هرچند در کتاب عزرای عهد عتیق از کورش (۵۵۹- ۵۳۰ق.م.) به عنوان قدیسی پارسی یاد میکنند(۱) ولی او ضمن کتیبهای که از خود در بابل به یادگار نهاد، در هیأتی از قدیسان بابلی ظاهر میگردد. چون در همین کتیبه میگوید که "مردوک" خدای بابل به او مأموریت داد تا اقوام منطقه را از اسارت نبونید پادشاه بابل و پسرش بلشزر وارهاند. همچنین در کتیبهی یاد شده گفته میشود که مردوک ایزد بابلیان برای دستیابی به منجی مناسب از بابل گرفته تا اکد و سومر، تمامی سرزمینهای منطقه را گشت تا سرآخر توانست به کورش دست بیابد.
بنا به تصریح لوح یاد شده، مردوک سپس کورش را به نام فراخواند و شهریاری او را با صدایی بلند به همهی جهانیان اعلام کرد. حتا تمامی سربازان قوم ماد را در مقابل او به کرنش واداشت. جدای از این مردوک به کورش دستور داد که راه تصرف بابل را در پیش بگیرد. ولی همچنان که در متن کتیبه گفته میشود مردوک در همهی این کشورگشاییها به عنوان دوست و حامی در کنار کورش به سر میبرد. تا آنکه کورش بدون جنگ و خونریزی بر شاه بابل چیره شد.
در همین جا از متن این کتیبه، راوی از سوم شخص مفرد به اول شخص مفرد تغییر مییابد و این اول شخص مفرد هم کسی جز خود کورش نیست که مفاخرهآمیز میگوید: "منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشهی جهان". خلاصهی کلام، کورش در متن کتیبه ضمن بلوفهای شاهانه، به تحسین مردوک روی میآورد و اینچنین از او یاد می کند که گویا مردوک بابل را به او بخشیده است. او پس از تحسین مردوک نیز از ستایش خود چیزی نمیکاهد و جار میزند که همراه با فتح بابل همگی پاهای او را بوسیدهاند؛ از مردمان بابل گرفته تا سپاهیان آشور و شوش.
همچنین کورش بر خود میبالد که به اکدیان آزادی بخشیده است. چون از دیرباز عبادتگاه آنان را ویران کرده بودند. چنانکه میگوید این او بود که سرآخر توانست تمامی اسیران اکدی را از بابل رهایی بخشد. سوای از این، کورش یادآور میشود که او خدایان (بتها) سومری و اکدی را پس از آزادیشان دوباره به موطن اصلی آنان بازگردانید.
گفتنی است که آخرین عبارت کتیبه به دلیل تخریب کمی ناقص باقی میماند: "من ... همچون هدیهای ... خشنودیات تا جاودان بماند... تطبیق این کتیبه قیشتی مردوک پسر ...". گرچه کتیبه در همین جا پایان میپذیرد، ولی به روشنی نکتهای را یادآور میگردد که متن آن را به ابتکار "قیشتی مردوک" نوشتهاند. شخصی که به حتم او را باید از روحانیان بلندپایهی بابلی به شمار آورد که به طبع بر عبادتگاه بزرگ بابل هم ریاست داشت.
قیشتی در فرآیند همین کتیبهنویسی به واقع جان خود را از دشمنی خارجی همچون کورش وامیرهاند تا ادامهی کارش در عبادتگاه بابل تضمین شود. اما در فرآیند این تفاهمنامهی خودمانی پیداست که دین بابلیان وجاهت یافت و آزادی پیروان آن در اجرای آداب و رسوم آیینی خود تأمین شد. همچنان که همین آزادی برای اقوام دیگر منطقه نیز تضمین گردید.
اما کورش بیش از خود قیشتی از متن این تفاهمنامهی شاهانه سود برد. چون روحانیان بابلی، حضور کورش را به عنوان رهاننده و منجی آسمانی به رسمیت شناختند. حتا چنان تبلیغ شد که مردوک او را به چنین مأموریتی گماشته است. با همین تدبیر بود که کورش همانند منجی و رهانندهای از سوی خداوند آسمان قداست یافت. جدای از این، مردمان بابل به همراه اقوام دیگر منطقه توانستند ضمن رهایی از زندانهای نبونید در گروه سپاهیان کورش قرار بگیرند و به او در تصرف کشورهای غربی بابل یاری برسانند.
این اقوام جدای از پیکار در کنار سربازان ایرانی، وظیفه داشتند تا برای تأمین آذوقه و تجهیزات جنگی سپاهیان کورش، تلاش به عمل آورند. در واقع آزادی اقوام منطقه از دست نبونید، زمینههای کافی فراهم دید تا همگی بلااستثنا در لشکرکشی کورش نقش اطلاعاتی و تدارکاتی خود را به نیکی به اجرا بگذارند.
کورش در لوح مذکور ضمن هماهنگی لازم با روحانیان بابلی یادآور شده است: "ماردوک (مردوک) همهی سرزمینها را بازدید کرد تا کسی را که میبایست پادشاهی عادل شود – پادشاهی که تابع قلب خویش باشد- دریافت. دست او را گرفت و وی را به نام کوروش انشانی خواند و پادشاهی همهی جهان را به نام او کرد".(۲)
کورش چنین ترفندی را در خصوص اقوام دیگر منطقه هم به کار بست. به عبارتی روشن همهی اقوام مغلوب پس از مغلوب شدن در مقابل لشکریان کورش سرزمینشان را ضمن مراسمی رسمی و آیینی به نام او به ثبت میرسانیدند. چنین رویکردی به جایگاه روحانیان بومی وجاهت بیشتری میبخشید. چنانکه همگی اجازه مییافتند تا بدون وقفه به فعالیت خود در معابد ادامه بدهند.
اما کورش از این هم فراتر میرفت و برای نخستین بار خودش را شاهنشاه مینامید. عنوانی که از آن پس برای شاهان ایرانی باقی ماند تا خود را مالک کل زمین بپندارند. مالکیتی که مشروعیت آن را به خواست و اراده خداوندی موهوم پیوند میزدند. حتا حضور خود را بر تخت شاهنشاهی به منظور تأمین عدالت جهانی به شمار میآوردند. هدفی که در باور عامهی مردم، تنها از منجی و موعود برخواهد آمد. شاهان ایرانی در واقع میخواستند نقش همین منجی را در کل هستی به اجرا بگذارند. بخشهای روشنی از همین نقشآفرینی منجیمآبانه را بعدها اسکندر مقدونی نیز به کار گرفت تا به گمان خود صلح و عدالت را برای همهی مردمان جهان به ارمغان بیاورد.(۳)
موضوعی که در کتاب عزرای عهد عتیق نیز میتوان خیلی روشن به گوشههایی از آن دست یافت. کتاب عزرا را در واقع باید از ملحقات تورات به شمار آورد. در عین حال موضوع سقوط بابل، از قبل در کتابهای اشعیا و ارمیا نیز پیشیینی شده بود.(۴) به همین اعتبار این دو کتاب را هم باید از ملحقات کتابهای اصلی و قدیمیتر تورات دانست که نویسندگانش، به حتم از سوی کورش، آنها را پس از فتح بابل نوشتهاند.
با این همه، تورات مجموعهی کم نظیری از ادبیات هزارهای و آخرالزمانی فراهم میبیند که کورش نقش خود را به عنوان رهاننده و منجی در بسیاری از آنها به پیش میبرد. در کتاب عزرا، متن فرمان کورش را برای رهایی یهودیان از زندان به این صورت آوردهاند: "من، کورش پادشاه پارس، اعلام میدارم که خداوند، خدای آسمانها، تمام ممالک جهان را به من بخشیده است و به من امر فرموده است که برای او در شهر اورشلیم که در یهودا است خانهای بسازم. بنابراین از تمامی یهودیانی که در سرزمین من هستند، کسانی که بخواهند میتوانند به آنجا بازگردند و خانهی خداوند، خدای اسرائیل را در اورشلیم بنا کنند"(۵).
در تورات نیز کورش همان مأموریتهایی را که به ظاهر مردوک بر دوش او نهاده بود به انجام میرساند. با این تفاوت که او در اینجا از سوی خداوند موسی این ماموریت را میپذیرد. به عبارتی روشن، همان تفاهمنامهی نانوشتهی کورش با روحانیان بابل را اینجا نیز روحانیان یهود به پیش میبرند تا کورش قداست بپذیرد و فرستادهای یگانه از سوی خداوند به حساب آید. در واقع در پناه قداست کورش روحانیان بابلی یا یهودی نیز مشروعیت مییافتند تا همگی به اشتراک بتوانند به حرفهی پیشین خود را بدون هیچ مانعی ادامه دهند.
لوح کورش را شاید بتوان از آخرین لوحهای گلی در میانرودان دانست که آن را پادشاهی چون کورش از خود به یادگار نهاده است. اما پیش از این نمونههایی از آنها را شاهان سومری یا اکدی هم نوشتهاند. متن تمامی این لوحها از نظر موضوع و مضمون شباهتهایی نیز با هم دارند. چون هر یک از نویسندگان آنها بدون استثنا رفتارهای خود را به خدایی آسمانی نسبت میدهند و این ادعا را دنبال میکنند که گویا از سوی او برای اجرای برنامههای زمینی خود مأموریت یافتهاند. در عین حال، همهی آنان "شاه شاهان" بودند و به گمان خویش بر همهی سرزمینهای منطقه حکم میراندند.
پس از کورش، پادشاهان هخامنشی نیز کتیبههایی از خود به یادگار گذاشتند. اما اکثر این کتیبهها را بر دل سنگهای حاشیهی کاخهای پادشاهی نوشتهاند. بیشترین این سنگنوشتهها به "داریوش بزرگ" (۵۲۲-۴۸۶ ق.م.) باز میگردد. داریوش اول که از او با عنوان داریوش بزرگ یاد میشود "نهمین پادشاه هخامنشی است".(۶) او هم همانند کورش خود را "شاه شاهان" (شاهنشاه) میخواند و ادعا داشت که بر تمامی جهان و سرزمینهای بزرگ آن حکم میراند. با این تفاوت که او در متن سنگنبشتههای خود، به جای مردوک یا خدای بزرگ سامیان، تنها اهورامزدا را میستاید. به تعبیر او این اهورامزدا است که داریوش را به فرمانروایی برای همهی سرزمینها برگزیده است.
چنانکه پیش از آن در متنهای رسمی، که تا کنون کشف شدهاند، هرگز نام و نشانی از اهورامزدا دیده نمیشد. در واقع با پیدایی داریوش، اهورامزدا نیز چیرگی خود را بر ایزدان دیگر منطقه به اجرا گذاشت تا بر گسترهی این اندیشه، دینی توحیدی و تکصدایی پا بگیرد. پیداست که همین دین یکتامآبانه در چیرگی شاهانی همانند داریوش بر شاهان دیگر تسهیلگری به عمل میآورد.
داریوش در سنگنبشتههای خویش از عبارتهایی همانند "خدای بزرگ اهورامزدا" یا "اهورامزدا فرمانروایی را به من داده است"، سود میجوید. کتیبهی بیستون نخستین سنگنبشتهای است که او را معرفی میکند. در بالای همین سنگنبشته نمادی از اهورامزدا دیده میشود که داریوش "نیایشکنان دست راستاش را به سوی او بلند کرده، اهورامزدا نیز در حال اعطای حلقهی فرمانروایی به او است".(۷)
ضمن آنکه در دنیای تکصدایی اهورامزدا هرگز ایزد دیگری را یارای عرض اندام نبودهاست. بدون شک چنین چیدمانی از گیتی به شاهان هخامنشی و شاهان بعد از آن یاری میرسانید تا بر گسترهای از تکصدایی شاهانه به جنگ همیشگی با همسایگان دل خوش کنند. آنان بدون استثنا همگی به جهانی یکدست و یککاسه میاندیشیدند. چون در این دنیای یکدست و یککاسه، تنها یک ایزد و یک پادشاه حکمرانی داشت. گفتنی است که در همین فضاسازی مبتکرانه، آسمانها را به اهورامزدا می سپردند تا سرزمینهای روی کرهی خاکی بدون رقیب برای شاه ایران محفوظ باقی بماند.
اما دنیای تکصدایی و توحیدی داریوش تنها برای خود او اعتبار داشت و مردمان زمانه در سرزمینهای منطقه هرگز بر آن گردن نمیگذاشتند. چنانکه او در این خصوص از تجربههای ناصواب و نامردمی کمبوجیه پیرامون تخریب عبادتگاههای اقوام دیگر، به حد کافی سود برد. سرآخر پس از مرگ کورش و پسرش کمبوجیه، بابلیان نیز اوضاع را غنیمت شمردند و به دفعات علیه خواست و ارادهی خودخواهانه و بیپشتوانهی داریوش شورش کردند. ولی داریوش هرگز نتوانست بابلیان را با رویاهای دور و بیپشتوانهی خود همراه نماید. حتا مأموریت سرکوبهای داریوش، بعدها به دورهی خشایارشاه احاله گردید.
آنوقت خشایارشاه (۴۸۶- ۴۶۵ ق.م.) با بیرحمی تمام به پرستشگاههای بابلیان حمله برد و تمامی پرستشگاههای آنان را به همراه بتهایشان تخریب کرد. خشایارشاه همچنین جدای از اماکن مذهبی همهی برج و باروهای شهر بابل را هم از بین برد.(۸) حتا دستور داد تا مجسمهی بزرگ مردوک را نیز در آتش بگدازند. چون شاهان بابلی ضمن بیعت و دست دادن با همین بت به قداستی آسمانی راه مییافتند و به شاهی میرسیدند. در واقع ذوب کردن بت بزرگ مردوک، سوداگران پادشاهی بابل را در دستیابی به آرزویشان ناکام میگذاشت.
پیداست که خشایارشاه بنا داشت تا همراه با ذوب کردن مجسمهی مردوک بهانهای مشروع برای حکمرانی بر بابل باقی نگذارد. در همین خصوص سنگنوشتهای نیز از او در تخت جمشید به یادگار مانده است. او خیلی آشکار و روشن در همین سنگنوشته میگوید که بنا به خواست اهورامزدا تمامی پرستشگاههای دیوان را خراب کرده است و به همهی مردم یادآور میشود که هرگز نباید ستایش ایزدی غیر از اهورامزدا را واجب بشمارند. حتا در همین سنگنبشته مینویسد که او بر خرابهی پرستشگاههای تخریب شدهی اقوام دیگر ایستاد و آنوقت شکر و سپاس اهورامزدا را به جا آورد.(۹)
لوح کورش قریب صد و چهل سال پیش از این، از سوی "هرمزد رسام" در میانرودان عراق کشف گردید.(۱۰) او که سرپرستی گروهی از کاوشگران موزهی بریتانیا را در "تل بخشی" بابل به عهده داشت، در خرابهی کاخهای تاریخی بابل به این لوح ارزشمند دست یافت. یادآور میشود که در زمان اقتدار شاهان بابل و سومر رسم بر آن بود تا پیش از بنای هر کاخی یادمانی از خود در پی کاخ برجای بگذارند. این رسم را در ایران هخامنشیان نیز در کاخهای تخت جمشید به کار بستهاند. حتا تا این اواخر شاهان قاجار هم از آن، پیش از بنای کاخهای شاهی سود میبردند. رسمی که اکنون برای همیشه آن را به فراموشی سپردهاند.
هرچند در دنیای امروز هالهای از تقدس و انساندوستی برای کورش فراهم دیدهاند ولی در ادبیات هزار و دویست سالهی زبان فارسی هرگز نمیتوان نام و نشانی از او سراغ گرفت. وجاهت کورش بیشتر به گزارشی بازمیگردد که منابع یهودی به خصوص عهد عتیق از او به دست میدهند. در این منابع کورش همانند پیامبری نموده میشود که خداوند یهود به او در جنگهایش یاری میرساند. قوم یهود میخواستند همراه با نشاندن کورش بر جایگاه پیامبران و قدیسان، جهانگشاییهای او را به پای خداوند خویش بنویسند. پیداست که با همین جهانگشاییها بود که رهایی یهودیان از زندان بابل ممکن گردید.
کورش به خاطر اینکه بتواند به گسترش امپراتوری خویش در سرزمینهای غربی فلات ایران یاری برساند به دوستی یهودیان نیاز داشت. آزادی ایشان از زندان بابل میتوانست زمینههای کافی برای این دوستی فراهم ببیند. آنان پس از آزادی میتوانستند در کنار سربازان کورش با اقوام دیگر بجنگند و برای پشتیبانی به عنوان تدارکچی این ارتش گام بردارند. همچنان که در این راه هرگز چیزی برای کورش کم نگذاشتند. چرا که میتوانستند در پناه نام و آوازهی کورش از هر گزند و آسیبی در امان بمانند.
با این همه برخلاف ادعای کتاب اشعیا، کورش هرگز به باورهای یهودیان اعتنایی نداشت. او تنها مردوک خدای بابلیان را محترم میشمرد و احترام به او را امری واجب میدانست. همچنان که چنین دیدگاهی خیلی روشن در لوحی که از او به یادگار مانده است، انعکاس مییابد. کورش هرچند امپراتوری بابل را برانداخت، ولی دوستی راهبردی مردمان بابل را برای خویش امری لازم میدید. تمامی این اقوام نه تنها در ارتش چند ملیتی کورش جایگاه خودشان را داشتند بلکه به عنوان تدارکچیهای بین راهی نیز عمل میکردند.
کورش هدفی را پی میگرفت که گویا به اتکای آن سرآخر خواهد توانست تا اروپا و شمال آفریقا پیش برود. ولی او برآوردن چنین هدفی را تنها به اتکای نیروهایی از اقوام مسیر خود ممکن میدانست. هدفی که هرچند به تمامی بر آن دست نیافت ولی بعدها داریوش، کمبوجیه و خشایارشاه در این راه به پیروزیهای بزرگی رسیدند. الگوی کورش برای دستیابی به سرزمینهای همسایه بعدها برای یونانیها، رومیها و حتا مصریها نمونه قرار گرفت تا سرزمین خودشان را به مناطقی از سرزمینهای همسایه نیز گسترش دهند. همچنان که در ایران نیز اشکانیان و ساسانیان هرگز از چنین رویکردی غافل نمیماندند.
همانطور که گفته شد در ادبیات ایران چه پیش از پیدایی اسلام و یا پس از آن، هرگز جایی برای کورش نگشودهاند. ولی لوح زرینی که از او به دست آمد، بیش از همه به شناخت تاریخی او یاری رسانید. همین لوح حتا بر مستنداتی که عهد عتیق برایش فراهم دیده بود، صحه گذاشت. تا آنجا که او را به عنوان نخستین شاهنشاه ایران به رسمیت بشناسند.
شاهنامهی فردوسی نیز از کورش، این نخستین شاهنشاه ایران، هرگز نام و نشان درست و دقیقی به دست نمیدهد. در متن شاهنامه انگار شاهان هخامنشی را با کیانیان و پیشدادیان به هم آمیختهاند تا آنجا که نشانی از هخامنشیان در متن آن به چشم نمیآید. به واقع جانمایی هخامنشیان در متن تاریخهایی که در ایران تدریس میشود، بیش از همه به کاوشهایی بازمیگردد که طی صد و پنجاه سال اخیر در ایران صورت پذیرفته است. نوشتههای مورخان یونانی نیز پشتوانهای محکم برای این کاوشها قرار گرفت تا از آنها تحلیلهای روشنتری صورت پذیرد. هرودوت، گزنفون و پلوتارک بیش از دیگران به چنین رویکردی یاری رساندند.
از سویی ملکم خان نیز به سهم خود زمینههای کافی فراهم دید تا تاریخی دگرگونه برای ایران فرآوری گردد. چون بخشهایی عمده از تاریخی را که امروزه ایرانیان میآموزند، بر مبنای همان تاریخ ملکم خان فراهم دیدهاند. ملکم خان تلاش میکرد که با همین تاریخنویسیها و تاریخسازیهای خود پیشینهای برای هویت ملی ایرانیان آماده شود. او میخواست اسلام و ملیت ایرانی را به همزیستی مسالمتآمیز بکشاند و ایرانیان بپذیرند که ضمن قانونی شدنِ بسیاری از احکام دین اسلام، خواهند توانست توأمان به پیشرفت و قانونیت دست بیابند.
از سویی در فلات ایران با پیدایی کورش، نظام "شاه شاهان" پا گرفت و جا افتاد. پدیدهای که مورخان رسمی از آن با عنوان نظام شاهنشاهی یاد میکنند. ولی کورش چنین عنوانی را برای خود، از شاهان سومری و بابلی وام گرفته بود. باید دانست که مورخان رسمی بر گسترهی چنین دیدگاهی، تاریخ پیش از آریاییان را در ایران ناچیز میشمارند.
چنانکه از امپراتوری دو هزار و پانصد سالهی ایلامیان در کتابهای درسی ایران هرگز جایگاه روشنی به چشم نمیآید. در واقع همه چیز از گذشته و پیشینهی فلات ایران به نفع شاهنشاهان آریایینژاد هخامنشی مصادره شد. همان نطامی که دین اهورامزدایی حکومت را فقط برای اقتدار انحصاری خویش پناه گرفته بود. به همین دلیل هم برآمدن طالع نظام شاهنشاهی، بدون جانمایی روشن و دقیقِ این دین رسمی امری ناممکن مینماید. چون در این سامانه، همواره شاهان فرستاده و سایهی خداوندی آسمانی به شمار میآیند و همگی از سوی خدایی موهوم بر مردمان زمانه حکم میرانند.
بازتاب طبیعی چنین اندیشهای را در نظریهپردازی "ولایی"های زمانهی ما نیز میتوان سراغ گرفت. بر بستر چنین نگاهی است که حاکم و شاه خود را هرگز پاسخگوی مردم نمیبیند. چون تمامی کارها را او به دستور خداوند به انجام برده است. به طبع بازتولید چنین دیدگاههایی سرآخر به پیدایی فاشیسم یا شبهِ فاشیسم خواهد انجامید.
پدیدهای ضد انسانی که ضمن رویکردهایی آخرالزمانی، ابتدا درمان و التیام دردهای تودههای گرسنهی جامعه را بشارت میدهد، ولی سرآخر تجربهای خونین و نامردمی از خود بر جای خواهد نهاد که نمونههای فراوان آن، در دنیای معاصر ما کم نیستند. چون دنیای چند صدایی امروز هرگز تاب و توان جهان تکصدایی شاهنشاه (شاه شاهان)های گرد و خاک گرفتهی دورانهای گذشته را نخواهد داشت.
به نقل از کتاب "بازتولید استورههای هزارهای"
این کتاب را "باشگاه ادبیات" منتشر کرده است. نسخه پ د اف آن را میتوان از لینک زیر دانلود کرد.
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/baztolide-ostureha/
______________________________
۱- کتاب مقدس: عزرا، ۱/۱.
۲- ایران از آغاز تا اسلام: رومن گیرشمن، تهران، چاپ نوزدهم، ص۱۴۳.
۳- پیشین.
۴- عهد عتیق: کتاب اشعیا، ۱۵-۱/۴۷ و همچنین کتاب ارمیای نبی: ۴۶-۱/۵۰.
۵- عهدعتیق: کتاب عزرا، ۴-۲/۱.
۶- ایران از آغاز تا اسلام: پیشین، ص ۱۵۱.
۷- از زبان داریوش: هاید ماری کخ، ترجمهی پرویز رجبی، تهران، نشر کارنگ، چاپ چهاردهم، ۳۲۳.
۸- ایران از آغاز تا اسلام: پیشین، ص۲۱۳.
۹- آیین زرتشت کهن روزگار و قدرت ماندگارش: مری بویس، ترجمهی ابوالحسن تهامی، تهران، نگاه،۱۳۸۶، ص۲۲۵.
۱۰- کتیبههای ایران باستان: محمدتقی راشد محصل، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، چاپ چهارم، ص ۳۲.