پارتیزان به خوبی میشناسند. رفیق راسکولنیکوف خودش به اینجا خواهد آمد و به شما توضیح خواهد داد که چرا تصمیم نابودی ناوگان را اجرا نموده، تا نگذارد سربازان آلمانی از آن علیه نووروسیسک استفاده کنند.
حزب ، فرماندهی عالی ناوگان ولگا را به راسکولنیکوف سپرد. این ناوگان متشکل از یک گروه کوچک از چهار قایق اژدرانداز بود که از طریق کانال های داخلی وارد آنجا شده و با قایقهای توپدار، کشتیهای سبک با مسلسلهای سنگین حمایت میشدند. یک شب، در حالی که فرمانده کل ارتش سرخ وی را همراهی میکرد، موفق شد ناوگان دشمن را در زیر دیوارهای صخرهای بلند مقابل کازان با شلیک مسلسل و توپ به آتش بکشد و کازان به دست سرخها بیفتد.
پس از این موفقیت، راسکولنیکوف قهرمان عملیات دیگری شد که در خاطره آن زمان ، به بعنوان ماجرای «کشتیهای مردهگان» حک شده است.
در ولگا و شاخههای متصل به آن، نیروهای ارتش سفید، که نمیدانستند با زندانیان خود چه کنند (بغیر از تیرباران فوری آنها)، اسرای خود را در قایقهای شناور با درهای قفل شده محبوس میکردند و به حال خود رها میکردند که از گرسنگی بمیرند و خفه شوند. مواقعی نیز با غرق کردن این تابوتهای شناور آنها را از بین میبردند.
راسکولنیکوف تا ساراپل[5] در منطقه اودمورت رفت و در آنجا فهمید که در فاصلهای نه خیلی دور، روبروی روستای گلیانیکه مشرف به رودخانه کاما، سفیدها این سرنوشت را برای پرولترهای نگونبختی در نظر گرفتهاند. "ما باید همه آنها را نجات دهیم" او هنگام صرف چای تصمیم گرفت. راسکولنیکوف به خدمه کشتیهای اژدر انداز خود، "پریتکی"، "رتیوی"، "پروچنی" و چهار ناوچه دستور داد تا پرچم های سرخ خود را پایین بیاورند تا بتواند از آنها بعنوان کشتیهای سفیدان استفاده کنند. "همه مردان روی عرشه! لنگر را بالا بکشید!» راسکولنیکوف فریاد زد و بسان کشتی دزدان دریایی ، کشتی اژدرانداز خودرا به یک کشتی که توسط مردان مسلح سفید محافظت میشد نزدیک کرد. «ما دستور داریم که شمارا تا اوفا[6] یدک کنیم!» او بلوف زد. سفیدان طعمه را بلیدند. و بدینسان بود که فئودور راسکولنیکوف ۴۵۳ برادر پرولتری (از جمله برخی چینیها) را در این اقدام آزاد کرد.
در ساراپول هزاران استقبال کننده با مارش حزن انگیز به پیشواز قهرمانان خودشتافتند و راسکولنیکوف را با خوشحالی روی دوشهای خودحمل نموده و بعنوان پاداش پیروزی، کمی غذا و مقداری چای به او تعارف کردند.
مسئولیت او افزایش یافت. او فرمانده ناوگان شوروی در بالتیک شد. اما در نبرد دریایی ریوال، کشتی او، "اسپارتاک" که توسط صخرهای آسیب دیده بود، به دست انگلیسیها افتاد. چه بدشانسی! راسکولنیکوف دستگیر شد و بلافاصله به انگلستان فرستاده شد و در آنجا پنج ماه را در سلولی در زندان بریکستون گذراند. او در آنجا سرما خورد و در عین حال از غذا شاکی بود. به او فرنی، بلغور و جو دوسر میدادند – چه نفرتانگیز! راسکولنیکوف مرتبا به کلیسای کوچک میرفت تا به نواختن ارگ ارگنواز عینکی گوش دهد که حواس وی را پرت میکرد. او چند کلمه هم انگلیسی را یاد گرفت، "koshka" - "گربه"، " ryba - "ماهی" ....
او مجلهی استرند[7] را که ماجراهای شرلوک هولمز در آن منتشر میشد، ورق میزد و مقالهی هیلاری بلوک[8] دربارهی انقلاب فرانسه تا سقوط روبسپیر را میخواند سرانجام، در ۲۷ مه ۱۹۱۹، او در وسط یک پل - طبق سنت تبادل جاسوسان - با ۱۹ افسر بریتانیایی که توسط روسها اسیر شده بودند، مبادله شد. پس از بازگشت، به عنوان پاداش ، فرماندهی ناوگان دریایی خزر به راسکولنیکوف سپرده شد . همانطور که میدانیم، ولگا به دریای خزر میریزد. ناوگان ولگا با کشتیهای دیگری که اینجا و آنجا تصرف شده بودند، تقویت شد و مآلاً به ناوگان دریای خزر مبدل شد و راسکولنیکوف به عنوان فرمانده نیروی دریایی آذربایجان با دفتر مرکزی در باکو در راس آن قرار گرفت.
این موقعیت به او فرصتی داد تا از بریتانیاییهای شرور انتقام بگیرد.
راسکولنیکوف پس از اطلاع از این موضوع که بقایای ارتش سفید زیر چتر انگلیسیها به ایران پناه بردهاند، مصمم شد آنها را در آنجا ردیابی بکند. گروهی از ناوها متشکل از ۱۳ کشتی به رهبری ناوشکن "کارل لیبکنخت" با پرچم سرخ، در سپیده دم ۱۸ مه ۱۹۲۰ در مقابل بندر انزلی ظاهر شدند. در آن سپیده دم همه هنوز در آرامش خوابیده بودند. راسکولنیکوف شهر را از طریق دوربین دوچشمی زایس خود بررسی کرد. او کاخ فرماندار ایرانی را که با درختان نخل احاطه شده بود و پادگانهای ساکت سربازان انگلیسی که در خواب بودند، توپخانههای ساحلی، توپهای شش اینچی، بدون محافظ را رصد کرد. راسکولنیکوف ملوانان مسلح خود را به ساحل فرستاد تا سیم های تلگراف را قطع کنند و جاده رشت، شهر اصلی منطقه و نزدیکترین شهر به داخل کشور را اشغال کنند. سپس چند گلوله هشداردهنده شلیک کرد تا منطقه را بیدار کند و سپس دو توپ از کشتی"کارل لیبکنخت" را به سمت اهداف خود شروع به شلیک کردن نمودند. پرتابهها یا در آب افتادند یا هم دورتر در جنگل فرود آمدند. سربازان پادشاهی بریتانیایی با شگفتی از پادگانهای خود بیرون ریختند. اغلب اینان سربازان ارتش هند، محافظ منافع امپراتوری، متشکل از سیکهای پنجاب یا گورخاهای نپال بودند. اینها سربازان عادی تفنگداران گورخای اول و دوم یا پیادهنظام راجپوت بودند که تحت فرماندهی افسران جوان انگلیسی قرار داشتند. در این میان، دو هندی کشته شدند.
برحسب تصادف و مالاً به نفع راسکولنیکوف، یک ژنرال انگلیسی به نام هیو بیتمن-چمپین، بازیکن کریکت و فرمانده تیپ ۳۶ هندی در محل حضور داشت که ظاهراً در مرخصی بود. ژنرال انگلیسی از طریق بیسیم از روسیه اهداف این دیدار غیرمنتظره ناوگان سرخ را جویا شد و پرسید چه مرجعی مسئول آن است. راسکولنیکوف پاسخ داد: «من به ابتکار خود و تحت مسئولیت، خطر و ریسک خودم به اینجا آمدم». احتمالاً این عین حقیقت بود[9].
دیپلماسی با هشدار واکنش نشان داد. سرخها در ایران! دو روز پس از این حادثه، لرد دربی، سفیر بریتانیا در پاریس، با شنیدن این خبر، تلگرافی به وزیر خود، لرد کرزن، نایبالسلطنه سابق هند، فرستاد. « ۲۰ مه، ساعت ۱۰ شب، پاریس: ۱۳ کشتی بلشویکها به سمت انزلی آتش گشودند... گلولهها به دیوارهای ساختمانهای گمرک برخورد کردند. قایقهایی با پرچمهای سفید برای توضیح فرستاده شدند. دریاسالار فرمانده ناوگان ارتش سرخ پاسخ داد که از طرف دولت مسکو مأمور برقراری نظم در دریای خزر شده و به صلاحدید خود دستور حمله را داده است...» بدین ترتیب، راسکولنیکوف بلشویک در صحنه بینالمللی به مقام دریاسالاری ارتقاء یافت. در سن ۲۸ سالگی! شهرت او هنوز محدود بود و مطبوعات گهگاه نام او را مثله کرده بکار میگرفتند: یک غافلی وی را "راسپولانیکوف" خطاب کرد. اما برخی از محققان باهوشتر ارتباطی بین دریاسالار انزلی و زندانی کمونیست سال گذشته در لندن پیدا کردند. آنها اظهار داشتند «که کمیسر خلق برای امور دریایی آذربایجان شوروی، راسکولنیکوف، که تا همین اواخر، یعنی در سال ۱۹۱۹، در انگلستان اسیر جنگی بود و میتوانست از نشریات همکار انگلیسی خود، چرچیل، بهرهمند شود، به ابتکار خود و بدون حمایت دولت شوروی به ناوگان دنیکین در انزلی حمله کند». مقایسه راسکولنیکوف و چرچیل ، چه مقایسه جسورانهای در عین حال چاپلوسانه و اغراقآمیزی بود. چرچیل خیلی مسنتر بود و تقریباً بیست سال این دو را از لحاظ سنی از هم جدا میکرد؛ بیست سالی که پر از ماجراجوییهای نظامی و اداری بود. پیش از آنکه راسکولنیکوف حتی نامی برای خود دست و پا کند، چرچیل جنگ اسپانیا را در کوبا دنبال کرده بود، با پشتونها در دروازههای افغانستان جنگیده بود، با دراویش شورشی در سودان مقابله کرده بود و بوئرها را در آفریقای جنوبی به چالش کشیده بود. از زمانی که راسکولنیکوف خود را راسکولنیکوف نامید، چرچیل وزیر کشور و لرد اول دریاسالاری بود.
نتایج عملیات انزلی کاملاً چشمگیر بود. راسکولنیکوف بیش از ده رزمناو کمکی، پنجاه توپ و ۲۰۰۰۰ گلوله، چهار هواپیما و شش هواپیمای دریایی[10]، حدود بیست رادیو، بشکههای پر از بنزین، واگنهای پر از پنبه و ۷۰۰۰ پوند عسل (بدون احتساب کنسرو گوشت گاو و بطریهای رُم که انگلیسیها فراموش کرده بودند) به دست آورد. افراد او وی را با عنوان «کومفلوت = فرمانده ناوگان[11]» مفتخر کردند، رسمی که طبق رویه بلشویکی عناوین و اسم نهادها را تا حد امکان و به شکل رادیکال خلاصه میکرد. ( مثل سونارکوم و کمینترن: شورای کمیسرهای خلق و بینالملل کمونیست، یا حتی دفتر سیاسی و چکا).
راسکولنیکوف پس از پیاده شدن، گروه ملوانان و سربازان سرخ را "Expedikor"، یعنی "کارگزار لجستیک" نامگذاری کرد.
راسکولنیکوف این افتخار را داشت که با فرماندار ایرانی انزلی ، نماینده شاه، مردی چاق و خدمتگزار، در کاخ وی ملاقات کند. فرماندار در یک فنجان چینی روی بشقاب نقره ای به وی قهوه تعارف کرد و با او به زبان فارسی صحبت کرد ( البته مترجم ترجمه میکرد). روز بعد فرماندار فرار کرد. شاهدان عینی این حادثه را آراستند و از کومفلات (راسکولنیکوف) خواستند که اظهار کند: «نگران نباشید آقای فرماندار، مردم شما چنان از ما استقبال گرمی کردهاند که دیگر جای هیچ تردیدل برای خروج زودهنگام برای ما باقی نگذاشتند و براینکه ما شما را نرنجانم، اینجا میمانیم.» ظاهراً راسکولنیکوف به کنایه به فرماندار نیز گفته بود: «ما منتظر دیدار قهرمان ملی شما، میرزا کوچک خان، هستیم».
در آن زمان، در جنگلهای شمال ایران در منطقه مرزی، در واقع یک یاغی پشمالو به نام کوچک خان، به نوعی بسان رابین هود زندگی میکرد که بطور ناگهانی با بلشویکها و انقلاب آنها اظهار همدردی کرده بود. یک اروپایی که نامش ثبت نشده و ادعا کرده بود که به طور اتفاقی کوچکخان را ملاقات کرده است، تصویری دوستانه و ستودنی از او ترسیم میکند. او وی را به عنوان فردی شجاع و صادق، آرمانگرا و در عین حال بااستعداد در سخنوری توصیف میکند. «ما هرگز این شخصیت برجسته را فراموش نخواهیم کرد که با کلاه نوکتیز، چشمان آبی و مو و ریش بلندش، ما را بیشتر به یاد یک راهب روسی میانداخت تا یک انقلابی ایرانی، و با صدای ملایمش به ما میگفت: «ما فقط یکی مشتی مورچه بدبخت در جنگلیم، اما مانند هر موجود زنده، آزادی خود را بیش از هر چیز دیگری دوست داریم.» کوچک خان، کوچکی از جنگل اینگونه صحبت میکرد. همان ناظر گزارش داده که پیروان روستایی او، جنگالیها، مردان جنگل، سوگند خورده بودند که موها و ریش خود را تا آزادی کامل کشورشان کوتاه نکنند.
افراد راسکولنیکوف در حدود ۲۰ مه ۱۹۲۰ به رشت رسیدند و در آنجا با کوچک خان ملاقات کردند. اعتقاد بر این است.
که این دو مرد در ۲۶ ماه مه با هم آشنا شدند و با یکدیگر گفتگو کرده و به توافق رسیدند. متعاقباً، کوچکخان کمیته اتحاد اسلامی خود را با کمیته انقلاب سرخ در ایران جایگزین کرد و جمهوری شوروی گیلان را - که نامش از استانی به همین نام گرفته شده بود - اعلام نمود. همانطور که راسکولنیکوف با غرور موجهی به آن اشاره دارد، این کار تحت عنوان «کار برای سوسیالیسم بر اساس آموزههای رفیق لنین» صورت گرفت. کوچک خان با تمام توان از میان جنگل رو به همراهانش فریاد زد: زنده باد اتحاد برادرانه کارگران جهان! اما این چندان دوام نیاورد. راسکولنیکوف ، چه از روی اجبار و چه به میل خود ، به روسیه بازگشت و دو مشاور گیج را پیش جنگلیها گذاشت. حدود ۱۰ ژوئن، راسکولنیکوف به باکو رفت و از آنجا، چند روز بعد به مسکو بازگشت.
یک پسر خوش شانس
در کمتر از دو ماه، روابط بین بلشویک ها و کوچک خان تا حد گسست رو به وخامت گذاشت. کوچک خان پشمالو به کرملین نامه نوشت و به لنین طاس شکایت برد. «پیروزی ما فقط تا زمانی که فرمانده راسکولنیکوف در ایران بود ادامه داشت. از زمانی که او به مسکو رفت، نظرات تغییر کرده است». کوچک جنگلی این را به درستی دریافت. قصد بیادبی ندارم، اما آن دو مشاور بلشویکی که جایگزین راسکولنیکوف در ایران شدند ظرافت و زیرکی یک فیل در یک مغازه چینیفروشی را داشتند. (آنها واقعا یک زوج ، زن و شوهر بودند. نام مرد باتیربک لوکمانوویچ ابوکوف[12] اهل قفقاز ، و نام زن میلدا گروندمن یا میلدا بوله[13]، نام شوهر اولش ، یک لتونیایی اهل کورلند بود.) در دو ماه فعالیت پرشور ابوکوف و میلدا، جمهوری سوسیالیستی گیلان را با خاک یکسان کردند و باعث شدند کوچک خان ناامید به جنگل بازگردد.
راستگویی بعنوان یک فضیلت اساسی ایجاب میکند که متذکر شویم که راسکولنیکوف نیز در ایران همراه همسرش، یک جوان ۲۵ ساله تندزبان و مبارز، بود.
راسکولنیکوفِ خوششانس با زیباترین زن بلشویک (به عقیدهی عموم) ازدواج کرده بود، زنی از خانوادهای خوبی از لهستانِ روسیه، تحصیلکرده در آلمان (در برلین و هایدلبرگ) و سپس در پاریس، و از همان سالهای جوانی آشنا با ادبیات. نام او لاریسا رایسنر بود. این کودک نابغه در ۱۷ سالگی اولین اثر خود با نام «آتلانتیس» را منتشر کرد. در سال ۱۹۱۳، مقاله او با عنوان «شخصیتهای زن در آثار شکسپیر» (درباره اوفلیا و کلئوپاترا) با نام مستعار لئو رینوس در ریگا منتشر شد. وقتی در سال ۱۹۱۵ بیست ساله بود، واسیلی شوخایف او را در حالی که کتابی باز با صفحه سفید در دست دارد، بارنگ روغن روی بوم به سبک رنسانس فلورانس، نقاشی کرد. این مطمئنا بهترین پرتره وی نبود و از عکس های استودیویی کم میاورد. در این دوران، ستایش زیبایی بدون آزردن کسی، ستودنی بود و نگاه مردانه این فرصت را از دست نمیداد. این خانم نویسنده با مهمترین شاعران دوست بود: الکساندر بلوک، اوسیپ ماندلشتام، بوریس پیلنیاک، بوریس پاسترناک... همه در برههای از زمان عاشق او شدند (قهرمان داستان دکتر ژیواگو نام خود را مدیون اوست). در سال ۱۹۱۶، لاریسا رایسنر برای مجله رودین که در پتروگراد منتشر میشد و پدرش از آن حمایت مالی مینمود، شعر و نثر مینوشت.
پس از سقوط تزار، لاریسا در کاخ او که حالا کاملاً برای عموم باز شده بود، قدم میزد. «چه آبرنگهای بیمزه!» او با انزجار آشکاری اظهار داشت. «خدا میداند چه کسی و چگونه اینها را کشیده است! ... سلیقهی یک صراف است!» او بدون هیچ قید و بندی، آزادانه به تحقیر خود ادامه میداد. او به عنوان یک حامی سرسخت حزب بلشویک، با شور و اشتیاقی خستگیناپذیر خود را وقف مبارزه انقلابی نمود.
اینها، تنها کلمات توخالی برای او نبودند. لاریسا رایسنر به کازان رفت. او شروع به جاسوسی از ارتش سفید نمود و شجاعانه جنگید و به عنوان کمیسر ستاد کل ناوگان ولگا منصوب شد. آیا او اولین بار راسکولنیکوف را در این رودخانه ملاقات کرده بود؟ یا قبلاً در کرونشتات توجهاش به او جلب شده بود؟ در هر صورت، از آن لحظه به بعد آنها هرگز از هم جدا نشدند. از نظر جسمی، راسکولنیکوف هیچ ویژگی خاصی نداشت؛ او نه ظاهر گیرای پاول دیبنکو و نه قیافههای باشکوه میخائیل فرونزه یا نیکولای کریلنکو، رفقایش در صف مقدم ارتش سرخ را داشت. چهره او باریک و بیمو بود و با لباس غیرنظامی شبیهه یک کارمند اداری ساده و پیش پا افتاده، مثل کارمند بانک و یا یک صراف را مینمود ...لاریسا رایزنر به دنبال راسکولنیکوف به ایران و انزلی رفت و با او به مسکو بازگشت.
راسکولنیکوف در راه بازگشت از ایران اشتیاق خود را برای نیروی دریایی از دست داد. با این حال، حزب او را به عنوان فرمانده ناوگان بالتیک منصوب نمود و به پتروگراد و کرونشتات فرستاد. راسکولنیکوف مشتاق این انتصاب نبود.
این عدم اشتیاق بخاطر بیحوصلگی و یا بطالت نبود. در ۳۱ آگوست ۱۹۲۰، راسکولنیکوف گزارشی در مورد اقداماتی برای ساخت ناوگانی شایستهی نام ناوگان بالتیک ، ارائه کرد. کمبود پرسنل، بیعلاقگی به خدمات، افت تولید، بیکفایتی عمومی وجود داشت و همه چیز در حال خراب شدن بود.
راسکولنیکوف با رفتار متحیرکننده خود از چشمها افتاد. لاریسا رایسنر آپارتمانی در ساختمان نیروی دریایی داشت که از آنجا میشد جریان رودخانه نوا را دید. در ۱۲ ژانویه ۱۹۲۱، لاریسا در مراسم رقص بالماسکه در خانه هنر (Haus der Künste) حضور یافت، جایی که باله میشل فوکین و لئون باکست با موسیقی کارناوال شومان اجرا شد.
همزمان با آن، در جزیره کوتلین نزدیک کرونشتات، روبروی پتروگراد و در خلیج فنلاند، ملوانان رادیکال به شدت ابراز ناراضیتی میکردند. از نظر آنها، همه چیز با بلشویکها و کلاً به طور عمومی در حال خراب شدن بود. ملوانان غرغر میکردند، فحش میدادند، و شکایت داشتند و با پوزخندی خشمآلود میگفتند «این واقعیت که ما در این باتلاق گیر افتادهایم، تقصیر مشتی بوروکراتی است که به بهانه کمونیسم بسیار راحت در جمهوری ما آشیانه گزیده اند.» در پتروگراد، کارگران اعتصاب کردند.
در ژانویه ۱۹۲۱، راسکولنیکوف تحت شرایط نفسگیر، تنها چند هفته قبل از قیام کرونشتات[14] که کتابهای تاریخ هنوز هم از آن گزارش میدهند ، از سمت خود استعفا داد. سپس حزب او را به دایره دیپلماسی منتقل نمود.

_____________________________
[1] - Teutonischen Invasoren این عبارت به قبایل ژرمنی اشاره دارد، به ویژه ژرمنهایی که در دوران باستان و اوایل قرون وسطی در اروپا زندگی میکردند. اصطلاح «تئوتونها» اغلب برای اشاره به ملل ژرمنی استفاده میشود که در زمینههای تاریخی مختلف، مانند تهاجمات و مهاجرتها، نقش داشتنند. ةمام زیر نویسها از مترجم است
[2] Svodbodnaya Rossia
[3] Fidonisi
[4] Krech
[5] Sarapul
[6] Oufa
[7] Strand
[8] Hilaire Belloc
[9] مدارک تاریخی نشان میدهند که این اقدام راسکولینکوف خودسرانه نبود و قبلا فرماندهی عالی ارتش سرخ این تصمیم را اتخاذ نموده و به تایید لنین نیز رسیده بود. ولی جون این احتمال وجود داشت که با این اقدام بی طرفی ایران و حاکمیت و استقلال آن که شوروی رسما اعلام کرده بود، نقض گردد و از این طریق به حثیت بلشویکها لطمه بخورد، از اعلام علنی این دستورالعمل خودداری شد. ٬٬راسکولینکوف در ۲۸ مارس ۱۹۲۰ تلگرامی خطاب به تروتسکی از هشترخان به مسکو ارسال کرد که رونوشت ان را نیز برای لنین، چیچرین و نمیتز فرستاد. او خواسته بود «به او گفته شود چه سیاستی را در قبال ایران اتخاذ کند». در این تلگرام او سه سیاست ممکن را مشخص کرد: ۱) محاصره انزلی ؛ ۲) عملیات زمینی، یعنی عملیات جنگی در داخل ایران؛ ۳) مذاکرات دیپلماتیک در مورد بازپسگیری ناوگان روسی. در ۲۰ آوریل. تروتسکی پیشنویس دستورالعمل زیر خطاب به راسکولسنکوف را برای لنین و چیچرین ارسال کرد: «پاکسازی دریای خزر از ناوگان روسهای سفید با همه وسایل ممکن باید به اجرا در آید. اگر پیاده شدن در ساحل ضروری باشد ... باید به این کار دست زد»٬٬ نقل از کتاب بلشویکها ها و نهضت جنگل نوشته مویس پرستیس ص ۲۴ (مترجم)
[10] این ارقام بخصوص در مورد ۶ هواپیما دقیق نیستند. مجله تاریخ نظامی فاندم غنایم جنگی را اینگونه برآورد کرده است:
ناوهای کمکی پرزیدنت کروگر، آمریکا، اروپا، آفریقا، دمیتری دونسکوی، آسیا، سلاوا، میلوتین، اوپیت و مرکور؛ شناور اورلنک حامل قایقهای اژدرافکن موتوری (که پیشتر ناو هواپیمابر بود) ؛ شناور هواپیمابر ولگا (که پیشتر حامل قایقهای اژدرافکن بود)؛ چهارهواپیمای آبی، چهار قایق اژدرافکن موتوری (که پیشتر در اختیار بریتانیا بودند)؛
۱۰ کشتی بازرگانی.
[11] Komflot
[12] Batirbek Lokmanowitsch Abukow
[13] Milda Grundman /Milda Bulle
[14] قیام کرونشتات در مارس ۱۹۲۱ یکی از مهمترین و در عین حال تراژیکترین رویدادهای پس از انقلاب روسیه بود. این شورش توسط ملوانان، سربازان و شهروندان کرونشتات علیه حکومت بلشویکی به رهبری لنین صورت گرفت، با این هدف که به آرمانهای اولیه انقلاب ۱۹۱۷ بازگردند.
دلایل قیام
o اعتراض به دیکتاتوری حزب بلشویک و حذف آزادیهای مدنی
o خواستهایی مانند آزادی بیان، پایان اردوگاههای کار اجباری و حذف کنترل حزبی بر شوراهای کارگری
o نارضایتی از سیاستهای اقتصادی و سرکوبهای گسترده بلشویکها
روند شورش
o شورش از پایگاه دریایی کرونشتات در نزدیکی پتروگراد آغاز شد
o رهبری شورش با استپان پتریچنکو بود، که خواهان یک "انقلاب سوم" پس از انقلابهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ شد
o شورشیان کنترل شهر را به دست گرفتند و کمیتهای انقلابی تشکیل دادند
سرکوب شورش
o لئون تروتسکی و ارتش سرخ به فرماندهی میخائیل توخاچفسکی با خشونت شدید شورش را سرکوب کردند
0 هزاران نفر کشته یا اعدام شدند، و برخی از رهبران شورش به فنلاند گریختند
این قیام نمادی از شکاف عمیق میان آرمانهای اولیه انقلاب و واقعیت حکومت بلشویکی بود.