۸۰ سال پیش، بمبهای اتمی بر فراز ژاپن فرود آمدند. کازوئو ایشیگورو درباره آن نوشت و جایزه نوبل ادبیات را بهدست آورد. اکنون کتاب او به فیلم تبدیل شده است.
آقای ایشیگورو، شما در سال ۱۹۵۴ در ناگاساکی به دنیا آمدید و پنج سال نخست زندگیتان را در سایهٔ بمباران اتمی ۹ اوت ۱۹۴۵ گذراندید، پیش از آنکه خانوادهتان به ساری در بریتانیا نقلمکان کند. بهعنوان یک دانشجو، نخستین رمان خود را با عنوان «آن زمان در ناگاساکی» نوشتید. چگونه آن دوران را به یاد میآورید؟
نوشتن ادبی برای من در آن زمان تجربهای نسبتاً تازه بود. من هرگز از آن دسته آدمهایی نبودم که از کودکی داستان بنویسند. تجربهام عمدتاً محدود به ترانههایی بود که بهعنوان یک موسیقیدان میسرودم و داستانپردازی برایم تا اواخر دههٔ بیست زندگی سرزمینی ناشناخته بود. همان زمان مادرم به من گفت: «حالا که میخواهی نویسنده شوی، شاید بهتر باشد کمی برایت از سالهای جنگ در ژاپن بگویم.» و اینگونه نشستیم و او شروع به تعریف کرد. موضوع فقط بمب اتم نبود، بلکه سالهای پیش از آن و البته بعد از آن هم بود. برایش مهم بود که این خاطرات را با نسل بعدی در میان بگذارد. بر اساس برخی از این خاطرات واقعی، داستانهای کوتاهی نوشتم که فقط یکی از آنها منتشر شد. اما آن خاطرات همچنان در ذهنم زنده بود، وقتی شروع به نوشتن نخستین رمانم کردم.
با این حال، «آن زمان در ناگاساکی» دربارهٔ مادرتان نیست، درست است؟
درست است، چون من آگاهانه تصمیم گرفتم تجربههای شخصی مادرم را مستقیماً در این داستان به کار نبرم. بسیاری از آنها برایم بیش از حد شخصی بود و از نظر روایت هم نمیخواستم فقط خاطرهای را پس از خاطره دیگر ردیف کنم. بنابراین شخصیت اصلی رمان مادرم نیست. با این حال، تمام چیزهایی که او برایم تعریف کرده بود، به شکلی در رمان نفوذ کرده و به آن عمق بخشیدهاند. به همین دلیل بیتردید این شخصیترین رمان من است و آرزو میکنم کاش مادرم زنده بود تا بتواند فیلمی را که حالا از آن ساخته شده، ببیند.
بسیاری از کتابهای شما به فیلم تبدیل شدهاند و چندینبار – از جمله این بار – خودتان نیز بهعنوان تهیهکنندهٔ اصلی در ساخت فیلم دخیل بودهاید. آیا به دلیل ارتباط شخصی، «آن زمان در ناگاساکی» برایتان پروژهای ویژهتر بود؟
این بار تجربهای متفاوت بود، زیرا تمام رمانهای دیگری که به فیلم بدل شدهاند، آثار بسیار پختهتری بودند. وقتی کارگردان، کِی ایشیکاوا، و تهیهکنندهاش با من تماس گرفتند، ابتدا کمی تردید داشتم. شاید نباید بگویم کتاب بدی است، اما دستکم اثری شاگردانه است، نه کار یک استاد. حتی هنگام انتشار رمان هم حس میکردم میتوانستم برخی بخشها را بهتر انجام دهم. بهویژه پایان کتاب را، که بهعنوان یک افشای بزرگ دربارهٔ دو زن در ناگاساکی دههٔ پنجاه طراحی کرده بودم، در حالی که اصلاً نیازی به پیچش داستانی شبیه یک تریلر (سهگانه) نداشت. به همین خاطر فکر ساخت فیلم کمی نگرانم میکرد. با این حال، همزمان با خودم گفتم شاید در این کار فرصتی هم باشد. به ایشیکاوا کاملاً آزادی دادم تا کار خودش را بکند و شاید با این کار داستان حتی قویتر هم بشود.
«آن زمان در ناگاساکی» – که البته یک خط داستانی دیگر هم در انگلستان اوایل دههٔ هشتاد دارد – و پس از آن «نقاش دنیای گذرا» نخستین و آخرین کتابهای شما هستند که در ژاپن، زادگاهتان، میگذرند. آیا برایتان مهم بود که این داستان اینبار توسط یک کارگردان ژاپنی ساخته شود؟
نه فقط این. برایم مهمتر این بود که کارگردان، ژاپنی از نسل امروز باشد. ایشیکاوا هنوز پنجاه سالش نشده، و میتواند نوهٔ نسلی باشد که جنگ جهانی دوم و بمب اتم را تجربه کردهاند.
چرا این موضوع چنین اهمیت دارد؟
چون این نخستین نسلی است که به شکلی جدی به مواجهه و بازاندیشی دربارهٔ آن دوران علاقه نشان میدهد. در بیشتر سالهای زندگی من – و قطعاً در دههٔ هشتاد، زمانی که رمان منتشر شد – در نسل والدینم و حتی در میان همسالانم مقاومت شدیدی در برابر پرداختن عمیق به آن دوره وجود داشت. احساس گناه نقش بزرگی در این موضوع داشت، و البته ایالات متحده نیز به دلایل قابل درک، ژاپنیها را به فراموشی آن دوره تشویق میکرد. چه در مورد بمب اتم، چه در مورد نظامیگری ژاپن و چه نقش ما در جنوب شرق آسیا. من کاملاً میفهمم چرا آن زمان میخواستیم همهٔ اینها را پشت سر بگذاریم و رو به جلو نگاه کنیم. مسئله، ساختن یک ژاپن نوین بود که این هدف هم با موفقیت بزرگی محقق شد. در بسیاری از کشورهای اروپایی هم شرایط مشابهی وجود داشت. با این حال، بهگمانم در ژاپن مقاومت در برابر بازخوانی گذشته حتی بیشتر بود. به همین دلیل، چند تلاش پیشین برای تبدیل «آن زمان در ناگاساکی» به فیلم با دشواری روبهرو شد.
برگهٔ اطلاعاتی که توسط موزهٔ بمب اتمی ناگاساکی ارائه شده، تصویر ابر قارچیشکل را نشان میدهد که از روی زمین در هنگام بمباران اتمی ناگاساکی در ۹ اوت ۱۹۴۵ عکاسی شده است. dpa
پس تلاشهای قبلی هم وجود داشته است؟
بله، کیجو یوشیدا، کارگردان نامدار ژاپنی و از بنیانگذاران موج نوی ژاپن، تا آستانهٔ ساخت فیلم از این رمان پیش رفت. فیلمبرداری تقریباً آمادهٔ آغاز بود که یک هفته مانده به شروع کار، تأمین مالی پروژه از بین رفت. رویکرد او کاملاً متفاوت میبود. او خود از بازماندگان جنگ بود و میخواست فیلم را با بازیگرانی بسازد که شخصاً تجربهٔ بمباران اتمی را پشت سر گذاشته بودند. بیتردید آن فیلم بسیار خوبی میشد، اما فیلمی بود که رو به گذشته داشت – و احتمالاً فیلمی بسیار خشمگین. در مقابل، کِی ایشیکاوا اکنون فیلمی ساخته که برای نسلی است که جنگ جهانی دوم برایشان چیزی بیش از یک اسطوره نیست. و این، در روزگار کنونی، به نظر من مهمتر از همیشه است.
آیا داستان «آن زمان در ناگاساکی» و یادآوری بمب اتمی امروز هم برایتان اهمیتی دارد؟
دقیقاً. اهمیتی که وقتی این پروژهٔ سینمایی آغاز شد، لزوماً پیشبینیاش نمیکردم. اکنون هشتادمین سالگرد بمباران اتمی ژاپن فرا رسیده است و در این هشتاد سال – دستکم در مقیاس کلی جهان – صلح برقرار بوده است. اما این صلح امروز بهنظر من بیش از هر زمان دیگری در خطر است؛ حتی بیشتر از اوایل دههٔ هشتاد، زمانی که تنشهای جنگ سرد بین شرق و غرب به نقطهٔ حساسی رسیده بود. نهادهای مهم و ارزشمندی مانند سازمان ملل متحد، صندوق بینالمللی پول و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر – که تا چندی پیش آنها را بدیهی میپنداشتیم – امروز زیر سؤال رفته و به شکلی که هرگز پیشتر ندیده بودم، در معرض آزمون قرار گرفتهاند. همینطور توافقات بینالمللی اقتصادی و تجاری که تاکنون پایهای برای جلوگیری از جنگها بودهاند. بهعنوان کسی که عملاً تمام عمر خود را در دوران صلح گذراندهام، وضعیت کنونی را بهشدت خطرناک احساس میکنم. امیدوارم فیلمها بتوانند به ما یادآوری کنند که بشریت پیشتر از چه مهلکههایی عبور کرده است – و چه چیزهایی را نباید دوباره تکرار کنیم.
به نقل از روزنامه فرانکفورتر آلگماینه
۰۸ اوت ۲۰۲۵