«چرا باید بخندم وقتی هیچ چیزی مرا سرگرم نمیکند؟» — عصام هانی حجاج
«دفترچه غزه»
نویسندهٔ ما شعر میگوید و عاشق موسیقی است. اما جنگ، صداها را در نوار غزه تغییر داده است.
۱ مه ۲۰۲۴
ساعت ۱۴:۵۳
امروز صبح، مثل همیشه، از محل خواب در مدرسه راهی بیمارستان اروپایی شدم، جایی که پدر زخمیام بستری است. بیمارستان، مثل مدرسه، در الفخاری، بین رفح و خانیونس قرار دارد. تقریباً پنج دقیقه طول کشید تا از خیابان بازار بیمارستان عبور کنم و یاد فروشندهای افتادم که هر روز در آنجا موسیقی پخش میکند. به سمتش رفتم و با او صحبت کردم.
– «سلام، شما هر روز توی حیاط بیمارستان موسیقی پخش میکنید؟»
او با نگرانی به من نگاه کرد و گفت: «اگر موسیقی من اذیتت میکند، این آخرین باره.»
– «اصلاً،» خندیدم، «فقط کنجکاو بودم. امشب دوباره میآیم تا با شما صحبت کنم، چون الان خیلی گرمه، ولی یکی از چیزهایی که الان میخواهم بدانم این است: چه چیزی باعث میشود که تو تنها کسی باشی که اینجا در بازار با صدای بلند موسیقی اجرا میکنی؟»
او خندید و گفت: «برای خوشحال کردن مردم!»
از آنجا رفتم و فهمیدم چرا جوان فروشنده کمی گیج بود. من با حالت جدی و محکم از خیابان رد شده بودم. چرا باید بخندم وقتی هیچ چیزی مرا سرگرم نمیکند؟ این جوان فکر کرد من یک مأمور امنیتی با چهرهای سختگیر هستم که از روی احترام به شهدا و خانوادههایشان میخواهد موسیقی را قطع کنم، از روی احترام به احساساتشان.
لحظهای تنفس در برابر سختیهای زندگی
اینکه امروز یاد فروشنده افتادم و به دیدارش رفتم، احتمالاً به خاطر یاد دوستانم در النُصیرات بود؛ به یاد شبهایی که روی پشتبام خانه نویسنده و نوازنده عود، محمد غانم، جمع میشدیم و با هم میخواندیم.
هر هفته آنجا با گروهی از دوستان دیدار داشتیم. بیشترشان صدای زیبایی داشتند و بقیه شعر مینوسرودند و ساز میزدند. آن زمانها مثل یک نفس راحت از سختیهای زندگی بود. محمد جملهای داشت که هنوز خوب به یاد دارم: «ما باید صدای جهان را کم کنیم و موسیقی را بلند کنیم.»
دلتنگ شبهایی هستم که با تیم نویسندگی در جایی که مدرس نوشتن خلاق بودم، برگزار میکردیم. هر سه ماه یک برنامه موسیقی داشتیم. هرکس شعرهایش را آماده میکرد و محمد و دوستی دیگر، موسیقی را روی متنها تنظیم میکردند. تقریباً یک هفته برای آمادهسازی وقت میگذاشتیم؛ از ویرایش متنها تا انتخاب موسیقی مناسب و تمرین اجرا مقابل تماشاگران.
آن روزها سخت ولی دلپذیر بودند و سریع گذشتند چون زیبا بودند. برنامهها با تحسین فراوان مخاطبان پایان مییافتند. زندگیمان پر بود از موسیقی، زیبایی و شعر. اما حالا همه در غزه صدای راکتهایی را میشنوند که به سمتشان میآیند.
ترس از صدای موسیقیشان
شب، طبق قرار، به دیدن فروشنده رفتم ولی او نبود، فقط برادرش را دیدم. خودم را معرفی کردم و همان سؤال را پرسیدم؛ اما جوابش کاملاً متفاوت بود. او گفت برادرش موسیقی مینوازد چون از کارش کسل شده و میخواهد زمان سریعتر بگذرد. اسمش را پرسیدم: «خالد.»
خالد مغازهاش را از ۹ صبح تا ۱ بامداد باز میگذارد. پرسیدم آیا در خانوادهاش شهید دارند؟ جواب مثبت داد. بعد ناگهان ساکت شد. نمیدانم چرا خالد و برادرش از صدای موسیقیشان ترسیدهاند. چرا موسیقی باید مشکوک باشد؟ چیزی که باعث شود آدم به خاطرش متوقف شود؟
ترجمه از انگلیسی: جودیت پوپه
عصام هانی حجاج (۲۷ ساله) اهل شهر غزه است و نویسنده و مدرس نوشتن خلاقانه برای کودکان میباشد. پس از آغاز جنگ، به جنوب غزه، منطقه الفخاری، مهاجرت کرد.