logo





و زندگی ادامه دارد

سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۷ - ۰۷ اکتبر ۲۰۰۸

باقر مومنی

bagher_momeni.jpg
ما هواداران و کوشندگان راه سعادت انسانها آنچه را دیده ایم و شنیده ایم، و آنچه را از تباهی و سیاهی بر سر ما و نسل پس از ما آورده اند، نه فراموش میکنیم و نه می بخشیم. و اگر ما نیز نبودیم نسلی که هم اینک در راه است گذشتگان را –نه قربانیان را و نه آدمکشان را- از یاد نخواهد برد و با یاد و بزرگداشت قربانیان، جانیان را به سزای گناهانشان کیفر خواهد داد، و بی شک اگر باری دیگر دستی از آستین بدر آید تا با جنایت خویش راه خوشبختی مردم میهن ما را ببندد، با تکیه بر آموخته های خود از سرنوشت نسل ما آن دست را از بیخ و بن قطع خواهد کرد.
به دعوت «انجمن دفاع از زندانيان سياسي و عقيدتي در ايران» در روزشنيه ششم مهر ماه 1387، برابر با27 سپتامبر2008 مراسم بيستمين يادمان کشتار زندانيان سياسي درسالن آژکا پاريس برگزار شد. سخنران این مراسم استاد یزرگوار باقر مومنی بود. متن سخنان او را در این مراسم از نظرتان می گذرانیم:

و زندگی ادامه دارد

به جوانان *

آن زمان که بر ساحل
از صفای آسمان لذت میبرید
دل بسوزانید بر آنها که با سینه ها شان
در دریا، در برابر خشم توفان ایستادند
گرامی دارید آنان را که با توفان گلاویز شدند
در نبردی طاقت فرسا، کوفته،
در غرقاب دریا نابود شدند
و در دور دست ها ساحل را به شما نشان دادند.

این شعر از یک شاعر و ترانه سرای فرانسوی است به نام برانژه، که در میان سالهای 1780 -1857 می زیسته است. معلوم نیست او این قطعه را در چه تاریخی سروده- شاید دویست سال پیش؟- و باز هم معلوم نیست در چه تاریخی بوسیله یک مترجم روس به نام تخورژوفسکی ترجمه شده- شاید صد سال پیش؟- اما آنچه معلوم است این است که من آن را در آبان 1336 در زندان قزل قلعه ترجمه کرده ام، و اینک درست پنجاه سال پس از آن زمان است که آن را بر حسب ضرورت به شما عرصه می کنم.
می بینید که داستان حسرتمندی آنان که در راه سعادت انسانها تلاش کرده اند و از پا افتاده اند نه تازگی دارد و نه هنوز پایان یافته است. و چنانکه معلوم است ما در اینجا گرد آمده ایم تا یاد هزاران رزمنده ای را زنده کنیم که بیست سال پیش در قتل عامی وسیع یا با گلوله آدمکشان بر زمین افتاده اند و یا بر سر دار جان باختند و "در دور دست ها ساحل را به ما نشان دادند".
آنچه یادآوردنی است اینکه ماجرای قتل عام انسانها هر چند وقت یکبار در جائی از جهان، و از جمله در میهن ما، تکرار می شود اما هر یک از این ماجراها رنگ و بوئی ویژه دارند، از جمله آنکه کشتار جمعی بیست سال پیش با تمام ماجراهای همگونی که در میهن ما و در بسیاری جاهای دیگر جهان گذشته ویژگی خود را دارد.
و نخستین ویژگی آن اینکه کسانی که در این ماجرا قربانی شدند به جریان های گوناگون و حتی متضاد سیاسی و فکری وابسته بودند: مجاهد، آرمان مستضعفین، حزب دموکرات کردستان، و سوسیال دموکراتها و کمونیستها از هر قبیله و خانواده: فدائی، راه کارگری، پیکاری، توده ای، توفانی، کومله، رنجبران، وحدت کمونیستی و سربداران و ... بی دین و دیندار، مسیحی، و مسلمان از هر مذهب: شیعه و سنی و اهل حق، و از همه مردم ایران: ترک و کرد، فارس و بلوچ، عرب و ترکمن از هر گوشه کشور، و از هر جنس و سال: زن و مرد، از 12 و 15 ساله تا 60 ساله و 80 ساله.
اینان با اینکه در میان خود با یکدیگر اختلافها داشتند اما جمهوری اسلامی ایران با رفتار جنایت بار خویش آنان را چنان درهم آمیخت که هیچ مرزی در میان آنها باقی نگذاشت. آنها هم اکنون در گورستان خاوران بی هیچ تشخیص و امتیاز شناسنامه ای و بی هیچ بگومگوی مسلکی و عقیدتی در کنار یکدیگر خفته اندو در هم تنیده اند، و نه تنها آنان، که بازماندگانشان نیز آنچنان مرزها را در میان خود پاک کرده اند که همگی در یک روز از سال برای برگزاری یادبود عزیزان خویش به این گورستان میروند و با یکدیگر همدردی میکنند و چون نمی توانند گور قربانیان را از یکدیگر تشخیص دهند خود نیز به تبع آنان همگی به یک قبیله بدل شده اند.
مادر مجاهد بی آنکه آرامگاه فرزند خویش را بشناسد، و بی آنکه از این ناآشنائی نگران باشد، قاب عکس فرزند خود را بر گور فدائی می نهد و پدر راه کارگری نادانسته، اما بی هیچ دغدغه، بر خاک توده ای دسته گل نثار میکند و برادر عضو سازمان مستضعفین بر جنازه تیرباران شده عضو حزب دموکرات یا سازمان رنجبران فاتحه میخواند. و چنین است که داغدیدگان در خاک وطن و در سرزمین مادرمان، همگان در یک صف و در یک جمع در برابر قاتلانی که همچنان بر راس قدرت و به نام اسلام حکومت میکنند قرار گرفته اند.
ویژگی دوم این کشتار جمعی در آنست که قربانیان همگی آگاهانه، تا پای جان پایداری ورزیدند، به آرمان خویش وفادار ماندند و در برابر فاشیسم مذهبی ایستادند و چشم در چشم قاتلان تکرار کردند که همچنان بر سر موضع خود می مانند و در برابر آنان سر تسلیم فرود نمی آورند زیرا باور داشتند که حتی اگر از پا در افتند و در خون خود درغلطند هیچکس مرگشان را باور نخواهد کرد و پایداریشان در راه تلاش برای خوشبختی و آزادی هموطنانشان درس آموز آیندگان خواهد بود. و گوئی این "وصیت نامه" تک تک آنهاست که سالها پیش از این کشتار از ذهن آریل دورفمان شاعر و نویسنده شیلیائی و همکار سالوادور آلنده، رئیس جمهور مقتول شیلی در کودتای عوامل آمپریالیسم آمریکا، بر روی کاغذ آمده است:

وصیت نامه *

وقتی به تو میگویند
من در زندان نیستم
باور مکن!
باید این را روزی اعتراف کنند.
وقتی به تو میگویند
من آزاد شده ام
باور مکن
روزی باید اعتراف کنند که دروغ گفته اند.
وقتی به تو میگویند
که من به حزبم خیانت کرده ام
باور مکن
روزی باید اعتراف کنند
که من به حزبم وفادار بوده ام.
وقتی به تو میگویند
من در فرانسه بوده ام
باور مکن
باور مکن
وقتی به تو نشان میدهند
شناسنامه جعلی مرا
باور مکن
باور مکن
وقتی به تو نشان میدهند
عکس جنازه مرا
باور مکن
وقتی به تو میگویند
که ماه ماه است،
که این صدای من است بر نوار
که این امضای من است بر کاغذ.
اگر به تو بگویند که یک درخت درخت نیست
باور مکن!
باور مکن هیچ چیز را
از هر آنچه به تو میگویند،
هیچ چیز را از آنچه به تو قول میدهند،
هیچ چیز را از آنچه به تو نشان میدهند.
و سر انجام
روزی میرسد
که از تو میخواهند بیائی
جنازه مرا شناسائی کنی.
و تو در پیش روی خود مرا می بینی
و صدائی به تو میگوید:
او را کشته اند،
او در زیر شکنجه جان سپرده است
او مرده است!
وقتی به تو میگویند
که من
به تمامی، به طور مطلق،
برای همیشه مرده ام
باور مکن!
باور مکن!
باور مکن!

اما اگر امروز، سی سال پس از سروده شدن این شعر و بیست سال پس از کشتار آرمانخواهان باورمند ایرانی، کسی نتواند اینهمه پایداری جانباختگان سال 67، و ده ها سال پس از آن و هنوز، را احساس کند و یا نتواند وضع روحی نادمان و توابانی را که در این شصت سال آخر خرد شده و از پا درافتاده در زیر شکنجه های وحشتناک نظام محمدرضا شاهی و فرزند خلف آن، جمهوری اسلامی، به اجبار زبان تسلیم گشودند، دریابد میتواند بسیاری از نامردمان واداده و زبون را آشکارا ببیند که چگونه در آزادی کامل داوطلبانه، پیشانی حقارت و فلاکت بر آستانه بارگاه مردمکشان میسایند و بی چشم و رو به یاد و خاطره آن جانباختگان اهانت میکنند و به کسانی که رسم و راه آنان را ادامه میدهند ناسزا میگویند:
یک عضو فعال توده ای سابق، که تا دیروز هر چه توان داشت برای رسیدن به مقامی در ویرانه کاخ پوشالی فرو ریخته حزبش صرف میکرد اینک چشم در چشم بازماندگان قربانیان استبداد، در بارگاه پس ماندگان نظام محمد رضا شاهی به زانو میافتد و میموید که چهل و چند سال در خیانت زیسته و از مدتی پیش "سوگند خورده که دیگر به اصول دموکراسی خیانت نکند" ولی در عمل خدمت به استبداد سلطنتی و دینی را توامان پیشه خود ساخته است.
یکی دیگر که زمانی از ستایش فدائی خلق دم میزد و در عالم پندار برای خود نقشی عظیم در انقلاب مردم ایران رقم میزد امروزخود را خطاکار میخواند و فریاد میزند که "قاشق قاشق گه خورده" است. و در همین آخرها مردی همه جائی و هیچ جائی، که روزی با شیفتگی در ستایش خمینی سرود سر میداد که "این مرد به خدا میماند" امروز شتابزده و "فروتنانه"، گرچه از دور و از طریق تلفن هم باشد، بر دست سمج ترین خدمتگذار و هوادار فرهنگ استبداد سلطنتی بوسه میزند (1) و اینها همه قلب و جان کسانی را به درد میآورد که به انسانیت و آزادی و خوشبختی هموطنان خویش باور دارند اما دست و پا بسته از ناتوانی خویش اظهار شرمندگی میکنند که چرا نمیتوانند بر دهان یاوه گویان پوزه بند بزنند و یا با آدمکشان از نزدیک و رو در رو پنجه درافکنند، و دردمندانه با زخمی عمیق در دل همچون طاهر بن جلون *، نویسنده و شاعر فرانسوی زبان اهل مراکش به نسل آینده، یا شاید هم نسلهای آینده خود، "با صدائی سخت گرفته، خشمناک و زهرآگین و توفنده مردم اوباش و حقایق دروغین را دشنام" میگویند(2):

زخم عمیق
نه،
تو از کشور روزگار کودکیت نیستی
تو هیچ چیز ندیده ای،
تو هیچ چیز نشناخته ای،
نه دیوارهای سیاه زندان ها را،
نه زمین زیر و رو شده را،
نه عشرتکده های امردبازان شرق را،
نه دستی را که بر نگاه آگاه می نهند
نه طنابی را که با تارهای وجود میبافند
تا مویه کنان از پا نیفتند،
نه تریاکی را که برای زیستن میکارند.
تو از سرزمین خویش جز نرمی آفتاب
که در اعلان ها میستایند
نشناخته ای،
تو از رنج جز آوازه نشنیده ای.
نه، تو هزاران داغ آسمان را ندیده ای
تو حتی معنی شرمساری را،
شرمساری از خاموشی خویش را،
ندانسته ای.

با اینهمه در میان همین خستگان آزرده و خشمگین دور افتاده از وطن هنوز کسانی بجامانده اند، و یا از میان دست پروردگان آنان آرمانخواهان تازه نفس و رزمنده ای سربرآورده اند که با تکرار شعری که نیکالای یازیکوف، شاعر روس در 1829، یعنی نزدیک به یکصد و هشتاد سال پیش سروده (3) یاران همدل و همراه خود را، که هنوز امید از دست نداده اند و همچون دریانوردان خستگی ناپذیر و مطمئن از آینده همچنان در اقیانوس سرنوشت پارو میزنند، به پایداری و پیاده شدن در ساحل صلح و خوشبختی و خالی از آدمکشان و آدمخواران فرا میخوانند (4):

دریا نورد
دریای انزوا گزیده ما
روز و شب میغرد.
در فراخنای شوم او
سیه روزی ها نهفته است:
شجاع برادران! از باد انباشته است
بادبانی که من هدایت میکنم.
بر امواج لغزان پرواز میکنند
زورق های سبکبال.
ابرها بر فراز دریا درگریزند
باد شدت میگیرد، شکن های دریا سیاهی میزنند.
توفان حواهد آمد، ما با او گلاویز خواهیم شد
و با او نبرد خواهیم کرد.
آنجا، در آن دورها، در پشت هوای نامساعد
کشوری سعادتمند یافت میشود.
آنجا نه گنبد آسمان تیرگی میگیرد
نه آرامش از میان میرود
اما امواج به آنجا میبرند
تنها روان نیرومند را.
شجاع برادران! از باد انباشته است
بادبان من، و برافراشته و استوار است.

اما بجز رهروان خسته و یا دریانوردان امیدوار و خستگی ناپذیر، هستند ساحل نشینان عافیت طلب و بیم زده ای که وقتی سخن از آدمکشان و کیفرشان به میان میآیدیا مانند یک توده ای خسته با تحریف منطق دیالکتیک، و با نفی یک قانون جاودانی و جهانشمول، که هر کس و بویژه هر گناهکار ضد بشری باید پاسخگوی کردارهای خویش باشد، باصطلاح استدلال میکند که آدمکشان محصول شرایط اجتماعی اند، پس باید در تغییر شرایط اجتماعی کوشید بی آنکه به مجرمان و جنایتکاران نازک تر از گل گفته شود، غافل که اگر تلاش و کوشش انسانهای آزادیخواه در راه تحول و تغییر شرایط اجتماعی و ایجاد جامعه ای ازاد و سعادتمنذ و بدون جنگ و جنایت تاثیر گذار است وجود و حضور جنایتکاران و مجرمان نیز میتواند جامعه انسانی را به فساد و تباهی بکشاند. و گذشته از این فلسفه بافی های عامیانه مگر همین جنایتکاران حاکم موجود عوامل تبدیل وطن ما به جهنم اسلامی نیستند؟ و مگر برای تغییر شرایط موجود نباید عوامل ایجاد کننده آنرا از میان برد؟
و یا مردی که خود در نوجوانی در زیر نفوذ جنایتکاران تاریخی و تحت تاثیر آموزشهای حیوانی آنان در صف سرکوبگران بوده و حالا در ساحل عافیت جهان غرب نشسته گوئی از زبان مسیح، فیلسوفانه اندرز میدهد که در آینده و در صورت پیروزی انسانیت بر درنده خوئی و حوس حاکم، ما آدمخواران و گناهانشان را گر چه از یاد نمی بریم اما می بخشیم غافل که همان مسیح مقتدای امروزی او به حواریونش میگفت" من برای صلح نیامده ام، من با شمشیر دو دم آمده ام"(5) بعلاوه معلوم نیست این مرد با کدام وکالتنامه از جانب از پاافتادگان اینچنین به حاتم بخشی از کیسه خلیفه سخن میگوید.
نه، ما هواداران و کوشندگان راه سعادت انسانها آنچه را دیده ایم و شنیده ایم، و آنچه را از تباهی و سیاهی بر سر ما و نسل پس از ما آورده اند، نه فراموش میکنیم و نه می بخشیم. و اگر ما نیز نبودیم نسلی که هم اینک در راه است گذشتگان را –نه قربانیان را و نه آدمکشان را- از یاد نخواهد برد و با یاد و بزرگداشت قربانیان، جانیان را به سزای گناهانشان کیفر خواهد داد، و بی شک اگر باری دیگر دستی از آستین بدر آید تا با جنایت خویش راه خوشبختی مردم میهن ما را ببندد، با تکیه بر آموخته های خود از سرنوشت نسل ما آن دست را از بیخ و بن قطع خواهد کرد.
و آری، جای بسی امید است که هم اکنون در تیرگی و تباهی شب سیاه جمهوری اسلامی، به حکم تاریخ نسلی تازه، همچون نطفه صبح شکل گرفته و در تلاش و کوشش است تا بطن شب تیره را بشکافد و در آخرین میدان نبرد بضد حکومت و نظام فاشیستی و ضد انسانی جمهوری اسلامی گام نهد و آنرا برای همیشه به اسفل السافلین بفرستد. و این نطفع صبح همان پدیده ایست که شصت سال پیش در اسفند 1326، یعنی پس از آن زمان که نظام شاهنشاهی با کشکرکشی به آذربایجان به قتل عام توده ها دست زد و از جمله در شهر تبریز بمعنای واقعی بر سنگفرش خیابان ها و کوچه ها خون براه انداخت، و بر سراسر ایران حکومت چکمه و شمشیر برقرار ساخت، شاعری ناشناخته در شعری تولد او را نوید داد و او سی سال پس از انتشار این شعر و 37 سال بعد از نشستن محمد رضا شاه بر تخت سلطنت با انقلاب 1357 پایان حکومت استبدادی سلطنتی را رقم زد، و اینک ما و انتظار تولد دو باره

نطفه صبح
همه جا پهن شده پرده راز،
پرده ای سرد و سیاه،
زنگی پیر شب اکنون همه جا،
همه جا حکمرواست.
بی سبب نیست که خاموشی و وحشت همه جا،
همه جا حکمرواست.
شوخ چشمان شبانگرد از ترس،
همه پنهان شده اند.
ماه هم از سر مکر
کرده با طایفه شب پیوند.
تیرگی با تنه سنگینش
میخزد بام به بام
وسیاهی و تباهی همه را
خفه میسازد آرام آرام.
****
زوزه هائی بس شوم
از گلوی یک بوم
میدود گوش به گوش:
"- این منم حاکم زیبنده شب،
همه ساکت، خاموش!"
همه جا بهت و سکوت،
بهت هر مرده، سکوت هر گور.
نیست گوینده ای آنجا که جوابی بدهد.
بعد یک لحظه صدائی از دور:
"- این منم حاکم زیبنده شب،
همه ساکت، خاموش!"
میشکافد شب را، میدود گوش به گوش.
***
لیک اندر دل خاموشی و تاریکی ها
سایه ای میلغزد
گوئیا نطفه صبح است که از وحشت شب میلرزد.
آری این نطفه صبح
رهروی پوینده است،
زندگی جوینده است.
سالها هست که در بطن شب قیر آلود
راه می پیماید:
باری از رنج به دوش
سرو پائی مجروح
دست و روئی خونین
لیک او
خستگی را سه طلاق
گفته با عزم متین.
فارغ از سوزش تب،
فارغ از سختی راه،
فارغ از درد درون،
فارغ از وحشت شب،
راه می پیماید.
گرم با کوشش خود،
سر خویش از جنبش خویش،
به تدای ابدی دارد گوش:
"- رهرو پولادین!
رو به دنیای حیات!
نطفه صبح به پیش!
نطفه صبح به پیش!" (6)


زیرنویس ها:
couplets , aux jeunes gens, beranger, pierre jean de ( 1780- 1857) ariel dofman *
* مشاور فرهنگی سالوادور النده در سالهای 1973- 1970 عضو دولت او بود. پس از کودتای پینوشه به آمریکا پناهنده شد. این قطعه را من در سوم شهریور 1358 ترجمه کرده ام.
*- طاهر بن جلون، در سال 1971، در زمانی که هنوز جوان بود بدنبال محدودیت های فرهنگی در مراکش به فرانسه مهاجرت کرد. در سال 1972 مجموعه شعری با عنوان "داغهای خورشید" از او منتشر شد که شعر زخم عمیق از این مجموعه انتخاب و در 29/7/1351 برابر 20 اکتبر 1972 ترجمه شده است.
(1) صفحات 15 و 16 بیداری، نشریه کانون فرهنگی خرافه زدائی، شماره ششم خرداد 2717 ایرانی
(2) این عبارت از روزنامه لوموند که در باره طاهر بن جلدون و مجموعه شعر "داغهای خورشید" نوشته شده به عاریت گرفته شده
(3) این شعر را نیز من در شهریور 1336 یعنی پنجاه سال پیش در زندان قزل قلعه با شعر برانژه فرانسوی به فارسی ترجمه کرده ام.
(4) 1747- 1803 yazikov nicoloy

(5) انجیل متی، باب 10، آیه 34: مباد باور کنید که آمده ام تا صلح را بر زمین بیاورم، من نیامده ام که صلح بیاورم، بل ذولفقار آورده ام
(6)مومنی، مجله مردم ماهانه، شماره فروردین 1327


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد