یورش به باستیل (تابلوی معاصر): سرنگونی فرماندار.عکس Active Museu / MAXPPP / picture alliance
در ۱۴ ژوئیه، فرانسه به یاد حمله به باستیل، این روز را گرامیمیدارد، رویدادی که در سال ۱۷۸۹ آغازگر انقلاب فرانسه شد. داستانهای وحشتناکی پیرامون این زندان دولتی نقل میشد. اما کسانی که در آنجا زندانی بودند، لزوماً شرایط بدی نداشتند.
ملکه فرانسه، ماری آنتوانت، که همعصرانش او را گاه زن شهوتران، گاه بلوندی احمق و گاه جاسوسی خائن به میهن مینامیدند، از نظر فکری کاملاً در جریان وقایع بود. او در شامگاه ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ در نامهای به دوست صمیمیاش، پرنسس دو لامبال، نوشت: «همه چیز از دست رفته است. باستیل در اختیار پاریسیهاست».
اما همسر سنگینمزاجش، پادشاه لویی شانزدهم، برای درک این واقعیت زمان بیشتری نیاز داشت. او زود به بستر رفته بود، و خدمتکار مخصوصش او را از خواب بیدار کرد و خبر داد که مردم پاریس باستیل را تسخیر کردهاند – قلعهای که بهعنوان دروازه شهر در شرق پاریس ساخته شده بود و همزمان بهعنوان زندان نیز به کار میرفت. به او اطلاع دادند که زندانیان را آزاد کرده و فرماندار را گردن زدهاند.
پادشاه خوابآلود، طبق آنچه در حکایتها آمده، گفت: «پس این یک شورش است.»
خدمتکار با لحنی خشک تصحیح کرد: «نه اعلیحضرت، این یک انقلاب است».
سقوط باستیل با هشت برج ۲۳ متریاش، از سال ۱۸۸۰ هر ساله بهعنوان روز ملی فرانسه جشن گرفته میشود. خود این دژ قرونوسطایی بلافاصله پس از تسخیر، ویران شد. از دل این ویرانهها اسطورهای به نام «باستیل» پدید آمد که در قرن نوزدهم با شور و شوق از سوی تاریخنگاران، رماننویسان و سیاستمداران فرانسوی تغذیه شد.
حمله به این دژ، سرآغاز و نماد «مادر همه انقلابها» شد (به تعبیر ویکتور هوگو، نویسنده نامدار فرانسوی). اما، همانطور که اغلب در مورد دانستههای عمومی اتفاق میافتد، واقعیت چیز دیگری است. نه پیروزی انقلابیون چندان باشکوه بود، و نه واقعیت حاکم بر این زندان بازتابی از حکومت استبدادی منفور پادشاهان مطلقه فرانسه به شمار میرفت.
بستیل پاریس (تابلوی معاصر): قلعهای در شرق شهر
عکس: Heritage Images / Getty Images
«یورش» در واقع یورش نبود
لویی شانزدهم و دولت او، بر اثر جنگهای پرهزینه، زندگی مجلل دربار و مدیریت اقتصادی نادرست، با بحران مالی شدید روبرو بودند. در واقع خودِ پادشاه بود که جعبه پاندورای انقلاب را گشود: او برای نخستین بار از سال ۱۶۱۴، مجمع عمومی سه طبقه اجتماعی – روحانیت، اشراف و مردم عادی (شهروندان و روستاییان) – را فراخواند تا مجوز اخذ مالیاتهای جدید را کسب کند.
اما این مجمع، از ماه مه ۱۷۸۹، به تریبون ملی نارضایتیها بدل شد. بهجای یاری رساندن مطیعانه به پادشاه، وی مجبور شد با «جذابیت بیپروای طبقه سوم» آشنا شود: شکایات و مطالبات. فضا متشنج بود، بهویژه که مردم از گرسنگی و کمبود مواد غذایی رنج میبردند.
و بعد، ۱۴ ژوئیه فرا رسید. در خیابانهای پاریس فریاد میزدند: «بهسوی باستیل!»
تاریخنگاران تأکید میکنند که هیچ فرمان هماهنگ و مشخصی برای شورش وجود نداشت. مردم بیم آن داشتند که پادشاه نیروهای نظامی را علیه ساکنان نافرمان پایتخت و نمایندگان مجلس بفرستد. به همین دلیل، میخواستند ذخایر باروت موجود در باستیل را برای دفاع از خود تصاحب کنند.
هزاران نفر به سوی باستیل روانه شدند؛ گاهی مذاکره میشد، گاهی تیراندازی. فرماندار ۴۹ ساله باستیل، مارکی دو لونِه، در طول روز فرمانهایی آشفته و متناقض صادر میکرد – دفاع کنیم؟ تسلیم شویم؟ دژ را منفجر کنیم؟ رفتار سردرگم او بهنوعی نماد بلاتکلیفی کل نظام کهنه بود.
در نهایت، پل متحرک دژ پایین کشیده شد و راه باز شد. یورش نهایی که در واقع چندان پیچیده و دشوار نبود، از سوی انقلابیون به شیوهای اغراقآمیز و حتی «ترامپگونه» بهعنوان پیروزیای خیرهکننده بازتفسیر شد.
تاریخنگار فرانسوی، امانوئل دو وارِسکییل، با طعنه میگوید:
«فرانسویها در این مهارت دارند که هر رویداد آشفتهای را به یک پیروزی بدل کنند.»
او در کتابی که در سال ۲۰۲۴ با عنوان «ما به اسطورهها نیاز داشتیم»(Il nous fallait des mythes) منتشر کرد، به بررسی فرایند اسطورهسازی پیرامون باستیل و انقلاب فرانسه میپردازد.
وقتی فرماندار پس از تسلیم شدن، با وعده عبور امن در میان جمعیت از پاریس عبور داده میشد، جمعیت خشمگین او را لینچ کرد. یک قصاب سر او را از تن جدا کرد. شوخطبع سلطنتطلب، ریوارول، بعدها با طعنه گفت:
«او پیش از آنکه سرش را بزنند، آن را از دست داده بود».
ملکه ماری آنتوانت در شامگاه همان روز نوشت: «بیچاره دو لونِه تاوان بیاحتیاطیاش در پایین آوردن پل را با جان خود داد.»
آیا اگر این فرمانده درمانده مقاومت میکرد و تسلیم نمیشد، هرگز انقلابی رخ نمیداد؟ مسلماً نه. اما شاید انقلاب به گونهای دیگر آغاز میشد و به اسطورهای بنیادین دیگر نیاز داشت.
دو دیوانه و چهار جاعل در زندان بودند
در واقع، حمله به باستیل از نظر سیاسی چیزی بیش از یک نماد نبود. سقوط اخیر رژیم اسد در سوریه، با آزادسازی صدها نفر از زندان صیدنایا همراه بود؛ زندانی که به «کشتارگاه انسانی» شهرت داشت و در آن مخالفان رژیم بهطرزی وحشیانه شکنجه و کشته میشدند. اسرائیل نیز زندان بدنام اوین در تهران، محل نگهداری زندانیان سیاسی، را با بمباران هدف گرفت، احتمالاً برای فراهم کردن امکان فرار زندانیان و کمک به سقوط رژیم. در مقایسه با این نمونهها، زندان پاریس که در آن زمان با هالهای از ترس و رمز و راز احاطه شده بود، بیآزار به نظر میرسد.
در هر صورت، انقلابیون با یورش خود هیچ زندانی سیاسیای را آزاد نکردند. چرا که در ژوئیه ۱۷۸۹ تنها هفت نفر در باستیل زندانی بودند: دو دیوانه، چهار جاعل اسناد و گراف دو سولاژ، که بهدلیل اتهامات جنسی زندانی شده بود. چهار جاعل، که حتی انقلابیون نیز آشکارا جرمشان را انکار نمیکردند، فردای همان روز دوباره زندانی شدند. داستانهای وحشتناکی که در سال ۱۷۸۹ درباره این دخمه تاریک و مخوف بوربونها بر سر زبانها بود، یا دیگر صحت نداشتند یا بهشدت اغراقآمیز بودند.
شکی نیست که رژیم مطلقه فرانسه، نظامی مبتنی بر خودکامگی بود: تنها یک «نامه محرمانه سلطنتی» (lettre de cachet)، یعنی فرمان بازداشت از سوی پادشاه، کافی بود تا هر کسی بدون هیچگونه اتهام رسمی یا محاکمه، برای مدتی نامعلوم ناپدید شود. فهرست زندانیان باستیل در قرن هجدهم، همچون فهرست افتخاری روشنفکران آزاداندیش به نظر میرسد: ولتر، دیدرو، مارمونتل یا بومارشه (نویسنده آرایشگر شهر سویل) — همگی پیش از انقلاب مدتی در باستیل زندانی بودند.
حبس بهخاطر ماجراجوییهای جنسی
بهعنوان نمونه، ولتر: او در سال ۱۷۱۸ به دلیل اشعار طنزآمیز و هجوآلود علیه نایبالسلطنه، فیلیپ اورلئان، به باستیل افتاد. در طول یازده ماه زندان، از نوشتن با قلم و کاغذ محروم بود و ناچار، اثر بعدیاش را با مداد در میان خطوط کتابها مینوشت.
پس از آزادی، شعری با عنوان «باستیل» سرود؛ مرثیهای کنایهآمیز درباره دیوارهای ضخیم زندان و غذای بد آن.
ولتر این شعر را بهطور مستقیم به فیلیپ اورلئان تقدیم کرد. نایبالسلطنه از اشعار او تمجید کرد و ولتر نیز پاسخ داد:
«اعلیحضرت، مایه خوشوقتی من خواهد بود اگر از این پس شخص پادشاه هزینه تغذیهام را تقبل فرماید، اما عاجزانه تمنا دارم که دیگر در مورد محل اقامتم تصمیمی نگیرند!»
حبس شدن در باستیل همیشه دلایل سیاسی نداشت. اغلب، پادشاه بنا به درخواست والدینی که از رفتار فرزندان خود به ستوه آمده بودند، حکمی شاهانه lettre de cachet صادر میکرد. معروفترین نمونه آن، مارکی دو ساد است. او توانسته بود از حکم اعدام به جرم تلاش برای مسموم کردن روسپیان بگریزد، اما وقتی رابطهای عاشقانه با خواهر کوچکتر همسرش آغاز کرد، مادرزنش صبر خود را از دست داد و نفوذش را در دربار به کار گرفت. نتیجه: دو ساد به باستیل فرستاده شد.
در اوایل ژوئیه ۱۷۸۹، فقط چند روز پیش از سقوط باستیل، مارکی از داخل زندان تلاش کرد جمعیت بیرون را به شورش وادارد: «کمک! اینجا آدم میکُشند!» فریاد میزد.
فرماندار، بهدلیل این تحریکات، چند روز پیش از حمله به دژ، او را به تیمارستان شارانتون منتقل کرد.
مارکی دو ساد برای رساندن صدایش از میان دیوارهای بلند زندان، لوله فلزیای را که به قیفی در انتها ختم میشد بهعنوان بلندگوی دستساز به کار برده بود. ابزار مذکور در اصل برای ادرار کردن به درون خندق دژ استفاده میشد — چرا که در باستیل توالت وجود نداشت.
اما بهنظر نمیرسد اقامت دو ساد در باستیل واقعاً تیرهوتار بوده باشد. مانند دیگر زندانیان طبقات بالا، او در آسایش قابل توجهی زندگی میکرد: سلول هشتضلعیاش هفت متر قطر داشت، کتابخانهای در اختیار داشت، میتوانست خدمتکاری برای کمک در لباسپوشیدن نگه دارد و همسرش برایش شراب پرووانسی میفرستاد. گفته میشود غذای معمول زندانیان نیز شامل چند وعده کامل بود، همراه با شراب یا حتی شامپاین.
پادشاه به زندان برای نگهداری از زندانیان اختصاصی خود پول خوبی میپرداخت. میزان پرداخت روزانه بسته به مقام زندانی متغیر بود: برای یک کشیش، ۱۰ لیور؛ برای یک مارشال فرانسه، ۳۶ لیور.
فرمانده باستیل، مارکی دو لونِه، این سمت را با پرداخت ۳۰۰هزار لیور خریده بود. علاوه بر حقوق سالانه ۶۰هزار لیوریاش، او امکان سودجویی شخصی از بودجهی سلطنتی تغذیه زندانیان را داشت.
در کتاب خاطرات «یادداشتهایی درباره باستیل» (Mémoires sur la Bastille) که در سال ۱۷۸۳ در لندن منتشر شد، وکیل سیمون نیکولا آنری لَنگه در مورد روشهای دو لونِه افشاگری میکند. او خود به دلیل نوشتههای سیاسی ناخوشایند برای حکومت، از دسامبر ۱۷۸۰ تا مه ۱۷۸۲، ۱۹ ماه را در باستیل گذرانده بود.
بهگفته رابرت دارِنتون، تاریخنگار دانشگاه هاروارد، این اثر خاطرهنویسانه که از دل زندانی رمزآلود، تصویری از پشت سوراخ کلید به خواننده ارائه میداد، بهسرعت به یکی از پرفروشترین آثار ادبیات زیرزمینی پیش از انقلاب بدل شد. دارنتون معتقد است که نویسندگان درجه دومی مانند لَنگه و آثار نهچندان عمیقشان، دستکم بهاندازه فلاسفه و دائرةالمعارفنویسان نامدار مانند دیدرو و ولتر، زمینه فکری انقلاب را در میان عامه مردم فراهم کردند.
فلسفهدان ولتر در باستیل (تابلوی معاصر): اشعاری جسورانه و تحریکآمیز
عکس: Bildagentur-online / UIG / Getty Images
گلایه از شراب بد
لَنگه در کتاب خود از سوءاستفادههای شدید از قدرت، فساد اداری، خودکامگی و شکنجه روانی بر اثر بیخبری از سرنوشت و زمان آزادی پرده برمیدارد. با این حال، برخی شکایتهای او از نظر معاصران نیز اغراقآمیز مینمود. در بخشهایی از کتاب، لحن او بیشتر به گلهمندی یک بورژوای مرفه شبیه است: «نگهبانان سلولها حتی از مرتبکردن تختها و جارو کردن اتاقها نیز معافاند.»
او مینویسد که فرماندار، که به تعبیر لَنگه «هیولایی در لباس فرماندار» بود، شراب باکیفیتی را که پادشاه برای زندانیان اختصاص داده بود، به یک میخانهدار فروخته بود. این شراب بعدها با شرابی ارزانقیمت – یا به قول لَنگه، «سرکه» – جایگزین شد و در مقابل، میخانهدار به فرماندار ۱۰هزار لیور اضافه پرداخت کرد.
بهگفته لَنگه، فرماندار باغ سبزیجات باستیل را اجاره داده بود، پیادهروی بر سکوهای برجها را ممنوع کرده و بهجای آن گردش در حیاط را تجویز میکرد. برخی زندانیان امکان دیدار مکرر با خانواده را داشتند، در حالی که دیدار برای لَنگه ممنوع بود.
پاسخ مأمور ارشد پلیس به شکایت او، خشمش را دوچندان کرد: «نمیتوانم کاری بکنم، چون کسی به فکر شما نیست.»
باستیل در سال ۱۷۸۹ شباهت چندانی به سیاهچالهای قرون وسطایی یا شکنجهگاههای خونبار رژیمهای تروریستی مدرن نداشت. شمار زندانیان آن در دوران سلطنت لویی شانزدهم بهشدت کاهش یافته بود، و حتی بحثهایی درباره تخریب این زندان مطرح شده بود. وزیر او، برتوی، در تلاش بود تا دلایل بازداشت را محدودتر کند: بدهیهای قمار یا رفتار جنسی آزادانه دیگر نمیتوانستند مبنایی برای صدور حکم lettre de cachet باشند. اما همچون بسیاری از اصلاحات دوران لویی شانزدهم، این اقدامات نیز نیمبند و بینتیجه باقی ماند.
اما انقلابیون، برعکس، با قاطعیت و جدیت عمل کردند. یک پیمانکار باهوش به نام پییر-فرانسوا پالوآ، در شب پس از یورش ۱۴ ژوئیه، تخریب کامل باستیل را آغاز کرد. او از سنگهای دیوار، مدلهای مینیاتوری از باستیل ساخت؛ از گلولههای آهنی و قفلهای سلول، مدالهای آزادی، قوطی تنباکو و زیورآلات تهیه کرد. این اشیاء به فروش میرفتند یا بهعنوان یادگار انقلابی هدیه داده میشدند.
ماکتهای کوچک باستیل، با تشریفاتی فراوان، توسط پالوا (apôtres de la liberté) به تمامی استانهای فرانسه به عنوان یادگارهای انقلاب فرستاده شدند. این یادگارها، نقشی اساسی در شکلگیری اسطوره باستیل ایفا کردند.
پالوآ هیچگونه مجوز رسمی برای تخریب باستیل نداشت. مجلس ملی پس از واقعه، بهصورت رسمی این کار را به او واگذار کرد و هزینه دو سال تخریب را نیز پرداخت – پروژهای که بهنام «میهندوست پالوآ» ثبت شد. در سال ۱۷۹۲، او بار دیگر وارد عمل شد، اینبار برای تبدیل قلعهای دیگر به زندانی برای لویی شانزدهم و خانوادهاش؛ زندانی که آخرین منزل آنان پیش از راهیشدن به گیوتین بود. اما چون پالوآ بخشی از بودجه دولتی برای تخریب قلعه را به جیب خود زده بود، در سالهای ۱۷۹۳ و ۱۷۹۴ خود برای مدتی کوتاه روانه زندان شد.
زندانکشیده پیشین باستیل، سیمون نیکولا آنری لَنگه، از سال ۱۷۸۹ با شور و اشتیاق در انقلاب فعالیت میکرد. با این حال، در سال ۱۷۹۳ بهاتهام دوستی با مستبدان، به گیوتین سپرده شد. مارکی دو ساد نیز پس از آزادی، به صف انقلابیون پیوست، اما بعدها توسط انقلابی تندرو، ماکسیمیلیان روبسپیر، بهدلیل «افراطیبودن بیش از حد» زندانی شد.
اگرچه باستیل در ۱۴ ژوئیه سقوط کرده بود، اما خودسری و استبداد تا مدتها پس از آن ریشهکن نشد.
یادداشت سردبیر:
در نسخهای پیشین از این متن آمده بود که معمار پالوآ در سال ۱۷۹۲ باستیل را بازسازی کرده است. در واقع، او قلعهای دیگر را برای تبدیل به زندان لویی شانزدهم بازسازی کرده بود. این بخش اکنون تصحیح شده است.
به نقل از اشپیگل آنلاین ۲۱ ژوئن ۲۰۲۵