logo





ماتیاس شولتس

شاه دروغین صلح

از شمارۀ ۲۸ مجلۀ اشپیگل سال ۲۰۰۸

شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۲ اوت ۲۰۲۵

new/lohe-koroush1.jpg
در مقر سازمان ملل متحد در نیویورک، لوحی میخی با قدمتی ۲۵۰۰ ساله در محفظه‌ای شیشه‌ای نگهداری می‌شود، که با شکوه و جلال از آن به‌عنوان «اعلامیه‌ی باستانی حقوق بشر» یاد می‌شود. اما اکنون روشن شده است: این متن از سوی یکی از فرمانروایان مستبد باستان نوشته شده که دشمنان خود را شکنجه می‌داد.

از شمارۀ ۲۸ مجلۀ اشپیگل سال ۲۰۰۸

قرار بود جشن شاه محمدرضا پهلوی، به یک ضیافت رکوردشکن بدل شود. او نخست «انقلاب سفید» (نوعی اصلاحات ارضی) را اعلام کرده و خود را «نور آریاییان» نامیده بود. اکنون، در اکتبر ۱۹۷۱، قصد داشت «۲۵۰۰ سال پادشاهی ایران» را جشن بگیرد. از پیش اعلام شده بود که قرار است «بزرگ‌ترین نمایش جهان» برگزار شود.

شاه دستور داد ۵۰ خیمه‌ی باشکوه در ویرانه‌های تخت‌جمشید برپا کنند. ۶۹ تن از سران کشورها و خاندان‌های سلطنتی به آنجا سفر کردند، از جمله امپراتور ژاپن. حدود ۲۰٬۰۰۰ لیتر شراب نوشیده شد، تخم بلدرچین با گوشت طاووس و خاویار طلاکاری‌شده سرو شد. بطری‌های بزرگ شراب Château Lafite بر سر میزها می‌چرخیدند.

در اوج جشن، شاه به آرامگاه کوروش دوم گام نهاد. کوروش در سده‌ی ششم پیش از میلاد، در جنگ‌هایی خونین و مداوم، بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع سرزمین را فتح کرده بود.

منتقدان در آن زمان می‌گفتند بزرگداشت پادشاه باستانی ایران، ۱۰۰ میلیون دلار هزینه برداشته است. رضا پهلوی با نیشخند پاسخ داد: «آیا باید برای سران کشورها نان و تربچه سرو کنم؟»

حتی رهبر مذهبی، آیت‌الله خمینی، از تبعید با خشم واکنش نشان داد: «جنایاتی که شاهان ایران مرتکب شده‌اند، صفحات تاریخ را سیاه کرده‌اند.»

اما شاه برداشت دیگری داشت. او اعلام کرد که کوروش مردی استثنایی بوده: نجیب‌سرشت، سرشار از عشق و مهر. به گفته‌ی شاه، او نخستین کسی بود که حق «آزادی بیان» را بنیان گذاشت.



شاه این برداشت را به سازمان ملل نیز منتقل کرد. در چهاردهم اکتبر – در حالی‌که جشن در تخت‌جمشید به اوج رسیده بود – خواهر دوقلوی او وارد ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک شد.

در آن‌جا، خواهر دوقلوی شاه نسخه‌ای از یک لوح میخی – به بزرگی یک وردنه – را به دبیرکل سازمان ملل، «سیثو اوتانت»، تقدیم کرد. اوتانت از این «هدیه تاریخی» سپاسگزاری کرد و بلافاصله آن را به‌عنوان «اعلامیه باستانی حقوق بشر» ستود.

دبیرکل سازمان ملل نیز تأکید کرد که کوروش «خواستار صلح بود». پادشاه پارس، به گفته‌ی او، «خرد آن را داشت که به تمدن‌های دیگر احترام بگذارد».

سپس اوتانت دستور داد که این لوح سفالی (که گفته می‌شود حاوی فرمانی به‌ویژه انسان‌دوستانه از کوروش دوم، مربوط به سال ۵۳۹ پیش از میلاد است) با مراسمی رسمی در ویترینی شیشه‌ای در ساختمان اصلی سازمان ملل به نمایش گذاشته شود. این لوح هنوز هم در همان‌جا قرار دارد، درست در کنار رونوشت قدیمی‌ترین پیمان صلح جهان.

به نظر می‌رسد سازمان ملل متحد فریب یک ترفند تبلیغاتی را خورده باشد. برخلاف ادعای شاه، فرمان میخی کوروش صرفاً نوعی «تبلیغات» بوده است؛ چنان‌که یوزف ویسهوفر، شرق‌شناس باستان‌شناسی از دانشگاه کیل، توضیح می‌دهد: «این‌که کوروش ایده‌های حقوق بشر را رواج داده باشد، مهمل است.»

هانس‌پیتر شائودیک، آشوری‌شناس دانشگاه هایدلبرگ نیز، کوروش را پیشگام برابری و کرامت انسانی نمی‌داند. به گفته‌ی او، زیردستان مجبور بودند پای کوروش را ببوسند.

این پادشاه تقریباً ۳۰ سال سرزمین‌های شرق را درگیر جنگ کرد و میلیون‌ها نفر را زیر یوغ مالیاتی خود درآورد. کسانی که سر خم نمی‌کردند، بینی و گوششان بریده می‌شد. محکومان به مرگ را تا گردن در شن فرو می‌کردند—بقیه‌ی کار را خورشید به پایان می‌رساند.

آیا سازمان ملل واقعاً یک دروغ تاریخی ساخته‌وپرداختهٔ شاه را بدون هیچ بررسی‌ای پذیرفته است؟

اکنون این ماجرا را یک تاریخ‌نگار هنر به نام کلاوس گالاس علنی کرده است؛ کسی که در وایمار در حال برنامه‌ریزی یک جشنواره فرهنگی آلمانی-ایرانی با عنوان «دیوان غربی-شرقی» است (شروع: تابستان ۲۰۰۹). او در جریان این کار، با ناهماهنگی‌ها و تناقض‌هایی در ارتباط با فرمان کوروش مواجه شد. گالاس می‌گوید: «سازمان ملل مرتکب اشتباهی جدی شده است.»

با وجود درخواست‌های مکرر مجله اشپیگل، این سازمان حاضر به اظهار نظر در این‌باره نشد. «خدمات اطلاعاتی سازمان ملل» در وین همچنان اعلام می‌کند که این کتیبه شرقی از نظر بسیاری، «نخستین سند حقوق بشر» تلقی می‌شود.

بازتاب این ماجرا نیز به همان اندازه فاجعه‌بار است. حتی در کتاب‌های درسی آلمان، کوروشِ باستانی اکنون به‌عنوان پیشگام سیاستی انسان‌دوستانه معرفی می‌شود. در اینترنت نیز ترجمه‌ای جعلی از منشور او دست‌به‌دست می‌شود؛ ترجمه‌ای که در آن کوروش حتی از حداقل دستمزد و حق پناهندگی دفاع می‌کند.

در آن متن آمده است:


«برده‌داری باید در سراسر جهان لغو شود»، و نیز: «هر کشوری آزاد است تصمیم بگیرد که آیا رهبری مرا می‌خواهد یا نه.»

حتی شیرین عبادی، برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل در سال ۲۰۰۳، نیز فریب این تبلیغات را خورد. او در سخنرانی‌اش در اسلو گفت: «من ایرانی‌ام، از نسل کوروش بزرگ»، و افزود: «او همان فرمانروایی است که اعلام کرد: من بر مردم حکومت نخواهم کرد، اگر مردم نخواهند.»

کارشناسان مبهوت‌اند. آیا یک شایعه دارد مستقل از واقعیت، مسیر خود را طی می‌کند؟

در مرکز این فریب تاریخی – تا آنجا که مسلم است – شخصیتی قرار دارد که کمتر کسی به‌اندازهٔ او جهان باستان را به لرزه درآورد. «نبوغ نظامی» کوروش – به گفتهٔ ویسهوفر – او را تا هند و مرزهای مصر رساند. او بنیان‌گذار نخستین امپراتوری وسیع چندقومی شناخته می‌شود. در اوج قدرت، فرمانروای سرزمینی افسانه‌ای بود، سرشار از ثروت.

با این حال، همه‌چیز از نقطه‌ای فروتنانه آغاز شد: کوروش در سرزمین پارس، در جنوب‌غربی ایران امروزی، از پدری با مقام پادشاهی خرد زاده شد و در سال ۵۵۹ پیش از میلاد بر تخت نشست.

حتی در دوران باستان نیز افسانه‌هایی شگفت‌انگیز پیرامون او شکل گرفت. یکی می‌گوید کوروش در بیابان بزرگ شد و سگی ماده (در زبان فارسی: "سگ و ماده‌گرگ" گاهی نماد تغذیه با قدرت وحشی) به او شیر داد. هیچ تصویر معاصری از چهرهٔ او در دست نیست.

اما غرب خیلی زود با ارادهٔ بی‌رحمانهٔ این مرد آشنا شد. نخست ایلامیان، همسایگان شرقی، را شکست داد. در ۵۵۰ پیش از میلاد، با ارابه‌های جنگی سریع و سربازانی با زره‌های برنزی به مادها حمله کرد.

سپس نوبت آسیای صغیر بود؛ جایی که صدها هزار یونانی در مستعمرات زندگی می‌کردند. شهروندان اشرافی پرینه (Priene) به بردگی گرفته شدند.

کوروش استراحت از جنگ‌ها را در اقامتگاه خود در پاسارگاد می‌یافت؛ اقامتگاهی که در میان باغی آبیاری‌شده قرار داشت، باغی که «پردیس» (paradeisos) نامیده می‌شد. در کاخ، حرمسرایی پرشکوه اقامت داشت.

اما شاه زیاد در آن‌جا نماند. خیلی زود دوباره در جبهه بود – این بار در افغانستان. تازه در ۷۱ سالگی کارش پایان یافت، جایی در ازبکستان امروزی؛ نیزه‌ای به رانش اصابت کرد. سه روز بعد، مرد.

جسور در نبرد، زیرک در سیاست داخلی – ویسهوفر او را «عمل‌گرا» می‌نامد که با «ترکیب هویج و چماق» (تشویق و تنبیه) به اهداف خود می‌رسید. اما هرگز انسان‌دوست نبود.

اگرچه برخی از یونانیان مانند هرودوت و آیسخولوس – که البته بعدها می‌زیستند – به او علاقه نشان دادند و ستایشش کردند، و در کتاب مقدس نیز از او با عنوان «مسیح خداوند» یاد شده، چرا که گویا به یهودیان تبعیدی اجازه داد به اسرائیل بازگردند، اما مورخان مدرن این گزارش‌ها را چاپلوسی می‌دانند.

ویسهوفر می‌گوید: «در دوران باستان، تصویری درخشان و اغراق‌شده از کوروش ساخته شد.» در واقع، او نیز چون دیگران حاکمی مستبد بود. ارتش او مناطق مسکونی و معابد را غارت می‌کرد و نخبگان شهری را تبعید می‌کرد.

تنها کسی که می‌توانست چنین فردی را بنیان‌گذار حقوق بشر معرفی کند، شاه ایران بود – آن هم در دههٔ ۶۰ میلادی، زمانی که با مشکلاتی جدی روبه‌رو بود. با آن‌که پلیس مخفی او، ساواک، به‌طرزی وحشیانه شکنجه می‌کرد، اعتراضات همه‌جا در حال افزایش بود. گروه‌های مارکسیستی بمب‌گذاری می‌کردند و روحانیون مردم را به مقاومت فرامی‌خواندند.

بنابراین شاه کوشید خود را با نیاکان باستانی‌اش پیوند دهد. او گفت: همان‌گونه که کوروش «پدر ملت» بود، «من نیز امروز چنین‌ام».

شاه اعلام کرد: «تاریخ شاهنشاهی ما با اعلامیهٔ مشهور کوروش آغاز می‌شود.» او ادعا کرد این سند «یکی از درخشان‌ترین اسنادی است که تا کنون دربارهٔ روح آزادی و عدالت در تاریخ بشر نگاشته شده.»

اما واقعیت این است: این لوح سفالی، سندی است از خیانتی صرفاً سیاسی. هنگامی که متن در سال ۵۳۹ پیش از میلاد نوشته شد، کوروش در حساس‌ترین مقطع زندگی‌اش بود. او جسارت حمله به شاهنشاهی نوبابلی، رقیب نیرومند در خاور نزدیک را داشت.

قلمرو این دولت تا فلسطین امتداد داشت. مرکز آن، بابل باشکوه، با برجی ۹۱ متری، کانون دانش و فرهنگ بود. علاوه بر آن، کشور انباشته از سلاح بود.

با این‌همه، کوروش به حمله دست زد. ارتش او از دجله پایین آمد. ابتدا شهر مستحکم اپیس را غارت کردند و تمام اسرای آن را کشتند. سپس به سوی بابل پیش رفتند.

در بابل، شاه سالخورده، نَبونید، پشت دیوارهایی به طول ۱۸ کیلومتر پنهان شده بود. در این لحظه، کاهنان معبد مردوک – خدای ملی بابل – به کشور خود خیانت کردند. از کاهش نفوذ خود در دوران حکومت شاه خشمگین بودند. به‌طور پنهانی دروازه‌ها را گشودند و نمایندگان کوروش را وارد شهر کردند. نبونید تبعید شد، پسرش به قتل رسید.

سپس شرایط تسلیم بی‌درگیری تعیین شد. کوروش خواستار آزادی هم‌میهنان خود شد که در جنگ‌های پیشین به اسارت رفته بودند. او همچنین بازگرداندن مجسمه‌های خدایان ربوده‌شده را مطالبه کرد.

همین جملات بعداً توسط شاه به‌گونه‌ای تفسیر شد که گویی کوروش به‌طور کلی برده‌داری را لغو کرده است. اما در واقع، او فقط زنجیرها را از پای همراهان خود باز کرد.

روحانیون به‌پاداش خیانت‌شان، پول و زمین دریافت کردند. در عوض، کوروش را «بزرگ» و «عادل» خواندند – کسی که «همهٔ مردم را از سختی و گرفتاری نجات داد».

پس از آن‌که همه‌چیز سر و سامان گرفت، کوروش شخصاً وارد بابل شد. از دروازهٔ آبی‌رنگ ایشتار گذشت. مردم شاخه‌های نی زیر پایش انداختند. سپس، طبق سطر ۱۹، به او اجازه داده شد که «مردم پایش را ببوسند».

در متن میخی، هیچ نشانی از اصلاحات اخلاقی یا فرامین انسان‌دوستانه وجود ندارد. پژوهشگر شائودیک آن را «قطعه‌ای درخشان از تبلیغات سیاسی» می‌نامد.

بااین‌حال، اسطورهٔ «شاه صلح‌طلب» با کمک نیرنگ کاهنان منتشر شد – و پس از تأیید از سوی سازمان ملل، بیش از پیش بزرگ شد.

امروزه حتی روحانیون نیز در این پرستش کوروش شریک شده‌اند. اواسط ژوئن، موزهٔ بریتانیا در لندن اعلام کرد که نسخهٔ اصلی استوانه را برای نمایش به تهران خواهد فرستاد. این اثر اکنون به نمادی از غرور ملی ایرانی بدل شده است.

گالاس می‌گوید: «حتی در مجلس فدرال آلمان (بوندستاگ) اخیراً پیشنهادی مطرح شده بود که این فرمان در ویترینی در ساختمان رایشتاگ به نمایش گذاشته شود».

هرچند این درخواست اکنون منتفی شده، اما تحریف تاریخی همچنان ادامه دارد. سازمان ملل با این ستایش نابجا، شایعه‌ای را زنده کرد که مدام خوراک تازه می‌یابد.

چنان‌که در ضرب‌المثلی شرقی آمده است:
«اگر دیوانه‌ای سنگی در چاه اندازد، ده دانا هم نمی‌توانند آن را بیرون بیاورند.»



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد