logo





مونیخ و پهلویسم؛ تمنای آینده‌ای ناممکن؟

دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۱ اوت ۲۰۲۵

مهرداد درویش پور

سیاست نمایشی در «میهمانی اشباح»: بازگشت گذشته با جامه‌ای نو

اصطلاح «میهمانی اشباح»، همان‌طور که دریدا نیز به آن اشاره دارد، به وضعیتی اشاره می‌کند که گذشته‌ای حل‌نشده، همچون فانتزی‌ای بی‌شکل یا وهم‌آلود، در صحنه سیاست ظاهر می‌شود؛ نه کاملاً زنده و نه کاملاً مرده. گردهمایی اخیر رضا پهلوی و حامیانش در مونیخ را می‌توان "میهمانی اشباح" نامید که نشان‌دهنده بازگشت گذشته‌ای است که تصور می‌شد به تاریخ پیوسته است. در این گردهمایی، طرفداران سلطنت با لباس‌های جدید و حتی برخی با ادعای جمهوریت، بازگشته‌اند. اما آنها نه به عنوان بازیگرانی که تاریخ را نقد می‌کنند، بلکه به عنوان فانتزی‌هایی بازسازی‌شده برای آینده ظاهر شده‌اند. این بازگشت سلطنتی با پوششی مدرن و زبانی گاه خشن و گاه در لفافه ستایش و اسطوره‌سازی از رضا پهلوی همراه است. این نشست، بیش از آنکه نشانه‌ای از بلوغ سیاسی یا پروژه‌ای دموکراتیک باشد، بازتاب‌دهنده سیاستی مبتنی بر نمادسازی فردی، بیعت‌طلبی و بازسازی خاطره‌ای غیر انتقادی از تاریخ است که به سمت تدارک «چلبیسم» ایرانی گام برمی‌دارد.

این پدیده تنها به جریان پهلوی محدود نمی‌شود. در میان اپوزیسیون ایران، گروه‌هایی وجود دارند که هرگز به طور جدی با تمامیت‌خواهی، خشونت و رهبرپرستی درونی خود تسویه حساب نکرده‌اند. با این حال، جریان پهلویسم، با تکیه بر سرمایه نمادین نام خانوادگی و در بستر عصر «پساحقیقت»، تلاش می‌کند ادعای "اجماع ملی" حول رهبری رضا پهلوی را القا کند. حضور چند چهره «مستقل» در این مراسم، نه تنها خللی در این نمایش ایجاد نمی‌کند، بلکه به جذابیت آن می‌افزاید.

تجدید چرخه خشونت و استبداد؟

در تظاهرات پیش از همایش و همچنین در سخنرانی‌های رسمی آن، دولت اسرائیل "متحد" خوانده شد، دیگر مخالفان جمهوری اسلامی هدف حمله و شعار قرار گرفتند، و چند هزار امضاکننده یک بیانیه، تنها به دلیل دفاع از مفاهیمی مانند «رفراندوم» یا «مجلس مؤسسان» در بیانیه موسوی، به رژیم نسبت داده شدند. علاوه بر این، کیش شخصیت و اقتدارطلبی فردی به حدی پیش رفت که رضا پهلوی، حتی صدور اجازه برگزاری انتخابات آزاد را پس از گذراندن دوران "گذار" (که خود باید زمان آن را اعلام کند)، به آینده‌ای نامعلوم موکول کرد. همه اینها نشانه‌های آشکار بیگانگی این جریان با مبانی دموکراسی است.

اما آنچه بیش از همه هشداردهنده بود، اظهارات یکی از سخنرانان همایش بود که به صراحت از "به دار آویختن علی خامنه‌ای با جرثقیل" سخن گفت، اجرای آن را به خانواده‌های دادخواه سپرد و این اقدام را بخشی از "خشونتی عقلانی و کنترل‌شده" قلمداد کرد. این سخنان نه تنها با کمترین واکنش اعتراضی از سوی حاضران مواجه نشد، بلکه متأسفانه با تشویق و کف‌زدن جمعی همراه شد. هرچند رضا پهلوی در سخنان پایانی خود از "محاکمه منصفانه بر پایه استانداردهای بین‌المللی" سخن گفت، اما از محکومیت صریح اعدام پرهیز کرد.

ترویج مجازات اعدام در ملاء عام – آن هم در قالبی نو و از تریبونی با عنوان فریبنده "نجات ایران" – نه تنها بازتولید ادبیات خشونت‌بار جمهوری اسلامی است، بلکه جلوه‌ای دیگر از همان سیاست‌هایی است که به نام "عدالت"، از قصاص و اعدام‌های خیابانی دفاع می‌کنند. نمی‌توان در عین اعتراض به خشونت سیستماتیک و بی‌رحمانه جمهوری اسلامی، خود به تجویز همان الگوها با زبانی متفاوت پرداخت. نمی‌توان حامی تجاوز نظامی به ایران بود، دولت متجاوز را متحد اصلی قلمداد کرد و همزمان از دموکراسی و تأمین امنیت و رفاه مردم سخن گفت.

نه تنها فضای حاکم بر این همایش و سخنرانی‌های مطرح‌شده در آن – همراه با نمایش‌های خیابانی این جریان که آمیخته با تبلیغ خشونت و تهدید دگراندیشان بود – بلکه مواضع صریح برخی مشاوران ارشد رضا پهلوی در نشریاتی چون فریدون، که آشکارا تحقق "بازی انتخابات" را به آینده‌ای نامعلوم و مشروط به فروپاشی کامل نظام کنونی موکول کرده‌اند، همگی حکایت از آن دارد که این جریان، نه بدیلی دموکراتیک، بلکه بازتولید همان چرخه تکرارشونده استبداد و خشونت در سیمایی نو است.

بی‌تردید همه سخنرانان و پیام‌ها یک‌دست و هم‌جنس نبودند، اما آنچه فضای غالب همایش را شکل داد، نه تولید مشروعیت و اقتدار برای بدیلی مردم‌سالار، بلکه ایجاد موجی از نگرانی، انتقاد و حتی تمسخر این همایش از سوی بخشی از مخالفان جمهوری اسلامی بود؛ آنان که با جنگ‌طلبی، اقتدار موروثی و تکرار گذشته‌ای ناکام سر سازگاری ندارند.

«پدر ملت» یا بازتولید اقتدار فرهمند؟

در این مراسم – یا دقیق‌تر، این مناسک – رضا پهلوی در سه قامت ظاهر شد: "شاهزاده"، "رهبر دوران گذار" و به گفته خود "پدر ملت". این ترکیب یادآور گفتمان‌هایی است که به‌جای دموکراسی، آشکارا رنگ‌وبوی اقتدارگرایی دارند. "پدر ملت" مفهومی است که عمدتاً در زمینه‌های ناسیونالیستی، فاشیستی یا نظام‌های اقتدارگرا به‌کار رفته؛ جایی که ملت به مثابه فرزندانی فرمان‌بردار تصور می‌شود و رهبر، در قامت ناجی بزرگ ظاهر می‌گردد.

او در پی بازگشت به شاهزادگی به‌عنوان وارث سلطنت پهلوی، و گاه با ادعای جمهوریت و بیش از همه در نقش "پدر ملت" ظاهر شد؛ عنوانی که نه تنها نسبتی با دموکراسی ندارد، بلکه یادآور اقتدار کلاسیک پدرسالارانه است. رهبری که اطاعت در برابر عطوفت می‌طلبد و مردم را نه شهروندانی آگاه، بلکه کودکانی نیازمند هدایت می‌بیند.

در این چارچوب، پرسش از نماد اقتدار فرهمندی بی‌معناست و باید سپاسگزار "پدر نجات‌بخش" بود. مدلی که در پی آن است "ولایت امت اسلامی" را به «پدر ملت» از نوع سکولار آن بدل سازد. در این میهمانی اشباح، مونیخ صحنه آزمون این گذار است؛ از اقتدار موروثی به اقتدار کاریزماتیک. به ویژه در شرایطی که جامعه نشان داده است نه اقتدار موروثی و نه دینی را برنمی‌تابد. سجده یکی از حاضران به رضا پهلوی – که او را نه امام یا خدا بلکه کعبه خود نامید – عریان‌ترین نمود این خیز و خیال‌پردازی است.

این در حالی است که رضا پهلوی نه پایگاه حزبی دارد، نه ساختار سازمان‌یافته در داخل، و نه سابقه جدی در کنش‌گری سیاسی. علاوه بر آن، حمایت آشکار و تلویحی او و یارانش از حمله نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران، حتی اعتراض نه تنها بخش مهمی از افکار عمومی، بلکه برخی از یاران "مشروطه‌خواه" پیشین او را نیز برانگیخت. از همین رو او نیازمند تجدید بیعت با خود، برای جبران شکست‌های پیشین و القای حس وفاداری و بخت پیروزی است. او اما بیشتر بازمانده‌ای نوستالژیک از گذشته‌ای سلطنتی است که بدون عبور از نقد تاریخ خاندان خود، داعیه‌دار آینده‌ای متفاوت شده است. در اینجا نیز با اشباحی مواجه‌ایم: خاطرات مسخ‌شده از "دوران طلایی پهلوی" و فانتزی یک "گذار آرام" به دموکراسی تحت قیمومت یک شاهزاده. نمایشی که با سلام نظامی، بیعت، اشک و شادی و سجده برخی هواداران تزئین شده بود.

صنعت بیعت‌گیری؛ از جمهوری اسلامی تا اپوزیسیون

مفهوم "صنعت بیعت‌گیری" در توصیف روابط عاطفی و اقتدارگرایانه کاربرد دارد؛ جایی که پیروی از رهبر نه بر مبنای عقلانیت، بلکه بر پایه تسلیم و امید شکل می‌گیرد. این واژه را نخستین‌بار برای تحلیل روابط فرقه‌ای و برخی "انتخابات" در جمهوری اسلامی به کار بردم، اما کارکرد آن محدود به جمهوری اسلامی نیست.

مدل وفاداری در اینجا ترکیبی است از خودصغیرپنداری، اطاعت‌طلبی و تمنای نجات. خطرناک‌تر آنکه این الگو به بخشی از اپوزیسیون مدعی مدرنیسم و سکولاریسم نیز سرایت کرده است. جریانی که به نام دموکراسی، ساختارهای ذهنی اقتدارگرا را بازتولید می‌کند.
رشد چنین پدیده‌ای به‌ویژه در میان سلطنت‌طلبانی که رضا پهلوی را نماد وحدت ملی یا رهبر دوران گذار می‌دانند – آن هم در عصر پساایدئولوژی‌ها و زمانه‌ای که درنگندگی، تفکر انتقادی و تردید ریشه دوانده است – نگران‌کننده‌تر است. پیش‌تر در مقاله‌ای (سایت زمانه، ۵ بهمن ۱۴۰۱) درباره «کمپین خودصغیرپنداری و صنعت بیعت‌گیری» نسبت به این پروژه هشدار داده بودم که نمایش اخیر در مونیخ، تنها نقطه‌عطفی در تداوم آن است.

این پروژه بر پایه مؤلفه‌هایی چون شخصی‌سازی تاریخ، تصویرسازی طلایی از عصر پهلوی، کمپین‌های بیعت‌محور (مانند "ما وکالت می‌دهیم")، تبلیغات رسانه‌ای هدفمند برای برجسته کردن او، حمایت محافل راست افراطی در اسرائیل و غرب، تخریب و حذف رقبا و پرهیز هدفمند از شفافیت درباره نظام سیاسی آینده بنا شده است.

همایش مونیخ، همچون نقطه عطف این پروژه، بیش از آنکه صحنه گفت‌وگو و تصمیم‌گیری باشد، شبیه مناسک بیعت و نمایش عبودیت بود. از سلام نظامی و سرود شاهنشاهی و شعارهای وفاداری تا سجده در برابر "رهبر"، آنچه دیدیم چیزی جز بازگشت مناسک شبه‌مذهبی در قالبی سکولار و مردم‌پسند و پر زرق و برق نبود. سیاستی که در آن، استقلال، تنوع نظر و پرسشگری جای خود را به پیروی، تمجید و بیعت داده است. این نوع بسیج و سخنان مطرح‌شده در آن، بیشتر یادآور منطق حزب رستاخیز است: "یا با ما، یا علیه ما!"

پهلویسم؛ فانتزی یا بدیل؟

رضا پهلوی، با وجود کارنامه‌ای پر از شکست در پروژه‌هایی مانند شورای ملی ایرانیان، ققنوس، پیمان نوین و کمپین وکالت، و رسوایی حمایت از حمله نظامی اسرائیل به ایران، همچنان در میان بخش بزرگی از هوادارانش محبوبیت دارد. اما این محبوبیت، بیشتر بازتاب خلأ سیاسی و نومیدی عمومی است، نه عملکرد موفق او. او به‌جای آنکه نماد شفافیت، گفتمان یا برنامه‌ای روشن باشد، بدل به فانتزی‌ای نوستالژیک شده است: گذشته‌ای نقدنشده و آینده‌ای نامعلوم. نوستالژی‌ای برخاسته از انزجار از اکنون و نگرانی از بی‌افقی فردا. حس و حالی مشابه آنچه که حتی در غرب دموکراتیک نیز به راست افراطی میدان جولان داده است.

با وجود ظاهری پرطمطراق، آنچه در مونیخ رخ داد، فاقد پشتوانه اجتماعی درخور است. رضا پهلوی نه تنها ساختاری متشکل و سابقه مبارزاتی مؤثری ندارد و به جای روشن‌گری درباره گفتمان‌های خود، بیشتر به تبلیغات پوپولیستی متکی است، بلکه محبوبیت او نیز، بیش از آنکه حاصل توانمندی او باشد، نتیجه بی‌اعتمادی به بدیل‌های دیگر و نوستالژی گذشته‌ای بهتر از حال است.

نسخه ایرانی چلبیسم؟

هنوز روشن نیست همایش مونیخ را تا چه حد باید تلاشی برای تقویت روحیه آسیب‌دیده طرفداران پهلوی پس از ناکامی آنها از سرنگونی جمهوری اسلامی در پی حمله نظامی اسرائیل و آمریکا تلقی کرد، یا تلاشی به سوی تدارک چلبیسم از نوع ایرانی آن. نزدیکی این جریان به محافل راست افراطی غرب و حمایت تلویحی یا آشکار از دخالت نظامی اسرائیل و آمریکا، تصویری نگران‌کننده از آینده مدنظر این جریان ارائه می‌دهد: آینده‌ای نه برآمده از مشارکت دموکراتیک، بلکه ساخته از دخالت بیرونی و اسطوره‌سازی. اشاره یکی از سخنرانان همایش مونیخ به اسرائیل به‌عنوان "متحد اصلی"، و استقبال حاضران و خود رضا پهلوی در پی این سخنان، گواهی دیگر بر امید این جریان به تغییر قدرت از مسیر دخالت خارجی است.

به نظر می‌رسد این جریان همزمان با خطر حمله دوباره اسرائیل به ایران، تلاشی تازه برای پیاده‌سازی نسخه‌ای ایرانی از چلبیسم برداشته است. الگویی که طی آن، قدرت نه از دل جامعه، بلکه از تبعید و حمایت خارجی می‌جوشد. سخنان رضا پهلوی در مونیخ، درباره تشکیل "تیم موقت اجرایی" و "نهاد خیزش ملی" که وظیفه قانون‌گذاری موقت را برعهده دارد، تلاشی برای اطمینان‌بخشی به غرب در صورت فروپاشی جمهوری اسلامی است. این نشانی از تلاش برای مشروعیت‌سازی خارجی، نه قدرت‌یابی درون‌زا است.

هرچند حمایت این جریان از حمله نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران پایگاه اجتماعی این جریان را تضعیف کرده است، اما امید اصلی آن همچنان به همان سناریوی خارجی و تکرار حمله است. اما من از دیرباز بر این باورم که "ایران چلبی بردار نیست!"
خروج از میهمانی اشباح؛ گامی به‌سوی سیاستی دموکراتیک

در این میدان، بیعت و عبودیت باید جای خود را به مشارکت، شفافیت و نقد ساختارها بدهد. "میهمانی اشباح" را باید ترک کرد، نه بدان پیوست. مشارکت در آن، تنها تعویض جامه استبداد است، نه گذار از آن. باور به رقابت آزاد گفتمان‌ها، ما را از برخورد تخریبی یا تقدیسی بازمی‌دارد. اما هشدار به سیاستی که از دل این نمایش سیاسی سر برمی‌آورد، وظیفه‌ای اخلاقی، سیاسی و جامعه‌شناختی است. سیاستی مبتنی بر فرافکنی تاریخی، وابستگی خارجی و عبودیت عاطفی، نه مشروع است، نه کارآمد، نه پایدار.

اگر قرار باشد سیاستی نو در ایران شکل بگیرد، باید بر شانه نقد، پاسخ‌گویی و پیوند با جامعه‌ای زنده، متکثر و چندصدایی در داخل و خارج استوار شود؛ نه بر شانه ارواحی که از تاریخ عبور نکرده‌اند. اگر قرار است گذار از جمهوری اسلامی به دموکراسی در ایران ممکن شود، باید از اسطوره‌سازی، اقتدار موروثی و تمایل به دخالت خارجی عبور کرد. راه رهایی، در دل صدای سومی است که بر جمهوریت، سکولاریسم، کثرت‌گرایی و نقد رادیکال باور دارد!

*نسخه دیگری از این مقاله در اخبار روز به تاریخ ۷ مرداد ۱۴۰۴ منتشر شده است. متن پیش رو نسخه به روز شده آن مقاله است.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد